با سلام. برای رسیدن به اطلاعاتی جامع درباره واقعه عاشورا به کتاب زیر که حاصل تلاش ده ساله گروهی از تاریخ پژوهان است مراجعه فرمایید:
گروهی از تاریخ پژوهان زیر نظر استاد مهدی پیشوایی،‌ مقتل جامع سیدالشهدا، قم، انتشارات موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره).


اما خلاصه واقعه به این شرح می‌باشد:
یزید پس از معاویه بر تخت حکومت اسلامی تکیه زد و خود را امیرالمؤمنین خواند،و برای این که سلطنت ناحق و ستمگرانه اش را تثبیت کند، مصمم شد برای نامداران و شخصیتهای اسلامی پیامی بفرستد و آنان را به بیعت با خویش بخواند. به همین منظور، نامه ای به حاکم مدینه نوشت و در آن یادآور شد که برای من از حسین بن علی بیعت بگیر و اگر مخالفت نمود بقتلش برسان. حاکم این خبر را به امام حسین(ع) رسانید. امام حسین فرمود: انا لله و انا الیه راجعون و علی الاسلام السلام اذا بلیت الامه براع مثل یزید،(مقتل خوارزمی ، ج ۱، ص ۱۸۴- لهوف ، ص .۲۰ ) آنگاه که افرادی چون یزید بر مسند حکومت اسلامی بنشینند باید فاتحه اسلام را خواند و من با او بیعت نمی کنم، امام حسین(ع) می دانست اینکه حکومت یزید، را به رسمیت نشناخته است اگر در مدینه بماند به قتلش میرسانند لذا به امر پروردگار، شبانه به صورت مخفی از مدینه به سوی مکه حرکت کرد. حرکت امام روز یکشنبه دو روز قبل از ماه مبارک شعبان سال شصت هجرى بود و شب جمعه در حالى که سه شب از ماه شعبان گذشته بود، وارد مکه گردید. آن حضرت پس از چهار ماه و پنج روز اقامت در مکه معظّمه (از شعبان تا پایان ذیقعده) در روز سه شنبه هشتم ذیحجه مصادف با روز ترویه (همان روزى که مسلم بن عقیل در کوفه قیام کرد) از مکه بسوى عراق حرکت کرد. (انساب الاشراف ج۳،ص۱۶۰؛ ) البته سید ابن طاووس نقل کرده است که امام حسین (ع) روز سه شنبه سوم ذیحجه از مکه عازم عراق گردید (الملهوف، ص ۲۵؛) و سیوطى، خروج امام از مکه به عراق را بدون تعیین روز، دهه اول ذیحجه ذکر کرده است، (تاریخ الخلفاء،ص ۲۰۷( امام (ع) براى رفتن به مکه راه اصلى و عمومى را اختیار کرده بود، و در پاسخ اهل بیت که به او مى‏گفتند: اگر ما نیز از راهى که ابن زبیر انتخاب کرده بود (بیراهه) مى‏رفتیم، شاید از تعقیب دشمنان در امان بودیم، فرمود: نه! بخدا سوگند از راهى جز این نخواهم رفت تا مشیّت الهى بوقوع پیوندد.( ارشاد شیخ مفید، ج ۲، ص۳۵(.

 


آمدن آن حضرت به مکه، همراه با عدم بیعت ایشان با یزید، در بین مردم مکه و مدینه انتشار یافت و این خبر تا به کوفه رسید کوفیان از امام که در مکه بسر میبرد دعوت کردند تا به سوی آنان آید و زمامدار امورشان باشد. امام مسلم بن عقیل را به کوفه فرستاد تا حرکت و واکنش اجتماع کنونی را از نزدیک ببیند و برایش بنویسد.

