دیدگاه علمای اهل سنت در مسأله «وراثت نبوی»
۱ – آلوسی:
وی ذیل آیه شریفه «وَ إنّی خِفْتُ الْمَوالِیَ مِنْ وَرائی وَ کانَتِ امْرَأتی عاقِرًا فَهَبْ لی مِنْ لَدُنکَ وَلِیّا» [۳] می  گوید:

«شیعیان با استناد به این آیه معتقدند که اموال انبیا از ایشان به ارث می رسد؛ زیرا معنای حقیقی کلمه وراثت، وراثت در اموال است و دلیلی نیز برای صرف نظر کردن از این معنای حقیقی ـ و استعمال در معانی دیگر ـ وجود ندارد».
سیوطی نیز به نقل از عکرمه، مجاهد و ابوصالح، معنای «وراثت مالی» را برای این آیه ذکر کرده است نه «وراثت نبوت» را.
اما اعتقاد اهل سنت این است که انبیا نه مالی به ارث می  برند و نه خود ارثی می  گذارند. علمای شیعه نیز احادیثی را در این باب نقل کرده  اند؛ کلینی در کتاب کافی از امام صادق علیه السلام نقل می کند: «همانا دانشمندان وارثان پیامبران ند، به این دلیل که انبیا درهم و دینار از خود بر جای نگذاشته و فقط احادیث آنان به ارث می  ماند. پس هرکس تفقه در احادیثشان نماید، بهره فراوان برده است».
معنای حقیقی وراثت نیز وراثت مالی نیست؛ بلکه معنایی فراتر از آن بوده و علم و منصب را نیز دربرمی گیرد. حداقل می توانیم بگوییم که این معنای عام، معنای مجازی وراثت است؛ ولی مجازی که متعارف و مشهور است. در قرآن نیز این معنا فراوان به کار رفته است؛ آیاتی مانند: «ثُمَّ أوْرَثْنَا الْکِتَابَ الَّذِینَ اصْطَفَیْنَا مِنْ عِبَادِنَا» ؛[۴] «إنَّ الْأرْضَ للهِِ یُورِثُهَا مَنْ یَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ [۵] و … .[۶]
۲ – فخر رازی:
او ذیل آیات شریفه «یرِثُنِی وَیَرِثُ مِنْ آلِ یَعْقُوبَ وَاجْعَلْهُ رَبِّ رَضِیّاً» [۷] و «وَإِنِّ خِفْتُ الْمَوَالِیَ مِن وَرَائِچ وَکَانَتِ امْرَأتِچ عَاقِراً فَهَبْ لِی مِن لَّدُنگَ وَلِیّاً» [۸] می  گوید:

منظور از موالی کسانی هستند که پس از او جانشین و عهده  دار اموراتش می  شوند ـ خواه در سیاست و خواه در اموالی که داراست و یا در سرپرستی امر دین ـ و معمول این است که هرکس که جایگاه نزدیک تری نسبت به سرپرست دینی مردم داشته باشد، جانشین متعیّن او خواهد بود.[۹]
وی در پاسخ به این اشکال که نبوت، ارث بردنی نیست، می  گوید:

این که در مورد مال می  گوییم پسر از پدر به ارث می  برد، به این معناست که پسر در مورد اموال، جانشین پدرش می  شود و همان فوایدی که از بابت تصرف در اموال نصیب پدرش گشته بود، برای پسر نیز حاصل می  شود؛ زیرا ملکیت اصلی اموال متعلق به خداوند است نه مورّث؛ که ورثه بخواهند این ملکیت را به ارث ببرند. عین همین مطلب نیز در مورد نبوت صادق است؛ این که می  گوییم پسر، نبوت را از پدرش به ارث می  برد، به این معناست که پس از پدر، عهده  دار امر سرپرستی دین می  گردد.[۱۰]
۳ – قرطبی:
او در کتاب الجامع لاحکام القرآن، ذیل آیه شریفه «یرِثُنِی وَیَرِثُ مِنْ آلِ یَعْقُوبَ وَاجْعَلْهُ رَبِّ رَضِیّاً» می  گوید:

در معنای وراثت در این آیه، علما سه نظر دارند: وراثت نبوت، وراثت حکمت و وراثت مال. در بین این اقوال، وراثت نبوت محال است؛ والاّ می توان به ارث بردنِ آن را برای مردمی که منتسب به نوح بودند ادعا کرد. نظریه وراثتِ علم و حکمت قابل پذیرش است و حدیث «العلماء ورثه الانبیاء» ناظر به همین معناست. اعتقاد به وراثت مالی نیز بدون اشکال است.[۱۱]

۴ – ابن جوزی:
وی در تفسیر آیه شریفه «یرِثُنِی وَیَرِثُ مِنْ آلِ یَعْقُوبَ وَاجْعَلْهُ رَبِّ رَضِیّاً» اقوال مربوط به تفسیر میراث را این گونه خلاصه کرده است:

الف) عکرمه از ابن عباس نقل کرده است که منظور از آیه فوق این گونه است: از من مالم را به ارث می برد و از آل یعقوب نبوت را.
ب) همچنین از ابن عباس نقل شده: از من علم را به ارث می برد و از آل یعقوب، حکومت را. سپس خداوند پاسخش را فقط در مورد وراثت علم داد؛ نه وراثت حکومت.
ج) حسن می  گوید: از من علم و نبوتم را به ارث می  برد و از آل یعقوب نیز نبوت را.
د) عطاء می  گوید: از من نبوت را و از آل یعقوب، اخلاق را به ارث می  برد.[۱۲]
دیدگاه علمای امامیه درباره مسأله «وراثت نبوی»
۱ – شیخ مفید :
وی خطاب به یکی از علمای اهل سنت می  گوید:

… شما عموم، این آیه شریفه را تخصیص زده و حکم آن را در مورد همسران پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم نپذیرفته  اید و آنان را مستحق برخورداری از برکت میراث پیامبر ندانسته و به واسطه خبر واحدی که قرآن برخلافش حکم می  نماید، ایشان را از این میراث محروم ساخته  اید.
خبر واحدی که ابوبکر از پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم نقل نمود (نحن معاشر الانبیاء لا نورث وما ترکناه صدقه) مخالف برخی آیات قرآن بوده[۱۳] و برخی آیات را که دارای معنای عام هستند نیز تخصیص می  زند.[۱۴] قصد او از این کار، جلوگیری از ارث بردن حضرت فاطمه زهرا علیها السلام از پدر بزرگوارش بود.[۱۵]
۲ -سید مرتضی :

آن چه دلالت می  کند که مراد آیه شریفه، به ارث بردن مال است نه علم و نبوت ـ همچنان که اهل سنت این ادعا را می  کنند ـ این است که کلمه میراث، چه در استعمالات لغوی و چه در استعمالات شرعی، بر چیزی اطلاق می  شود که دارای قابلیتِ انتقالِ حقیقی از مورث به وارث باشد (مثل اموال). اگر هم در غیر این معنا استعمال شود، بر سبیل مجاز بوده و استعمال حقیقی نخواهد بود و ما نمی  توانیم بدون دلیل، از ظاهر لفظ و معنای حقیقی آن، به معنای مجازی عدول کنیم.[۱۶]
۳ – شیخ طوسی :

آن چه که بنابر ظهور و اطلاق از امثال عباراتی مانند: «فلانی وارثی ندارد» یا «فلانی وارث فلانی است» فهمیده می  شود، ارث بردن اموال است، نه علوم و مانند آن.[۱۷]
تحلیل نظر علمای اهل سنت
همان طور که گذشت، جمهور علمای اهل سنت معترفند که به مقتضای آیات شریفه «یرِثُنِی وَیَرِثُ مِنْ آلِ یَعْقُوبَ» و «وَوَرِثَ سُلَیْمَانُ دَاوُدَ» مفهوم وراثت در انبیا، وراثت نبوت و مقامات و مناصب الهی نبی است. بنابراین، قاعده ارث در نزدیکان انبیا اقتضا می  کند که این افراد ـ به شرط داشتن لیاقت برخورداری از مقامات و مناصب الهی نبوت ـ از نبی ارث ببرند. در بررسی بیشتر اقوال اهل سنت می  بینیم که آنان قاعده وراثت را در انبیا، از حیث شخصیت حقیقی آنان و در اموالشان منکر می شوند؛ اما همین وراثت را از حیث شخصیت حقوقی و اعتباری و نیز شأن نبوتشان می پذیرند.
دلیل این برخورد دوگانه این است که آنان اگر بخواهند وراثت را مطلقاً و در هر دو طرف آن (وراثت اموال و وراثت مناصب و مقامات) منکر شوند، گرفتار ادعای منسوخ شدن آیات قرآن و حتی تکذیب آن و درنهایت مجبور به انکار نص صریح قرآن مبنی بر ارث بردن سلیمان از داود و یحیی از زکریا می  شوند. ازاین رو مجبور شدند که وراثت در انبیا را، در مورد یکی از دو طرف آن بپذیرند. اما متوجه این معنا نشده  اند که آنچه پذیرفته و بدان اقرار کرده  اند، بسیار مهم تر است از آن چه که نپذیرفته و منکرش شده  اند.
آنان در این بحث دچار تناقض نیز شده اند؛ از سویی وراثت را از حیث شخصیت حقیقی پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم و اموال او منکر شده  اند و از سوی دیگر، دستگاه خلافت، بیت و حجره  های پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم را به همسران ایشان عطا می کند. آیا این کار، همان وراثت از بُعد شخصیت حقیقی پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم نیست؟ و آیا این سیاست به منظور توجیه کار دستگاه خلافت در غصب فدک و حقوق مسلّم حضرت زهرا علیها السلام نبوده است؟
در نتیجه آنان باید یا وراثت را در بُعد اموال شخصی پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم بپذیرند، یا آن را در بُعد مقامات و مناصب رسمی الهی بپذیرند (که این امر بر آنان بسیار گران تر است از آن چه از آن می  گریزند) و یا این که وراثت را در جنبه شخصی و بشری پیامبر نیز بپذیرند که نتیجه آن، انکار عملکرد دستگاه خلافت در غصب حقوق حضرت زهرا علیها السلام خواهد بود.
ادله ی قرآنی وراثت اصطفائیه
دسته  ای از آیات قرآن بر این قاعده اعتقادی ـ که به سان سنتی الهی در میان انبیا و اصفیا جاری بوده و ذریه ایشان مقامات غیبی و مناصب ولایی آنان را به ارث می  بردند ـ دلالت می  کنند که به برخی از آنان اشاره می کنیم:
آیه اول: «وَالَّذی أوْحَیْنا إلَیکَ مِنَ الْکِتابِ هُوَ الْحَقُّ مُصَدِّقًا لِما بَیْنَ یَدَیْهِ إنَّ الله بِعِبادِهِ لَخَبیرٌ بَصیرٌ * ثُمَّ أوْرَثْنَا الْکِتابَ الَّذینَ اصْطَفَیْنا مِنْ عِبادِنا فَمِنْهُمْ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ وَ مِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ وَ مِنْهُمْ سابِقٌ بِالْخَیْراتِ بِإذْنِ اللهِ ذلکَ هُوَ الْفَضْلُ الْکَبیرُ * جَنّاتُ عَدْنٍ یَدْخُلُونَها یُحَلَّوْنَ فیها مِنْ أساوِرَ مِنْ ذَهَب وَ لُؤْلُؤًا وَ لِباسُهُمْ فیها حَریرٌ * وَقالُوا الْحَمْدُ لِلهِ الَّذی أذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ إِنَّ رَبَّنا لَغَفُورٌ شَکُورٌ * الَّذی أحَلَّنا دارَ الْمُقامَهِ مِنْ فَضْلِهِ لا یَمَسُّنا فیها نَصَبٌ وَ لا یَمَسُّنا فیها لُغُوبٌ».[۱۸]
در آیات فوق، بحث وراثت کتاب مطرح شده و اشاره مستقیمی به وراثت نبوت یا امامت نشده است؛ اگرچه که بین این دو وراثت، رابطه «عموم و خصوص مطلق» برقرار است؛ به این معنا که هرکس به درجه وراثت نبوت یا امامت برسد، درجه وراثت کتاب را نیز دارا خواهد بود، اما عکس آن صادق نیست.
آن چه که ما درصدد اثبات آن هستیم، این است که خویشان نزدیک پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم و اهل بیت آن حضرت علیهم السلام (یعنی امیرالمؤمنین، فاطمه، حسن، حسین و نُه فرزند او) وارثان حقیقی کتاب ـ در تمامی مراتب آن[۱۹] ـ هستند و این امر، مقامی است از مقامات آنان که در طول تاریخ، از آدم ابوالبشر به اصفیای پس از او منتقل شده تا به خاتم الانبیا صلی الله علیه وآله وسلم و در نهایت به اهل بیتش علیهم السلام برسد.
برای تبیین این مطلب برخی از عناوین و عباراتی را که در این آیات ذکر شده است، تفصیلاً توضیح می دهیم.
الف) مقصود از «کتاب»
در ابتدای این آیات، عبارت «وَالَّذی أَوْحَیْنا إلَیکَ مِنَ الْکِتابِ» به چشم می  خورد. لفظ «کتاب» در دو معنی استعمال می  شود؛ معنای نخست، همان مصحف شریف است و معنای دوم «مقام کتاب» است که از جانب ملکوت وحی بوده و قلب و روح پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم آن را دریافت کرده است. از مواردی که در قرآن لفظ کتاب در معنای دوم استعمال شده، به چند مورد اشاره می کنیم:
ـ «وَ کَذلکَ أوْحَیْنا إلَیکَ رُوحًا مِنْ أمْرِنا ما کُنْتَ تَدْری مَا الْکِتابُ وَ لاَ اْلإیمانُ وَ لکِنْ جَعَلْناهُ نُورًا»؛[۲۰]
ـ «وَ لَوْ أنَّ قُرْآنًا سُیِّرَتْ بِهِ الْجِبالُ أوْ قُطِّعَتْ بِهِ اْلأرْضُ أوْ کُلِّمَ بِهِ الْمَوْتى»؛ [۲۱]
ـ «وَ نَزَّلْنا علَیکَ الْکِتابَ تِبْیانًا لِکُلِّ شَیْ ءٍ وَ هُدًى وَ رَحْمَهً وَ بُشْرى لِلْمُسْلِمینَ »؛ [۲۲]
ـ «لَوْ أنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلى جَبَلٍ لَرَأیْتَهُ خاشِعًا مُتَصَدِّعًا مِنْ خَشْیَهِ اللهِ وَ تِلکَ اْلأمْثالُ نَضْرِبُها لِلنّاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ».[۲۳]
در آیات فوق، عنوان و اسم کتاب، بر آن مقامات اطلاق شده است. در آیات شریفه مورد بحث ما نیز لفظ کتاب در همین معنای دوم استعمال شده و قرینه این استعمال نیز اختصاص یافتن وراثت کتاب به مصطفین و برگزیدگان است؛ زیرا قرآن، تنها در دسترس مسلمین و مؤمنین نیست؛ بلکه در اختیار کل افراد بشر قرار دارد. از این رو، اختصاص آن به وارثی خاص معنا نخواهد داشت و درنتیجه، مراد از کتاب نمی تواند مصحف شریف باشد. به عبارت دیگر، این که ما ثابت می کنیم این وراثت، فقط مختص اهل بیت علیهم السلام است که خویشان نزدیک پیامبرند ـ و نه سایر امت ـ اقتضا می  کند که کتاب در معنای دوم خویش استعمال شده باشد.
ب) مقصود از وارثت
وراثت نیز در قرآن کریم در معانی متعددی استعمال شده است که اشاره می کنیم:

