هفدهمین جلسه تاریخ کلام امامیه در عصر حضور ائمه (ع) با سخنرانی حجت‌الاسلام‌والمسلمین دکتر محمدتقی سبحانی و به میزبانی جامعه الزهراء (س) روز سه‌شنبه ۱ دی‌ماه ۱۳۹۴ در سالن جلسات معاونت پژوهش این مرکز برگزار شد.

 

ادعای اصلی این است که تشیعی که در دوران امام علی (ع) و امام حسن (ع) شکل گرفت پس از عاشورا بدون یک رهبری منسجم اجتماعی باقی ماند. به تعبیر دیگر حادثه عاشورا سبب شد که شیعه از رهبری متمرکز واحد خارج شودخلأ رهبری به دلایل مختلف سبب شد محمد حنفیه مطرح شود. او خودش دارای دو ویژگی بود:شأن واقعی اجتماعی داشت و ویژگی‌های فکری و علمی که خودش داشت و ما بر روی این تأکید کردیم و این مسأله مغفول مانده است و در تحلیل‌های تشیع کمتر بر این مورد تأکید شده است. محمد بن حنفیه خودش دارای ویژگی‌های معرفتی علمی و سیاسی است که سبب می‌شود جامعه شیعی نسبت به او اقبال کند و در فضای خلأ مدیریت و رهبری او را به‌عنوان رهبر شیعه بپذیرد و خودش نیز دارای این انگاره است.

 

این مسأله که محمد تا چه حد برای خودش مسأله امامت شیعه را قائل بود؟ و سطحش چه بود؟ و تا چه دوره‌ای این اعتقاد وجود داشت؟ آیا بعداً برگشت یا نه؟ بین مورخان اختلاف است. ولی مسلم این است که به‌صورت عملی و واقعی هم خودش و هم اطرافیان و فرزندان او برای ادامه نسل علی بن ابیطالب (ع) و تشیع اعتقادی برای خودشان جایگاه قائل بودند.

 

چرا سراغ این بحث رفتیم و به چه دیدگاه‌هایی اشاره می‌کنیم؟ قبلاً گفتیم که دانستن نظریه رقیب مهم است و این در تاریخ فکری شیعه تعیین‌کننده است. نظریه‌های مقابلی که وجود دارد تلاش می‌کند این ویژگی‌های اعتقادی شیعه (وصایت، مهدویت، مسأله نص، رجعت، عدل و توحید و …) را در این دوره از درون خاندان اهل‌بیت و از مدینه به بیرون ببرد و معنا کند. بگوید در جامعه کوفه شکل می‌گیرد و در آنجا تبلور پیدا می‌کند و به تعبیر دیگری دارد بنیاد تشیع را از مدینه جدا می‌کند.

 

برای شکل‌گیری این مسأله، چند مدعا در نظریه رقیب وجود دارد:

 

۱- جایگاه علمی معرفتی و موقعیت محمد حنفیه در مدینه و بین شیعیان یک موقعیت تبعی تلقی می‌شود. این‌گونه تلقی کنند که یک شخصیتی آرام و گوشه‌گیر است و اهل ورع و تقوا است هرچند درگذشته شجاعت‌هایی داشته است. آنچه در فیلم مختار هم بوده است ناشی از انگاره‌ای است که در تاریخ برای او ساخته‌اند؛ یعنی این‌قدر این انگاره مؤثر بوده است و در تشیع واردشده است که حتی یک شیعی که تاریخ می‌خواند چیزی بیشتر از این از محمد بن حنفیه متوجه نمی‌شود. پس در تاریخ شخصیت او الآن یک شخصیت کنشگر و فعال نیست.

 

۲- بر اساس نظریه رقیب، اساساً تشیعی در مدینه وجود نداردبدنه جامعه مدینه در مقابل امام علی (ع) هستند و اگر هستند محبانی هستند که امروز اندیشه‌ها، آراء و مذهب فقهی متفاوتی از خط عمومی اهل سنت ندارند؛ یعنی فضای مدینه کاملاً متفاوت با خط تشیعی است که در کوفه و جاهای دیگر دنبال می‌شود.

 

 

۳- بزرگنمایی جریان تشیع در کوفه؛ یعنی تلاش شود تمام چیزهایی که به‌عنوان انگاره‌های تشیع اعتقادی در زمان بعد مطرح است همه این‌ها به‌نوعی رصد شود و سرمنشأ این‌ها در کوفه دیده شود.

