علامه محدث ابوالیسر جمالالدین عبدالعزیز بن محمد صدیق حسنی غماری مغربی طنجی، محدث بزرگ اهل سنت، در ماه جمادیالاولی سال ۱۳۳۸ قمری در شهر طنجه در دیار مغرب دیده به جهان گشود. دروس مقدماتی را در مغرب آموخت و در سال ۱۳۵۵ برای ادامه تعلّم به قاهره رفت. در این میان به علم الحدیث علاقه و اهتمام ویژه یافت و بیشتر تلاش علمی خود را در باب آن سامان داد. پس از بازگشت به طنجه در آنجا نیز به تحقیق در این مورد ادامه داد تا اینکه در ۱۵ ماه رجب ۱۴۱۸ قمری درگذشت و در همان دیار دفن شد.
وی پیرامون محبت اهلبیت علیهم السلام بهویژه امام علی بن ابیطالب علیه السلام ، بحثها و مناظرات جدی با نواصب داشت.
ازجمله پاسخ به کلام ابوبکر بن العربی مالکی اندلسی معافری که در کتاب خود، عارضه الاحوذی (شرح سنن ترمذی)، احادیث فضائل را مورد انکار، تأویل، تضعیف و تخفیف قرار داده است.
پاسخ غماری در کتاب السوانح (مجموعه یادداشتها) آمده است. این کتاب ضخیم در ۵۷۹ صفحه، نکاتی فراوان در باب تفسیر، حدیث، تاریخ و موضوعات دیگر در بر دارد که در تاریخ ۱۷ شعبان ۱۳۹۴ به پایان رسیده است.
غماری در کتاب دیگر خود، الاختیارات، در باب برتری علی علیه السلام بر دیگر صحابه سخن گفته است، نکتهای که در مقدمه کتاب دیگر خود، الافاده بطرق حدیث النظر الی علیّ عباده، مندرج در شماره سوم مجله علوم الحدیث، بهتفصیل درباره آن سخن میگوید.
گفتاری که ترجمه آن را میخوانید، تحت عنوان مسائل حول الفضائل در مجله علوم الحدیث، ش ۸، سال ۱۴۲۱، ص ۱۹۹ _ ۲۱۲، به کوشش سید حسن حسینی آل مجدد که از او اجازه روایت داشته و اصل نسخههای یاد شده را در اختیار دارد، چاپ شده بود که به مناسبت خجسته ایام غدیر، ترجمه آن تقدیم میشود.
نکتۀ ۱ :
حدیث «من کنت مولاه فعلی مولاه» حدیثی است که مانند آن در فضیلت هیچکدام از صحابه وارد نشده است و بهروشنی حکم میکند که هر کس پیامبر صلی الله علیه و آله ولیّ او باشد، علی نیز ولیّ اوست.
نتیجه اینکه علی علیه السلام ولیّ هر مرد و زن مؤمن و دشمن هر مرد و زن منافق است.
قبول این مطلب بر ناصبیها دشوار آمده، به جهت دشمنیای که با علی علیه السلام دارند. خداوند، روی آنها را زشت بدارد! این سخن را مانند خاری در گلوی خود دیدهاند، لذا کوشیدهاند دروغش شمارند، ضعیف پندارند و ثابت ندانند.
دشمنیِ آنها با علی علیه السلام ، آنها را نسبت به صحّت حدیث، نابینا ساخته، بلکه حتی تواتر آن را انکار کردهاند، چنانکه خواهید دید. در این جهت، حتّی حافظان آنها _ بهویژه اندلسیها _ نیز تلاش کردهاند.