۱) وراثت مالی و حقوقی که در چهارچوب نظام فامیلی و به اعتبار شخصیت حقیقی افراد به آنان تعلق می گیرد. این معنا در آیات زیر به کار رفته است:
«یُوصِیکُمُ اللهُ فِی أوْلاَدِکُم لِلْذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْنِ فَإن کُنَّ نِسَاءً فَوْقَ اثْنَتَیْنِ فَلَهُنَّ ثُلُثَا مَا تَرَکَ وَإن کَانَتْ وَاحِدَهً فَلَهَا النِّصْفُ وَلأَبَوَیْهِ لِکُلِّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ مِمَّا تَرَکَ إن کَانَ لَهُ وَلَدٌ فَإن لَمْ یَکُن لَهُ وَلَدٌ وَوَرِثَهُ أبَوَاهُ فَلأُمِّهِ الثُّلُثُ »؛[۲۴] «لاَ تُضَارَّ وَالِدَهٌ بِوَلَدِهَا وَلاَ مَوْلُودٌ لَهُ بِوَلَدِهِ وَعَلَى الْوَارِثِ مِثْلُ ذلکَ ».[۲۵]
۲) اعطا و تمکین به معنای مطلق:
«وَنُودُوا أن تِلْکُمُ الْجَنَّهُ أُورِثْتُمُوهَا بِمَا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ »؛[۲۶] «وَأوْرَثَکُمْ أرْضَهُمْ وَدِیَارَهُمْ وَأمْوَالَهُمْ وَأرْضاً لَّمْ تَطَؤُوها ».[۲۷]
۳) معنایی که توأمان، دربردارنده وراثت معنوی و وراثت مادی است:
«وَوَرِثَ سُلَیْمَانُ دَاوُدَ وَقَالَ یَا أیُّهَا النَّاسُ عُلِّمْنَا مَنطِقَ الطَّیْرِ وَأُوِتِینَا مِن کُلِّ شَیْ ءٍ إنَّ هذَا لَهُوَ الْفَضْلُ الْمُبِینُ »؛[۲۸] «فَهَبْ لِی مِن لَّدُنکَ وَلِیّاً یَرِثُنِی وَیَرِثُ مِنْ آلِ یَعْقُوبَ وَاجْعَلْهُ رَبِّ رَضِیّاً ».[۲۹]
۴) پایان یافتن شیئی به واسطه شیئی دیگر. در این معنا، وراثت چیزی است که شیئی به آن پایان می  یابد؛ کما این که در این آیه استعمال شده است:
« وللهِِ مِیرَاثُ السَّماوَاتِ وَالْأرْضِ وَاللهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِیرٌ ».[۳۰]
منظور از معنای وراثت در آیات مورد بحث، معنای سوم است؛ یعنی وراثت مادی و معنوی به طور توأمان.
شواهدی وجود دارند که نشان می دهند مراد از وراثت، وراثت عامی است که مقامات معنوی لدنی را نیز دربرمی  گیرد. به برخی از این شواهد اشاره می  کنیم:
شاهد اول : طبق آیه شریفه «ثُمَّ أوْرَثْنَا الْکِتَابَ الَّذِینَ اصْطَفَیْنَا مِنْ عِبَادِنَا» این وراثت فقط مخصوص برگزیدگان و مصطفین از امت است و بر این امر دلالت می  کند که وارث باید برای این وراثت، اهلیت و شایستگی خاصی داشته باشد. این شرط ـ همان طور که به آن خواهیم پرداخت ـ سبقت گرفتن در تمامی امور به اذن و تأیید خداوند متعال است.
خداوند متعال در سوره واقعه این افراد را متصف به صفت «قرب» نموده و در سوره مطففین نیز، مقربان را شاهدان کتاب ابرار معرفی فرموده است: «وَالسَّابِقُونَ السَّابِقُونَ * أُولئِکَ الْمُقَرَّبُونَ»؛[۳۱] «کَلاَّ إِنَّ کِتَابَ الْأبْرَارِ لَفِی عِلِّیِّینَ * وَ ما أدْراکَ ما عِلـِّیُّونَ * کِتابٌ مَرْقُومٌ * یَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ».[۳۲]
لذا پیشی گیرنده در امور خیر، همان کسی است که شاهد بر اعمال بندگان بوده و این شهادت مقامی است ملکوتی که دارنده آن، بر کتاب ابرار و کتاب اعمال بندگان احاطه خواهد یافت.
شاهد دوم : خداوند متعال در این آیات، از ورود وارثان کتاب به بهشت خبر داده است و طبیعی است که این وعده نمی  تواند در برگیرنده همه امت باشد؛ زیرا طبق آیات دیگری که خداوند خبر از وجود منافقین در صدر اسلام و جایگاه آنان در درک اسفل دوزخ داده، یا از افرادی سخن گفته که گمراه هستند (مانند سوره برائت)، یا طبق روایات حوض که دلالت دارند بر این که به برخی از صحابه در روز قیامت فرمان داده می  شود به دوزخ درآیند، یا طبق روایت فرقه ناجیه که فقط یک فرقه از میان هفتاد و سه فرقه خلاصی می  یابد، گروه های زیادی از این امت، راهی به بهشت نداشته و در زمره دوزخیان خواهند بود.
پس مراد از آیات مورد بحث، گروهی از امتند که لیاقت و شایستگی ورود به بهشت را دارند و به این دلیل است که منظور از کتاب موروث، قرآنی که «ما بین الدفتین» است نیست؛ زیرا در این صورت، همه امت وارثان آن خواهند بود، نه عده  ای خاص.
شاهد سوم : خداوند متعال از مقامات و منازل غیبی تکوینی ای در قرآن خبر داده که تنها در دسترس مطهرون هستند: «فِی کِتَابٍ مَکْنُونٍ * لَا یَمَسُّهُ إلَّا الْمُطَهَّرُونَ * تَنزِیلٌ مِن رَبِّ الْعَالَمِینَ».[۳۳] در آیه دیگری نیز، ضمن این که این افراد را اهل بیت پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم معرفی می کند، آنان را به طهارت لدنی از جانب خود متصف می  فرماید: «إنَّما یُریدُ اللهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهیرًا». [۳۴]
باتوجه به مفاد این دسته از آیات ـ در سوره های واقعه و احزاب ـ و آیات مورد بحث ما، به نوعی تطابق و تشابه در آن ها برمی  خوریم؛ هر دو گروه بر این مسئله دلالت می  کنند که گونه  ای از وراثت برای کتاب، وراثت معنوی و لدنی است و مخصوص افرادی از این امت است که خداوند آنان را به طهارت و پاکی برگزیده است.
ج) مقصود از «اصطفا»
در این قسمت از آیه شریفه که می  فرماید: « الَّذِینَ اصْطَفَیْنَا مِنْ عِبَادِنَا فَمِنْهُمْ ظَالِمٌ لِّنَفْسِهِ وَمِنْهُم مُقْتَصِدٌ وَمِنْهُمْ سَابِقٌ بِالْخَیْرَاتِ»،[۳۵] این سؤال مطرح می  گردد که مراد از «اصطفا» چیست و چگونه با این مطلب که بعضی از آنان ظالم به خود، بعضی میانه رو و بعضی سبقت گیرنده در خیرات هستند، قابل جمع است؟
آیا معنای اصطفا در این جا ـ همان طور که برخی قائل شده اند ـ اعطای نعمتی خاص به این افراد است؟ کما این که در آیه ذیل نیز به این معنا اشاره شده است: «مَا یَوَدُّ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أهْلِ الْکِتَابِ وَلاَ الْمُشْرِکِینَ أنْ یُنَزَّلَ عَلَیْکُمْ مِنْ خَیْرٍ مِنْ رَبِّکُمْ وَاللهُ یَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَنْ یَشَاءُ وَاللهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ[۳۶]».
یا این که مراد از اصطفا در این جا، همان معنای معهودی است که در مورد انبیا، اوصیا و حجت های الهی صدق می کند؟[۳۷] (قبلاً به آن اشاره شد).
قول صحیح آن است که معنای دوم را درست بدانیم و معنای نخست را نیز به آن برگردانیم؛ زیرا منظور از این نعمت خاصه همان چیزی است که بر پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم نازل شده و به لحاظ این که آن حضرت به قریش منتسب است، این اختصاص به قریشیان اسناد داده شده است.
اما ضمیر در کلمه «منهم» به «عبادنا» برمی  گردد، نه به «الذین اصطفیناهم»؛ در نتیجه، «عبادنا» مَقْسَم کسانی است که برگزیده شده  اند و نیز مقسم اقسام سه گانه بعدی است. پس محور تقسیم، «عبادنا» است که با تمامی اقسامش، متصف به ورود در جنت عدن شده است.[۳۸]
نتیجه  ای که از این آیه به دست می  آوریم، این است که پس از پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم گروهی از امت آن حضرت، به مقام اصطفای الهی نایل شده اند و هنگامی که این آیه را در کنار آیات دیگری که درباره وقوع اصطفای به مقام امامت در مورد برخی از ذریه ابراهیم علیه السلام (و این که این مقام در نسل اسماعیل باقی خواهد ماند و پیامبر اسلام صلی الله علیه وآله وسلم در میان این ذریه مبعوث می  شود) قرار می  دهیم،[۳۹] می  توانیم این گونه استفاده کنیم که اجتبای الهی در ذریه ابراهیم و اسماعیل علیها السلام ـ که قریشی  اند ـ رخ داده است و این برگزیدگان، همان « امت مسلمه»ای هستند که خداوند متعال آنان را شاهدان بر مردم قرار داده و سید رسولان را نیز شاهد بر آنان گردانیده است. در نتیجه، مراد از «عبادنا» بعضی از قریشیان و مراد از «الذین اصطفینا» نیز بعضی از میان آن بعض است.
در این میان، شواهدی وجود دارند که ثابت می کنند افراد برگزیده  ای که وارثان معنوی و لدنی کتاب و مقامات وحیانی و غیبی آن هستند، اهل بیت پیامبرند که مختصراً به آن اشاره می  شود:
شاهد نخست: خداوند در قرآن کریم می  فرماید: «إنَّهُ لَقُرْآنٌ کَرِیمٌ فِی کِتَابٍ مَکْنُونٍ لَا یَمَسُّهُ إلَّا الْمُطَهَّرُونَہ».[۴۰] «مطهرون» با «متطهرون» تفاوت دارد؛ مطهرون کسانی هستند که در آیه تطهیر، اوصافشان این گونه ذکر شده است: «إنََّما یُرِیدُ اللهُ لِیُذْهِبَ عَنکُمُ الرِّجْسَ أهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً».[۴۱] اما متطهرون عموم امت هستند که قرآن درباره آن ها می گوید: «إنَّ اللهَ یُحِبُّ التَّوَّابِینَ وَیُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِینَ».[۴۲]
شاهد دوم: پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم در حدیث ثقلین فرمود: «إنّی تارکٌ فیکم الثّقلین کتاب الله وعترتی اهل بیتی فانکم لن تضلوا ابدا ما ان تمسکتم بهما». آن حضرت طبق این حدیث، اهل بیت خویش را قرین کتاب قرار داده و کتاب را اختصاص به آنان داده است که این امر به معنای اختصاص تمامی علم کتاب است به آنان؛ نه به سایر امت.
شاهد سوم: «قَالَ الَّذِی عِندَهُ عِلْمٌ مِّنَ الْکِتَابِ أنَا آتیکَ بِهِ قَبْلَ أن یَرْتَدَّ إلیکَ طَرْفُـکَ».[۴۳] خداوند در این آیه می  فرماید که علم کتاب گونه  ای خاص از علم است که دارای آثار تکوینی خارج از دایره قدرت بشری است.
واضح است که علم به کتاب، علم به ظاهر نزول قرآن نیست؛ زیرا در این صورت می  بایست هرکس که این علم را کسب می کند، آن قدرت را نیز به دست آورد. لذا نوع این قدرت ـ که نشان از تعالی روحی صاحب آن دارد ـ مؤید این مطلب است که این امر، نشأت گرفته از علم به کتاب بوده و جایگاه این علم نیز در ملکوت قرار دارد.
طبیعی است وارثان کتاب با تمام مقامات و منازلش ـ که بر روح و قلب پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم نازل شده است ـ به مقتضای عموم وراثت در آیه « ثم اورثنا الکتاب…» تمامی آن مقامات و منازل را به ارث خواهند برد.
نتیجه :