 


مسلم به کوفه رسید و با استقبال گرم و بی سابقه‏ایی روبه‏رو شد، هزاران نفر به عنوان نایب امام با او بیعت کردند و مسلم هم نامه‏هایی به امام نگاشت و حرکت فوری امام را لازم گزارش داد. هر چند امام (ع) کوفیان را به خوبی میشناخت ولیکن برای اتمام حجت و اجرای اوامر پروردگار تصمیم گرفت که به سوی کوفه حرکت کند، روز هشتم ذی حجه سال ۶۰هجری از مکه به طرف عراق حرکت کرد تا به مسلمانان جهان بفهماند که پسر پیامبر، یزید را به رسمیت نشناخته و با او بیعت نکرده بلکه علیه او قیام کرده است.
یزید، ابن زیاد را به کوفه فرستاد و از ضعف ایمان مردم استفاده نمود و با تهدید و ارعاب مردم را از دور مسلم پراکنده کرد و کار به جایی رسید که عده‏ای از همان کسانی که برای حضرت دعوت نامه نوشته بودند سلاح جنگ برداشته و حضرت مسلم بن عقبل را شهید کردند.

 


امام (ع) از همان شبی که از مدینه بیرون آمد و در تمامی مدتی که در مکه اقامت گزیده و در طول راه مکه به کربلا تا هنگام شهادت گاهی به اشاره گاهی به صراحت اعلام میداشت که مقصود من از حرکت رسوا ساختن حکومت ضد اسلامی یزید است و برپا داشتن امر به معروف و نهی از منکر و ایستادگی در برابر ظلم و ستمگری است که جز حمایت قرآن و زنده نگه داشتن دین محمدی هدف دیگری ندارم.( بررسی تاریخ عاشورا، تألیف دکتر محمد ابراهیم آیتی(

 


امام روز دوم محرم سال ۶۱ هجری به سرزمین کربلا رسید و حربن یزید ریاحی راه را برامام بست و گفت من دستور دارم از شما بیعت بگیرم امام حاضر به بیعت نشد. حر جریان را به ابن زیاد رساند و او لشگری به سرداری عمر بن سعد بن وقاص به سوی کربلا روانه ساخت که از جمله لشگریان شمربن ذی الجوشن بوده وقتی لشگر روز پنج شنبه نهم محرم به کربلا رسید بین آب و آل محمد حائل شدند و آب را به روی حسین و اصحاب و اولادش بستند.( قیام امام حسین تألیف دکتر سید جعفر شهیدی)
در عصر تاسوعا (نهم) لشکر عمربن سعد جهت حمله کردن به خیام صف آرایی کرده امام برادرش ابوالفضل العباس را فرستاد تا امشب را مهلت بگیرد. ابوالفضل همراه بیست تن دیگر شب عاشورا را برای راز و نیاز با خدا و نماز و استغفار مهلت گرفت.
امام در شب عاشورا مجددا بیعت خود را از اصحابش برداشت ولی اصحاب امام با سخنانی جوانمردانه حمایت خود را مجددا اعلام داشتند.

 


در آن شب لشگر امام در حال نماز و نیایش و لشگر عمر بن سعد در حال غفلت وبی خبری از خدا بودند.
صبح عاشورا دو لشکر در مقابل هم صف آرایی کردند و امام برای اتمام حجت شروع به سخنرانی نمود و فرمود: کلام مرا بشنوید تا در روز قیامت نگویید خدایا اگر حق بر ما روشن بود تبعیت از آن میکردیم. دنیا اگر سزاوار بقا بود برای پیامبران سزاوار بود که همیشه زنده بمانند… نسبت مرا با پیامبر میدانید مگر من فرزند پیامبر شما نیستم مگر پدر من علی مرتضی نیست مگر حمزه عموی من نیست… مگر شما از پیامبر نشنیده‏اید که حسن و حسین سرور جوانان اهل بهشت هستند… در این هنگام شمر سخنان امام را قطع میکند و میگوید او در ضلالت است و نمی فهمد چه میگوید. امام سخنان خود را ادامه میدهد و می فرماید: در شرق وغرب عالم غیر از من پسر پیامبر وجود ندارد… آیا من کسی از شما را کشتم؟ مال شما را خوردم؟ مگر شما ننوشته بودید میوه‏ها رسیده است و درختان سرسبز است در انتظار شما دقیقه شماری میکنیم…

 


از طرف عمر بن سعد پیشنهاد بیعت میشود امام می فرماید به خدا قسم بیعت نمی کنم…
در این هنگام که حق کمی ظهور یافته بود دشمنان دستور هلهله و سر و صدا میدهند تا سخنان امام به گوش و جان مردم نرسد ولی امام ادامه می فرماید: … چون شکمهای شما از حرام پر شده است حرف حق را نمی پذیرید. شما ته مانده احزاب فاسد هستید که قرآن را پشت سر انداخته، شما خاموش کننده سنت هستید… در این هنگام حر و تعدادی دیگر حقیقت را فهمیده و دست از لشگر عمر برداشته وجز یاران امام شدند.