 

۴- اتصال این جریان از طریق عبدالله بن سبا به یک منظومه فکری؛ هیچ‌کس در تاریخ تشیع شک ندارد تشیع اعتقادی مربوط به دوران امام سجاد (ع) است؛ یعنی تشیع اعتقادی در بعد از عاشورا در بین جمعیتی از گروه‌های اسلامی که نام شیعه به خودشان می‌گیرند پیدا می‌شود. مشکل تحلیل گران تاریخ از همان قرن دوم این است که این را چگونه باید تبیین کرد؟ اگر این جریان به خاندان وحی یا اصحاب پیامبر (ص) یا گروهی از تابعین صحابه وصل شود برای این اعتقاد مشروعیت ساز می‌شود و باید این را جدا کرد. تا می‌شود یک فضای بیرونی درست کرد که این‌ها منسوب شود. در جلسات گذشته در مورد عبدالله بن سبا عرض کردم. طرحی که خط اموی پیدا کرد که کانون این جریان را پیدا کند چیزی بود بنام سبأیه و بعدها یک شخصیتی بنام عبدالله بن سبا درست کردند. هر نوع اعتقاد شیعی را به او منسوب می‌کردند که اشکالاتش را عرض کردم. در دوره پس از عاشورا این محمل در عنوانی بنام کیسانیه دنبال می‌شود ولی مشکل اصلی این است که کسانی که در این دوره گروهی بنام کیسانیه درست می‌کنند و ارتباطش را با محمد بن حنفیه قطع می‌کنند همه سخن این است که از کجا آمده است؟ یعنی یک مجموعه اعتقادی که به‌صورت انفجاری در یکی دو دهه در جامعه اسلامی بوجود می‌آید. یک‌دفعه می‌بینید مهدویت، وصایت، بدا و رجعت دائم در جامعه ترویج می‌شود. تمام کسانی که می‌خواستند تحلیل کنند تلاش شأن این است که محملی برای این درست شود و این جریان به کجا وصل شود؟ یکی‌اش این است که در گروهی بنام کیسانیه بوجود آمد ولی کوفه از کجا گرفت؟ گفتند بگوییم از عبدالله بن سبای یهودی زاده گرفته است. اگر جلوتر برویم بگوییم خط غلو متأثر از ادیان غیر اسلامی و انحرافی است. نکته مهم در تحلیل ما این است که در مقابل نظریه‌ای که به دنبال پیدا کردن ریشه‌های غیر مدنی و غیر اهل‌بیتی برای این اعتقادات است نشان دهیم که منشأ این اندیشه‌ها از درون خاندان وحی برمی‌خیزد و آن چیزی که تشیع در این دوره با خودش حمل می‌کند به‌عنوان اصول اساسی که بعداً آن را از اصول غیر اصلی تفکیک خواهیم کرد، چیزی است که متصل به خاندان وحی است و از خاندان علی بن ابیطالب (ع) جدا نیست. تشیع بعد از عاشورا هرگز اندیشه‌ها و رهبری خودش را در بیرون از خاندان علی بن ابیطالب (ع) مطرح نکرده است و تا بعداً حوادث بعدی پدید نیامد همین جریان کیسانیه از خاندان اهل‌بیت (ع) جدا نشد.

 

دکتر صفری: یعنی این مشروعیت دارد و درست است؟

 

اصلاً در تاریخ بحث مشروعیت و درستی و نادرستی نمی‌کنیم.

 

دکتر صفری: چون می‌فرمایید آموزه‌های خاندان وحی را دنبال می‌کنند.

 

من می‌خواهم آن چیزی را که این جریان دنبال می‌کند و باورش باوری متصل به خاندان امام علی (ع) است؛ یعنی تشیع در این دوره جریانی مستقل از خاندان پیامبر (ع) و امام علی (ع) نیست.

 

دکتر صفری: محمد بن حنفیه مبدع است یا منتقل‌کننده؟

 

اتفاقاً همین را می‌خواهیم بگوییم.

 

پس دو گام را باید برداریم:

۱- نشان دهیم تشیع پس از عاشورا در بیرون خاندان وحی شکل نمی‌گیرد. ممکن است امتدادی در کوفه فعال‌تر، پرتنش‌تر و کنش گر است ولی هسته اصلی در مدینه و خاندان امام علی (ع) است.

 

۲- نشان دهیم آنچه را محمد حنفیه ویارانش مطرح می‌کنند عموماً این ایده برخاسته از خاندان امام علی (ع) است و به‌صورت وراثی منتقل می‌شود یعنی نه خود او ادعا دارد که آنچه می‌گویم از خودم است و شیعیانی که او را به‌عنوان رهبری اعتقادی و سیاسی می‌پذیرند او را مستقل نمی‌بینند و میراث علمی او را متصل به امام علی (ع) می‌بینند و می‌پذیرند و مخالفان هم که برای محمد حنفیه شخصیتی قائل‌اند بر این باورند.

 

اگر این چند حلقه را محقق تاریخ تشیع پیگیری کند و اولاً نشان دهد که سیر تفکر اعتقادی شیعه در خاندان امام علی است که منتقل می‌شود، شیعه نگاهش به این خاندان است، آنچه را که می‌گوید درست یا نادرست نشان می‌دهد و ثانیاً نشان دهیم هسته اصل این اعتقادات تشیع اعتقادی است ادامه میراث علوی است.

 

اگر این حلقه اثبات شود تئوری دوم که تلاش دارد تفکر تشیع را بیرون مدینه و خاندان وحی معنا کند از بین می‌رود.

