این حدیث نیز در برخى از روایات بدون سند از رسول‏خدا«ص‏»نقل شده که فرمود:«ولدت فى زمن الملک العادل‏انوشیروان‏» (۱) من در زمان پادشاه دادگر یعنى انوشیروان متولدشدم
ولى این حدیث گذشته از اینکه از نظر عبارت فصیح نیست وبه سختى مى‏توان آن را به یک ادیب عرب زبان نسبت داد تا چه‏رسد به پیامبر اسلام و فصیح‏ترین افراد عرب از چند جهت جاى‏خدشه و تردید است:


۱ – از نظر سند که بدون سند و بطور مرسل نقل شده…و ازکتاب‏«الموضوعات الکبیر على قارى‏»-یکى از دانشمندان اهل‏سنت-نقل شده که در باره این حدیث چنین گفته:

«…قال السخاوى لا اصل له،و قال الزرکشى کذب باطل،و قال السیوطى قال البیهقى فى شعب الایمان:تکلم شیخناابو عبد الله الحافظ بطلان ما یرویه بعض الجهلاء عن‏نبینا«ص‏»ولدت فى زمن الملک العادل یعنى انوشیروان‏». (۲)


یعنى سخاوى گفت: این حدیث اصلى ندارد،و زرکشى‏گفته:دروغ باطلى است،و سیوطى از بیهقى در شعب الایمان‏نقل کرده که استادش ابو عبد الله حافظ در باره بطلان آنچه برخى‏از نادانان از پیغمبر ما«ص‏»روایت کرده‏اند که فرمود: «ولدت‏فى زمن الملک العادل یعنى انوشیروان‏»سخن گفته…

 


۲ – طبق این حدیث رسول خدا«ص‏»انوشیروان ساسانى رابه عدالت‏ستوده،و دادگر و عادل بودن او را گواهى داده،و بلکه‏به ولادت در زمان وى افتخار ورزیده،ولى با اطلاعى که ما ازوضع دربار ساسانیان و انوشیروان داریم نسبت چنین گفتارى‏برسولخدا«ص‏»و تایید عدالت او از زبان رسول خدا«ص‏»قابل‏قبول و توجیه نیست،و ما در اینجا گفتار یکى از نویسندگان‏معاصر را که در باره زندگى چهارده معصوم علیهم السلام قلمفرسائى‏کرده و اکنون چشم از این جهان بر بسته ذیلا براى شما نقل مى‏کنیم،تا به‏بینیم واقعا سلطان عادلى در گذشته وجود داشته؟و آیا انوشیروان‏عادل بوده یا نه؟ نویسنده مزبور چنین مى‏نویسد:

انوشیروان کسرى به عدالت مشهور است ولى اگر نگاهى‏بى طرفانه باوضاع اجتماعى ایران در زمان سلطنت وى‏بیفکنیم خواه و ناخواه ناچاریم این عدالت را یک‏«غلطمشهور»بنامیم.زیرا در زمان سلطنت انوشیروان عدالت اجتماعى بر مردم ایران حکومت نمى‏کرد.
در اجتماع از مساوات و برابرى خبرى نبود.ملت ایران در آن‏تاریخ با یک اجتماع چهار طبقه‏اى بسر مى‏برد که محال بودبتواند از عدالت و انصاف حکومت‏بهره‏ور باشد.


درست مثل آن بود که ملت ایران را در چهار اتاق مجزا ومستقل جا بدهند و هر یک از این چهار اتاق را با دیوارى‏محکم‏تر از آهن و روى،از اتاق دیگر سوا و جدا بسازند.
گذشته از شاه و خاندان سلطنتى که در راس کشور قرار داشتندنخستین صف،صف‏«ویسپهران‏»بود که از صفوف دیگرملت‏به دربار نزدیکتر و از قدرت دربار بهره‏ورتر بود.طبقه‏ویسپهران از امیرزادگان و«گاه‏پور»ها تشکیل مى‏یافت.


