هم‌چو روی طفل من، بی‌رنگ و رو، مهتاب نیست
بخت من در خواب و چشم کودکم در خواب نیست

گفتم از اشکم مگر، ای غنچه! نوشی آب لیک
از تو معذورم که اشک من به جز خوناب نیست

در حرم، هر سمت باشد قبله، اما بهر من
غیر رویت قبله و جُز ابرویت محراب نیست

خیمه، بیت و کعبه، مَهد و در طواف، اهل حَرَم
این طواف حجّ عشق است و جُز این آداب نیست

هفت بار آمد صفا و مروه هاجر، آب جُست
من که ده‌ها بار در هر خیمه رفتم، آب نیست

قسمتی از راه را با هروله، هاجر برفت
من همه ره را دویدم، کام تو سیراب نیست

 

شاعر: علی انسانی