 

برای اثبات این مسأله این نشان دادیم که:

 

۱-  محمد حنفیه یک شخصیت سیاسی اجتماعی فعال است و بالاتر از آن دارای یک نظریه سیاسی است یعنی برای رهبری و اداره جامعه شیعه کاملاً با برنامه حرکت می‌کند. آنجا که به عبدالله بن زبیر بیعت نمی‌کند و تا آخرین نفس مقاومت می‌کند حتی نصیحت عبدالله بن عباس را نمی‌پذیرد. آنجایی که در مقابل تندروی‌های شیعیان کوفه ایستادگی می‌کند. حتی حرکت‌های سیاسی تشیع را در یک چارچوب تعقیب می‌کند. تا آنجایی که نشان می‌دهد که برای به دست گرفتن قدرت باید از چه مسیری عبور کرد و می‌گوید این سنت و سیره پدرم علی (ع) است.

 

۲- محمد حنفیه یک شخص نیست و یک گروه و جریان است که قبل از آن‌که در کوفه باشد در مدینه است. در حوادث بعد از عاشورا وقتی عبدالله بن زبیر در مکه مسلط می‌شود و مدینه را تحت‌فشار قرار می‌دهد محمد بن حنفیه مقاومت می‌کند. در همان حرکت‌های اول کاملاً نشان می‌دهد که محمد حنفیه تنها نیست. در تاریخ یکی از مفصل‌ترین تواریخ که این بخش را نقل کرده است تاریخ طبری است. نقل‌ها هم متعدد است. چه آنجایی که در زمزم با یارانش زندانی می‌شود و چه در حادثه شعب، وقتی‌که بنی‌هاشم را محاصره می‌کند و هیزم جمع می‌کند که یا بیعت کنید یا شما را آتش می‌زنم؛ چه حادثه حرکت به‌سوی منا که تصمیم می‌گیرد به منا برود. مخصوصاً در حادثه منی که از ابومخنف نیز نقل شده است محمد بن حنفیه یک انسان فراری از مکه نیست. در تعبیر طبری این است که «و اقبلنا من المدینه بسبع مائه رحیل و خرج الینا من الکوفه سبعه آلاف و انضم الینا من حولنا الفان اکثرهم بکر بن وائل و یقال سته آلاف» هفت‌صد نفر با محمد بن حنفیه از مدینه حرکت کردند و هفت هزار نفر از کوفه آمدند. اکثر این‌ها بکر بن وائل بود. این در شرایطی است که هنوز حرکت سیاسی و مختار و گروه فکری بنام کیسانیه وجود ندارد و هنوز این عقاید منتشر نشده است و جنگ قدرت در حجاز است. دو هزار نفر یا شش هزار نفر از قبایل اطراف ما که در مدینه هستند به او میپیوندند. بسیج کردن این تعداد افراد در جایی که عبدالله بن زبیر حضور دارد و شام نیز قدرت دارد نشان‌دهنده یک حرکت گروهی است. جالب است وقتی عبدالله بن زبیر، محمد حنفیه را تهدید می‌کند اگر تا غروب بیعت نکنی خانه‌ات و هر که در آن است را آتش می‌زنم، عبدالله بن عباس با شنیدن این تهدید محمد را نصیحت می‌کند. ولی محمد می‌گوید: ان شاء الله تا قبل از غروب یک حجابی بین من و این‌ها ایجاد می‌شود. عبدالله بن عباس ایستاد و انتظار کشید که تا غروب چه اتفاقی می‌افتد؟ همین‌جا است که گروهی از کوفه از طرف مختار می‌آیند و حصار را می‌شکند و محمد را بیرون می‌برد؛ یعنی محمد بن حنفیه در مکه نشسته و ارتباطش را با جریان کوفه حفظ کرده است. تاریخ به ما می‌گوید محمد بن حنفیه طرح سیاسی دارد و آن این است که باید قدرت را در پنهان ایجاد کرد تا زمینه حضور دولت و قدرت فراهم شود. تمام این‌ها دلالت می‌کند بر کار زیرزمینی شبکه‌ای فعال که یارگیری می‌کند و ارتباطاتش با گروه‌های دیگر را حفظ می‌کند. گروهی است که کانون اصلی‌اش در مدینه است.

 

دکتر صفری: بحث همین‌جا است که این گروه یا در خود مدینه هستند یا از کوفه یارگیری می‌شود. چون شما می‌فرمایید دلالت می‌کند که این حرکت سیاسی اجتماعی است ولی بحث ما بحث کلامی و اعتقادی است. شما گروه اعتقادی معرفی کنید که مدنی هم باشند.

 

این‌ها را بحث خواهم کرد. البته شما انتظار دارید در این زمان کسی را در مدینه نام ببرم و بگویم این فرد چنین اعتقادی دارد؟

 

دکتر صفری: اعتقادتان همین است.

 

سؤال: شاهد مثالی که از طبری آورده‌اید مربوط به جمل است.

 

پس یادداشت را اشتباه کرده‌ام. البته این مورد را با سرعت نگاه کرده‌ام ممکن است اشتباه شده باشد ولی حدوداً هشت سند در مورد محمد حنفیه وجود دارد که کاملاً نشان می‌دهد محمد بن حنفیه با یک گروه کار می‌کند. در تاریخ طبری نیز بیش از یک نقل وجود دارد که جمع بزرگی از افراد از مدینه و اطراف آن به حمایت از محمد حنفیه برمی‌خیزند و کوفیان هم عین این داستان به این مجموعه ملحق می‌شوند.