و بعد طبقه‏«اسواران‏»که باید از نجبا و اشراف ملت تشکیل‏بگیرد…امراى نظام و سوارگاران کشور از این طبقه‏بر مى‏خواسته‏اند.
طبقه سوم طبقه دهگانان بود که کار کتابت و دبیرى وبازرگانى و رسیدگى بامور کشاورزى و املاک را بعهده‏داشت.
طبقه چهارم که از اکثریت مردم ایران تشکیل مى‏شدپیشه‏وران و روستاییان بودند،سنگینى این سه طبقه زورمند واز خود راضى بر دوش طبقه چهارم یعنى پیشه‏وران و روستاییان‏فشار مى‏آورد.مالیات را این طبقه ادا مى‏کرد.کشت و کاربعهده این طبقه بود رنج‏ها و زحمت‏هاى زندگى را این طبقه مى‏کشید و آن سه طبقه دیگر که از دهگانان و اسواران وو یسپهران تشکیل مى‏یافت‏به ترتیب از کیف‏ها و لذت‏هاى‏زندگى یعنى دسترنج طبقه چهارم استفاده مى‏کرد.
میان این چهار طبقه دیوارى از آهن و پولاد بر پا بود که مقدورنبود بتوانند با هم بیامیزند.اصلا زبان یکدیگر رانمى‏فهمیدند.
اگر از طبقه ویسپهران پسرى دل به یک دختر دهگانى یادخترى از دختر اسواران مى‏بست ازدواجشان صورت پذیر نبود.
انگار این چهار طبقه چهار ملت از چهار نژاد علیحده وجداگانه بودند که در یک حکومت زندگى مى‏کردند.


تازه طبقه ممتازه دیگرى هم وجود داشت که دوش به دوش‏حکومت‏بر مردم فرمان مى‏راند.این طبقه خود را مطلقا فوق‏طبقات مى‏شمرد زیرا بر مسند روحانیت تکیه زده بود و اسمش‏«موبد»بود.فکر کنید.آن کدام عدالت است که مى‏تواند براین ملت چهار اشکوبه بیک سان حکومت کند.
این طبقه بندى در نفس خود بزرگترین ظلم است.این خودنخستین سد در برابر جریان عدالت است تا این سد شکسته‏نشود و تا عموم طبقات بیک روش و یک ترتیب بشمار نیایند،تا ویسپهران و پیشه‏وران دست‏برادرى بهم نسپارند و پنجه‏دوستى همدیگر را فشار ندهند محال است از عدالت اجتماعى‏و برابرى در حقوق عمومى بیک میزان استفاده کنند.
در حکومت‏ساسانیان حیات اجتماعى بر دو پایه‏«مالکیت‏»و«فامیل‏»قرار داشت.ملاک امتیاز در خانواده‏ها لباس شیک‏و قصر مجلل و زنهاى متعدد و خدمتگذاران کمر بسته بود.

 


«خسروانى کلاه و زرینه کفش علامت‏بزرگى بود»طبقات‏ممتاز یعنى مؤبدان و ویسپهران در زمان ساسانیان از پرداخت‏مالیات و خدمت در نظام مطلقا معاف بودند.

پیشه‏وران زحمت مى‏کشیدند،پیشه وران بجنگ مى‏رفتند،پیشه وران‏کشته مى‏شدند و در عین حال نه از اینهمه رنج وفداکارى تقدیر مى‏شدند و نه در زندگى خود روى آسایش وآرامش مى‏دیدند.
تحصیل علم و معارف ویژه مؤبدان و نجبا بوده،بر طبقه‏چهارم حرام بود که دانش بیاموزد و خود را جهت مشاغل عالیه‏مملکت آماده بدارد.
حکیم ابو القاسم فردوسى در شاهنامه خود حکایتى دارد از«کفشگر»و«انوشیروان‏»روایت مى‏کند که خیلى شنیدنى‏است و ما اکنون عین روایت را از شاهنامه در اینجا بعنوان‏شاهد صادق نقل مى‏کنیم:
بشاه جهان گفت‏بو ذرجمهر که اى شاه با داد و با راى و مهر سوى گنج ایران دراز است راه تهیدست و بیکار مانده سپاه بدین شهرها گرد ما،در کس است که صد یک ز مالش سپه را بس است ز بازارگانان و دهقان درم اگر وام خواهى نگردد دژم بدان کار شد شاه همداستان که داناى ایران بزد داستان فرستاده‏اى جست‏بو ذرجمهر خردمند و شادان دل و خوبچهر بدو گفت از ایدر دو اسبه برو گزین کن یکى نام بردار گو ز بازارگانان و دهقان شهر کسى را کجا باشد از نام بهر ز بهر سپه این درم وام خواه بزودى بفرماید از گنج‏شاه
فرستاده بزرگمهر در میان دهقانان و بازرگانان شهر مرد کفشگرى‏را پیدا کرد که پول فراوان داشت.

