ولید بن عقبه بن ابی معیط و رفتار خلفاء با او
ولید بن عقبه بن ابی معیط بن ابی عمرو ذکوان بن امیه بن عبدشمس، برادر مادری عثمان بن عفان است. کنیه او ابووهب و مادرش اروی دختر کریز بن حبیب بن عبدشمس است.[۱] لقب وی نیز صفوان است.[۲]
در مورد نسب وی نقلهای متفاوتی است؛ برخی منابع اسم ابیعمرو از اجداد ولید را ذکوان گفته اند،[۳] و ذکوان غلام امیه بن شمس است که امیه او را به پسری خود پذیرفت و کنیه اباعمرو را به او داد. ذکوان اهل صفوریه[۴] است[۵]، بنابراین ولید بن عقبه از صلب بنیامیه نیست؛[۶] هر چند در همین منابع نقل شدهاست که نظر اکثریت این است که ذکوان غلام امیه نیست.
امام حسن مجتبی «علیه اسلام» در پی احتجاج با جماعتی که منکر فضل او و پدرش بودند در پاسخ به ولید بن عقبه نسب وی به عقبه بن ابیمعیط را زیر سوال برد و فرمود: تو پسر مردی از کفار عجم از شهر صفوریه به نام ذکوان هستی، تمنای من این است که تو از مادر خویش درباره پدر خود پرسش کنی آنگاه که ذکوان را ترک گفت و تو را ملصق به عقبه بن ابیمعیط کرد…
سپس ای ولید به خدا تو از نظر سن بزرگتر از کسی هستی که پدر خود میخوانی پس بهتر است تو مشغول انتساب خود به پدرت باشی…[۷]
وی در روز فتح مکه در سال هشتم هجری اسلام آورد.[۸] پدرش در جنگ بدر اسیر و کشته شد.[۹] عقبه از کسانی بود که او را نفرین کرد؛[۱۰] زیرا وی بسیار پیامبر را آزار رسانید، یک بار نیز شکمبه حیوان ذبح شدهای را بر پشت پیامبر که در حال سجده نماز بود، انداخت.[۱۱]
ولید بن عقبه در شعر گفتن نیز مهارت داشت؛[۱۲] اشعاری نیز علیه علی(ع) سرود.[۱۳]
فاسق بودن ولید بن عقبه در زمان پیامبر(ص)
در سال نهم هجری پیامبر(ص) ولید بن عقبه را به جانب بنی مصطلق فرستاد تا زکات آنان را گرد آورد. زمانی که بنیمصطلق شنیدند ولید بن عقبه نزدیک شده است، بیست مرد با تعدادی از شتران و گوسفندان با شادی به استقبال او رفتند، ولید بن عقبه همین که آنها را مشاهده کرد، نزدیک ایشان نرفت و به مدینه بازگشت و به پیامبر(ص) گفت: زمانی که نزدیک آنها رسیدم، آنها با سلاح مانع جمعآوری زکات شدند؛ پیامبر(ص) تصمیم گرفت کسی را برای جنگ با آنها روانه فرماید؛ چون خبر به آنها رسید به مدینه آمدند و خبر صحیح را به اطلاع ایشان رساندند و گفتند: ای رسول خدا از او بپرسید که آیا با ما حرفی زده و صحبتی کرده است، در همین حین حالت وحی بر ایشان عارض شد و این آیه نازل شد: «یا ایها الذین آمنوا إن جاءکم فاسق بنبإ فتبینوا…»[۱۴]. پیامبر(ص) این آیه را خواند و فرمود: عذر شما درست است و این آیه درباره ولید نازل شده است، سپس فرمود: چه کسی را دوست دارید بفرستم آنها هم عباد بن بشر را پیشنهاد دادند.[۱۵] در نقلی دیگر پیامبر(ص) برای اطمینان از خبر ولید، خالد بن ولید را فرستاد که وی خبر از پایداری ایشان به اسلام داد و پس از آن آیه فسق نازل شد.[۱۶]