 


دو لشکر که در مقابل هم بودند، عمر بن سعد تیر و کمانی خواست و گفت شاهد باشید اولین تیر را من انداختم وقتی تیر را رها کرد لشکر او نیز لشکر امام را تیر باران کردند و حمله را آغاز نمودند که در همان ساعت اول قریب ۵۰ نفر به شهادت رسیدند از جمله نعیم بن عجلان، عمران بن کعب، حنظلْ بن عمرو و الشیبانی که اسامی این بزرگواران در کتب آمده است مثل منتهی الامال شیخ قمی.
بعد از حمله اولین کسی که سپاه ابن سعد به میدان آمد یسار غلام زیاد بن ابیه و سالم غلام ابن زیاد بود و از میان اصحاب امام، عبدالله بن عمر به مبارزه با این دو بیرون آمد که هر دو را به هلاکت رساند بعد حر بن یزید ریاحی به میدان رفت و پس از کشتن تعدادی از لشکریان عمر بن سعد، خود نیز به شربت شهادت را نوشیدند. بعد بربرین خضیر و بعد از او عمر بن خالد و بعد عمیر بن عبدالله مذحجی و بعد نافع بن هلال و بعد مسلم بن عوسجه و… دراین هنگام ابو ثمامه نماز را به یاد امام آورد، امام نماز گذارد ویاران حضرت یکی پس از دیگری روانه میدان شدند بعد از دلاوریهای زیاد شربت شهادت می نوشیدند وقتی از اصحاب کسی دیگر نماند حضرت علی اکبر اولین نفر از بنی هاشم بود که روانه میدان گشت او نیز بعد از قتال زیاد و دلاوریهای شایان شربت شهادت را نوشیدند.

 


بعد محمدبن عبدالله بن جعفر شهید شد و بعد از او عون بن عبدالله بن جعفر فرزند حضرت زینب بودکه شربت شهادت رانوشیدند… بعد قاسم بن الحسن و بعد از او حضرت ابوالفضل دید که تعداد زیادی از اهلبیتش شهید شدند برادران خود همین فرزندان حضرت علی(ع) به نامهای عبدالله، جعفرو عثمان که از مادر خود ام البنین بودند به جبهه جنگ فرستاد…، سپس خود حضرت ابوالفضل از امام اجازه میدان خواست امام فرمود برادرم قبل از اینکه برای قتال بیرون روی برای بچه‏ها مقداری آب بیاور… حضرت ابوالفضل هم شهید شدندحضرت علی اصغر به شهادت رسیدند و… بعد حضرت خود وارد میدان شدند تا اینکه امام در غروب روز عاشورا سال ۶۱ به دیدار خدا و جدش محمد مصطفی(ص) و بابش علی مرتضی(ع) و مادرش فاطمه زهرا(س) رفت.
جریان روز عاشورا را مرحوم شیخ عباس قمی به طور مفصل نگاشته لذا ما شما را به کتاب منتهی الامال ارجاع میدهیم.

 


لشکر یزید بعد از اینکه امام را به شهادت رساند به دستور فرماندهان خود دست به غارت و آتش زدن خیمه‌ها و آزار و اذیت خاندان نبوت زدند، آن نامردمان به سوی خیمه‌های حرم امام روی آوردند و اثاث و البسه و شتران را به یغما بردند و گاه بانویی از آن اهل‌بیت پاک با آن بی‌شرمان بر سر جامه‌ای در کشمکش بود و عاقبت آن لئیمان جامه را از او می‌ربودند.( ابی مخنف، اولین مقتل سالار شهیدان، ترجمه و متن کامل وقعه الطف، سیدعلی محمد موسوی جزایری، انتشارات بنی‌الزهرا، چاپ اول( ۱۳۸۰٫
دختران رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ و حریم او از خیمه‌ها بیرون آمده و می‌گریستند و در فراق حامیان و عزیزان خود شیون و زاری می‌نمودند.