من بر گروهی از حافظان حدیث که ناصبی بودهاند، وقوف یافتم که منکر این حدیث بودند. ازجمله ابوبکر بن عربی معافری که در عارضه الاحوذی شرح سنن الترمذی، ابتدا سخن ترمذی را ذیل این حدیث آورده که گوید: «حَسَن و صحیح است»[۱] آنگاه میافزاید: این حدیث، ضعیف و مورد طعن است. ابو عیسی (ترمذی) آن را حَسَن دانسته، ولی صحیح این است که پیامبر روز غدیر خم فرمود: «انی تارک فیکم الثقلین، اوّلهما کتابالله فیه الهدی و النور، فخذوا بکتابالله و استمسکوا به. فحّث علی کتابالله، ثم قال: اُذکّرُکمالله فی اهل بیتی، ثلاثا»[۲].
در پاسخ معافری گوییم: بهراستی آنکه مورد طعن است، معافری است که چنین سخن ناروایی گفته است. این حدیث متواتر است و به درجه قطعیت رسیده که پیامبر روز غدیر خم چنین فرموده است. امام محمد بن جریر طبری طرق آن را در یک مجلد بزرگ جمع کرده است.
ما در اینجا فقط نام راویان حدیث را به نقل از حافظ سیوطی در کتاب الازهار المتناثره فی الاحادیث المتواتره میآوریم:
زید بن ارقم، علی بن ابیطالب، ابو ایوب انصاری، عمر، ذی مرّ، ابو هریره، طلحه، عماره[۳]، ابن عباس، بریده، ابن عمر، مالک بن حُویرث، حُبشی بن جناده، جَریر، سعد بن ابی وقّاص، ابوسعید، انس، جندع انصاری.
نیز دوازده تن از یاران پیامبر که ازحضرتش شنیدهاند، ازجمله: قیس بن ثابت، حبیب بن بُدیل بن ورقاء.
و سیزده تن دیگر که در روایتی آمده، ازجمله: یزید (زید) بن شراحیل انصاری.[۴]
کتّانی در نظم المتواتر، بر این فهرست سیوطی افزوده است: براء بن عازب، ابوالطفیل، حُذیفه بن اُسید غِفاری و جابر.[۵]
کسی که چنین حدیثی را مورد طعن بداند، جاهل، کوتاهنظر، اندک خرد و تنگ دید است؛ زیرا عالمانِ حافظ حدیث، دربارۀ موضوعهایی حکم به تواتر کردهاند و ثبوت مسائلی را قطعی میدانند که شمار راویان آنها کمتر از آن است.
مثلاً ابن حزم، بارها در کتاب المحلّی دربارۀ احادیثی حکم به تواتر کرده که راویان آن پنج یا شش نفرند. باوجوداین، حدیث غدیر را استوار ندانسته و ضعیف میپندارد، چنانکه در رسالۀ المفاضله بین الصحابه گفته است.
کسانی که در باب این حدیث، حکم به ضعف و عدم ثبوت کردهاند، بدینجهت است که شمشیری بُرنده بر گردن نواصب است و تیری است که به قلب هر فرد رویگردان از ولایت و محبت امام علیه السلام اصابت میکند.
در اینجا نصّ با هوای نفس تعارض دارد. امّا بازگشت از هوای نفس، به تقوای ژرف نیاز دارد. ازاینرو، میکوشند که نصّ را باطل بدانند و ثبوت آن را منکر شوند، گرچه نمیتوانند و با این کار، فقط بیشتر به مهلکه میافتند.[۶]
اینک به معافری میگویم که برایم روشن کند چه کسی حدیث را تضعیف کرده و با کدام مبانی علمی، آن را منکر میشود؟ البته او در موارد متعدّد، از ابن حزم تبعیت میکند، نه در باب نظرات صحیح او، بلکه فقط در مورد کلماتِ غلط و نادرست او. در اینجا نیز به نظر من، فقط برای تقلیدِ ابن حزم چنین گفته است، بدون اینکه دلیل محکم و برهانِ استوار داشته باشد. همان مقدار از راویان که برای این حدیث برشمردیم، خطای آنگونه ابطالها را کفایت میکند و بهترین دلیل برای تواتر آن است.
