یکی از اموری که ماشیعیان را بخاطر آن مشرک می دانند تبرک جستن به مقدسات است. اما هنگامی که به زندگی پیامبراکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم مراجعه می کنیم می بینیم خود پیامبر هم به برخی چیزها تبرک می جستند که در این نوشتار به یک نمونه از آن ها که هم در کتب اهل سنّت و هم شیعه آمده است می پردازیم.
از عبدالله بن عبّاس روایت است: رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم را دیدم که بر حجرالاسود سجده میکند.[۱] متن دیگری میگوید: رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم رو به حجرالاسود کرد. سپس لبانش را بر آن گذاشت و مدّتی درازا گریست.[۲]
نافع گوید: عبدالله بن عمر را دیدم که حجرالاسود را با دست خود استلام کرد و دستش را بوسید و گفت: از وقتی دیدم رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم این کار را میکند، آن را رها نکردم.[۳]
جابر، ابوهریره، ابوسعید خدری و عبدالله بن عبّاس هم آن را انجام میدادند.[۴]
منابع و مصادر دیگری هم هست که استلام ارکان کعبه و بوسیدن حجرالاسود را از پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم، صحابه و ائمّه اهل بیت (علیهم السّلام) بیان میکند.[۵]
از امام جعفر صادق علیه السلام مروی است که رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم سوار بر ناقه عضبای خود طواف کرد و ارکان خانه را با جوبهدستیاش استلام میکرد و سپس چوبهدستی را بوسید.[۶]
در متن دیگری آمده است: پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم حجرالاسود را با چوبهدستی میبوسید.[۷]
زمان طواف سواره
ملاحظه متون مختلف بیانگر آن است که رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم، سواره طواف نکرد بلکه پیاده طواف کرد و حجر را استلام نمود و بر آن سجده کرد و آن را با دست خود مسح و دست را بر صورتش کشید و … امّا این مانع نمیشود که حضرت همچون عمره قضا سواره طواف کند. شاید اینگونه طواف را مکرر انجام داده باشد. ممکن است در یکی از عمرههای خویش در حجهالوداع و در برخی از طوافها سواره بوده است. از جمله: طواف نساء و شاید بسیاری از طوافهای مستحب؛ زیرا بیماری حضرت اجازه نمیداد که پیاده طواف کند.
عمر و حجرالاسود
روایت کردهاند که عمر بن خطاب در بوسیدن حجرالاسود به فعل رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم استناد کرد. گویند: چون عمر وارد مطاف شد، نزد حجر ایستاد و گفت: همانا میدانم که تو سنگی هستی که نه ضرر می زند و نه سود میرساند و اگر نبود که دیدم رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم تو را میبوسد، هرگز تو را نمیبوسیدم!
علی علیه السلام به او گفت: خیر؛ ای امیرالمؤمنین؛ او هم ضرر میزند و هم سود می رساند! گفت: چگونه؟! فرمود: به دلیل کتاب خداوند!
گفت: از کجای کتاب خداوند؟!
فرمود: خداوند متعال میفرماید:
«وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ علی أَنْفُسِهِم.»[۸]
و هنگامی را که پروردگارت از پشت فرزندان آدم ذریّه آنان را برگرفت و ایشان را بر خودشان گواه ساخت.
آن را در پارچهای نازک نوشت و آن را به خورد سنگ داد و آن را در این موضع قرار داد.
عمر گفت: ای ابوالحسن؛ از اینکه در میان قومی زندگی کنم که تو در میان آنان نباشی، به خد پناه میبرم.[۹]
سخن عمر که میداند حجرالاسود، سنگی است که نه ضرر میرساند و نه سود میدهد و اگر ندیده بود که رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم آن را بوسید، هرگز آن را نمیبوسید؛ در منابع فراوانی آمده است.[۱۰]
شاید همین موضع عمر و نیز دستور وی برای قطع درخت بیعت رضوان ـ که مسلمانان برای تبرک به آنجا میآمدند و زیر درخت نماز میخواندند ـ و تهدید نمازگران آنجا به قتل،[۱۱]ریشه تفکری باشد که در میان مسلمانان ظهور کرده و از تبرک به آثار پیامبران و صالحان منع میکند.