کسی که در دلالت آیات قرآن تأمل کند، درخواهد یافت که «اصطفا» در میان گروهی از ذریه ابراهیم و اسماعیل علیهما السلام و نیز درمیان قریشیان ـ که همان عترت طاهره پیامبر علیهم السلام هستند ـ رخ داده و این اصطفا و اجتبا، فضیلتی است برای اهل بیت علیهم السلام که شامل صدیقه طاهره و ائمه ی دوازده  گانه علیهم السلام می  شود.
آری؛ اهل بیت علیهم السلام همان برگزیدگانی هستند که به اذن خدا، پیشی گیرنده در خیرات و خوبی ها هستند و به شهادت این دو آیه: «وَالسَّابِقُونَ السَّابِقُونَ * أُولئــِکَ الْمُقَرَّبُونَ» به مقام قرب الهی رسیده  اند و همچنین ـ طبق این آیات ـ شاهدان بر اعمال ابرار گشته  اند: کَلاَّ إنَّ کِتَابَ الْأبْرَارِ لَفِی عِلِّیِّینَ * وَمَا أدْرَاکَ مَا عِلِّیُونَ * کِتَابٌ مَرْقُومٌ * یَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ» [۴۴].
آیه دوم: « النَّبِیُّ أوْلَى بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أنفُسِهِمْ وَأزْوَاجُهُ أُمَّهَاتُهُمْ وَأُولُوا الْأرْحَامِ بَعْضُهُمْ أوْلَى بِبَعْضٍ فِی کِتَابِ اللهِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ وَالْمُهَاجِرِینَ إلَّا أن تَفْعَلُوا إلَى أوْلِیَائِکُم مَّعْرُوفاً کَانَ ذلِکَ فِی الْکِتَابِ مَسْطُوراً» [۴۵]
صدر آیه شریفه بیانگر ولایت عامه پیامبر بر مؤمنین می  باشد که البته با در نظر گرفتن برخی آیات دیگر مثل آیه ۳۶ سوره احزاب که در مورد داستان ازدواج زینب بنت جحش نازل شده است می  بینیم که ولایت پیامبر چیزی فراتر از ولایت عامه بوده که حتی شؤون شخصیه مؤمنین را نیز در برمی  گیرد.
در ادامه، آیه شریفه موضوع نکوداشت همسران پیامبر را مطرح می  کند و اینکه شرافت ارتباط سببی آنان با پیامبر باعث می شود که این همسران به شرط رعایت تقوی[۴۶] مورد تکریم و احترام قرار گیرند.
سپس خداوند متعال می  فرماید «وَأُولُوا الْأرْحَامِ بَعْضُهُمْ أوْلَى بِبَعْضٍ فِی کِتَابِ اللهِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ وَالْمُهَاجِرِینَ» که مقتضی آن عمومیت حکم اولویت رحم بوده و اینکه رحم از رحم در آنچه که مالکش بوده ارث می  برد.
با لحاظ این حکم ـ عمومیت اولویت رحم ـ و نیر با توجه به این که این عبارت از آیه بدنبال فقره «النَّبِیُّ أوْلَى بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أنفُسِهِمْ » آمده نتیجه می  گیریم افرادی که اقربای رحمی پیامبر هستند در تمام آنچه به آن حضرت تعلق داشته ـ من جمله مقام ولایت عامه بر مؤمنین ـ از ایشان ارث می  برند و این افراد همان اصحاب کسا می  باشند.
سپس برای اینکه این وراثت ـ وراثت اقرباب رحمی پیامبر در ولایت عامه ـ تأکید شود، خداوند متعال آن را از سایر مؤمنین و مهاجرین نفی کرده و می  فرماید أقربای رحمی پیامبر دارای حق اولویت نسبت به مؤمنین و مهاجرین می  باشند. به عبارت دیگر یعنی اقربای رحمی مقدم بر مؤمنین و مهاجرین  اند.
نتیجه  ای که در پایان می توان از این آیه شریف گرفت این است که اقربای رحمی پیامبر میراث دار تمام ما ترک معنوی و مناصب و ولایت عامه و سیاسی و دینی ایشان می  باشند. یعنی وراثت آنان وراثتی است اصطفائیه برای مناصب الهی و لدنی پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم .
آیه سوم: « وَ أُولُوا اْلأرْحامِ بَعْضُهُمْ أوْلى بِبَعْضٍ فی کِتابِ اللهِ إنَّ اللهَ بِکُلِّ شَیْ ءٍ عَلیمٌ » [۴۷]
در این آیه شریفه، اصل وراثت عمومی ثابت گشته است و اینکه این وراثت مختص وراثت مالیه یا امورات خاص و منحصر در شخصیت حقیقی مورث نیست بلکه هر آنچه را که مورث مالک آن بوده و اختصاص به او داشته ـ اعم از ماترک مادی و مقامات معنوی ـ منتقل به ورثه می  گردد.
لذا تأکیدی که آیه بر عموم وراثت و در همان چارچوب معنای لفظی آن دارد وراثت اصطفائیه را نیز داخل در این عموم می  گرداند نهایت اینکه همان گونه که برای وراثت مالی شرایطی وجود دارد که با احراز آن شرایط، وراثت محقق می  گردد، در وراثت اصطفائی نیز ـ و همینطور در وراثت امور معنوی ـ شرایطی وجود دارد که از سایر آیات و نیز روایاتی که در باب وراثت مناصب الهی وارد شده بدست می  آیند.
آیات چهارم و پنجم:« وَوَرِثَ سُلَیْمَانُ دَاوُدَ وَقَالَ یَا أیُّهَا النَّاسُ عُلِّمْنَا مَنطِقَ الطَّیْرِ وَأُوتِینَا مِن کُلِّ شَیْ ءٍ إنَّ هذَا لَهُوَ الْفَضْلُ الْمُبِینُ وَحُشِرَ لِسُلَیْمَانَ جُنُودُهُ مِنَ الْجِنِّ وَالْإِنسِ وَالطَّیْرِ فَهُمْ یُوزَعُونَ» [۴۸]
«قَالَ رَبِّ إنِّی وَهَنَ الْعَظْمُ مِنِّی وَاشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَیْباً وَلَمْ أکُن بِدُعَائِکَ رَبِّ شَقِیّاً» [۴۹]
اکثر مفسرین عامه بر این باورند که مفاد آیه درباره وراثت علم و نبوت است؛ با تمام شؤون و مقامات معنوی آن و حاصل سخن آنان این است که مقصود از «وَوَرِثَ سُلَیْمَانُ دَاوُدَ » وراثت مُلک و نبوت است، یعنی ما سلیمان را در امور سلطنت و تدبیر رعایا و قضاوت بر بنی اسرائیل جانشین داود نموده و او را مانند پدرش، پیامبری بزرگوار قرار دادیم و همان گونه که پدرش دارای سلطنت و نبوت توأمان بود، پس از او سلیمان نیز دارای سلطنت و نبوت به طور توامان گشت.
در مقابل برخی از مفسرین امامیه نیز در تفسیر آیه معتقد به وراثت مالی گشته  اند در حالی که قول مختار کما اینکه قبلاً نیز اشاره  ای به آن کردیم معنایی است که هم وراثت مالیه را در برمی  گیرد و هم وراثت نبوت را.
در ادامه شواهدی را از معتقَد مفسرین عامه و شواهدی را از معتقد مفسرین امامیه ذکر کرده و سپس به توضیح رأی مختار خواهیم پرداخت.
شواهدی از اقوال عامه مبنی بر اختصاص وراثت به وراثت اصطفائیه
الف ـ اگر بنا باشد مفاد خبر در آیه ارث مال باشد، موجب لغو خواهد بود زیرا اینکه فرزندان اموال پدران خویش را به ارث می  برند مسأله  ای است که مردم آن را می  دانند در حالیکه به این مسأله جاهلند که هر پسری در علم و مُلک و نبوت جانشین پدرش خواهد بود.[۵۰]
ب ـ اینکه در میان تمام فرزندان داود، فقط سلیمان نامبرده شده اقتضا می  کندکه خصوص وراثت اصطفائیه مراد است زیرا اگر منظور وراثت مالیه باشد تمامی فرزندان مدنظر خواهند بود.[۵۱]
ج ـ سیاق آیات مؤید همین معناست به طوری که قبل از لفظ «وَرِث» بحث ایتاء علم مطرح می  گردد:
«وَ لَقَدْ آتَیْنا داوُودَ وَ سُلَیْمانَ عِلْمًا» و پس از آن تعلیم زبان حیوان: «عُلِّمْنا مَنْطِقَ الطَّیْرِ» که بیان می  دارد مراد از ارث، همین نعمت های اصطفائیه می  باشند.[۵۲]
د ـ در برخی از آیات لفظ «ارث» به معنای وراثت علم به کار رفته است:«ثُمَّ أوْرَثْنَا الْکِتَابَ الَّذِینَ اصْطَفَیْنَا مِنْ عِبَادِنَا»، «فَخَلَفَ مِن بَعْدِهِمْ خَلْفٌ وَرِثُوا الْکِتَابَ»، « فَهَبْ لی مِنْ لَدُنْکَ وَلِیًّا * یَرِثُنی» [۵۳]
شواهدی از قول مفسرین امامیه مبنی بر اختصاص وراثت به وراثت مالیه
الف ) معنای متبادر از لفظ میراث به طور مطلق، به ارث بردن اموال است نه علوم و مانند آن و اطلاق آن فقط بر هر آنچه که به طور حقیقی صلاحیت انتقال از مورث به وارث را دارد صحیح است لذا اگر در غیر آن استعمال شود استعمال مجازی بوده و نیاز به قرینه و شاهد خواهد داشت.[۵۴]
ب ) اگر علم و نبوت قابل ارث بردن باشد، باید تمام ذریه آدم تا روز قیامت از زمره علماء و انبیاء باشند و در روی زمین جز نبی و عالم انسان دیگری نباشد زیرا جایز نیست که میراث فقط به برخی از ذریه فرد منتقل شود و اولین انسان هم که حضرت آدم است پیامبر بوده است.[۵۵]
ج ) علت خوف زکریا از عموزاده  هایش که به خاطر آن از خداوند طلب وارث نمود، این بود که نمی  خواست اموالش به آنان برسد نه خوف از به ارث رسیدن نبوتش به آنان، زیرا او می  دانست که خداوند کسی را که اهلیت و شایستگی نبوت ندارد به این مقام نمی  رساند و علم و حکمت را نیز به کسی که دارای لیاقت آن نیست نمی  دهد، برخلاف اموال که ورثه چه صالح باشند و چه طالح از آن برخوردار خواهند بود.
رأی مختار در وارثت انبیاء
همان گونه که در آیات عمومی ارث ـ آیه دوم و سوم ـ بدان اشاره شد دو آیه مربوط به ارث سلیمان از داود و ارث یحیی از زکریا، ناظر به هر دو بُعد ارث یعنی ارث در اموال و ارث در اصطفاء برای مقامات الهیه می  باشند و ماده «وَرِث» فی نفسه شامل وارثت تکوینیه ـ یعنی وراثت در مقامات تکوینی ـ و نیز وراثت اعتباریه ـ یعنی وراثت در اموال و حقوق ـ می  باشد.
شاهد بر این مطلب ـ شمول لفظ ارث برای هر دو معنای اعتباری و تکوینی ـ همان شاهد دو قول سابق ـ یعنی قول عامه و خاصه ـ است زیرا با تدبّر در این شواهد درمی  یابیم که آنها نه تنها یکدیگر را نقض نمی  کنند بلکه دلالتی هم در آنها مبنی بر انحصار وراثت در یکی از دو معنا وجود ندارد.
به عبارت دیگر آنچه باعث تک بعدی نگریستن صاحبان هر کدام از اقوال شده است پندار این مسأله است که دو معنی اعتباری و تکوینی باهم تباین داشته و جامعی نیز در میانشان وجود ندارد حال آنکه می  توان معنایی عام و فراگیر به لحاظ جهتی مشترک برای ماده «ورث» در نظر گرفت.
با اندکی تأمل موارد دیگری از این دست را در آیات قرآن خواهیم یافت که در آن موارد نیز خداوند متعال لفظی را در معنایی که آن معنا جامع معنای اعتباری و معنای تکوینی است استعمال نموده است و یا در مواردی که بحث از بعضی سنت های الهی است یک لفظ هم در معنای سنت الهی تکوینی و هم در معنای سنت الهی تشریعی استعمال شده است. به برخی از این موارد اشاره می  شود:
لفظ حکم: در دو آیه «إنِ الْحُکْمُ إلاّ لِله» [۵۶]و « ألَیْسَ اللهُ بِأحْکَمِ الْحاکِمینَ» [۵۷] مراد از حکم نه خصوص حکم اعتباری است و نه خصوص حکم تکوینی بلکه منظور هر دوی آنها می  باشد.