 

سؤال: این‌که فرمودید طرح سیاسی محمد این بوده که قدرت باید به‌صورت پنهانی ایجاد شود آیا این دقیقاً حرف امام سجاد (ع) نیست؟ اگر همان است پس شخصیت محمد حنفیه چه برجستگی دارد؟ در اصل خط را از همان‌ها گرفته است.

 

در جلسه گذشته تصریح کردم که محمد می‌گوید این سنت پدرم بود؛ یعنی خط ما اهل‌بیت (ع) این است که برای به دست گرفتن این‌طوری عمل می‌کنیم. قدرت این روش را داریم. ولی این‌که آیا روش او با امام سجاد (ع) متفاوت است نه به لحاظ تئوری بلکه به لحاظ تحلیل شرایط و واقعیت، متفاوت است. امام سجاد (ع) و امام باقر (ع) و امام صادق (ع) هیچ‌کدام شرایط را برای حرکت سیاسی آماده نمی‌بینند؛ یعنی یک حرکت اعتقادی فکری فرهنگی را صورت می‌دادند و هر کس با آن‌ها مواجه می‌شود می‌داند که زمان حرکت نیست ولی در حدی است که محمد بن حنفیه این‌گونه نمی‌اندیشد. کاملاً در فکر به دست گرفتن حکومت است و حرکت خودش را بر همین اساس ادامه می‌دهد.

 

سؤال: ایشان شاخه سیاسی همان حرکت نیست؟

 

نگوییم شاخه سیاسی؛ بهتر است بگوییم یک جریان است. شما می‌خواهید محوریت را امام سجاد (ع) قرار دهید درحالی‌که از اسناد تاریخی حتی اسناد شیعی نیز چنین چیزی را برداشت نمی‌کنیم که محمد بن حنفیه کسی باشد که به رهبری و امامت امام سجاد این حرکت را انجام دهد.

 

به بحث اصلی برگردیم. همین‌که ثابت کنم محمد بن حنفیه دارای طرح سیاسی برای جامعه شیعی است و اطرافیان خودش را شیعتنا می‌نامد و وارد توافق سیاسی و نظامی با مختار می‌شود و حاضر است به‌صورت غیرمستقیم از حرکت سیاسی او حمایت کند نشان می‌دهد این شخصیت یک فرد فعالی است و گروهی از یاران را در کنار خودش جمع کرده است.

 

سؤال: شما می‌خواهید خاستگاه این جریان را مدینه نشان دهید. همه نقل‌های تاریخی یا اکثر آن‌ها که از محمد بن حنفیه وجود دارد متعلق به زمانی است که در مکه و طایف بوده است و وقتی به مدینه برمی‌گردد یک جریان خاموش است و از زمان بیعتش با عبدالملک به بعد خیلی از او نقل خاصی نمی‌بینیم.

 

نقل نداریم یعنی نقل علمی نداریم؟ تمام روایات فقهی و اخلاقی که از او وجود دارد را چکار می‌کنیم؟ در آن جلسه عبارت خواندم. نصوص تاریخی نشان می‌دهد که محمد بن حنفیه انتظار دیگری از حوادث سیسی دارد و انتظار دارد عبدالله بن زبیر ساقط شود، دولت شیعی اقامه شود و خودش نقش دارد ولی حوادث به سمتی می‌رود که خلاف انتظار او است و بیعتش با عبدالملک از روی تقیه و ناچاری است.

 

سؤال: همه این‌ها در بیرون از مدینه است و داخل مدینه فعالیت سیاسی برای او ذکر نمی‌شود.

 

چون اصلاً در آنجا مجال فعالیت سیاسی نیست. محمد بن حنفیه‌ای که در مکه است هوادارانی دارد؛ هرچند اقلیت باشد که شیعه نیز در اقلیت است. با یک گروه از مدینه به مکه می‌آید. گروه فکری‌اش را بعداً خواهیم گفت ولی گروه سیاسی است را الآن بحث می‌کنیم. بپذیریم که او منفعل و گوشه‌گیر نیست. می‌خواهم این چهره را عوض کنیم که آمدنش به مکه و ایجاد ارتباط باقدرتی که در کوفه وجود دارد و استفاده از آن ظرفیت بزرگ سیاسی شیعه و از اطراف مکه و مدینه همه این‌ها نشان‌گر کنش گر بودن محمد حنفیه است. پس با یک گروه دارای طرح مواجهیم.

 

وقتی می‌گوییم مدرسه مدینه منظور شهر مدینه نیست. از مدینه دو چیز را در نظر داریم:

 

۱- کانونی بودن خاندان اهل‌بیت (ع)؛ یعنی تشیع در اینجا در گرداگرد این خاندان است و اگر سراغ محمد حنفیه می‌آید به‌عنوان یک بازمانده از این خاندان است؛ و البته عرض کردم فرزندی که دارای شخصیتی است که قابلیت این را دارد که او را امام و وصی بنامند و حتی در مقابلش السلام علیک یا مهدی بگویند. این ظرفیت در محمد حنفیه وجود دارد.