 


بعد از این اهل‌بیت را با سر و پای برهنه و لباس به یغما رفته به اسیری گرفتند و آن بزرگواران به سپاه دشمن می‌گفتند که ما را بر کشته حسین ـ علیه‌السلام ـ بگذرانید. چون اهل‌بیت ـ علیهم‌السلام ـ نگاهشان به کشته‌ها افتاد فریاد کشیدند و بر صورت خود زدند.( سید بن طاووس، اللهوف علی قتلی الطُّفوف، تحقیق و تقدیم شیخ فارس تبریزیان، چاپ: اسوه نوبت دوم، ۱۳۵۷، ص۱۸۰)، بعد از این قضایا عمر سعد ملعون در میان یارانش جار کشید: چه کسی است که اسب بر پشت و سینه حسین ـ علیه‌السلام ـ بتازد! ده نفر داوطلب شدند و تن امام را با سمّ اسبان لگدکوب کردند.( شیخ عباس، قمی، ترجمه نفس المهموم (در کربلا چه گذشت)، انتشارات مسجد مقدس جمکران، چاپ پنجم، ـ ۴۸۵، اولین مقتل سالار شهیدان، پیشین، ص۳۴۹).

 


و همان عصر عاشورا بود که عمر سعد سر مبارک امام را با خولی بن یزید اصبحی و حمید بن مسلم ازدی نزد عبیداله بن زیاد به کوفه فرستاد و سرهای یاران و خاندان او را جمع کرده و هفتاد دو سر بود و به همراهی شمر بن ذی‌الجوشن و قیس بن اشعث به کوفه فرستاد.( شیخ عباس، پیشین، همان، ص۴۸۶، و شیخ عباس پیشین، همان، ص ۳۵۱). سپس کشته‌های خودشان را پیدا کرده دفن نمودند ولی جنازه بی سر و زیر پای اسبان لگدکوب شده امام حسین ـ علیه‌السلام ـ و یارانش تا روز دوازدهم محرم عریان در بیابان کربلا بود تا اینکه توسط قبیله بنی‌اسد و به راهنمائی امام سجاد ـ علیه‌السلام ـ دفن شدند.) شیخ عباس، پیشین، همان، ص۴۹۲، اولین مقتل، پیشین، ص۳۵۳)

 


شب یازدهم محرم را گویا اسرای اهل‌بیت در یک خیمه نیم‌سوخته سپری نمودند در این رابطه در مقاتل چیزی از احوال اهل‌بیت ـ علیهم‌السلام ـ نقل نشده ولی می‌توان تصور کرد که چه شب سختی را بعد از یک روز پر سوز و از دست دادن عزیزان و غارت اموال و اسارت و سوختن خیمه‌ها و اهانت‌ها و… داشته‌اند.
عمر سعد ملعون در روز ۱۱ محرم دستور کوچ از کربلا به سوی کوفه را می‌دهد و زنان و حرم امام را بر شتران بی‌جهاز سوار کرده و این ودایع نبوت را چون اسیران کفّار در سخت‌ترین مصائب و هُموم کوچ می‌دهند.( شیخ عباس قمی، ترجمه نفس المهوم، ترجمه محمدباقر کمره‌ای، انتشارات جمکران، چاپ پنجم، ص ۴۹۰، ابی محنف، اولین مقتل سالار شهیدان، پیشین، ص ۳۵۱)، در هنگام حرکت از کربلا عمر سعد دستور داد که اسرا را از قتلگاه عبور دهند. قیس بن قرّه گوید: هرگز فراموش نمی‌کنم لحظه‌ای را که زینب دختر فاطمه ـ سلام‌الله علیها ـ را بر کشته بر خاک افتاده برادرش حسین عبور دادند که از سوز دل می‌نالید… و امام سجاد ـ علیه‌السلام ـ می فرماید: … من به شهدا نگریستم که روی خاک افتاده و کسی آنها را دفن نکرده، سینه‌ام تنگ شد و به اندازه‌ای بر من سخت گذشت که نزدیک بود جانم بر آید و عمه‌ام زینب وقتی از حالم با خبر شد مرا دلداری داد که بی‌تابی نکنم.( شیخ عباس، پیشین، ص ۴۹۲ و حسین نفس مطمئنه، محمدعلی عالمی، انتشارات هاد، چاپ اول، ۱۳۷۲، ص ۳۰۶)، (گویا اسرای کربلا را دوبار به قتلگاه می‌آورند، یک دفعه همان عصر روز عاشورا بعد از غارت خیام و به درخواست خود اسرا و یک بار هم در روز یازدهم محرم هنگام کوچ از کربلا و به دستور عمر سعد و این کار عمر سعد شاید به خاطر این بود که می‌خواست اهل‌بیت ـ علیهم‌السلام ـ با دیدن جنازه‌های عریان و زیر آفتاب مانده شکنجه روحی به اسرا داده باشد.)