لفظ امانت : در آیه « إنَّ اللهَ یَأْمُرُکُمْ أن تُؤَدُّوا الْأمَانَاتِ إلَى أهْلِهَا» [۵۸] منظور از « امانت» آنچیزی است که نزد فرد به ودیعه گذاشته شده است خواه از امور اعتباری باشد مثل کتب و صحیفه  هایی که نزد امام یا نبی است و خواه از امور تکوینیه مثل بعضی مقامات تکوینی امام یا نبی.
در ذیل این آیه روایاتی از اهل بیت علیهم السلام وارد شده که مراد از آیه این است که هر امامی کتابها و سلاح و نیز علمی را که نزدش است به امام بعدی منتقل سازد و در بعضی روایات فرمودند که امامت را منتقل نماید و در بعضی وصیت و در برخی روایات نیز هر آنچه را که نزدش موجود است باید به امام بعدی بسپارد.[۵۹]
واضح است که تأدیه کتابها و سلاح از قبیل اموال منقول بوده اما تأدیه علم تأدیه  ای است تکوینی که همان انتقال روح مسدّد از امامی به امام بعدی می  باشد.
لفظ «امام» : خداوند متعال در شأن حضرت ابراهیم علیه السلام می  فرماید: «إنِّی جَاعِـلُکَ لِلنَّاسِ إمَاماً».
جعل در امامت منحصر در جعل تشریعی نبوده و شامل جعل تکوینی نیز می  شود. کما اینکه در آیه شریفه « وَجَعَلْنَاهُمْ أئِمَّهً یَهْدُونَ بِأمْرِنَا وَأوْحَیْنَا إلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْرَاتِ» به این مطلب اشاره شده است. زیرا هدایت امری ـ یعنی هدایتی که از عالم امر و عالم ملکوت و وحی سرچشمه می  گیرد ـ فعل الهی تکوینی است.
لفظ «عقد» : در آیه شریفه « أوفُوا بِالعُقُود» لفظ « عقود» شامل پیمانهای بین خود مردم و نیز پیمانهای بین مردم و خداوند می  باشد و منظور از پیمانهای نوع دوم هم فقط پیمانهای اعتباری از قبیل اقرار به شهادتین نمی  باشد بلکه پیمانهای تکوینی را نیز دربرمی  گیرد.
مؤید این مطلب آیاتی است که به میثاق عالم ذر و اقرار در آنجا و عهد تکوینی در عالم میثاق اشاره دارند: « وَإذْ أخَذَ ربُّکَ مِن بَنِی آدَمَ مِن ظُهُورِهِمْ… » [۶۰] و «وَإذْ أخَذْنَا مِنَ النَّبِیِّین مِیثَاقَهُمْ وَمِنـکَ وَمِن نُوحٍ وَإبْرَاهِیمَ وَمُوسَى وَعِیسَى ابْنِ مَرْیَمَ وَأخَذْنَا مِنْهُم مِیثَاقاً غَلِیظاً» [۶۱].
از مجموعه این آیات درمی  یابیم که متعلق سنت های الهی مفهومی است اعم از وجود تکوینی و وجود اعتباری تشریعی.
تأملی در شواهد مربوط به دو نظریه در معنای وراثت انبیاء
شواهد قول عامه :
قبلاً به این مطلب اشاره شد که سخنی در باب دلالت این شواهد مبنی بر اراده ارث علم و نبوت و شؤون و مقامات معنوی نیست بلکه سخن ما متوجه این مطلب است که این شواهد نمی توانند معنای عام وراثت را ـ که شامل ارث مالی نیز می شود ـ نفی کرده و معنا را فقط مختص یکی از دو بُعد بدانند.
مثلاً در شاهد نخست که به لغویّت اراده ارث مالی اشاره می  نمود، استدلال آن هنگامی تمام است که فقط ارث مال منظور باشد اما اگر معنای عامی که شامل هر دو جانب است مدنظر قرار گیرد دیگر لغویتی در میان نخواهد بود.
یا در شاهد دوم که بحث تخصیص سلیمان علیه السلام را از میان باقی اولاد داود بیان می  داشت و اینکه این تخصیص به خاطر امتیازی بود که خداوند به جهت ارث بردن مقامات غیبی به او عطا کرده بود؛ اگر چه فی نفسه استدلال متینی است اما این استدلال اقتضای حصر ارث در معنای وراثت نبوت و نفی معنای عام ارث را ندارد زیرا او نیز مانند بقیه برادرانش در مورد اموال و سایر ماترک پدرش از او ارث می  برده است.
مفسرین عامه به این مطلب اعتراف کرده  اند که بقیه اولاد داود علیه السلام اموال پدرشان را به ارث بردند؛ اموالی که صدقه نبوده است. لذا ارث بردن سلیمان نیز در اینجا به همان معنای عامی می  باشد که بدان اشاره شد یعنی مفهومی که جامع هر دو بُعد ارث است و این به معنای اعتراف و اقرار آنهاست به تحقق جنبه دوم ارث ـ یعنی ارث مالی ـ در انبیاء.
از همین روست که می  بینیم مفسرین عامه در تفسیر حدیثی که از پیامبر نقل کرده  اند که فرمودند: « نحن معاشر الانبیاء لا نورث ماترکناه صدقه»، به حیص و بیص افتاده  اند به خصوص که این حدیث عام بوده و همه انبیا را دربرمی  گیرد و گفته  اند که این حدیث فقط مخصوص پیامبر اسلام بوده و ناسخ سنت انبیاء گذشته است و یا سایر تکلفاتی که در توجیه این حدیث دچار آن گشته  اند.
در مورد شاهد سوم هم که بحث سیاق آیات را مطرح می  نمود و اینکه از سیاق آیات فقط وراثت اصطفائیه بدست می  آید، اگر چه این شاهد نیز فی نفسه متین است و بر اراده وراثت اصطفائیه دلالت می کند اما همانطور که در شاهد دوم به آن اشاره شد نمی  توان از آن انحصار استعمال این معنا وعدم اراده معنای جامع را بدست آورد و در بالا بیان شد که مفسرین شان به مشارکت حضرت سلیمان با بقیه اولاد حضرت داود در ارث بردن از ماترک او اقرار کرده  اند.
در مورد شاهد چهارم نیز که به استعمال لفظ ارث در برخی آیات قرآن در معنای وراثت علم اشاره می  نمود، معتقدیم که اگر چه این استعمالات صحیح است اما در آیات بسیار دیگری نیز لفظ ارث در معنای ارث مال به کار رفته است لذا نتیجه می  گیریم که لفظ «ارث» در معنایی عام که قابل انطباق بر هر دو جانب آن می  باشد به کار رفته است پس هر جا که اراده هر کدام از دو بُعد آن دارای مانع نباشد باید این لفظ را در معنای جامعی که بر هر دوی آنها منطبق باشد به کار بریم.
شواهد قول خاصه :
شواهدی که بعضی از علمای امامیه مبنی بر اراده ارث مالی اقامه نموده  اند اگرچه مدعایشان را ثابت می  نماید اما موجب حصر معنای ارث در این استعمال نمی  گردد.
مثلاً در مورد شاهد نخست که ادعای تبادر استعمال لفظ میراث در به ارث بردن اموال و استعمال مجازی آن در میراث علوم و مانند آن را مطرح می کرد می گوییم معنی ارث همان گونه که گذشت معنایی است جامع که شامل هر دو بُعد می  شود که هرگاه به طور مطلق به کار رود در هر دو معنا استعمال می  شود نهایت اینکه در هر موردی به حسب متعلق ارث، مصداق آن محدود به همان می  گردد.
به عبارت دیگر، معانی در اصل خویش برای یک وجود اعتباری وضع نشده  اند بلکه وضعشان در اصل برای وجود تکوینی بوده و سپس با توسّع در وضع، مصادیقی را نیز که وجود اعتباری دارند دربرگرفته  اند لذا اصل در معانی این است که افراد تکوینی را در بر می  گیرند و سپس مصادیق اعتباری قانونی به آن افراد ملحق می  شوند که مثالهای آن در عناوین عهد و امانت و امام گذشت.
یا در شاهد دوم که مدعی بود اگر علم و نبوت قابل وراثت باشد می  بایست تمام انسانها تا به قیامت ، نبی یا عالم باشند اینگونه پاسخ می  دهیم که وراثت نَسَبی دارای شرایط دیگری نیز هست که جز در بعضی سلسله  های خاص به باقی افراد منتقل نمی  شود کما اینکه وراثت فقط در هابیل و فرزندانش تا حضرت نوح و واولاد نوح و سپس به ابراهیم و آل ابراهیم و آل عمران و آل اسماعیل جریان یافت و نه در قابیل و اولاد او.
کما اینکه این وراثت در ذریه حضرت ابراهیم نیز در مورد تمام افراد این سلسله جاری نگشت و خداوند متعال در جواب درخواست ابراهیم مبنی بر وجود امامت در ذریه  اش فرمود: «لاَ یَنَالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ» و ظالمین از ذریه او را از این مقام استثنا نمود. لذا یکی از شرایط این وراثت، طهارت از ذنوب است.
یا در این فرمایش خداوند متعال که می  فرماید: «ثُمَّ أوْرَثْنَا الْکِتَابَ الَّذِینَ اصْطَفَیْنَا مِنْ عِبَادِنَا فَمِنْهُمْ ظَالِمٌ لِّنَفْسِهِ وَمِنْهُم مُّقْتَصِدٌ وَمِنْهُمْ سَابِقٌ بِالْخَیْرَاتِ بِإذْنِ اللهِ ذلکَ هُوَ الْفَضْلُ الْکَبِیرُ» [۶۲] وراثت لدنّی کتاب مخصوص کسانی است که خداوند آنان را به درجه اصطفاء مفتخر کرده و این افراد گروهی از بندگان را شامل می  شوند و باقی بندگان که ظلم به خویش کرده یا حتی در درجه متوسطی از خیر و هدایت قرار دارند از این نصیب بهره  ای ندارند لذا این آیه شریفه شرط دیگری را برای وراثت لدنی کتاب ـ که وراثتی مخصوص از میان مقامات غیبی معنوی است ـ معرفی کرده که آن گام فراتر نهادن از حد میانه در سلوک و اخلاق و سبقت در خیرات توسط وارث است.
در مورد شاهد سوم نیز که علت خوف زکریا از عموزاده  هایش را به ارث بردن اموال توسط آنان عنوان کرده بود می  گوییم اولاً در بنی اسرائیل انبیاء زیادی بجز زکریا وجود داشتند لذا بقای نبوت در نسل او متعین نبود زیرا امکان این بود که وارث از آل یعقوب از نسل انبیا دیگر باشد.
ثانیاً در روایتی از امام باقر علیه السلام وارد شده که فرمودند علت خوف زکریا، استیلای کسانی بوده است که اهلیت و شایستگی اداره مناصب دینی در بنی اسرائیل را ندارند.[۶۳]
لذا آیه اثبات کننده ادعای ما در قاعده وراثت بوده و نیز مؤیدی است در مورد احتجاج حضرت زهرا علیها السلام در مورد جایگاه ولایت آن حضرت و ولایت اهل بیت علیهم السلام بر فیء و فدک.
آیه ششم : «وَأنذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ» [۶۴]
با تأمل در مفاد آیه درمی  یابیم که آیه شریفه در صدد بیان وراثت اصطفائیه برای مقامات پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم است و این مطلب که خویشان نزدیک پیامبر استحقاق این وراثت را دارند به شرطی که ضوابطی را که پیامبر بیان فرموده دارا باشند. شرائط مذکور برای اصطفاء شرایطی خاص می  باشند که خداوند متعال ضمن این آیه و نیز پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم در حدیث « دار» آنرا بیان فرموده است و خویشان نزدیک آن حضرت که واجد این شرایط  اند و منصوب از جانب خدایند به مقام وراثت اصطفائیه نائل می  گردند.
عنایت به این مطلب که بعضی از قراء در ادامه این آیه، فقره « و رهطک منهم المخلصین» را قرائت می  کردند و باتوجه به معنای رهط ـ که خاندان و خویشان بسیار نزدیک انسان می  باشند ـ این نکته را که یکی از شرایط این وراثت، خویشاوندی نزدیک با پیامبر است برجسته تر می  سازد.
در مجموع نقل  هایی که اهل سنت از ماجرای یوم الانذار در کتاب هایشان آورده  اند این فرازها به چشم می  خورد:

ـ خطاب جبرئیل به پیامبر که «إنکَ ان لم تفعل ما تؤمر به یعذبک ربک».
ـ دستور پیامبر به امیرالمؤمنین مبنی بر دعوت بنو عبدالمطلب
ـ دعوت کردن پیامبر، خویشاوندانش را به اسلام و اینکه مبعوث شدنش به سوی ایشان بعثت خاصه بوده و به سوی مردم به طور عام و نیز اینکه فرمود: «أیکم یوازرنی علی امری هذا علی ان یکون أخی وکذا وکذا»
ـ پس از اعلام پذیرش دعوت از سوی امیرالمؤمنین علیه السلام، پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم فرمود: «ان هذا أخی ووارثی ووصیی وخلیفتی فیکم فاسمعوا له وأطیعوا».
ـ هنگامی که از پیامبر سؤال شد که شما چه چیزی را به ارث می  گذارید فرمود: « من همان چیزی را که انبیای گذشته به ارث گذاشتند یعنی کتاب پروردگارشان را و نیز سنت خویش را به ارث می  گذارم.[۶۵]
نکاتی که از روایات نقل شده از طریق عامه بدست می  آید عبارتند از :
اولاً : آیه درباره وراثت اصطفائیه بعضی از خویشان نزدیک و اقربای خاص پیامبر نازل شده است.
ثانیاً : این وراثت، وراثت اصطفائیه بوده که قوام آن به خویشاوندی با پیامبر می  باشد.
ثالثاً : از جمله شرایطی که وارث این نوع وراثت باید احراز نماید این است که مورث را در امور الهی و آسمانی اش یاری نموده و به سان وزیری برای او در سختی ها و صعوبت  های تحمل امانت الهی و ابلاغ و برپا داشتن آن با او همراهی و مشارکت نماید.
شرایط وراثت اصطفائیه طبق فرمایش امام رضا علیه السلام
در مناظره  ای که در مجلس مأمون بین امام علیه السلام و عده  ای از علمای اهل عراق و خراسان رخ داد آن حضرت ضمن بیان برخی آیات قرآن، شروطی را برای وراثت اصطفائیه ذکر فرمودند.[۶۶] که به خاطر پرهیز از طولانی شدن کلام فقط به ذکر این شروط بسنده می  نماییم:
شرط اول : وارث باید از ذریه پیامبر باشد نه مطلق خویشاوند او و دلیل آن هم آیاتی است که عنوان «ذریه» را در وراثت اصطفائیه به کار برده  اند، مانند:
« وَلَقَدْ أرْسَلْنَا نُوحاً وَإبْرَاهِیمَ وَجَعَلْنَا فِى ذُرِّیَّتِهِمَا النُّبوَّهَ وَالْکِتَابَ فَمِنْهُم مُهْتَدٍ وَکَثِیرٌ مِنْهُمْ فَاسِقُون » [۶۷] « إنِّی جَاعللآَ لِلنَّاسِ إمَاماً قَالَ وَمِنْ ذُرِّیَتِى قَالَ لاَ یَنَالُ عَهْدِى الظَّالِمِینَ» [۶۸] «إنَّ اللهَ اصْطَفَى آدَمَ وَنُوحاً وَآلَ إبْرَاهِیمَ وَآلَ عِمْرَانَ عَلَى الْعَالَمِینَ ذُرّیَّهً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ » [۶۹].
شرط دوم : وارث باید از هرگونه گناه و معصیت پیراسته و پاک باشد زیرا خداوند متعال می  فرماید: «إنَّمَا یُرِیدُ اللهُ لِیُذْهِبَ عَنکُمُ الرِّجْسَ أهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً» [۷۰]
« ثُمَّ أوْرَثْنَا الْکِتَابَ الَّذِینَ اصْطَفَیْنَا مِنْ عِبَادِنَا فَمِنْهُمْ ظَالِمٌ لِنَفْسِهِ وَمِنْهُم مُّقْتَصِدٌ وَمِنْهُمْ سَابِقٌ بِالْخَیْرَاتِ بِإِذْنِ اللهِ ذلـکَ هُوَ الْفَضْلُ الْکَبِیرُ» [۷۱] « إنِّی جَاعـلـُکَ لِلنَّاسِ إمَاماً قَالَ وَمِنْ ذُرِّیَتِى قَالَ لاَ یَنَالُ عَهْدِی لا ینالی من الظَّالِمِینَ» [۷۲]
شرط سوم : وارث باید از آن دسته از ذریه باشد که هدایت شده  اند نه گمراهان و فاسقان آنان.
خداوند متعال می  فرماید: «وَ لَقَدْ أرْسَلْنا نُوحًا وَ إبْراهیمَ وَ جَعَلْنا فی ذُرّیَّتِهِمَا النُّبُوَّهَ وَ الْکِتابَ فَمِنْهُمْ مُهْتَدٍ وَ کَثیرٌ مِنْهُمْ فاسِقُونَ » [۷۳] « وَنَادَى نُوحٌ رَبَّهُ فَقَالَ رَبِّ إنَّ ابْنِی مِنْ أهْلِی وَإنَّ وَعْدَکَ الْحَقُّ وَأنتَ أحْکَمُ الْحَاکِمِینَ * قالَ یا نُوحُ إنَّهُ لَیْسَ مِنْ أإنَّهُ أهللآ عَمَلٌ غَیْرُ صالِحٍ » [۷۴].
شرط چهارم : وارث باید در خویشاوندی بسیار نزدیک باشد به این دلیل که خداوند می  فرماید: « وَ أُولُوا اْلأرْحامِ بَعْضُهُمْ أولی بِبَعْضٍ » [۷۵] و نیز « وَأنذِرْ عَشِیرتَکَ الْأقْرَبِینَ » [۷۶].
شرط پنجم : وارث آیلآ الله سبقت گیرنده در انجام خوبیها باشد یعنی احدی در هیچ شاخه  ای از خیرات بر آنان پیشی نگیرد. زیرا خداوند متعال می  فرماید: « ثُمَّ أوْرَثْنَا الْکِتابَ الَّذینَ اصْطَفَیْنا مِنْ عِبادِنا فَمِنْهُمْ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ وَ مِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ وَ مِنْهُمْ سابِقٌ بِالْخَیْراتِ بِإذْنِ اللهِ ذللآَ هُوَ الْفَضْلُ الْکَبیرُ » [۷۷] به همین علت است که در فرمایشات زیادی از اهل بیت علیهم السلام آمدلآ که : هر خیری که باشد ما به انجام آن سبقت می  گیریم.[۷۸]
شرط ششم : بنابر قرائنی که أبی بن کعب داشته و طبق آنچه که در مصحف عبدالله بن مسعود آمده و مستند به برخی روایاتی که اهل سنت نقل کرده  اند که «وَأنذِرْ عَشِیرَتَـکَ الْأقْرَبِینَ و رهطلآ منهم المخلصین» وارث باید از خویشاوندانی باشد که از مخلصین بودلآ به درجه اعلای اخلاص برای خداوند دست یافته باشد.
شرط هفتم : چنین وارثی باید به انتخاب الهی و اصطفاء او برگزیدلآ شود و خداوند نیز هر آنکس را که از ذریه پیامبر شایستگی و اهلیت این مقام را داشته باشد برمی  گزیند. در آیا « ثُمَّ أوْرَثْنَا الْکِتابَ الَّذینَ اصْطَفَیْنا مِنْ عِبادِنا » [۷۹] و « وَ رَبُّکَ یَخْلُقُ ما یَشاءُ وَ یَخْتارُ ما کانَ لَهُمُ الْخِیَرَهُ » [۸۰] به این مطلب اشاره شده است. همچنین لفظ «جعلنا» در آیه « وَ جَعَلْنا فی ذُرّیَّتِهِمَا النُّبُوَّهَ» [۸۱] و نیز لفظ «یرید» در آیه « إنَّما یُریدُ اللهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهیرًا » [۸۲] دلالت بر این امر می  نمایند.
شرط هشتم : هر آنچه که در وراثت مالی شرط است در وارثت اصطفائیه نیز شرط می باشد زیرا وراثت اصطفائیه هم شرایط عمومی وراثت را داراست و هم شرایط اختصاصی خویش را.
شرط نهم : باید وارث این وراثت را پذیرفته و متعهد به میثاق اصطفا باشد زیرا اصطفاء مقامی است که در بردارنده مسئولیتها و وظائفی است مخصوص به خود که این وظایف متفاوت می  باشند زیرا اصطفاء یعنی برگزیدن و انتخاب کردن توسط خداوند به جهت مناصب الهی و بالطبع مسئولیتهای این مناصب متفاوت خواهد بود.
مثلاً در آیه شریفه « وَ إذْ أخَذَ اللهُ میثاقَ النَّبِیِّینَ لَما آتَیْتُکُمْ مِنْ کِتابٍ وَ حِکْمَهٍ ثُمَّ جاءَکُمْ رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِما مَعَکُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ قالَ ءَ أقْرَرْتُمْ وَ أخَذْتُمْ عَلى ذلِکُمْ إصْری قالُوا أقْرَرْنا قالَ فَاشْهَدُوا وَ أنَا مَعَکُمْ مِنَ الشّاهِدینَ » [۸۳] خداوند متعال برای برگزیدن پیامبران به جهت مقام نبوت از آنان پیمانی سخت و شدید می  گیرد که به خاتم پیامبران ایمان آورده و متعهد به یاری او شوند و خود را نیز از شاهدان اقرار آنان قرار می  دهد.
تفاوت های وراثت اصطفائیه و وراثت مالی
اگرچه این دو نوع وراثت در اصل توریث و دستیابی وارث به داشته  های مورث باهم مشترکند، اما هم از جهت موضوع ـ طبیعت هر کدام از دو نوع ـ و هم از جهت آثار و احکام باهم متفاوت می  باشند.
از آنجا که وراثت اصطفائی اهمیتی بس عظیم در سرنوشت هدایت انسانها داشته اما در عین حال بسیاری از مسلمانان غافل از آن بوده و شناختی نسبت به آن ندارند برخی تفاوتهای آن را با وراثت مالی بیان می  کنیم تا مسلمانان با شناخت آن، آثار و اهمیت آن را نیز درک نمایند و ضمن ملتزم شدن به آن، این فریضه اعتقادی خویش را ادا نمایند.
تفاوت نخست : شرائطی که وارث در وراثت اصطفائی باید احراز نماید بیشتر از شرایطی است که وارث در وراثت مالی باید احراز کند و این شرایط شرایطی هستند که متناسب با اهمیت این نوع وارثت می  باشند.
تفاوت دوم : وراثت مالی هنگامی محقق می  گردد که مورث فوت نماید لذا اگر وارثی قبل از مورث بمیرد ارثی از او نخواهد برد، برخلاف وراثت اصطفائی که به محض به دنیا آمدن وارث و به مجرد وجود او ـ خواه در زمان حیات مورث و خواه بعد از وفاتش ـ این وراثت ـ با لحاظ شرایط آن ـ در وارث محقق می  شود. کما اینکه در مورد هارون که وصی و خلیفه موسی علیه السلام بود و قبل از او نیز وفات یافت اینگونه بود. و یا مثل هابیل که وصی آدم علیه السلام بود و قبل از او کشته شد.
تفاوت سوم : وراثت مالی، اعتباری بوده و تابع تشریع است و در ملکیتی که اعتباری است جریان دارد در حالی که وراثت اصطفائی تکوینی بوده و صفات و ویژگیهای وراثتی روحی و تکوینی همانند صفات وراثت جسمی از مورث به او منتقل می  گردد.
کما اینکه در روایتی که عامه و خاصه آنرا نقل نموده  اند هنگامی که حضرت زهرا علیها السلام از پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم می  خواهد که ایشان چیزی برای حسنین به ارث بگذارند پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم می  فرمایند: «أما الحسن فان له هیبتی و سؤددی وأما الحسین فان له جرأتی و جودی».[۸۴]
تفاوت چهارم : موضوع وراثت مالی، اموال و ملکیت خاص است در حالیکه موضوع وراثت اصطفائی شؤون عامه مربوط به شخصیت حقوق و مقامات ملکوتی لدنی می  باشد.
تفاوت پنجم : آنچه در وراثت مالی به وارث می  رسد چیزی است که مورث آن را بدست آورده اما میراث در وراثت اصطفائی مواهب و بخشش های لدنی الهی است کما اینکه خداوند متعال می  فرماید «وَ إذا جاءَتْهُمْ آیَهٌ قالُوا لَنْ نُؤْمِنَ حَتّى نُؤْتى مِثْلَ ما أُوتِیَ رُسُلُ اللهِ اللهُ أعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَهُ » [۸۵].
تفاوت ششم : قانون وراثت مالی قانونی است فقهی و تشریعی در حالیکه وراثت اصطفائی مسئله  ای است اعتقادی که مربوط به برگزیدن گروهی خاص از مردم توسط خداوند به جهت مناصب و مقامات الهی می  باشد.
آیه هفتم: «أمْ یَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلمَا آتَاهُمُ اللهُ مِن فَضْلِهِ فَقَد آتَیْنَا آلَ إبرَاهِیمَ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَهَ وَآتَیْنَاهُم مُلْکاً عَظِیماً» [۸۶]
این آیه به طور اجمال از وجود گروهی در میان این امت خبر می دهد که به آنان کتاب و حکمت و ملک عظیم عطا شده است. لذا بحث در این آیه حول این محورها خواهد بود که اولاً این افراد چه کسانی هستند؟ ثانیاً مراد از اعطاء کتاب و حکمت چیست؟ ثالثاً منظور از ملک عظیم چیست؟
نکته  ای که در ابتدا باید متذکر شویم این است که اگرچه سیاق این آیات مربوط به خطاب خاصی است که متوجه یهودیان می  باشد ـ زیرا آنها نبوت و رسالت و امامت را در ابراهیم و خاندان او پذیرفته اما در مورد نبی مکرم اسلام و خاندانش نپذیرفته  اند ـ اما بقرینه ما بعد آیه که خداوند می  فرماید «فَمِنْهُم مَنْ آمَنَ بِهِ وَمِنْهُم مَن صَدَّ عَنْهُ» و «إنَّ الَّذینَ کفروا بِایَاتِنا» و «وَالَّذِینَ آمَنوا» که مربوط به تمامی مسلمانان نیز می  شود ظهور آیات در این است که خطاب مورد نظر غیر یهود را نیز در برمی  گیرد.
به علاوه اینکه طبق آنچه در علم اصول فقه بیان می  شود مورد، مخصص نمی  باشد.
پس از ذکر این نکته، موضوعات مهمی را که در ضمن مفاد این آیه قرار دارد توضیح داده و مقصود خود را بیان خواهیم نمود.
محور نخست : افرادی که به آنان کتاب و حکمت و ملک عظیم عطا شده چه کسانی هستند؟
آنچه که آیه بر آن دلالت می  نماید این است که مراد از افرادی که تشابه و ارتباطی با خاندان ابراهیم داشته و مقامات این چنینی به آنان عطا شده عترت پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم می  باشند. شواهدی چند بر این امر دلالت می  کنند که عبارتند از:
۱) پیامبر فرمودند: «فان الله ما اصطفی نبیاً الا اصطفی آل ذلگ النبی فجعل منهم الصدیقین والشهداء والصالحین»[۸۷] و از آنجائی که خاندان ابراهیم خاندان پیامبری از پیامبران می  باشد نمی  توانند به عنوان مقصود از کلمه «الناس» در امت پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم باشد. لذا طبق حدیث فوق الذکر منظور از این کلمه در بیان امت پیامبر آخرالزمان عترت پیامبر بوده و اعطاء نعمت هایی که به آنان شده ـ کتاب و حکمت و ملک عظیم ـ سنتی است مانند سنت های قبلی خداوند که در مورد خاندان ابراهیم انجام شده است.
۲) از سویی طبق بیان آیه شریفه، اعطای کتاب، حکمت با عطیه و سنتی است الهی که در میان خاندان ابراهیم دوام و استمرار داشته است، علی الخصوص که ابراهیم نیز از خداوند این مقامات را برای خاندانش درخواست نموده است «قَالَ وَمِن ذُرِّیَّتِی» و نیز ابراهیم و اسماعیل اینگونه دعا کردند که: «رَبَّنا وَ اجْعَلْنا مُسْلِمَیْنِ لـَکَ وَ مِنْ ذُرّیَّتِنا أُمَّهً مُسْلِمَهً لـَکَ وَ أرِنا مَناسِکَنا وَ تُبْ عَلَیْنا إنَّـَکَ أنْتَ التَّوّابُ الرَّحیمُ * رَبَّنا وَ ابْعَثْ فیهِمْ رَسُولاً مِنْهُمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِکَ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَهَ وَ یُزَکِّیهِمْ إنَّـَکَ أنْتَ الْعَزیزُ الْحَکیمُ ».
از سوی دیگر نیز پیامبر مکرم اسلام و عترت طاهره  اش از جمله خاندان ابراهیم می  باشند لذا خداوند متعال در شأن ابراهیم فرمود: «وَ جَعَلَها کَلِمَهً باقِیَهً فی عَقِبِهِ».
۳) قرآن کریم، خاندان انبیاء و بیوت آنان را مشمول فضل الهی دانسته است از قبیل آل ابراهیم، آل لوط، آل عمران، آل یعقوب، آل موسی، آل هارون و آل داود و از آنجا که پیامبر مکرم اسلام افضل انبیاء و اشرف آنان است اقتضا می  کند که خاندان او نیز که اشرف خاندان پیامبران می  باشند مشمول فضل و عنایات خاصه خداوندی قرار گیرند.
۴) خداوند متعال در قرآن کریم ویژگیهای خاصی را مختص خاندان پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم گردانیده است. ویژگیهایی مانند ولایت بر فیء، در اختیار گرفتن خمس غنائم[۸۸] واعطاء علم الکتاب لذا اعطای این فضایل و ویژگیها به آنان به همراه این مطلب که خداوند در آیه شریفه استشهاد به آل ابراهیم نموده و عترت پیامبر نیز از خاندان ابراهیم  اند، جملگی قرینه  هایی  اند که دلالت می  نمایند مقصود، پیامبر اسلام حضرت محمد بوده و خاندان پاک اویند که مورد حسادت قرار می  گیرند.
۵) در روایاتی که از اهل بیت علیهم السلام وارد شده و مفسرین عامه نیز آنرا نقل نموده  اند، «الناس» به اهل بیت تفسیر شده است.[۸۹]
محور دوم : منظور از اعطاء کتاب و حکمت
همانطور که در آیه شریفه «ثُمَّ أوْرَثْنَا الْکِتابَ الَّذینَ اصْطَفَیْنا مِنْ عِبادِنا» اشاره شد ضرورتاً علم کتاب به معنای نبوت نبوده بلکه به معنای اصطفاء می  باشد کما اینکه به مقتضای آیه قبلی، خداوند متعال کسانی را که از میان این امت به مقام اصطفاء برگزیده میراث دار علم کتاب نموده است و نیز همان گونه که در آیه مورد بحثمان نیز اعطای حکمت دلیل این امر است که خداوند مواهب لدنی دیگری نیز غیر از نبوت در اختیار دارد.
نکته دیگر اینکه تعبیر «ایتاء» بر این مسأله دلالت می  کند که این مقامات کسبی نبوده بلکه مواهبی لدنی و عطایایی غیبی می  باشند که خداوند به برخی افراد این امت ـ و نه به باقی آنها ـ عطا کرده است.
کما اینکه در آیات زیر نیز مسأله به همین صورت است:
«وَلَقَدْ آتَیْنَا لُقْمَانَ الْحِکْمَهَ أنِ اشْکُرْ للهِ»، «وَلَقَدْ آتَیْنَا دَاوُدَ وَسُلَیْمَ ـ إنَّ عِلْماً» « وَلَقَدْ آتَیْنَا دَاوُدَ مِنّا فَضْلاً ». و درباره یحی می  فرماید: «وَآتَیْنَاهُ الْحُکْمَ صَبِیّاً .»
لذا مقاماتی از قبیل وراثت کتاب و حکمت، فصل الخطاب، ملک، حُکم، علم لدنی، تأویل احادیث، آشنایی با زبان پرندگان، نرم کردن آهن، بینات، تأیید به روح القدس و سلطان مبین، مناصب و مقاماتی هستند غیبی و لدنی که غیر از نبوت و رسالت بوده و همانطور که به اصفیاء برگزیده امتهای پیشین عطا شده  اند به اصفیاء برگزیده امت پیامبر آخرالزمان نیز عطا شده  اند و اینکه عده  ای به وجود آنان در آل ابراهیم معترف بوده ولی وجودشان را در آل محمد منکر شده  اند فقط از روی حسد و جهود و انکار می  باشد.
محور سوم : مراد از ملک عظیم
با دقت در آیه شریفه این سؤال در ذهن شکل می  گیرد که باتوجه به اینکه در تاریخ انبیاء خبری از زمام داری ابراهیم یا اسماعیل یا اسحاق یا یعقوب علیهم السلام نیست و از پادشاهی یوسف بر مصر نیز تعبیر به ملک عظیم نشده منظور از ملک عظیم که به آل ابراهیم داده شده چیست؟
دقیقاً مانند همین سؤال در مورد آیه «وَإذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِمَاتٍ فَأتَمَّهُنَّ قَالَ إنِّی جَاعِلُـکَ لِلنَّاسِ إمَاماً» مطرح می  شود و اینکه با وجود إخبار آیه به این مطلب که ابراهیم از سوی خداوند به مقام امامت بر مردم انتخاب شده اما جایی نقل نشده که وی عهده  دار حکومت و دولت باشد.
در پاسخ به این سؤال می  گوییم: تاریخ بشری، ظهور و بروزی جاودانی برای ابراهیم به جای گذاشته که تمدنهای بزرگ هم از انجام مانند آن عاجز بودند و آن ظهور و بروز همان گسترش آیین توحید حنفی و گرایش جوامع بشری از بت پرستی به یکتاپرستی می  باشد. به همین علت است که خداوند این مسئله را به ملک عظیم توصیف نموده در حالیکه همزمان برای زندگی دنیوی تعبیر «متاع قلیل» را به کار می  برد.
نکته  ای که می  بایست به آن توجه داشت این است که کلمه «ملک» در اصل وضع لغوی خویش معنای سلطه و قدرت و اقتدار می  دهد لذا این ملک باتوجه به صفت «عظیم» که در آیه به آن متصف شده به معنای قدرتی که بر همه قدرتهای موجود بر زمین غلبه می  کند می  باشد.
در روایات اهل بیت علیهم السلام نیز به تفسیر «ملک عظیم» اشاره شده است.
در صحیحه برید عجلی از امام باقر علیه السلام نقل شده که آن حضرت در مورد آیه مورد بحث فرمود:

«جعل منهم الرسل والانبیاء والائمه، فکیف یقرّون فـی آل ابراهیم وینکرونه فـی آل محمد؟… الملک العظیم أن جعل فیهم ائمه من أطاعهم أطاع الله ومن عصاهم عصـی الله فهو الملک العظیم».[۹۰]
در روایات دیگری از اهل بیت نیز که ذیل آیاتی که خداوند در آنها در وصف خلیفه خود در زمین سخن گفته[۹۱] وارد شده است، همین تفاسیر برای ملک عظیم بیان گردیده است.
محور چهارم : جمع بین ملک و نبوت
مسأله دیگری که آیه به آن تأکید دارد این است که خداوند متعال بین نبوت و حکمت و ملک جمع کرده و همگی را باهم عطا نموده است. لذا حسودانی که این امر را در مورد عترت پیامبر منکر شده و معتقدند که نبوت و خلافت و امامت برای آنان قابل جمع نمی  باشد باید بدانند که این مسأله و جمع بین این مقامات یک سنت جدید و تازه نبوده بلکه سنتی است الهی که در تمام خاندان انبیاء اجرا شده است. کما اینکه در حدیث یوم الدار اشاره شد که حضرت فرمودند: «ما بعثت نبی الا وبعث من بیته وصیا و وزیرا و وارثا و خلیفه له».
و مکرر نقل شده است که اهل بیت علیهم السلام و بنی هاشم در برابر انکار و عجیب شمردن جمع بین خلافت و نبوت برای خویش، همین آیه شریفه را ـ «أمْ یَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلَى مَا آتَاهُمُ اللهُ مِن فَضْلِهِ فَقَدْ آتَیْنَا آلَ إبرَاهِیمَ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَهَ وَآتَیْنَاهُم مُلْکاً عَظِیماً» ـ به عنوان پاسخ تلاوت می  نمودند.
اساساً در میان این امت کسی غیر از عترت پیامبر وجود ندارد که بتوان نبوت و خلافت را در او جمع نمود زیرا نبوت فقط مختص به آنان است لذا این امر تأکید می  کند که سبب حسادت، مسأله خلافت و امامت می  باشد.
کما اینکه حضرت رضا علیه السلام با استفاده از آیه «أمْ یَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلَى مَا آتَاهُمُ اللهُ مِن فَضْلِهِ» و آیه «یَا أیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أطِیعُوا اللهَ وَأطِیعُوا الرَّسُولَ وَأولِی الْأمْرِ مِنْکُمْ» بیان فرمودند: « اولوا الامری که اطاعتشان بر افراد با ایمان واجب شده کسانی  اند که خداوند، کتاب و حکمت به آنان عطا فرموده لذا منظور از ملک، اطاعتی است که بر خلق واجب شده است.»[۹۲]
لذا می  توان نتیجه گرفت مسأله مهمی که پیامبر در اواخر حیات خویش مأمور تبلیغ آن شد ـ «بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِن رَبِّکَ وَإن لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ» ـ مسأله امامت الهی شخصی بود که برخوردار از حکمت لدنی و علم کتاب بوده و از جانب خداوند مفتخر به ملک عظیم گشته بود و به همین واسطه محسود مردمان واقع شده بود اما خداوند به پیامبرش وعده داد که «وَاللهُ یَعصمُک مِنَ النَّاسِ».
امیرالمؤمنین علیه السلام در احتجاجی که با معاویه داشتند به این مسأله اشاره می  فرمایند:

« و أول من حسد آدم الذی خلقه الله عزّوجلّ بیده، ونفخ فیه من روحه، وأسجد له ملائکته، وعلّمه الاسماء کلّها واصطفاء علی العالمین، فحسده الشیطان فکان من الغاوین. ثمّ حسد قابیل هابیل فقتله، فکان من الخاسرین.
ونوح حسده قومه فقالوا: «ما هذا إلاّ بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یَأْکُلُ مِمّا تَأْکُلُونَ مِنْهُ وَ یَشْرَبُ مِمّا تَشْرَبُونَ * وَ لَئِنْ أطَعْتُمْ بَشَرًا مِثْلَکُمْ إنَّکُمْ إذًا لَخاسِرُونَ » [۹۳] ولله الخیره یختار من یشاء، ویختص برحمته من یشاء، ویؤتـی الحکمه والعلم من یشاء.
ثمّ حسدوا نبیّنا محمّداً صلی الله علیه وآله وسلم ، ألا ونحن أهل البیت الذین أذهب الله عنهم الرجس، ونحن المحسودون کما حسد آباؤنا».
« اولین کسی که به آدم حسادت ورزید شیطان بود، آدمی که خداوند متعال او را با دستان قدرت خویش آفرید و از روح خود در او دمید و ملائکه را امر به سجده به او نمود و تمامی اسماء را به او یاد داد و او را بر همه جهانیان برگزید. لذا شیطان با حسادتش از زمره گمراهان گردید.
سپس قابیل بر هابیل حسد ورزید و او را کشت لذا از زیانکاران گردید.
و نیز نوح مورد حسد قومش واقع شد و گفتند: این شخص بشری مانند شما بیش نیست که از هرچه شما می  خورید و می  آشامید او نیز می  خورد و می  آشامد و شما مردم اگر بشری مانند خود را اطاعت کنید بسیار زیانکار خواهید بود .
در حالیکه حق انتخاب مخصوص خداوند است. سپس به پیامبرمان محمد صلی الله علیه وآله وسلم حسد ورزیدند، بدانید و آگاه باشید که ما همان اهل بیتی هستیم که خداوند هرگونه پلیدی و آلودگی را از آنان دور ساخت و همانگونه که پدرانمان مورد حسد واقع شدند ما نیز محسود مردمان واقع شدیم».[۹۴]
نکته :
از آنجایی که اصطلاح اهل بیت، حضرت صدیقه کبری علیها السلام را نیز در برمی  گیرد، این مقام اعطای کتاب و حکمت و ملک عظیم برای آن بانو نیز قطعاً به اثبات خواهد رسید که در روایات متعددی به این امر اشاره شده است.
از امام باقر علیه السلام نقل شده است که فرمود: « ولقد کانت (صلوات الله علیها) طاعتها مفروضه علـی جمیع من خلق الله من الجن والانس والطیر والبهائم والانبیاء والملائکه».[۹۵]
جمع  بندی :
مسأله وراثت مناصب و مقامات غیبی پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم از جمله ادله  ای است که ولایت اهل بیت را بر دین و امت اثبات می  نماید.
منظور از این وراثت، معنای عامی است که هم وراثت معنوی و مقامات لدنی را دربردارد و هم وراثت امور مادی را و شواهدی هم که صاحبان هر یک از دو قول ـ اختصاص وراثت به وراثت معنوی و نیز اختصاص وراثت به مسائل مالی ـ برای اثبات مدّعای خود اقامه می  کنند ناقض یکدیگر نبوده و دلالت هم در انحصار وراثت در معنای مورد ادعای خویش ندارند.
این وراثت، وراثتی است اصطفایی که طی آن وارث به اصطفاء و اجتباء الهی تمامی آنچه را که مورث دارا بوده به ارث می  برد.
وراثت اصطفایی با وراثت مالی تفاوت  هایی داشته و دارای شرایطی مخصوص به خود می  باشد.
پس از پیامبر گروهی برگزیده از امت آن حضرت هستند که به مقام اصطفاء الهی نائل گشته و وارثان معنوی و لدنی مقامات وحیانی و غیبی ایشان می  باشند.
با توجه به برخی آیات از قبیل آیات ۷۷ ـ ۷۹ سوره واقعه و نیز احادیثی مثل حدیث ثقلین، این افراد برگزیده، اقربای رحمی پیامبر و اهل بیت او می  باشند.