این مجملِ کلام است و اگر او دلیلی بر کلام خود دارد و آن را برایمان بازگوید، ما نیز کلام را تفصیل داده و وارد جزئیات میشویم.
نکته ۲ :
ابن عربیِ فقیه، وقتی به حدیثی در فضائل خاندان رسول میرسد، رشتۀ سخنگوییِ استوار را از کف مینهد و کلمات خندهآوری در انکار و تضعیف آنها میگوید و آنگاهکه بهانهای برای طعن و ردّ نمییابد، سکوت کرده و از ذکر و شرح مناقب و بیان فضائل و صحت آنها روی میگرداند و به نقل متن حدیث اکتفا میکند. وی در عارضه الاحوذی در بیان مناقب علی علیه السلام به همینگونه عمل میکند، یعنی وقتی بهانهای برای انکار و تضعیف نمییابد، بحث به سکوت میگذرد و تنها زمانی سخن میگوید که بر اساس اندیشۀ نارسا، به تضعیف آنها میپردازد.
به عنوان نمونه ترمذی، حدیث حُبشی بن جناده را میآورد که پیامبر فرمود: «علیّ مِنّی و انا مِن علیّ و لایؤدّی عنّی الاّ انا او علیّ»[۷].
معافری ذیل آن میگوید:
علمای ما در توضیح این حدیث گفتهاند: شیوۀ عرب، از گذشته چنین استمرار یافته که وقتی یکی از آنها پیمانی میبندد، کسی جز خودش یا یکی از نزدیکانش نمیتواند آن را فسخ کند. پیامبر پس از ارسال ابوبکر، به این نکته متذکّر شد. لذا علی را فرستاد تا عرب بهانهای برای تمسّک نداشته و بگویند با ما پیمانی بسته و نمیتواند فسخ کند مگر خودش. خداوند بر اساس مصلحتی که مقرّر داشت و حکمتی که در شریعت امضا کرد، به پیامبر، اذن داد که بدین ترتیب عمل کند.[۸]
در این مورد میگویم:
۱ – بنگرید که چگونه کار این حدیث بر او دشوار آمده، حدیثی که مرتبه بلند علی علیه السلام را نشان میدهد و جایگاه رفیع او نسبت به پیامبر را مینمایاند؛ اما معافری، آن را ردّ میکند، بهگونهای که نشان میدهد او جاهل است یا خود را به این جهالت میزند. به پندار وی، ارسال علی علیه السلام برای تبلیغ سورۀ برائت از جانب پیامبر، فقط به دلیل عادت دیرینه عرب در این مورد بوده است.
این پندار، بهیقین باطل است. اندیشه و گمان و محاسبه، ما را به احوال پیامبر دلالت نمیکند. بلکه این امر، توقیفی است و هر کس به پندار در این مورد سخن گوید، مصداق کلام پیامبر است که فرمود: «من کذّب عَلَیّ متعمّداً فلیتبوّأ
مقعده من النار».[۹]
۲ – پیامبر، دینی آورد که شیوههای عرب را در تمام شئون _ بهویژه در مورد پیمانها _ اِبطال کند. پس چگونه روش زشت آنها را تبعیت کند، آن هم در مورد هشدار بزرگ خداوند که برائت از آنها و تمام امور آنها است؟!
آیا به نظر معافری، اگر پیامبر، علی را که خویشاوندش بود، برای ابلاغ این برائت نمیفرستاد؟ آیا روا بود که دست از آنها بدارد، به بهانه این شیوۀ عرب که پیمان را نمیتواند فسخ کند مگر خودش یا یکی از نزدیکانش؟! بدین روی، آنها را معذور بدارد و امر خدای تعالی را رها کند، به بهانۀ عادت عرب؟! اینگونه سخن گفتن، عین جهالت است و بیتردید، افترا بستن بر خدا و رسولش بر مبنای ضلالت و کفر.