 


بعد از اینکه روز یازدهم محرم اسرا را از کربلا حرکت دادند به سوی کوفه به خاطر نزدیکی این دو به هم روز ۱۲ محرم اسرا را وارد شهر کوفه نمودند گویا شب دوازدهم را اسرا در پشت دروازه‌های کوفه و بیرون شهر سپری کرده باشند در اثر تبلیغات عبیدالله بن زیاد علیه امام حسین ـ علیه‌السلام ـ و خارجی معرفی کردن آن حضرت مردم کوفه از این پیروزی خوشحال می‌شوند و جهت دیدن اسرا به کوچه‌ها و محله‌ها روانه می‌شوند و با دیدن اسرا شادی می‌کنند.

 


ولی با خطابه‌هایی که امام سجاد ـ علیه‌السلام ـ و خانم زینب ـ سلام‌الله علیها ـ و سایرین از اسرا ایراد می‌کند و خودشان را به کوفیان و مردم می‌شناسانند و به حق بودن قیام امام حسین ـ علیه‌السلام ـ اذعان می‌کنند شادی کوفیان را به عزا تبدیل می‌کنند. در طول مدتی که در کوفه و در میان مردم به عنوان اسیر جنگی حرکت می‌کردند سرها بالای نیزه بود و اسرا در کجاوه‌های جا داده شده بودند و آنان که خیال می‌کردند اسرا از خارجیان هستند و بر خلیفه یزید عاصی شده‌اند، جسارت و اهانت می‌کردند، عده‌ای هم از نسب اسرا سؤال می‌کردند با این وضع وارد دارالاماره می‌شوند و در مجلس عبیدالله بن زیاد که حاکم کوفه و باعث اصلی شهادت امام حسین، این ملعون جلوی چشم اسرا و مردم با چوب‌دستی به سر مبارک می‌زد و خود را پیروز میدان قلمداد می‌کرد و کشته شدن امام حسین ـ علیه‌السلام ـ را خواست خدا قلمداد می‌‌نمود،( ابن مخنف، اولین مقتل سالار شهیدان، ترجمه وقعه الطف، سید علی محمد موسوی جزایری، انتشارات بنی‌الزهرا، چاپ اول، ص ۳۶۱، و ترجمه نفس‌المهموم، پیشین، ص ۵۱۹٫( ولی با جواب‌هایی که از جانب خانم زینب و امام سجاد ـ علیه‌السلام ـ می‌شنید بیشتر رسوا می‌شد.

 


در خبرها آمده که ابن زیاد بعد از آنکه یک روز (یا چند روز بنا به روایتی) سرها را در کوچه‌ها و محله‌های کوفه گردانید، آنها را به شام نزد یزید بن معاویه فرستاد، (محمدعلی عالمی، حسین نفس مطمئنه، انتشارات هاد، چاپ اول، ص ۳۲۹، خرداد ۱۳۷۲)، و بعد از آن اسرا را به سرپرستی مخضّر بن تعلبه عائذی و شمر بن ذی‌الجوشن به شام روانه کرد. دستور داد که امام سجاد را با غل و زنجیر به دست‌ها و بر گردن بسته ببرند و سوار بر شتر بی‌جهاز به سوی شام حرکت بدهند. مدتی که اسرا از کوفه و شام در حرکت بودند را منابع ذکر نکردند چه وقایعی اتفاق افتاده و تنها به برخی بی‌ادبی‌های حاملین سرهای مبارک از قبیل شراب اشاره دارند و در طول مسیر از شهرهای مختلف گذر می‌کردند.