گمان میبریم که عمر به خطاب قصد داشت، مخالفت شدید خود با بت پرستی را از این طریق نشان دهد و بیان دارد که از همگان در اینباره برتر و ممتاز است و به سختی با تقدیس سنگها حتّی اگر حجرالاسود باشد، مخالف است و غرق در توحید و یکتاپرستی تا آنجا که از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم هم برتر است و بلکه آن گرامی در این عرصه به وی نمیرسد! « إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ»!
مشروعیت تبرک
بوسیدن چوبهدستی و نیز بوسیدن دست پس از استلام حجر و رکن و همچنین گذاشتن دست روی حجرالاسود و سپس کشیدن دست بر صورت، از بارزترین مظاهر تبرک و قویترین دلایل آن است که بر مشروعیت تبرک، دلالتی بس قوی دارد؛ زیرا فقط به لمس چند متبرک بسنده نفرمود بلکه به چوبهدستی هم که به حجرالاسود و رکن خورده بود، تبرک جست.
سجده بر حجرالاسود
سجده پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم بر حجرالاسود ما را به یاد اتهامی میاندازد که برخی فرقهها در مورد سجده بر تربت حسینی و بوسیدن آن به شیعه وارد میکنند و پیروان اهل بیت عصمت و طهارت را به پرستش سنگ متهم میسازند.
ای کاش میدانستیم: آیا پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم را نیز به سنگپرستی متهم میکنند که بر حجرالاسود سجده میکرد و آن را میبوسید؟!
آیا میتوان گفت: این تهمت بر ضدّ شیعه را از عمر بن خطاب گرفتهاند که به تلمیح، کسانی را نشانه رفت که سنگی را میبوسند و بر آن سجده میکنند که نه ضرر میرساند و نه نفع میدهد، هم میبوسند و هم بر آن سجده میکنند؟!
اگر پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم و صحابه که بر حجرالاسود سجده میکردند و بر آن بوسه میزدند، سنگ را نمی پرستیدند، پس چرا شیعه را سنگپرست میخوانند و چرا دست از این اتهامات بیپایه و اساس برنمیدارند و چرا این همه توهین و تهمت و افترا، نثار این مؤمنان پیور اهل بیت پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم میکنند؟!
نماز پشت مقام
رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم پشت مقام ابراهیم علیه السلام نماز گزارد. خداوند متعال هم فرموده بود:
«وَ اتَّخِذُوا مِنْ مَقامِ إِبْراهیمَ مُصَلًّى»[۱۲]
در مقام ابراهیم مکانی برای نماز برای خود اختیار کنید.
مقام ابراهیم موضعی است که در حقیقت سنگ یا صخرهای بود که ابراهیم و اسماعیل برای ساخت کعبه روی آن میایستادند و به کعبه چسبیده بود لیکن مردم عرب پس از ابراهیم و اسماعیل آن را به جایی که امروز قرار دارد، آوردند.
چون رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم به رسالت مبعوث شد و مکّه را گشود، مقام را به کعبه چسبانید، یعنی هما جاییکه در زمان ابراهیم و اسماعیل قرار داشت. چون عمر به خلافت رسید، به همین موضع فعلی آورد. در حالیکه در روزگار پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم و ابوبکر به کعبه چسبیده بود.[۱۳]
نمیدانیم که این ولع در بازگشت به سنّتهای جاهلی برای چیست؟! چنانکه علاوه بر جابهجا کردن مقام ابراهیم، در تاریخ هجری هم، محرم را همچون دوره جاهلی به جای ربیعالاوّل، ماه اوّل سال قرار دادهاند؛ همچنین مانند دورهی جاهلی از عمرهگزاری در ماههای حج باز میدارند. همینطور از ازدواج موقت جلوگیری میکنند؛ چنانکه مردمان جاهلی هم ازدواج موقت نداشتند!!