۳ – ابوبکر _ رضیاللهعنه_ نیز از خویشاوندان پیامبر بود، زیرا نسب آنها در مُرّه بن کعب به هم میرسد. عرب در بررسی خویشاوندی، در چنین مواردی به همینگونه از خویشاوندی اکتفا میکردند. پس اگر مراد به ارسال علی علیه السلام قرابت و پیوند خویشاوندی بود، ارسال ابوبکر رضیاللهعنه به سوره برائت کافی بود؛ و این امر، در میان عرب شناخته شده و مشهور بود تا آنجا که آنان در برخی موارد، به کمترین درجۀ خویشاوندی، جنگ میکردند.
در این مورد، کلام خدیجه _ رضیالله تعالی عنها _ به ورقه بن نوفل کافی است که _ وقتی نزد او آمد تا احوال پیامبر را به او گزارش بدهد _ گفت: پسر عم! دربارۀ برادرزادهات بشنو. ورقه گفت: برادرزاده، چه خبری داری؟
این خبر در صحیح بخاری آمده است.[۱۰]
بدیهی است که پیامبر، برادرزادۀ ورقه نبود. پیامبر، فرزند عبدالله بن عبدالمطلب بود که نسب عبدالله و ورقه در قصیّ بن کلاب به هم میرسید. به این دلیل، ورقه، عبدالله را مانند برادر خود میداشت.
خلاصه اینکه طبق مبنای خویشاوندیِ محض، ارسال ابوبکر از سوی پیامبر، برای اتمامحجت بر عرب در فسخ پیمان کافی بود، زیرا آنان ابوبکر را خویشاوند پیامبر میدانستند. ولی پیامبر، او را نفرستاد، بلکه به جای او، علی علیه السلام را فرستاد؛ و این ویژگی آن جناب را میرساند و منقبتی خاص و فضیلتی ویژه را نشان میدهد که به سبب آن، از دیگر صحابه ممتاز شده است؛ چه معافری و دیگر نواصب بپسندند یا نه!
۴ – پیامبر فرمود: «علیّ منّی و انا من علیّ و لایؤدّی عنّی الا انا او علیّ».
اگر مراد از تعیین علی، خویشاوندیِ او بود، معنی نداشت که پیامرسانی منحصر به علی علیه السلام باشد. مثلاً میفرمود: «لا یؤدّی عنّی الا احد قرابتی». اختصاص دادن علی علیه السلام به ابلاغ این پیام، ویژگی و جایگاه خاصّ او نسبت به پیامبر را نشان میدهد، همان جایگاهی که در کلام نبوی آمده است: «انت منّی بمنزله هارون من موسی».
این حدیث میرساند که ارسال علیّ به سوی مشرکان از سوی پیامبر برای ابلاغ سورۀ برائت، چه مراد و سببی داشت و چرا او را برگزید نه دیگر صحابه را؛ زیرا در این کار، تبلیغ و انذاری از جانب خدای عزوجل بود و این، فقط کار پیامبر است یا کسی که در زمان غیبت آن حضرت، جانشین او باشد، همانگونه که جایگاه هارون نسبت به موسی بود که در زمان غیبت حضرت موسی، جانشین او در میان قومش بود و خدای تعالی از این مطلب خبر میدهد.
نکته ۳ :
پیامبر به علی علیه السلام فرمود: «انت منّی بمنزله هارون من موسی غیر انّه لا نبیّ بعدی».[۱۱]
معافری نمیخواهد عمومیت این حدیث را بپذیرد. لذا مینویسد:
مراد پیامبر این بود که در سفر به خارج از مدینه، علی جانشین او در شهر باشد، چنانکه هارون جانشین موسی بود در سفر به کوه طور. پیامبر این سخن را به علی گفت تا انس خود به او و بیان فضیلتش را برساند تا آنجا که منافقان گفتند: «او را در شهر وانهاد، چون دیدنش را خوش نداشت».
گویند: هارون، برترین فرد پس از موسی بود، پس علی برترین فرد پس از پیامبر است.
گوییم: هارون، برترین بود به دلیل اینکه پیامبر بود. امّا علی پیامبر نیست.