 


یکى کفشگر بود موزه فروش بگفتار او پهن بگشاد گوش درم چند باید؟بدو گفت مرد دلاور شمار درم یاد کرد چنین گفت کى پر خرد مایه‏دار چهل مر درم،هر مرى صد هزار بدو کفشگر گفت کاین من دهم سپاسى ز گنجور بر سر نهم بیاورد قپان و سنگ و درم نبد هیچ دفتر بکار و قلم
کفشگر با خوشرویى و رغبت ثروت خود را در اختیار فرستاده‏بزرگمهر گذاشت.


بدو کفشگر گفت اى خوب چهر نرنجى بگویى به بو ذرجمهر که اندر زمانه مرا کودکیست که آزار او بر دلم خوار نیست بگویى مگر شهریار جهان مرا شاد گرداند اندر نهان که او را سپارم به فرهنگیان که دارد سرمایه و هنگ آن فرستاده گفت این ندارم برنج که کوتاه کردى مرا راه گنج
فرستاده به کفشگر وعده داد که استدعاى او بوسیله بزرگمهر بعرض‏انوشیروان برسد.و بزرگمهر هم با آب و تاب بسیار تقاضاى کفشگررا که اینهمه درهم و دینار بدولت تقدیم داشته بود در پیشگاه شاه‏معروض داشت و حتى خودش هم خواهش کرد:


اگر شاه باشد بدین دستگیر که این پاک فرزند گردد دبیر ز یزدان بخواهد همى جان شاه که جاوید باد و سزاوار گاه
اما انوشیروان بیرحمانه این تقاضا را رد کرد و حتى پول کفشگر راهم برایش پس فرستاد و در پاسخ چنین گفت:


بدو شاه گفت اى خردمند مرد چرا دیو چشم ترا خیره کرد برو همچنان باز گردان شتر مبادا کزو سیم خواهیم و در چو بازارگان بچه،گردد دبیر هنرمند و با دانش و یادگیر چو فرزند ما بر نشیند به تخت دبیرى ببایدش پیروز بخت هنر باید از مرد موزه فروش سپارد بدو چشم بینا و گوش بدست‏خردمند مرد نژاد نماند بجز حسرت و سرد باد شود پیش او خوار مردم شناس چو پاسخ دهد زو نیابد سپاس
و دست آخر گفت که دولت ما نه از این کفشگر وام مى‏خواهد و نه‏اجازه مى‏دهد که پسرش به مدرسه برود و تحصیل کند زیرااین پسر پسر موزه فروش است‏یعنى در طبقه چهارم اجتماع قراردارد و«پیروز بخت‏»نیست در صورتیکه براى ولیعهد مادبیرى‏«پیروز بخت‏»لازم است.