آنان، همه مردم را به شرک متهم کرده، تکفیر میکنند که قبر رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم را میبوسند یا بر تربت امام حسین علیه السلام سجده میکنند و در اظهار شدید تعلق خویش به توحید بسی مبالغه میورزند تا آنجا که ممکن است ناظران گمان برند که رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم را نیز به دوگانه پرستی متهم کنند؛ زیرا حجرالاسود را میبوسید و ارکان کعبه را استلام میکرد… پس این تناقضها در مواضع و اعمال آنان چیست؟!
منبع: اقتباسی از ترجمه کتاب الصحیح من سیره النبی الاعظم صلى الله علیه وآله، ج۱۰
[۱]ـ السنن الکبری، ۵/۷۵؛ المجموع، ۸/۳۳٫
[۲]ـ سنن ابن ماجه، ۲/۹۸۲؛ مستدرک ابن خزیمه، ۴/۲۱۲؛ فیض القدیر، ۶/۴۵۶؛ کشف الخفاء، ۲/۳۳۴؛ الدر المنثور، ۱/۱۳۵؛ لسان العرب، ۱۲/۲۹۸؛ تهذیب الکمال، ۲۶/۲۴۲٫
[۳]ـ السنن الکبری، ۵/۷۵؛ مسند احمد، ۲/۱۰۸؛ صحیح مسلم، ۲/۹۲۴؛ فتح الباری، ۳/۳۷۸ـ ۳۸۱٫
[۴]ـ ر. ک: التبرک، ۳۸۴؛ از: السنن الکبری، بیهقی، ۵/۷۵؛ الأم، ۲/۱۴۶؛ فتح الباری، ۳/۳۷۸؛ الجامع الصحیح، ۳/۲۱۵؛ مسند احمد، ۱/۳۳۸٫
[۵]ـ ر. ک: التبرک، ۳۸۵؛ از: البدایه و النهایه، ۵/۱۵۳ـ ۱۵۵؛ الوفاء باخبار دارالمصطفی (صلّی الله علیه و آله و سلّم)، ۲/۵۲۶؛ دلائل النبوه، بیهقی، ۱/۱۵۳؛ وسائل الشیعه، ۹/۴۰۲ـ ۴۱۳؛ تاریخ الخمیس، ۲/۱۲۶؛ صحیح مسلم، ۲/۹۲۴؛ سنن ابن ماجه، ۲/۹۸۷ـ ۹۸۳؛ صحیح بخاری، ۲/۱۸۳؛ مسند شافعی، ۶/۱۴۶؛ الترغیب و الترهیب، ۲/۱۵۲؛ الأم، ۲/۱۴۵؛ سنن نسائی، ۵/۲۶۲ـ ۲۶۶؛ ۴۳۱؛ الجامع الصحیح، ۳/۲۹۲؛ سنن ابوداود، ۲/۱۷۵ـ ۱۸۱؛ سنن الدارمیف ۲/۴۲ـ ۴۶؛ مسند احمد، ۱/۲۱۳ـ ۲۱۷؛ ۳/۴۳؛ البیان، ۵۵۸؛ کنز العمّال، ۵/۹۱ـ ۹۵؛ الغدیر، ۶/۱۰۳٫
[۶]ـ الکافی، ۴/۴۳۰؛ ر. ک: مجمع الفائده و البرهان، ۷/۱۰۰؛ الحدائق الناضره، ۱۶/۱۲۹؛ مستند الشیعه، ۱۲/۸۳؛ الکافی، ۴/۴۲۹؛ وسائل الشیعه، ۱۳/۴۴۱؛ بحار الانوار، ۲۱/۴۰۲؛ جواهر الکلام، ۱۹/۲۸۹؛ جامع احادیث الشیعه، ۱۱/۳۱۵؛ الکفایه، ۷۶٫