 


نقل شده که اهل‌بیت ـ علیهم‌السلام ـ را سه روز پشت دروازه‌های دمشق نگه داشتند تا شهر را آذین‌بندی کنند و آماده برای جشن و شادی نمایند. در بیشتر منابع نقل شده که روز اول صفر سر امام حسین ـ علیه‌السلام ـ را همراه کاروان اسرا وارد دشمق کردند(جواد محدثی، فرهنگ عاشورا، نشر معروف، ص ۲۴۰، اسفند ۱۳۷۴).

 


واقعه دلخراشی که برای اسرا اتفاق افتاد این بود که علی‌رغم خواست آن بزرگواران مبنی بر ورود به شهر از جای خلوت و بطور جداگانه از سرهای مبارک ولی شمر ملعون دستور داد سرها جلوی کاروان اسرا و از دروازه ساعات که جمعیت انبوهی تجمع کرده بودند وارد کنند، و مردم غافل شام که از حقیقت ماجرا بی‌خبر بودند با مشاهده کاروان شادی و هلهله می‌کردند و بر سرها اهانت می‌نمودند. سفر شام برای اهل‌بیت امام حسین ـ علیه‌السلام ـ بسیار تلخ و مصیبت‌های دوران اسارت در این دیار، برایشان از سخت‌ترین مصیبت‌ها بوده است. وقتی از امام سجاد ـ علیه‌السلام ـ پرسیدند در سفر کربلا، سخت‌ترین مصیبت‌های شما کجا بود، سه بار فرمودند: «الشام، الشام، الشام».( ابو مخنف، مقتل‌الحسین، ترجمه سیدعلی محمد موسوی جزایری، انتشارات بنی‌الزهرا، چاپ اول، ۱۳۸۰، ص ۳۸۵). در شام نیز اسرای آل محمّد ـ صلی الله علیه و آله ـ را در حالی که به ریسمان بسته شده بودند، به مجلس یزید وارد کردند، وقتی بدان حال در پیش روی یزید ایستادند، سر امام را در برابر یزید می‌گذارند و این صحنه از سوزناک‌ترین صحنه‌هایی است که برای امام سجاد و خانم زینب اتفاق می‌افتد. چرا که یزید ملعون بر سر امام توهین کرده و شماتت می‌کند و با قرائت اشعاری خود را پیروز میدان می‌داند و به مردم اجازه حضور می‌دهد و در آن مجلس به لب‌های مقدس امام جلوی چشم اسرا خیزران می‌زند.( ابومخنف، پیشین، ص ۳۸۷)، گویا در این مجلس است که یک مرد شامی به خود اجازه می‌دهد و این جسارت بزرگ را می‌کند. دختر امام حسین به نام فاطمه را از یزید به کنیزی می‌خواهد و با پاسخ تند دختر امام و خانم زینب روبرو می‌شود و بعد از گفتگوئی میان حضرت زینب و یزید خانم زینب خطبه‌ای در مجلس یزید ایراد می‌کنند و شجاعانه به اعمال پلید یزید اشاره می‌کند و یزید را در مجلس خود رسوا و خار می‌کند.

 


اسرا در مدتی که در شام بودند بنابر روایتی در یک خرابه به صورت زندانی نگهداری می‌شدند(شیخ عباس قمی، نفس‌المهوم، ترجمه آیت‌الله شیخ محمد باقر کسره‌ای، ص ۵۶۸، انتشارات صاحب‌الزمان جمکران، چاپ پنجم، ۱۳۷۴، ص ۵۶۸) و در این مدت یزید ملعون چندین مرتبه خواست که امام سجاد ـ علیه‌السلام ـ را شهید کند که خانم زینب مانع می‌شدند.

 


در مقاتل آمده که یزید خطیبی خواست که در اجتماع مردم صحبت کند و از یزید و معاویه ستاش کند و به امام علی و فرزندان آن حضرت جسارت کند و در رابطه با پیروزی ظاهری یزید به اصطلاح سخنرانی کند و خطیب ایراد سخن کرد و اوامر یزید را اجرا نمود و به ذم امام حسین ـ علیه‌السلام ـ پرداخت در این حین امام سجاد ـ علیه‌السلام ـ فرمود: ای یزید! به من اجازه بده بالای این چوب‌ها روم (منظور میزی بود که خطیب شامی روی آن صحبت می‌کرد) تا چند کلمه‌ای صحبت کنم که موجب خشنودی خداوند و اجر و ثواب حضار باشد. یزید نپذیرفت. ولی مردم اصرار کردند تا امام به منبر رفت امام خطبه‌ای خواند بعد از حمد و ثنای خدا خود را معرفی کردند، که اصل و نسبشان کیست به ماجرای کربلا و اسیری خود اشاره فرمودند. در مجلس غوغائی بر پا شد و همه علیه یزید همهمه می‌کردند یزید از مؤذن خواست که اذان بگوید. ولی امام از این اذان هم علیه یزید استفاده کرده و یزید را رسوا نمود.