گویند: پس باید بعد از پیامبر، جانشین او باشد.
گوییم: هارون در زمان حیات موسی از دنیا رفت؛ و جانشین موسی، یوشع بن نون بود. پس مراد از استخلاف، همان است که گفتیم.
گویند: پیامبر فرموده است: «من کنت مولاه فعلیّ مولاه، اللهم وال من والاه تا آخر حدیث».
گوییم: این حدیث ضعیف و مورد طعن است.[۱۲]
بنگرید که معافری چگونه این حدیث شریف را به معنایی برمیگرداند که آن را کاملاً بیفایده میسازد. او به خاطر خشم خود نسبت به این مناقب، نصوصی را از یاد میبرد که کلام او را ردّ کرده و مبنای آن را باطل میدارد. او میگوید که کلام پیامبر «انت منی بمنزله هارون من موسی»، بدان معنی است که علی جانشین پیامبر در مدینه است. امّا وقتی میفهمیم که پیامبر، ابن امّ مکتوم را ده بار در مدینه بهجای خود گماشت _ به اتفاق اهل علم _ درحالیکه علی را فقط یکبار به عنوان خلیفۀ خود شناساند، بهتر آن بود که کلام «انت منی بمنزله هارون من موسی» (بر این مبنا) خطاب به ابن امّ مکتوم _ رضیالله تعالی عنه_ باشد، نه علی علیه السلام ؛ با اینکه همه میدانند که پیامبر هرگز چنین مطلبی به ابن ام مکتوم نفرمود. این مطلب، میرساند که تأویل ابن عربی معافری از این حدیث، باطل و بیمعنا است. دقّت شود.
این، تعلیق ابن عربی معافری بر احادیث مناقب علی علیه السلام است. او به این روش کینهتوزانه، در مورد بعضی از احادیث سخن گفته و آنها را شرح کرده است. همزمان، در مورد بسیاری از احادیثِ فضائل علی بن ابیطالب سخن نگفته و آنها را مسکوت گذاشته است، برخلاف احادیث مناقب عثمان که در مورد غالب آنها سخن گفته و مزایا و مناقبی که در آن آمده، شرح کرده است.
نکته ۴ : [۱۳]
علی علیه السلام برترین فرد صحابه است. ترتیبی که در مورد خلافت روی داد، به معنی برتریِ فرد سابق بر لاحق نیست، زیرا ترتیب زمانی بر هیچ فضیلتی دلالت نمیکند، مگر به دلیل، بلکه گاهی فرد بعدی از فرد قبلی برتر است.
پیامبر ما صلی الله علیه و آله ، آخرین پیامبر، ازنظر ترتیب زمانی است، با اینکه به اجماع مسلمانان، برترین پیامبر و سرور پیامبران است.
احادیث وارده در برتری علی علیه السلام به شیوۀ نصّ است که از حدّ حصر درآمده و قابلشمارش نیست.
اشعریّه، ترتیب زمانی را دلیل برتری دانستهاند. آنان، نغمه دیگری بر این ساز افزودهاند و عقیده به این مطلبِ غلط را ضروری دین دانستهاند که مخالف آن، ازنظر عقیده، نقصی عمده دارد. با آنکه این مطلب، مطلقاً ربطی به عقیده ندارد.
بیشتر صحابۀ پیشین و تابعین، برخلاف این امر بودند که اشعریها آن را از ضروریات عقاید اهل سنت قرار دادهاند.
بر اساس این رأی ناروا، امروز جمع زیادی در کشورهای اسلامی که به برتری علی علیه السلام عقیده دارند، اهل بدعت و گمراهی و خارج از روش اهل سنت به شمار میآیند. در نظر آنان، اهل سنت فقط اشعریها هستند، زیرا به این عقیده باور دارند. آنان این عقیده را از اجداد خود گرفتهاند، بدون تحلیل و نقد و جستوجوی دلیل؛ بهگونهای که هر کس خلاف آن معتقد شد، گمراهش بدانند و دور از حقّ و صواب پندارند.
