استاد بزرگوارمان حضرت آیت الله حائری شیرازی که دل از شهید سلیمانیها برده بود، شهید رجایی با او خلوتها داشت، او را دعوت میکرد و آیت الله حائری شیرازی که تجسّمِ عینیِ دین و فقه و ورع و معرفت و عشق و عرفان بود… ایشان برای من نقل کرد که یک هفته قبل از شهادتِ شهید رجایی، طیّ جلساتی که مکرر با ما خلوتی داشت، من مطالبی گفتم و دیدم او برافروخته شد، احساس کردم که دِل کَند، دیگر تعلّقی به اینجا ندارد.
«ای یک دله صد دله دل یکدله کن مهر دگران را ز دل خود یله کن»
آیا میشود ما هم دل بِکَنیم؟… تا زمانی که دل نَکَنیم شهید نمیشویم، شهدا دل کَندند، خدای متعال لباسِ بیرنگی به تنِ آنها کرد، تا زمانی که ما رنگ داریم ننگ داریم، رنگِ تعلّق، رنگِ دل دادنِ به زرق و برقِ دنیا، اینها برای ما ننگ آورده است، و شیرینیِ شهادت را از ما دور کرده است، حلاوتِ عبادت و بندگی را از ما گرفته است، «دنیا» کامِ جان را تلخ میکند، نه نمازِ انسان نماز است، نه «یا الله» گفتنِ انسان «یا الله» گفتن است، نه یک مرتبه یک قدمی برای خدای متعال برمیدارد و نه وقتی به کسی خدمتی میکند لذّتی میبرد، اینها برای او بار است، با سختی یک گرهای برای کسی باز میکند و بعد هم هزار مرتبه منّت میگذارد. اینها برای تعلّقات است، ولی هم شهید رجایی با نفسِ آیت الله حائری شیرازی رحمه الله تعالی علیه راه افتاد، و هم چیزهایی که شهید سلیمانی رحمه الله تعالی علیه از استاد بزرگوار ما آقای حائری شیرازی رحمه الله تعالی علیه نقل میکردند و غبطه میخوردند که ایشان چطور نفسِ خود را نرم کرده بودند، «انّ شیطانی أسلم علی یدی»، شیطانِ من تسلیمِ دستِ من است، من اسیرِ شیطان نیستم بلکه من شیطان را اسیرِ خود کردهام و از شیطان کار میکشم، من بر شیطان سوار هستم، من بر نفسِ أمّارهی خود سوار هستم، من زمامِ او را محکم گرفتهام، من این چموش را مهار کردهام، آیا شما هم میتوانید مهار کنید؟ «أَلَا حُرٌّ یَدَعُ هَذِهِ اللُّمَاظَهَ لِأَهْلِهَا؟»[۱]، آیا یک آزادهای نیست تا تهماندهی سگها را به اهلِ آن واگذارد؟ همهی دغدغهی او این زندگیِ مادّیِ زودگذر نباشد؟ «أَلَا حُرٌّ یَدَعُ هَذِهِ اللُّمَاظَهَ لِأَهْلِهَا؟».
[۱] نهج البلاغه، حکمت ۴۵۶
پاسخ دهید