 

 

(ابومخنف، اولین مقتل سالار شهیدان، ترجمه سیدعلی محمد موسوی جزایری. انتشارات بنی‌الزهرا، چاپ اول ۱۳۸۰، ص ۴۰۵)
از جمله وقایعی که برای اسرای اهل‌بیت در شام اتفاق افتاد بنا به گفته برخی منابع وفات دختر سه ساله امام حسین ـ علیه‌السلام ـ است . از کامل بهائی نقل شده اهل‌بیت ـ علیهم‌السلام ـ شهادت پدران را از کودکان خردسال پنهان می‌داشتند. و به آنها می‌گفتند که پدر شما سفر کرده، تا اینکه شبی دختری از امام حسین ـ علیه‌السلام ـ به نام رقیه از خواب بلند می‌شود و بهانه بابا را می‌گیرد و ضجه و ناله می‌کند و همه اهل خرابه با این کودک همنوا می‌شوند تا اینکه سر امام را در طشتی می‌آورند خانم رقیه سر را به بالین گرفته و با آن سر درد دل می‌کند. پدر بعد از تو محنت‌ها کشیدم بیابان‌ها و صحراها دویدم.

 


بعد از مدتی دیدند که سر به یک طرف افتاد و کودک هم طرف دیگر او را حرکت دادند. دیدند که جان به جان آفرین تسلیم کرده (محمدعلی، عالمی، حسین نفس مطمئنه، انتشارات هادی، چاپ اول، ۱۳۷۲، ص ۳۵۰)، بعد از اینکه مردم شام بوسیله خطابه‌های حضرت زینب و امام سجاد ـ علیهما‌السلام ـ شناخت کامل از اسرای اهل‌بیت ـ علیهم‌السلام ـ یافتند یزید تحت فشار افکار عمومی و جهت جلوگیری از رسوائی بیشتر سه پیشنهاد از امام سجاد ـ علیه‌السلام ـ را خواست اینکه سر امام حسین را پس دهد، چیزهائی که غارت شده برگردانند، اسرا را در صورت کشتن امام سجاد با یک فرد امین به مدینه روانه کند ولی یزید سر امام را پس نداد و از کشتن امام منصرف شد و پیراهن کهنه امام حسین ـ علیه‌السلام ـ را با مقداری پول پس داد.( ابومخنف، پیشین، ص ۴۰۸) و اجازه داد که اسرای اهل‌بیت در شام برای شهدای کربلا عزاداری کنند. بعد از اینکه مدتی اسرا در شام مقیم بودند یزید از فتنه مردم بیمناک شده و از نعمان بن بشیر، که قبلاً امیر کوفه بود، خواست فردی پارسا و امین همراه اسرا آنها را بنا به خواست خودشان روانه مدینه نماید. راوی می‌گوید: هنگامی که اهل و عیال امام حسین ـ علیه‌السلام ـ از شام برگشتند و به عراق رسیدند از راهنمای کاروان خواستند که آنها را از راه کربلا عبور دهد و ایشان قبر امام حسین ـ علیه‌السلام ـ را زیارت کنند و چند روزی بعد از رسیدن به کربلا مشغول عزاداری و سوگواری برای امام و شهدای کربلا بودند،( ابومخنف، پیشین، ص ۴۱۱)، گویا خروج اسرا از شام به طرف مدینه در بیستم صفر ۶۱ بوده یعنی مدت ۲۰ روز از ورود به شام تا خروج از آن طول کشیده، بعد از زیارت قبور شهدای کربلا راهی مدینه شدند و بالاخره زینبی که با برادران و اقوام خویش از مدینه خارج شده بود بدون برادر و خویشان و با رنج سفر و داغ شهداء و مصیبت‌هایی که در طول این مدت دیده بود وارد مدینه شد.

 

 

منبع:پرسمان