 

۲- تشیع به محمد حنفیه نه به‌عنوان یک فرد بلکه به‌عنوان فردی از این خاندان نگاه می‌کند و مجموعه گرداگرد او یک مجموعه متشکل است. مکانت و ویژگی‌هایی که محمد بن حنفیه و اطرافیانش دارد. کسانی که فکر او را تبلیغ می‌کنند به علمیت و مقام فقهی و اعتقادی و جایگاهش در نقل حدیث و تفسیر باور دارند؛ او را یک شخصیت علمی می‌دانند و این شخصیت را در هر جا بزرگ می‌بینند به‌عنوان منتقل‌کننده میراث علی بن ابیطالب (ع) تلقی می‌کنند. قبلاً عبارت‌هایی را نقل کردم که فرزندانش نیز دارای این ویژگی هستند.

 

این تعبیر در کتب معتبر اصلی شمارم است: «لا نعلم احدا اسند عن علی اکثر و لا اصح ممن اسند محمد بن حنفیه.» ما نمی شناسیم کسی را که بیشترین و صحیح‌ترین روایت را از امام علی (ع) را نسبت به محمد حنفیه داشته باشد. یا در کتاب منتخب طبری آمده است: «کان فاضلا دینا زائل من جم.» در کتاب معرفه الثقات عجلی: «کان رجلا صالحا تابعیا ثقه مدنیا ابناه الحسن و عبدالله ثقتان. حدثنا ابومسلم حدثنی ابی قال و سئل رجل ابن عمر عن مسأله فقال له سل محمد بن حنفیه ما یقول ثم اخبرنی فقال ابن عمر اهل‌بیت مفهمون.» تعبیر مُفَهَّم مانند محدث است یعنی علمی فراتر از علم عادی. شخصیت محمد بن حنفیه به‌گونه‌ای است که برای عبدالله بن عمر از این جایگاه برخوردار است.

 

در بین علمای شیعه نیز که معمولاً میراث از غیر شیعه نقل شده است به محمد حنفیه به همین جهت نگاه می‌کنند. اربلی در کشف الغمه می‌نویسد: «و اما محمد بن حنفیه فقد اقر الصادر و الوارد و الحاضر و البادی انه کان واحد دهره و رجل عصره و کان اتم الناس تماما و کمالا

 

ابن شهرآشوب می‌گوید: «اشجع اهل زمانه و کان النبی ذکر اسمه و کنیته فبلغ من فضله حتی قال الکیسانیه انه المهدی و هو الراوی علی ابیه علوما» این‌که به او گفتند مهدی بی‌خود نیست یعنی مقامی ازنظر علمی و معنوی دارد.

 

برای این‌که خود محمد بن حنفیه دارای چنین مقامی است چند شاهد وجود دارد:

 

۱- همین نکته که هر کسی از شیعه و سنی او را یاد کرده است او را دارای مقام علمی و میراث علی بن ابیطالب (ع) نام برده است. در مورد دو فرزندش هم‌چنین تعبیری آمده است.

۲- وصیت‌های متعددی که از امام علی (ع) نسبت به او آمده است. با تعبیر: «اوصی له». این در کتب اهل سنت و شیعه نقل شده است و این نشان‌دهنده این است که این شخصیت ازنظر علمی این‌گونه معرفی می‌شود.

۳- روایاتی که از او باقی مانده است؛ اعم از روایات فقهی، اخلاقی و اجتماعی.

۴- از همان منابع نخستین، بزرگانی کتاب‌هایی مستقل در باب او با عنوان «اخبار محمد بن حنفیه» نوشته‌اند. ابومخنف در کنار کتاب‌هایش، یک کتاب در مورد اخبار محمد بن حنفیه دارد. هشام بن سائب کلبی نیز که ناقل اخباری است همین کتاب را دارد.

۵- این شخصیت ازنظر علمی به‌گونه‌ای است که حتی در زمان دو برادر بزرگوارش از برجستگی علمی و معنوی برخوردار بوده است. در بحث کیسانیه که در جلسه آینده خواهم گفت این‌ها گروهی هستند که وصایت علی بن ابیطالب مستقیماً به محمد حنفیه منتقل شده است. قرائنی وجود دارد که در زمان حضور امام حسین (ع) محمد بن حنفیه شخصی موردتوجه است. حدس من این است که کسانی که وصایت را بعد از امام علی (ع) به محمد حنفیه می‌دهند چنین مسأله ای در زمان امام حسین (ع) شکل‌گرفته است؛ در آن شرایطی که بعد از صلح امام حسن (ع) پیش می‌آید؛ و الا بسیار بعید است که کسانی بعد از عاشورا چنین اعتقادی پیدا کنند. محمد بن حنفیه شخصیتی نیست که کربلا اتفاق بیفتد و خلائی بوجود بیاید و در آن زمان مطرح شود. او کسی است که بعد از شهادت پدر از برادرانش میراث علمی پدر را طلب می‌کند. این نشان می‌دهد که فردی است که در آن زمان هم ادعا و جایگاه علمی دارد.