 


پی نوشت ها :

*. پژوهشگر و دانش آموخته سطح ۳ مرکز تخصصی امامت

[۱]. احزاب: ۶
[۲]. در آیات دیگری نیز مانند آیه ۷۵ سوره انفال و آیه ۶۸ سوره آل عمران به این معنا اشاره شده است.
[۳]. مریم: ۵
[۴]. فاطر: ۳۲
[۵]. اعراف: ۱۲۸
[۶]. تفسیر روح المعانی، ج ۱۶، ص ۶۴
[۷]. مریم: ۶
[۸]. مریم: ۵
[۹] . تفسیر کبیر، ج ۲۱، ص ۱۸۲
[۱۰]. همان، ج ۱۲، ص ۱۸۴
[۱۱]. الجامع لأحکام القرآن، ج ۶ ، ص ۸۲
[۱۲]. زاد المسیر، ج ۵ ، ص ۲۰۹
[۱۳]. نمل: ۱۶؛ مریم: ۵ و ۶
[۱۴]. نساء: ۷ و ۱۲
[۱۵]. مسائل صاغانیه ، ۹۹
[۱۶]. الشافی فی الامامه ، ج ۴، صص ۶۳ ـ ۶۵
[۱۷]. تلخیص الشافی، ج ۳، ص ۱۳۳
[۱۸]. فاطر: ۳۱ ـ ۳۵
[۱۹]. طبق فرمایش قرآن کریم، «کتاب» در معنای دومی که استعمال می  شود ـ و به زودی آن را بیان می کنیم ـ دارای مراتب تکوینی و تصاعدی است؛ مانند «ام الکتاب»، «کتاب مبین»، «کتاب مکنون» و «لوح محفوظ».
[۲۰]. شوری: ۵۲
[۲۱]. رعد: ۳۱
[۲۲]. نحل: ۸۹
[۲۳]. حشر: ۲۱
[۲۴]. نساء: ۱۱
[۲۵]. بقره: ۲۳۳
[۲۶]. اعراف: ۴۳
[۲۷]. احزاب: ۲۷
[۲۸]. نمل: ۱۶
[۲۹]. مریم: ۶
[۳۰]. آل عمران: ۱۸۰
[۳۱]. واقعه: ۱۰ ـ ۱۱
[۳۲]. مطففین: ۱۸ ـ ۲۱
[۳۳]. واقعه: ۷۸ ـ ۸۰
[۳۴]. احزاب: ۳۳
[۳۵]. فاطر: ۳۲
[۳۶]. بقره: ۱۰۵
[۳۷]. این معنا در آیات ذیل به چشم می  خورد: «یا مَرْیَمُ إنَّ اللهَ اصْطَفاکِ وَ طَهَّرَکِ وَ اصْطَفاکِ عَلى نِساءِ الْعالَمینَ» یا این آیه که در شأن طالوت است: «إنَّ اللهَ اصْطَفاهُ عَلَیْکُمْ وَ زادَهُ بَسْطَهً فِی الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ» و یا در شأن موسی علیه السلام می  فرماید: «إنّی اصطَفَیتُکَ عَلَی النَّاسِ بِرِسَالَتِی وَبِکَلامِی» و … .
[۳۸]. لذا قسم ظالمین نیز در این تقسیم ـ به قرینه دخولشان به بهشت ـ موفق به توبه شده و مورد بخشش خداوند قرار خواهند گرفت؛ کما این که خداوند متعال از زبان این گروه می  فرماید: «وَقَالُوا الْحَمْدُ للهِ الَّذِی أذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ إِنَّ رَبَّنَا لَغَفُورٌ شَکُورٌ».
[۳۹]. بقره: ۱۴، ۱۲۸ و ۱۲۹؛ حج: ۷ و ۷۸؛ زخرف: ۲۸
[۴۰]. واقعه: ۷۷ ـ ۷۹
[۴۱]. احزاب: ۳۳
[۴۲]. بقره: ۲۲۲
[۴۳] . نمل: ۴۰
[۴۴] . مطففین: ۱۸ـ۲۱
[۴۵] . احزاب: ۶
[۴۶]. احزاب: ۳۲ «یا نِساءَ النَّبِیِّ لَسْتُنَّ کَأَحَدٍ مِنَ النِّساءِ إِنِ اتَّقَیْتُنَّ .»
[۴۷]. انفال : ۷۵
[۴۸]. نمل: ۱۶ و ۱۷
[۴۹]. مریم: ۱ـ۴
[۵۰]. تأویل مختلف الحدیث، ص ۲۸۲
[۵۱]. زاد المسیر، ج ۶، ص ۶۰؛ جامع البیان، ج ۱۹، ص ۱۷۲
[۵۲]. الشافی فی الامامه ، ج ۴، ص ۵۹ به نقل از مغنی فی الامامه قاضی عبدالجبار.
[۵۳]. صوارم المهرقه، ص ۱۶۵ به نقل از صواعق المحرقه.
[۵۴]. شافی فی الامامه ، ج ۴، ص ۶۳
[۵۵]. صوارم المهرقه، ص ۱۶۶
[۵۶]. یوسف: ۶۷
[۵۷]. تین: ۸
[۵۸]. نساء: ۵۸
[۵۹]. تفسیر برهان، ذیل آیه ۵۸ نساء
[۶۰]. اعراف: ۱۷۲
[۶۱]. احزاب: ۷
[۶۲]. فاطر: ۳۲
[۶۳]. تفسیر قمی، ج ۲، ص ۴۸
[۶۴]. شعراء: ۲۱۴
[۶۵]. کنزالعمال، ج ۶، ص ۳۹۶ و ج ۲، ص ۳۹۶؛ تفسیر طبری، ج ۱۹، ص ۱۲۳؛ مسند احمد، ج ۱، ص ۱۱۱؛ تذکره الخواص، ص ۴۴؛ مفردات غریب القرآن، ص ۵۱۹٫
[۶۶]. تحف العقول، ص ۴۲۵ و ۴۲۶؛ امالی صدوق، ص ۶۲۵ و ۶۲۶٫؛ بحارالانوار، ج ۲۵، ص ۲۳۳ـ۲۴۴؛ الحدائق الناضره ، ج ۱۲، ص ۴۱۳ـ۴۱۴٫
[۶۷]. حدید: ۲۶
[۶۸]. بقره: ۱۲۴
[۶۹]. آل عمران: ۳۴
[۷۰]. احزاب: ۳۳
[۷۱]. فاطر: ۳۲
[۷۲]. بقره: ۱۲۴
[۷۳]. حدید: ۲۶
[۷۴]. هود: ۴۵ـ۴۶
[۷۵]. انفال: ۷۵
[۷۶]. شعراء: ۲۱۴
[۷۷]. فاطر: ۳۲
[۷۸]. تهذیب، ج ۶، ص ۱۲۶؛ اصول کافی، ج ۵، ص ۱۹
[۷۹]. فاطر: ۳۲
[۸۰]. قصص: ۶۸
[۸۱]. حدید: ۲۶
[۸۲]. احزاب به ۳۳
[۸۳]. آل عمران: ۸۱
[۸۴]. خصال، ص ۷۷، ح ۱۲۲؛ إرشاد مفید، ص ۱۸۷؛ معجم الکبیر، ج ۲۲، ص ۴۲۳؛ تهذیب التهذیب، ج ۲، ص ۲۹۹٫
[۸۵]. انعام: ۱۲۴
[۸۶]. نساء: ۵۴
[۸۷]. تاریخ مدینه دمشق: ج ۴۲، ص ۴۹ و ۵۰
[۸۸]. انفال: ۴۱
[۸۹]. تفسیر ابن ابی حاتم: ج ۳، ص ۵۹؛ درا المنثور: ج ۲، ص ۳۴۹
[۹۰]. کافی: ج ۱، ص ۲۰۶، ح ۵
[۹۱]. بقره: ۳۰٫ نکته  ای که در این دسته آیات باید بدان دقت نمود این است که جمیع ملائکه ـ با تمام قدرتهای فراوانی که دارا هستند مثل اماته، احیاء، تدبیر، وحی، کتابت اعمال، عذاب و … امر به خضوع و انقیاد در برابر خلیفه خدا در زمین شدند که این مسأله حاکی از سلطان و ملک عظیمی است که به او عطا شده است.
[۹۲]. عیون اخبارالرضا: ج ۲، ص ۲۰۹؛ امالی صدوق: ص ۶۱۷، ح ۸۴۳
[۹۳]. مؤمنون: ۳۳
[۹۴]. احتجاج: ج ۱، ص ۲۳۴
[۹۵]. دلائل الامامه طبری، ص ۱۰۲، ۱۰۶

 

فهرست منابع :
۱) قرآن کریم
۲) احتجاج. طبرسی . دارالنعمان، نجف.
۳) ارشاد. مفید. آل البیت علیهم السلام، قم.
۴) أمالی. طوسی. مؤسسه بعثت، قم.
۵) بحارالانوار. مجلسی. مکتبه اسلامیه، تهران.
۶) تاریخ طبری. محمدبن جریر طبری. مؤسسه اعلمی، بیروت.
۷) تاریخ مدینه دمشق. ابن عساکر. دارالفکر، بیروت.
۸) تأویل مختلف الحدیث. ابن قتیه. دارالکتب العلمیه، بیروت.
۹) تحف العقول. حسن بن شعبه حرّانی.
۱۰) تذکره الخواص. سبط ابن جوزی. مکتبه نینوی الحدیثه، تهران.
۱۱) تفسیر إبن أبی حاتم. إبن أبی حاتم الرازی. مکتبه العصریه، بیروت.
۱۲) تفسیر البرهان. سیدهاشم بحرانی. مؤسسه اعلمی، بیروت.
۱۳) تفسیر قمی. علی بن ابراهیم قمی. دارالکتاب، قم.
۱۴) تفسیر الکبیر. فخررازی. مطبعه علمیه، بیروت.
۱۵) تفسیر روح المعانی. آلوسی. دار احیاء التراث العربی. بیروت.
۱۶) تهذیب الأحکام. طوسی. دارالکتب الاسلامیه، تهران.
۱۷) تهذیب التهذیب. ابن حجر عسقلانی. دارالفکر، بیروت.
۱۸) جامع البیان. ابن جریر طبری. دارالفکر، بیروت.
۱۹) حدائق الناظره. یوسف حرّانی.
۲۰) خصال. صدوق. مؤسسه نشر اسلامی، قم.
۲۱) دارالمنثور. جلال الدین سیوطی، دار المعرفه، بیروت.
۲۲) دلائل الامامه. محمدبن جریر طبری. مطبعه حیدریه، نجف.
۲۳) زاد المسیر. ابن الجوزی. دارالفکر، بیروت.
۲۴) الشافی فی الامامه، سیدمرتضی. مؤسسه اسماعیلیان، قم.
۲۵) الصوارم المهرقه. نورالله تستری. چاپخانه نهضت، تهران.
۲۶) عیون اخبار الرضا علیه السلام. صدوق. مؤسسه اعلمی، بیروت.
۲۷) غارات. ابراهیم بن محمد ثقفی. تحقیق: سیدجلال الدین محدث.
۲۸) کافی. محمدبن یعقوب کلینی. دارالکتب الاسلامیه، تهران.
۲۹) کنزالعمال. متقی هندی. مؤسسه الرساله، بیروت.
۳۰) مجمع البیان. امین الاسلام طبرسی. دار صعب، بیروت.
۳۱) مزار کبیر. إبن مشهدی. مؤسسه نشر اسلامی، قم.
۳۲) مسائل الصاغائیه. مفید. دارالمفید، بیروت.
۳۳) مسند احمد. احمد بن حنبل. دار صادر، بیروت.
۳۴) معجم الکبیر. طیرانی، دار الکتب العلمیه، بیروت.
۳۵) مفردات غریب القرآن. راغب اصفهانی. نشر کتاب، قم.
۳۶) وسائل الشیعه. حر عاملی. مؤسسه آل البیت علیهم السلام، قم.
۳۷) ینابیع الموده. قندوزی حنفی. دارالأسوه، تهران.
۳۸) تفسیر قرطبی. محمدبن احمد انصاری. دارالکتاب العربی، بیروت.