در آیه دیگری نیز به فاسق بودن ولید اشاره شده است و این آیه در پی مشاجره بین علی«ع» و ولید بن عقبه نازل شده است؛ ولید بن عقبه به علی«ع» گفت: من از تو زبان آورتر و نیزه ام تیزتر و در عقب نشاندن صف دشمن تواناترم. علی«ع» فرمود: ساکت شو که تو فاسقی بیش نیستی. پس از این جریان آیه «أفمن کان مومنا کمن کان فاسقا لایستوون »[۱۷] نازل شد.[۱۸]
ولید بن عقبه در جریان جنگ بدر از کسانی بود که برای فدیه دادن و آزاد کردن اقوامش به مدینه آمد، وی که ابتدا برای آزاد کردن پدرش آمده بود پس از آگاهی از کشته شدن وی، حارث بن ابیوجزه از بنی عبدشمس را با چهارهزار درهم آزاد کرد.[۱۹]
ناسازگاری با خانواده از خصوصیات اخلاقی ولید بن عقبه بود؛ امام علی«علیهالسلام» فرمود: همسر ولید بن عقبه نزد پیامبر آمد و از ولید شکایت کرد که او را کتک میزند؛ پیامبر فرمود: برگرد و بگو پیامبر خدا مرا پناه دادهاست، زن رفت و ساعتی گذشت و باز آمد و گفت: ای پیامبر او از من دست بردار نیست، پیامبر ریشهای از جامه خود جدا کرد و به او داد و فرمود: بگو پیامبر مرا پناه داد و این هم ریشهای از جامه اوست، ساعتی گذشت و دوباره بازگشت و گفت: بیش از پیش مرا کتک میزند، پیامبر خدا دستانش را بلند کرد و دو یا سه بار فرمود: خدایا به حساب ولید برس.[۲۰]
ولید بن عقبه در زمان ابوبکر و عمر
ابوبکر در زمان خلافت خود عمرو بن عاص و ولید بن عقبه را بر سپاه شام امیر نمود. ولید بن عقبه مامور جمع و استیفاء مالیات قبیله قضاعه بود او با همراهی عمرو به دریافت مالیات مشغول شد. ابوبکر همچنین به ولید بن عقبه فرمان حمله به اردن داد و عدهای از اعراب را که آماده جهاد شده بودند
برای همراهی با وی فرستاد، در این جنگ فرزند خالد کشته شد و خالد بن سعید که فرماندهی جنگ را به عهده داشت به همراه ولید بن عقبه و سپاهیان به مدینه عقبنشینی کردند؛ همین امر باعث شد ابوبکر بر این دو خشم بگیرد و اجازه ورود به مدینه ندهد.[۲۱] پس از این فرمان، ابوبکر شرحبیل بن حسنه را به جای ولید بن عقبه به فرماندهی لشکریان تازه منصوب و به شام روانه کرد.[۲۲]
با به خلافت رسیدن عمر، وی اجازه ورود ولید بن عقبه را به مدینه داد[۲۳] و مسوولیتهایی نیز به وی داد. در سال ۱۷ هجری رومیان قصد حمله به ابوعبیده و مسلمین مقیم حمص را داشتند و رومیان آنها را محصور کردند؛ چون خبر به عمر رسید افرادی را برای یاری ایشان فرستاد؛ از جمله ولید بن عقبه را به هجوم به اعراب تابع روم از قبایل ربیعه و تنوخ فرستاد و در نهایت با خبر هجوم عموم مسلمین رومیان پریشان و پراکنده شدند. عمر پس از نجات ابوعبیده و مسلمین حمص ولید بن عقبه را امیر عرب جزیره نمود.
ولید در زمان امارت خود نامهای درباره کوچ کردن اعراب به روم برای عمر نوشت، عمر به پادشاه روم نوشت، شنیدم یک قبیله از اعراب، دیار ما را ترک کرده کشور شما را پناهگاه خود نمودند به خدا سوگند اگر تو آن پناهندگان را بیرون نکنی و نزد ما نفرستی، ما تمام نصاری را از بلاد خود اخراج کرده سوی تو خواهیم فرستاد؛ پادشاه روم ناگزیر آنها را طرد کرد.