۶- شاگردانی که محمد بن حنفیه دارد و کسانی که نقل روایتش می‌کنند. ظاهراً غالب این روایات در دوره‌ای است که فتنه زبیریان فرونشسته است و محمد بن حنفیه یک شخصیت علمی در مدینه است و سراغ او می‌آیند و سؤال فقهی و سیاسی می‌کنند و برمی‌گردند. در تاریخ اشخاصی نام برده شده است که خود را شاگردان محمد می‌دانند. ابن عساکر در تاریخ دمشق می‌نویسد: «عن منذر الثوری قد لزمت محمد بن حنفیه حتی قال بعض ولده لقد غلبنا هذا النبطی علی ابینا.» منذر ثوری می‌گوید این‌قدر با محمد بن حنفیه ملازم بودم و علوم او را کشف کردم که بعضی از فرزندان او گفتند که این نبطی آمده است در علوم پدرمان بر ما سبقت گرفته است.

 

دکتر صفری: این همان تائید نظریه‌ای است که تفکر محمد حنفیه در بیرون از مدینه است؛ یعنی شما باید یک فرد مدنی را نشان دهید که چنین اعتقادی دارد.

 

گروهی که الآن با محمد بن حنفیه هستند که از بیرون نیامده‌اند. علاوه بر این‌که باید مجموعه راویانی که از او نقل روایت کرده‌اند را نیز بررسی کرد. خود محمد صاحب‌فکر است و اطرافیانی در مدینه دارد. ما دنبال شناسنامه انسان‌ها نیستیم که متولد کجا است؟ مگر چند نفر که در مدینه هستند مدنی اصل هستند؟ بحث این است که چه کسانی ملازم با او هستند و از او درس می‌گیرند؟ این‌ها کانون توسعه این فکر هستند. این‌که از کجا آمده‌اند محل بحث ما نیست.

 

ما در مقابل تئوری صحبت می‌کنیم که بیرون کانون فکری و قدرت محمد حنفیه و تشیعی که در خاندان علی بن ابیطالب (ع) وجود دارد یک عده‌ای دارند برای فکر شیعه داستان می‌سازند و یا نسبت می‌دهند. عرض من این است که محمد حنفیه شاگرد و حلقه درسی دارد و حداقل راویان بسیار او این مسأله را نشان می‌دهد. همین‌که گفته می‌شود این مقدار حدیث نقل کرده است مؤید مطلب است. حرف در این است که اگر کانونی شکل می‌گیرد به این مرکز متصف می‌شوند و مربوط به خاندان علوی است.

 

دکتر صفری: فرضیه رقیب بسیار قوی است. اگر بخواهید خلاف آن را بگویید اولاً باید ثابت کنید که محمد بن حنفیه افرادی دارد که کوفی نباشند.

 

کوفی یا غیر کوفی چه نقشی دارد؟ چرا نباید کوفی باشند.

 

دکتر صفری: فرضیه رقیب می‌گویند کوفی باشند.

 

فرضیه رقیب که به شناسنامه آدم‌ها کار ندارد. می‌توانم ثابت کنم هشتاد در صد کسانی که در مدینه روایت مدنی و حجازی را نقل می‌کنند از بیرون مدینه و یمنی هستند. فقه حجاز را کوفیان نقل می‌کنند. این کوفیان چه کسانی هستند؟ آن تئوری وقتی می‌گوید کوفه، دنبال مکانی دور از خاندان اهل‌بیت می‌گردد که می‌تواند به آن نقطه دور، اتهام غیر اصلی بودن و غیر اسلامی بودن بزند. ولی اگر کسی کوفی نیست و یمنی است و روایت نقل می‌کند چه؟ سفیان ثوری مدتی در کوفه است ولی ناقل اصلی روایات اهل حجاز است. زهری که روایات شام را نقل می‌کند از کجا آمده است؟ می‌خواهم بگویم انتقال جمعیتی افراد در تئوری دخالتی ندارد. تئوری نقطه کانونی‌اش این است که نشان دهد اعتقادات شیعه در یک نقطه دوری مانند کوفه بیرون از محیط اهل‌بیت شکل می‌گیرد. نقض آن این است که این اعتقادات در مدینه با محوریت محمد حنفیه شکل‌گرفته است.

 

سؤال: این سخت است. این‌که بگوییم در شهر مدینه شکل‌گرفته است مشکل است.

 

مدینه منظورم تنها شهر مدینه نیست بلکه منطقه حجاز است.

 

سؤال: اگر یکی از امامان تشیع مثلاً امام حسین (ع) بعد از شهادت امام علی (ع) در کوفه مانده بود و این اعتقادات در کوفه مانده بود کسی اتهام کوفی بودن به تشیع می‌زد؟ چرا می‌گویند کوفی است؟ برای این‌که این‌ها آمده‌اند تصویری از کوفه برای ما نشان داده‌اند مبنی بر این‌که خاندان اهل‌بیت در حجاز هستند و می‌خواهند بگویند این ارتباط وجود ندارد. این اتهام را در زمان امام صادق (ع) هم زده‌اند هر روایتی که به ابوجعفر و ابوعبدالله نسبت داده‌اند دروغ‌هایی است که در کوفه ساخته‌اند و به آن‌ها نسبت داده‌اند. این کاری به کوفه یا غیر کوفه بودن ندارد. محیط دور از دسترس اهل‌بیت است. کافی است نشان دهید محمد بن حنفیه و شخصیت‌های برجسته ما با این کانون مرتبط است.

