هر از گاهی غیبش میزد. با همه ی صمیمیتی که بینمان بود، حریمی داشت که اجازه نمیداد از یک جایی به بعد نزدیکتر شوم. دلم میخواست سر از کارش دربیاورم و بفهمم وقتهایی که نیست، کجا غیبش میزند. صفیآباد در و پیکر درست و حسابی نداشت و اطراف محوطهی استقرار لشکر را خاکریز درست کرده بودیم و خبری از حصار کشی نبود. کانتینری هم خالی افتاده بود گوشهای از محوطه و کسی از آن استفاده نمیکرد. بعد از کلی تعقیب و مراقبت متوجه شدم علی میرود توی کانتینر و با خودش خلوت میکند.
یکی دو روز بعد که متوجه شد محل خلوتش لو رفته و کسی ممکن است متوجه صدای آرام مناجاتش شود و نم اشک روی گونههایش را ببیند، کج کرد پشت خاکریز و آنقدر دور میشد که دیده نشود. جالب است که یک روز توی همین خلوتهای پشت خاکریز متوجه کسی میشود که محوطه را دید میزد. وقتی طرف را کت بسته آورد مقر، فهمیدیم هوادار منافقین است و داشته برای آنها جاسوسی میکرده است.
منبع: کتاب « اشتباه میکنید! من زندهام؛ شهید علی شرفخانلو» – انتشارات روایت فتح
به نقل از: یوسف کربلای خلیلی (معاون شهید)
پاسخ دهید