ولید بن عقبه پیشنهادی از قبیله تغلب جز قبول اسلام نپذیرفت و درباره آنها به عمر نوشت، عمر در پاسخ به او گفت: اجبار به قبول اسلام اختصاص به جزیرهالعرب دارد نه به سرزمین دیگر، تو آنها را به حال خود آزاد بگذار به شرط اینکه یک مولود را مسیحی نکنند و آزاد بگذارند تا رشد یابد و نیز مانع اسلام آوردن افراد خود نشوند؛ اما قبیله تغلب همیشه با ولید کشاکش داشتند ولید هم تصمیم گرفت با آنها درگیر شود؛ ولی از عمر ترسید، عمر هم بیم آن داشت که ولید آنها را بکوبد، بنابراین ولید را عزل و فرات بن حیان
را امیر نمود.[۲۴]
ولید بن عقبه در زمان عثمان
عثمان وقتی به خلافت رسید سعد بن ابیوقاص را که در روزگار عمر والی کوفه بود، از حکومت کوفه برکنار کرد و ولید بن عقبه را حاکم کوفه کرد.[۲۵]
پس از انتصاب وی بر کوفه طلحه و زبیر نزد عثمان رفتند و گفتند: آن روز که خلافت بر تو مقرر شد آیا عمر تو را وصیت نکرد که چون خلافت به تو رسد.
زینهار که آل ابیمعیط را بر سر مردمان مسلط نکنی؟![۲۶] عثمان گفت: آری چنین بود گفتند: پس چرا ولید را به امارت کوفه فرستادی؟ عثمان گفت: همان طور که عمر مغیره بن شعبه را امارت کوفه داد من هم او را امارت آن
شهر دادم.[۲۷]
ولید وقتی به حکومت کوفه رسید، در کنار مسجد خانه بزرگی برای خود ساخت.[۲۸] وی در دوران حکومت خود باده گساری کرد و در حال مستی به امامت نماز صبح حاضر شد و نماز صبح را چهار رکعت خواند و به کسانی که
پشت سرش بودند گفت: فزونتر برای شما بخوانم؟[۲۹] وی در حال مستی سجده طولانی کرده بود و میگفت: بنوش و بنوشان. عتاب بن غیلان ثقفی
و در نقل دیگر ابن مسعود[۳۰] به ولید گفت: چه چیز را بیفزایی؟ خدا خیرت ندهد، به خدا سوگند از آن کسی که تو را حاکم و امیر ما قرار داده است تعجب میکنم. پس از آن ولید برای مردم خطبه خواند و مردم ریگهای مسجد را به سوی او پرتاب کردند و ولید تلوتلو خوران به قصر خود بازگشت.[۳۱]
عدهای نزد عثمان رفتند و واقعه را گزارش دادند و گفتهشده عثمان بعضی از گواهان را تازیانه زد؛ پس آنان نزد علی«ع» رفتند و از عثمان شکایت کردند؛ علی«ع» نزد عثمان رفت و به او فرمود: حدود خدا را پایمال کردی و گروهی را که به زیان برادرت شهادت دادند کتک زدی و حکم را زیر و رو کردی با آن که عمر گفت، امویان و به ویژه خاندان ابو معیط را بر گردن مردم سوار مکن! عثمان پرسید: میگویی چه کنم؟ علی «ع» فرمود: به نظر من باید او را برکنار کنی و شاهدان را مورد بازجویی قرار دهی و اگر ایشان کسانی نیستند که گمان بد بر ایشان رود و از سر کینهتوزی دروغ میگویند، برادرت را به کیفری که شایسته اوست برسانی.