 

دکتر صفری: شما باید به مانشان دهید که کسانی از محمد حنفیه عقاید خاص شیعه را نقل می‌کنند. مثلاً منذر ثوری را که مثال می‌زنید فقه‌های معمولی را نقل می‌کنند؛ درحالی‌که وصایت را نقل نمی‌کنند.

 

این تاریخ، تاریخی است که نه‌فقط نسبت به تشیع بلکه نسبت به غیر تشیع قسمت‌های اصلی‌اش نقل نشده است. کار مورخ این است که این قصه‌ها را کنار هم بگذارد و واقعیت را استخراج کند. حتی همانی که مورخان نخستین نوشته‌اند یک‌دانه‌اش موجود نیست. وقتی ما با اسناد تاریخی محدود مواجهیم از طریق مجموعه قرائن باید آن حادثه تاریخی را بازخوانی کنیم. ما هستیم و دو تئوری که یکی می‌گوید در تشیع هر چه در کوفه مطرح‌شده است ربطی به محمد حنفیه ندارد و تئوری دیگر می‌گوید که این‌ها در خاندان محمد حنفیه وجود داشته است و بعداً افرادی با آن‌ها مرتبط‌ هستند به‌عنوان ناقلان و شاگردان که به‌صورت طبیعی با جامعه بزرگ شیعه ارتباط دارد.

 

به این مسأله توجه کنید که محمد بن حنیفه دو فرزند عبدالله و حسن دارد. ظاهراً اهل سنت بیشتر حسن را قبول دارند و عبدالله از طرف اهل سنت متهم به شیعه بودن است. تفاوتی که مورخان اهل سنت بین حسن و عبدالله می‌گذارند این است که حسن «اول من قال بالارجاء» و ابوهاشم وارث میراث سبأیه است؛ «کان یجمع کتب السبایه.» آراء سبأیه را تعلیم می‌داد.

 

اندیشه سبأیه چه بود؟ خودشان گفته‌اند:

۱- وصایت؛

۲- نص؛

۳- برائت؛

۴- رجعت؛

۵- مهدویت.

 

اهل سنت یک سیاهه‌ای از اعتقادات سبأیه دارند. ابوهاشم این تعالیم سبأیه را از چه کسی گرفته است؟ از پدر گرفته است. تمام این سیاهه اعتقادی، مال این خاندان است. اخبار و اطلاعات کاملاً نشان می‌دهد که محمد بن حنفیه نیز به این سیاهه اعتقاد داردمورخان آمده‌اند تصویری که از حسن دارند (گرچه ما ثابت می‌کنیم حسن در اول قول قائل به ارجاء نیست و در خط خود محمد حنفیه است و اتفاقات سیاسی که می‌افتد ظاهراً بعد از بیعت با عبدالملک و فوت پدر و بحران‌های بعدی نظریه ارجاء را ارائه می‌کند و از آن خط تشیع اصلی سبایی فاصله می‌گیرد) ولی عبدالله به‌جای خودش باقی می‌ماند. او شخصیتی وفادار به مدرسه محمد بن حنفیه در مدینه معرفی می‌شود. ما در بحث خودمان می‌خواهیم تک‌تک این اعتقادات را استخراج‌کنیم.

 

گفته‌اند که این‌ها کُتّاب داشته‌اند. کتاب یعنی مدرسه. اولین مدرسه‌های اسلامی به‌عنوان کُتّاب، مربوط به خط اموی بود. در آنجا سب و دشنام به امام علی (ع) آموزش می‌دادند و اصلاً خط فکری اموی از طریق کتاتیب به بچه‌ها آموزش داده می‌شده است. آقای علی سامیان نشا نسبت می‌دهد که محمد بن حنفیه یک کتاب داشت که البته ما این نسبت را پیدا نکردیم. ولی مسلم است که او حلقه علمی داشته است و دو فرزند او و سایر فرزندانش متصل و مرتبط به این خاندان هستند.

 

نکته بعدی مربوط به اعتقادات است. یک گزارش کلی به ما می‌گوید ابوهاشم وصی محمد بن حنفیه بوده است؛ یعنی کسی است که بیشترین اعضای طرفداران پدر را دارد. این فرد آراء سبأیه را داشته است و تعلیم می‌داده است. می‌خواهیم ببینیم این جریانی که کانونش خاندان محمد بن حنفیه است امتدادش در جهان اسلام پراکنده است و تا کوفه می‌آید و کوفه یک محیط گسترده برای این‌ها می‌شود چه اعتقاداتی داشته‌اند؟

 

این مقدمه را عرض می‌کنم و در جلسه آینده وارد جزئیات می‌شوم.