امّا در حقیقت، آناناند که از راه درست دورافتادهاند و کلام بیدلیل را پیروی میکنند.
شگفتا که آنان، تقلید در باب عقاید را حرام میدانند، پس چگونه در اینجا تقلید کسانی میکنند که این عقیدۀ ناصبی ساخته را در میان مردم میپراکنند، با این مدّعا که عقیدۀ اهل سنت است؟!
پی نوشت ها :
[۱]. ابن عربی اندلسی، ابوبکر، عارضه الاحوذی، ۱۳/۱۶۵٫
[۲]. همان، ۱۷۳٫
[۳]. در دو کتاب نظم المتناثر و اتحاف ذوی الفضائل المشتهره چنین است. ولی در کتاب الازهار المتناثره، نام او «عمّار» آمده است.
[۴]. سیوطی، جلال الدین، الازهار المتناثره، ۷۶٫
[۵]. ادریسی کتانی، محمد بن جعفر، نظم المتناثر،۱۲۴؛ حسنی غماری، محمد بن صدیق، اتحاف ذوی الفضائل المشتهره، ۱۶۹٫
[۶]. کلام مؤلف، یادآور این آیه قرآن است که در آن خداوند خطاب به بنی اسرائیل می فرماید: <أَفَکُلَّمَا جَاءکُمْ رَسُولٌ بِمَا لاَ تَهْوَی أَنفُسُکُمُ اسْتَکْبَرْتُمْ فَفَرِیقاً کَذَّبْتُمْ وَفَرِیقاً تَقْتُلُونَ>. (بقره/۸۷) مترجم.
[۷]. ر.ک: فیروزآبادی، مرتضی، فضائل الخمسه من الصحاح السته، ۱/۳۸۷
[۸]. ابن العربی مالکی، ابوبکر، همان، ۱۳/۱۶۹٫
[۹]. در مورد این حدیث متواتر ر.ک: سیوطی، جلال الدین، همان، ۳۰ و ۳۱؛ حسنی غماری، محمد بن صدیق، همان، ۹۲ _ ۹۴٫
[۱۰]. بخاری، محمد بن اسماعیل، ۱/۳ و ۴٫
[۱۱]. ر.ک: فیروزآبادی، سیدمرتضی، همان، ۱/۳۴۷ _ ۳۶۴٫
[۱۲]. ابن عربی اندلسی، ابوبکر، همان، ۱۳/۱۷۲ و ۱۷۳٫
[۱۳]. مؤلف، در این مورد، در مقدمه کتاب دیگر خود، إلافاده بطرق الحدیث النظر الی علیّ عباده، بهتفصیل سخن گفته است. این کتاب، بطور کامل در شماره سوم مجله علوم الحدیث چاپ شده است. ر.ک: همان مجله، ۲۴۸ _ ۲۶۱
منابع :
ابن عربی اندلسی، ابوبکر، عارضه الاحوذی شرح صحیح الترمذی، بیروت، مکتبه المعارف، بی تا
ادریسی کتانی، محمد بن جعفر، نظم المتناثر من الحدیث المتواتر، فاس، ۱۳۲۸
بخاری، محمد بن اسماعیل، الصحیح، تحقیق احمد محمد شاکر، بیروت، دارالجیل (افست)، بی تا
حسنی غماری، سید عبدالعزیز محمد بن صدیق، اتحاف ذوی الفضائل المشتهره بما وقع من الزیادات فی نظم المتناثر علی الازهار المتناثره، تحقیق: کمال الحوت، بیروت، ۱۴۱۶
سیوطی، جلال الدین، الازهار المتناثره فی الاخبار المتواتره، چاپ شده همراه با کتاب پیشین.
فیروزآبادی، سید مرتضی، فضائل الخمسه من الصحاح السته، بیروت، اعلمی، ۱۴۰۲
پاسخ دهید