اما پس از آن که ولید به مدینه احضار شد و شاهدان بر ضد او شهادت دادند، کسی حاضر نشد او را حد بزند، علی(ع) حد الهی را بر او جاری کرد در حالی که ولید او را به پیوند خویشاوندی سوگند میداد که نزند، علی«ع» به او فرمود: خاموش باش که به درستی بنیاسرائیل تنها به این دلیل به پرتگاه هلاکت افتادند که حدود خدا را پایمال کردند.[۳۲] پس از آن عثمان ولید را برکنار کرد و سعید بن عاص را به حکومت کوفه فرستاد.[۳۳]
در نقل دیگر است که ولید پس از خواندن چهار رکعتی نماز صبح در حال مستی، در صحن مسجد نشست و جادوگری به نام بطروی را از کوفه آورد
که کارهای شگفتی انجام میداد. جندب بن کعب ازدی او را دید و نزد شمشیرسازی رفت و از او شمشیری گرفت و به سراغ جادوگر رفت و گردن او را زد سپس به او گفت: اگر راست میگویی خودت را زنده کن، ولید او را
دستگیر کرد و خواست او را گردن بزند، لیکن مردمی از قبیله ازد برخاستند و
گفتند: به خدا سوگند که جندب کشته نمیشود ؛ پس او را به زندان انداخت
و او تمام شب را نماز میخواند زندانبان که کنیهاش ابوسنان بود، گفت: اگر تو را در زندان به خاطر ولید نگه دارم تا تو را بکشد، عذر من نزد خدا چیست؟
او را رها کرد و جندب به مدینه آمد و ولید ابوسنان را گرفت و دویست تازیانه زد از طریق فرستادگان ماجرا را برای عثمان نوشتند، عثمان او را برداشت و سعید بن عاص را بر حکومت کوفه گماشت. علیرغم عملکرد غیراخلاقی ولید بن عقبه و برکناری او از حکومت کوفه؛ اما عثمان مسوولیت دیگری به او سپرد و او را مامور جمعآوری زکاتهای کلب و بلقین کرد.[۳۴]
در زمان حکومت ولید بن عقبه بر کوفه هیچ کس نمیبایست از فضائل علی «ع» سخن میگفت؛ زیرا ولید او را به زندان میانداخت؛ همچنان که عبدالرحمن بن جندب گاهی در کوفه از فضائل ایشان میگفت، این جریان به گوش ولید بن عقبه رسید و او را به زندان انداخت.[۳۵]
ولید بن عقبه در برخی از جنگها در زمان عثمان حضور داشت، وی با دیلمان از نواحی قزوین جنگ کرد، همچنین به آذربایجان و گیلان و موقان[۳۶] و ببر و طیلسان[۳۷] لشکر کشید.[۳۸] پس از آن بر عراقین[۳۹] و آذربایجان امیر شد و سلمان بن ربیعه باهلی را به بردعه[۴۰] فرستاد، وی نیز آنجا را گشود.[۴۱]
با محاصره عثمان ولید بن عقبه به بنیهاشم گفت: ای بنیهاشم آن چه میان ما و شماست همچون شکاف سنگ روزگار نمیتواند آن را به هم آورد
ای بنیهاشم! چگونه میان ما و شما ترحم باشد با این که شمشیر و نیزههای فرزند ار وی نزد شماست. فضل بن عباس در پاسخ گفت: درباره اسلحه برادر خویش از مردم مصر جویا شوید که جامهها ونیزههای او نزد ایشان است. ولیامر پس از محمد، علی بود که در همه جا یار او بود و خداوند آیه فرستاد که تو زشتکار و فاسقی تو را در اسلام هیچ سهمی نیست که در پی آن باشی.[۴۲]
ولید بن عقبه در زمان خلافت علی«ع»
در جریان بیعت با امیرالمومنین علی«ع» بسیاری از افراد قریش با ایشان بیعت کردند؛ مگر سه نفر؛ سعید بن عاص، مروان بن حکم و ولید بن عقبه. ولید بن عقبه که زبان آنان بود، گفت: تو بر همه ما ستم کردهای، اما من، پدرم را در روز بدر دست بسته گردن زدی، و اما سعید، پدرش را در روز بدر کشتی حال آن که از برجستگان قریش بود… بیعت با تو را میپذیریم؛ اما بدان شرط که آن چه را به دست آوردیم از ما بنهی و از آن چه در تصرف ماست ما را معاف داری و کشندگان عثمان را بکشی پس علی به خشم آمد و فرمود: اما آن چه یادآور شدی که من از شما کشته و بر شما تاختهام پس حق با شما چنان کردهاست و اما نهادن من از شما آن چه را به دست آوردهاید پس مرا نمیرسد که از حق خدا بگذرم و اما معاف کردن من شما را از آن چه در تصرف دارید، پس آن چه مال خدا و مسلمانان باشد عدالت شما را فرا میگیرد و اما کشتن من کشندگان عثمان را پس اگر امروز کشتن آنان بر من واجب باشد، فردا هم نبرد با آنان واجب خواهد بود، لیکن شما راست که شما را بر کتاب خدا و سنت پیامبرش وادارم، پس هر که حق بر او تنگ آید باطل بر او تنگتر خواهد آمد و اگر هم بخواهید پی کار خود بروید.[۴۳]
در دوره خلافت ایشان مخالفتها و دشمنیهای ولید بن عقبه با ایشان بسیار زیاد است.