 

ازنظر تاریخی چه در کتب تاریخ چه در کتب فرق جریان مخالف تشیع (اصلاً تاریخ‌نگاری اسلامی در مواجهه با خط غیر حاکمیت سیاسی طرح دارد ولو ناخودآگاه بخصوص در باب تشیع که یک گروه اقلیت معارض است. در نگارش تشیع یک خط آمده است. حالا ریشه‌اش چیست؟ باید بررسی شود که آن داستان سبأیه از کجا درست شد؟ و مبنای مورخان قرار گرفت) وقتی تاریخ فکر را بررسی می‌کنیم می‌بینیم تمام آن چیزهایی که به‌عنوان تشیع اعتقادی است با دو قرائت معتدل و افراطی، و آن را به عبدالله بن سبا نسبت دادند، در این دوره تاریخی نیز به گروهی بنام کیسانیه منسوب می‌شوداین‌ها کسانی هستند که در کوفه هم‌زمان با قیام مختار این آراء را ایجاد می‌کنند؛ گاهی به خود مختار نسبت می‌دهند ولی کسانی که می‌دانند از مختار چنین چیزهایی برنمی‌آید شخصیتی بنام ابو عمره ساخته می‌شود و تمام این اعتقادات را به او نسبت می‌دهند. این در کتب تاریخی مخالفین است.

 

شخصی بنام ابو عمره که معروف به کیسان است و تمام این اعتقادات و حرکت‌هایی که در حاشیه مختار و کوفه پیدا می‌شود ناشی از همین است. همان‌طور که تمامی اعتقادات اصیل شیعه را به عبدالله بن سبای یهودی زاده نسبت دادند عین این داستان و الگوی نگارش تاریخی در مورد ابو عمره است. این شخصیت گمنام است. این‌ها نشان می‌دهد که همه ساختگی است.

 

سؤال: شما شخصیت او را قبول ندارید؟

 

قبول دارم و در جلسه آینده خواهم گفت. به همان معنایی که در مورد عبدالله بن سبا گفتم. حتماً شخصیت تاریخی است و وجود دارد. به‌احتمال‌زیاد یک شیعه غیرتمند است و ازنظر سیاسی انسان تندی است و حرکت‌های ضد قاتلان امام حسین (ع) را ممکن است مدیریت کرده باشد. غیر عرب و از موالی است. ولی چنین آدمی در کوفه می‌آید و از او استقبال می‌شود. طرح تاریخی این است که در یک دوره کیسانیه بوجود آمده است و کیسان نیز اسم این ایرانی ناشناس است؛ یعنی این‌قدر مردم به این فرد توجه دارند که نام او نام گروه می‌شود و تمام این سیاهه اعتقادات را درست می‌کند. ویژگی‌ها و مشخصات عبدالله بن سبا عیناً به ابو عمره نسبت داده می‌شود. خود این مسأله قابل‌تردید است.

 

ظاهراً کاراکتر ساختگی به نظر می‌رسد؛ یعنی تشیعی که نتوانستند قبل از کربلا اصلش را ثابت کنند برایش یک یهودی زاده ناشناس ساختند و بگویند که این عامل همه این حرکت‌ها است. عین این قصه برای ابو عمره ساخته‌شده است. دوستان اسناد تاریخی و فرق را بررسی کنند که در جلسه آینده می‌خواهیم بررسی کنیم.

 

در نگرش تاریخ به جریان کیسانیه که اولین نهضت اعتقادی تشیع نام‌گذاری شده است دو خط دنبال می‌شود:

 

۱- یک خط معرفی یک مجموعه از اعتقاد از امام علی (ع) و شیعه است که تطبیق بر محمد بن حنفیه و خاندان او می‌شود.

 

۲- خط دوم خط دارای غلو و افراط در اعتقادات و بیرون بردن تشیع اعتقادی از خاندان امام علی (ع) است. این خط به‌گونه‌ای تحلیل می‌کند که جریان تشیع از ابوهاشم به سمت بیرون علویان می‌رود یا به عباسی‌ها یا به کربیه یا به حربیه می‌رود.

 

در جلسه آینده دو نکته را می‌خواهم عرض کنم. اگر این محتوا را از قدیمی‌ترین مصادر بررسی کنیم نشان می‌دهد که اینجا دو اتفاق مهم در تاریخ‌نگاری افتاده است:

 

۱- بین دو جریان اصلی و غیر اصلی خلط شده است.

 

۲- یک الگوی ساخت تاریخی به این دوره تحمیل می‌شودیک سری امور غیرواقعی که ازنظر تاریخی قابل‌قبول نیست در این دوره ادعا می‌شود و مجموع این ادعاها برای این است که به گمان ما خط اصلی تشیع در این ماجرا گم شود و عملاً گم‌شده است. به‌طوری‌که امروز حتی محققان ما تا می‌گوییم تشیع و کیسانیه، آن‌ها را غالی می‌دانند و به مختار مربوط هستند و تا آخر. می‌خواهیم صورت قرائت تاریخی را بر اساس اسناد برگردانیم و ببینیم می‌توان از این اسناد قرائت دیگری ارائه کرد.

 

سؤال: یعنی شما معتقدید که کیسانیه یک نمودی از تشیع اعتقادی است؟

 

می‌خواهم بگویم کیسانیه ساختگی است و باید از این واژه گذر کنیم و واقعیت تاریخی را بدون این عنوان کلی بخوانیم که در جلسه آینده عرض خواهم کرد.