[۷]ـ وسائل الشیعه، ۹/۴۹۲؛ من لایحضره الفقیه، ۲/۴۰۲؛ الحدائق الناضره، ۱۶/۱۲۹؛ جامع احادیث الشیعه، ۱۱/۳۰۷٫
[۸]ـ اعراف: ۱۷۲؛ ر. ک: الاحسان بتقریب صحیح ابن حبان، ۹/۱۳۰؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ۱۲/۱۰۰؛ کنز العمّال، ۵/۱۷۷؛ التبرک، ۳۸۲؛ از: سیره حلبی، ۱/۸۸؛ وسائل الشیعه، ۹/۴۰۶؛ مستدرک وسائل الشیعه، ۲/۱۴۸؛ المستدرک علی الصحیحین، ۱/۴۵۷؛ الدر المنثور، ۳/۱۴۴؛ ارشاد الساری، ۳/۱۹۵؛ عمده القاری، ۴/۶۰۶؛ الغدیر، ۶/۱۰۳٫
[۹]ـ ر. ک: الاحسان بتقریب صحیح ابن حبان، ۹/۱۳۰؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ۱۲/۱۰۰؛ کنز العمّال، ۵/۱۷۷؛ التبرک، ۳۸۲؛ از: سیره حلبی، ۱/۸۸؛ وسائل الشیعه، ۹/۴۰۶؛ مستدرک وسائل الشیعه، ۲/۱۴۸؛ المستدرک علی الصحیحین، ۱/۴۵۷؛ تلخیص المستدرک، ۱/۴۵۷؛ بحار الانوار، ۹۹/۲۱۶، ۲۲۸؛ فتح الباری، ۳/۳۷۰؛ الدر المنثور، ۳/۱۴۴؛ سیره عمر، ۱۰۶؛ الجامع الکبیر، ۳/۳۵۳؛ الفتوحات الاسلامیه، ۲/۴۸۶؛ ارشاد الساری، ۳/۱۹۵؛ عمده القاری، ۴/۶۰۶؛ الغدیر، ۶/۱۰۳٫
[۱۰]ـ التبرک، ۳۸۱ـ ۳۸۲؛ ر. ک: السنن الکبری، بیهقی ۵/۷۴؛ صحیح مسلم، ۲/۹۲۵ـ ۹۲۶؛ الجامع الصحیح، ۳/۲۱۴؛ مسند احمد، ۱/۱۶ـ ۵۴؛ صحیح بخاری، ۲/۱۸۳ـ ۱۸۶؛ البدایه و النهایه، ۵/۱۵۳ـ ۱۵۴؛ کنز العمّال، ۵/۹۱ـ ۹۲؛ الموطّأ، ۱/۳۳۴؛ سنن ابوداود، ۲/۱۷۵؛ سنن ابن ماجه، ۲/۹۸۱؛ منحه المعبود، ۱/۲۱۵ـ ۲۱۶٫
[۱۱]ـ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ۱۲/۱۰۱٫ ۱/۱۷۸٫ ر.ک: الطبقات الکبری، ۲/۱۰۰٫ عمده القاری، ۱۷/۲۲۰٫ الدر المنثور، ۶/۷۳٫ فتح القدیر، ۵/۵۲٫ سبل الهدی و الرشاد، ۵/۵۰٫ ارشاد الساری، ۹/۲۳۱٫ فتح الباری، ۷/۴۴۸٫ سیره حلبی، ۳/۲۵٫
[۱۲]ـ بقره: ۱۲۵٫
[۱۳]ـ ر. ک: النص و الاجتهاد، ۲۷۸؛ الطبقات الکبری، ۳/۲۸۴؛ تاریخ الخلفاء، ۱۳۷؛ وسائل الشیعه، ۹/۴۷۹؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ۳/۱۱۳؛ الکافی، ۸/۵۸ـ ۶۳؛ جامع احادیث الشیعه، ۱۰/۵۵؛ مرآه العقول، ۲/۱۲۸٫
پاسخ دهید