در جنگهای این دوره ولید در صف دشمن و در مقابل علی«ع» بود؛ در جنگ جمل وی به سپاه عایشه پیوست.[۴۴]
ولید در جنگ صفین نیز در سپاه معاویه بود و از کسانی بود که پیشنهاد بسته شدن آب بر سپاه علی بن ابیطالب «ع» را داد و این امر صورت گرفت. عملکرد ولید بن عقبه در این جنگ به گونهای بود که امام پس از قرآن بر سر نیزهها کردن و تسلیم شدن سپاه ایشان فرمود: ای بندگان خدا شما برحق هستید به نبرد با دشمن ادامه دهید، معاویه و ابن ابیمعیط و… .
را من بهتر میشناسم، اینان اصحاب دین و قرآن نیستند از کودکی تا سالمندی ایشان را میشناسم؛ در ایام کودکی شریرترین کودکان و در سالمندی شریرترین سالمندان بودند… .[۴۵] و در نقلی دیگر امام فرمود: نزدیکترین قوم به جهل و دور از معرفت خدا قومی هستند که پیشوا و مربی آنان معاویه و پسر نابغه(عمرو بن عاص) و ابواعور سلمی و ابن ابیمعیط باده گسار و حدخورده در اسلام باشند.[۴۶]
ولید بن عقبه در زمان خلافت معاویه
با به خلافت رسیدن معاویه، ولید بن عقبه همچنان در سپاه وی و از حامیان وی بود. در این دوران نیز شدت دشمنی ولید با علی«ع» نمایان بود.
روزی ولید به نزد معاویه رفت و نوشتههای علی «ع» را در دست معاویه دید که از آنها تعریف میکرد – این مکتوبات که در دست محمد بن ابیبکر بود با کشتهشدن وی به دست معاویه رسیده بود- ولید با مشاهده این صحنه گفت: دستور بدهید آن نوشتهها را بسوزانند. معاویه گفت: این چه سخنی است میگویی نظرت در این باره درست نمیباشد. ولید گفت: نظر شما درست نیست آیا درست است مردم متوجه شوند معاویه به نظرات ابوتراب عمل میکند. معاویه پس از سکوت کوتاه با زیرکی گفت: ما نمیگوییم این سخنان علی است، بلکه میگوییم نوشتههای ابوبکر است، چرا که در خانه فرزند او بهدست آمدهاست، ما هم به آنها عمل میکنیم و فتوا میدهیم.[۴۷]
ولید پس از مرگ عثمان در شهر رقه[۴۸] سکونت گزید و در زمان خلافت معاویه در همین شهر درگذشت.[۴۹]
منبع:پرسمان
[۱]. ابن عبدالبر، استیعاب، بیروت، دارالجیل، ۱۴۱۲، ج ۴، ص ۱۵۵۲ و خلیفه بن خیاط، طبقات خلیفه، بیروت، دارالفکر، ۱۴۱۴، ص ۴۱ و ابن حجر، الاصابه، بیروت، دارالکتب العلمیه، ۱۴۱۵، ج ۶، ص ۴۸۱.
[۲]. مسعودی، مروج الذهب، قم، دارالهجره، ۱۴۰۹، ج ۲، ص ۳۷۹.
[۳]. ابن عبدالبر، پیشین، ج ۴، ص ۱۵۵۲ و ابن حجر، پیشین، ج ۶، ص ۴۸۱ و ابن اثیر، اسدالغابه، بیروت، دارالکتاب العربی، بی تا، ج ۴، ص ۶۷۵.
[۴]. از نواحی اردن است؛ یاقوت حموی، معجم البلدان، بیروت، دار احیاءالتراث العربی، ۱۳۹۹، ج ۱، ص ۱۴۸.
[۵]. مسعودی، پیشین، ج ۲، ص ۳۳۶ و ابن قتیبه، المعارف، قاهره، الهیئه العامه للکتاب، چاپ دوم، ۱۹۹۲، ص ۳۱۹.
[۶]. همان و ابن عبدالبر، پیشین، ج ۴، ص ۱۵۵۲.