 


آرى بدین ترتیب پسر این کفشگر و کفشگران دیگر و طبقاتى‏که در صف نجبا و روحانیون قرار نداشتند حق تحصیل علم وکسب فرهنگ هم نداشتند.
البته انوشیروان به نسبت پادشاهان دیگر از دودمانهاى‏ساسانى و غیر ساسانى که مردم را با شکنجه و عذاب‏هاى‏گوناگون مى‏کشتند عادل است.
آنچه مسلم است اینست که کسرى انوشیروان دیوان‏عدالتى بوجود آورده بود و تا حدودى که مقتضیات اجتماعى‏اجازه مى‏داد به داد مردم مى‏رسید ولى اینهم مسلم است که‏در یک چنین اجتماع…در اجتماعى که به پسر کفشگر حق‏تحصیل علم ندهند و ویرا از عادى‏ترین و طبیعى‏ترین حقوق اجتماعى و انسانى محروم سازند عدالت اجتماعى برقرارنیست.


گناه کفشگر به عقیده شاهنشاه ساسانى این بود که‏«پیروزبخت‏»نبود…
در اینجا باید بعرض خسرو انوشیروان رسانید که آیا این‏کفشگر زاده‏«نا پیروز بخت‏»ایرانى هم نبود؟
نگارنده گوید:تازه معلوم نیست چگونه این داستان از لابلاى‏تاریخ ساسانیان و پادشاهان که پر از مدیحه سرائى و تمجیدهاى‏آنچنانى است نقل شده،و فردوسى که معمولا افسانه‏پرداز آنان‏بوده و گاهى بگفته خودش کاهى را به کوهى جلوه مى‏داده‏چگونه این داستان را با این آب و تاب نقل کرده؟و گویا این‏بیدادگرى را عین عدالت و داد مى‏دانسته،که آنرا در کتاب خودبنظم درآورده و زحمت‏سرودن آنرا بخود داده است!!و شاید-چنانچه بعضى احتمال داده‏اند-هدف فردوسى نیز همین‏افشاءگرى بوده که از این دروغ مشهور پرده بردارد و عدالت‏دروغین انوشیروان را بر ملا سازد!


۳-اختلاف در نقل حدیث و بخصوص اختلاف در متن آن‏که سبب تردید در اصل حدیث و تضعیف آن مى‏شود زیرا دربرخى از روایات همانگونه که شنیدید«ولدت فى زمن الملک العادل انوشیروان‏»است،و در برخى دیگر بدون لفظ‏«انوشیروان‏»و در برخى با اضافه کلمه‏«یعنى‏»است،بگونه‏اى‏که از نقل‏«على قارى‏»استنباط مى‏شد که معلوم نیست کلمه‏«یعنى‏»از اضافات راوى است‏یا جزء متن روایت است،و دربرخى از نقلها متن این روایت‏بگونه دیگرى نقل شده که نه لفظ‏«عادل‏»در آن است و نه لفظ‏«انوشیروان‏»مانند روایت‏اعلام الورى طبرسى و کشف الغمه که در آن اینگونه است:

«…ولدت فى زمان الملک العادل الصالح‏»که همین عبارت در نقل مجلسى‏«ره‏»در بحار الانوار لفظ‏«العادل‏»هم ندارد و اینگونه نقل شده‏«ولدت فى زمان الملک‏الصالح‏»که طبق این نقل معلوم نیست این پادشاه عادل صالح،یا این پادشاه صالح و شایسته چه کسى بوده،چون بر فرض صحت‏حدیث روى این نقل معلوم نیست منظور رسولخدا«ص‏»انوشیروان باشد،و از اینرو مرحوم طبرسى و اربلى که خود متوجه‏این مطلب بوده‏اند قبل از نقل این قسمت در مورد سال ولادت‏آنحضرت مى‏نویسند:

«…و ذلک لاربع و ثلاثین سنه و ثمانیه اشهر مضت من ملک‏کسرى انوشیروان بن قباد…و هو الذى عنى رسول الله-صلى الله‏علیه و آله-على ما یزعمون:ولدت فى زمان الملک العادل الصالح‏».

 

 

منبع:پرسمان



پى‏نوشتها:
۱-بحار الانوار ج ۱۵ ص ۲۵۰٫مناقب ج ۱ ص ۱۷۲٫

۲-«الموضوعات الکبیر»على قارى-ط کراچى-ص ۱۳۶٫

درسهایى از تاریخ تحلیلى اسلامى جلد ۱ صفحه ۱۱۱