[۷]. طبرسی، الاحتجاج، نجف، دارالنعمان، ۱۳۸۶، ج ۱، ص ۴۱۲ و ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، بی جا، داراحیاء الکتب العربیه، بی تا، ج ۶، ص ۲۹۲ (باکمی تفاوت).
[۸]. ابن حجر، پیشین، ج ۶، ص ۴۸۱ و ابن عبدالبر، پیشین، ج ۴، ص ۱۵۵۲.
[۹]. ابن حجر، پیشین، ج ۶، ص ۴۸۱ و بیهقی، دلائل النبوه، بیروت، دارالکتب العلمیه، ۱۴۰۵، ج ۱، ص ۳۹۸.
[۱۰]. مقریزی، امتاع الاسماع، بیروت، دارالکتب العلمیه، ۱۴۲۰، ج ۱۲، ص ۱۰۷.
[۱۱]. همان، ج ۱۲، ص ۱۰۵ و بیهقی، پیشین، ج ۲، ص ۲۷۸.
[۱۲]. زرکلی، الاعلام، بیروت، دارالعلم، چاپ دوم، ۱۹۸۹، ج ۸، ص ۱۲۲.
[۱۳]. ابن اعثم کوفی، الفتوح، بیروت، دارالاضواء، ۱۴۱۱، ج ۲، ص ۴۹۵.
[۱۴]. ای کسانی که ایمان آوردیداگر فاسقی خبری برای شما آوردپس تحقیق کنید… . سوره حجرات، آیه/۶.
[۱۵]. ابن سعد، طبقات الکبری، بیروت، دارصادر، بی تا، ج ۲، ص ۱۶۱ و واقدی، المغازی، بیروت، موسسه الاعلمی، چاپ سوم، ۱۴۰۹، ج ۳، ص ۹۸۰ و مقریزی، پیشین، ج ۲، ص ۴۲.
[۱۶]. ابن عبد البر، پیشین، ج ۴، ص ۱۵۵۳ و ابن حجر، پیشین، ج ۶، ص ۴۸۱.
[۱۷]. آیا کسی که مومن است مثل کسی است که فاسق است، هرگز این دو یکسان نیستند. سوره سجده، آیه/۱۸.
[۱۸]. بلاذری، انساب الاشراف، بیروت، دارالفکر، ۱۴۱۷، ج ۲، ص ۱۴۸ و ابن اعثم کوفی، الفتوح، پیشین، ج ۲، ص ۴۹۵.
[۱۹]. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، بی جا، موسسه اسماعیلیان، ج ۱۴، ص ۲۰۰ و ابن ماکولا، اکمال الکمال، بی جا، داراحیاءالتراث العربی، بی تا، ج ۷، ص ۳۹۰.
[۲۰]. ابی یعلی، مسند ابی یعلی، بی جا، دارالمامون، بی تا، ج ۱، ص ۲۵۳ و ابن ابی الحدید، پیشین، ج ۱۷، ص ۲۴۰.
[۲۱]. ابن اثیر، الکامل، بیروت، دارصادر، ۱۳۸۵، ص ۴۰۳ – ۴۰۶ و ابن خلدون، تاریخ ابن خلدون، بیروت، دارالفکر، چاپ دوم، ۱۴۰۸، ج ۲، ص ۵۱۵ – ۵۱۸.
[۲۲]. ابن اثیر، پیشین، ج ۲، ص ۴۰۵.
[۲۳]. همان، ج ۲، ص ۴۰۶ و ابن خلدون، پیشین، ج ۲، ص ۵۱۸.
[۲۴]. ابن اثیر، الکامل، پیشین، ج ۲، ص ۵۳۱ – ۵۳۳ و طبری، پیشین، ج ۴، ص ۵۵ – ۵۶ و ابن خلدون، پیشین، ج ۲، ص ۵۴۵ – ۵۴۷.
[۲۵]. ابن عبدالبر، پیشین، ج ۴، ص ۱۵۵۴ و ابن حجر، پیشین، ج ۶، ص ۴۸۲ – ۴۸۳ و ابن اثیر، اسدالغابه، پیشین، ج ۴، ص ۶۷۶.
[۲۶]. ابن اعثم کوفی، پیشین، ج ۲، ص ۳۹۳ و بلاذری، انساب الاشراف، پیشین، ج ۵، ص ۵۱۷.
[۲۷]. ابن اعثم، پیشین، ج ۲، ص ۳۹۳.
[۲۸]. ابن سعد، پیشین، ج ۶، ص ۲۴.
[۲۹]. ابن عبدالبر، پیشین، ج ۴، ص ۱۵۵۴ و ابن حجر، پیشین، ج ۶، ص ۴۸۲ و یعقوبی، تاریخ یعقوبی، بیروت، دارصادر، بی تا، ج ۲، ص ۱۶۵.
[۳۰]. حلبی، السیره الحلبیه، بیروت، دارالمعرفه، ۱۴۰۰، ج ۲، ص ۵۹۳.
[۳۱]. بلاذری، انساب الاشراف، پیشین، ج ۵، ص ۵۱۹ – ۵۲۰ و حلبی، همان، ج ۲، ص ۵۹۳.
[۳۲]. ابن شهر آشوب، مناقب آل ابی طالب، نجف، حیدریه، ۱۳۷۶، ج ۱، ص ۴۰۹ و ابن شبه النمیری، تاریخ المدینه، قم، دارالفکر، ۱۴۱۰، ج ۳، ص ۹۷۵.
[۳۳]. یعقوبی، پیشین، ج ۲، ص ۱۶۶.
[۳۴]. همان، ج ۲، ص ۱۶۵.
[۳۵]. شیخ مفید، الارشاد، بیروت، دارالمفید، چاپ دوم، ۱۴۱۴، ج ۱، ص ۲۴۳ و ابن ابی الحدید، پیشین، ج ۱۲، ص ۲۶۶.
[۳۶]. از نواحی آذربایجان است؛ یاقوت حموی، معجم البلدان، بیروت، دارصادر، چاپ دوم، ۱۹۹۵، ج ۱، ص ۱۵۲.
[۳۷]. از نواحی دیلم وخزر؛ همان، ج ۴، ص ۵۶.
[۳۸]. ابن الفقیه، البلدان، بیروت، عالم الکتب، ۱۴۱۶، ص ۵۵۸.
[۳۹]. بصره وکوفه؛ ابن اعثم، پیشین، ج ۲، ص ۵۰۷.
[۴۰]. (برذعه) از نواحی آذربایجان؛ یاقوت حموی، پیشین، ج ۱، ص ۳۷۹.
[۴۱]. مجهول، تاریخ سیستان، تهران، کلاله خاور، چاپ دوم، ۱۳۶۶، ص ۷۷ و خلیفه بن خیاط، پیشین، ص ۱۱۴.
[۴۲]. مسعودی، مروج الذهب، قم، دارالهجره، چاپ دوم، ۱۴۰۹، ج ۲، ص ۳۴۷ – ۳۴۸ و مطهر بن طاهر مقدسی، البدء والتاریخ، بورسعید، مکتبه الثقافه الدینیه، بی تا، ج ۵، ص ۲۰۷.
[۴۳]. یعقوبی، پیشین، ج ۲، ص ۱۷۸ و ابن اعثم کوفی، پیشین، ج ۲، ص ۴۴۳(باکمی تفاوت).
[۴۴]. ابن مسکویه، تجارب الامم، تهران، سروش، چاپ دوم، ۱۳۷۹، ج ۱، ص ۴۶۹ و ابن خلدون، پیشین، ج ۲، ص ۶۰۷.
[۴۵]. ابن خلدون، پیشین، ج ۲، ص ۶۲۷ – ۶۳۲.
[۴۶]. نصر بن مزاحم منقری، وقعه صفین، قاهره، موسسه العربیه الحدیثه، چاپ دوم، ۱۳۸۲، ص ۳۹۱ و طبری، پیشین، ج ۵، ص ۴۵.
[۴۷]. ثقفی کوفی، الغارات، تهران، انجمن آثارملی، ۱۳۵۳، ج ۱، ص ۲۵۱.
[۴۸]. شهری است درکنار فرات؛ یاقوت حموی، پیشین، ج ۳، ص ۵۹.
[۴۹]. ابن عبدالبر، پیشین، ج ۴، ص ۱۵۵۷ و ابن حجر، پیشین، ج ۶، ص ۴۸۲.
پاسخ دهید