در این متن به بررسی شخصیتهای اهل کتاب که در قضیهی آغاز وحی بر پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) -طبق نظر مکتب خلافت- نقش داشتهاند میپردازیم و در آخر دیدگاه درست و صحیح در مورد آغاز وحی بر شخص پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) ارائه خواهد شد. تهیه و تنظیم: علی اکبر اسدی
لازم است، اندکی دربارهی ورقه، نسطور، عدّاس و بحیرای راهب که نام آنان در این روایات آمده، سخن بگوییم. البتّه عمدهی روایات متوجّه ورقه است و روی آن متمرکز شده است. بخاری و منابع عمدهی مورد وثوق اهل سنّت نیز بر او تأکید نمودهاند.
- نسطور و بحیرا همان راهبان نصرانی هستند که داستان ملاقات دروغین پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) در سفر شام با آنان مشهور است. پیش از این آوردیم که میگویند: پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) در کودکی همراه عموی خود ابوطالب به شام سفر کرد و در بصری با نسطور یا بحیرای راهب دیدار کرد و از نبوّت آن حضرت خبر داد و از ابوطالب خواست که او را به مکّه بازگرداند. دربارهی صحّت و سقم این داستان در جای خود به تفصیل بحث کردیم.
اگر نسطور یا بحیرا در بصری -قصبهای در حوران شام از توابع دمشق- زندگی میکرد، پرسش این است که چگونه خدیجه مسیر طولانی مکّه تا شام را سفر کرد؟ یا کی به راهب نصرانی نامه نوشت؟ و چه وقت پاسخ خود را دریافت کرد؟ خصوصاً که خودشان روایت کردهاند که علی (علیه السّلام) و خدیجه (علیها السّلام) در روز دوم بعثت پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) ایمان آوردند و در حالی که به او ایمان داشتند، همراهش نماز خواندند.[۱]
آیا در آن زمان هواپیما بود؟ آیا خدیجه این مسیر را طی الارض پیمود یا اینکه باد او را به مقصد رساند؟! نمیدانیم؛ شاید راهبان نصرانی نقل مکان کردند و در نزدیکی مکّه ساکن شدند تا خدیجه به هنگام نیاز بتواند با آنان مشورت کند، سپس هرگز از آنان نامی به میان نیاید، زیرا مأموریت آنها به پایان رسید!
- عدّاس، آیا او همان کسی نیست که پس از وفات ابوطالب یعنی ده سال پس از بعثت، در طایف به دست پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) اسلام آورد؟ این داستان به گونهای روایت شده که میرساند، عدّاس پیش از آن، هرگز پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) را نمیشناخت و چیزی از او نشنیده بود.[۲]
این روایات تأکید دارد که پاسخ عدّاس دقیقاً همان پاسخ ورقه بود و او نیز مانند پسرعموی خدیجه راهب پیری بود که ابروانش روی چشمهایش افتاد و گوشهایش سنگین شده بود… این ویژگیها جز سنگینی گوشها، وجه اشتراک همهی کسانی است که میگویند: خدیجه دربارهی محمّد (صلّی الله علیه و آله و سلّم) از آنان سؤال کرد؟ جز اینکه ورقهی بدبخت به جای سنگینی گوشها، نابینا هم بود! دلیلی نداریم که این احتمال را تأیید یا بدان اشاره کند که این عدّاس غیر از آن است که طرف مشورت خدیجه بود.
یک سؤال دیگر داریم که چرا بحیرا، عدّاس و نسطور که پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) را مطابق این روایات به خوبی میشناختند و حتّی حضرت سند پیامبری خویش را از آنان گرفت، هرگز ایمان نیاوردند؟
- ورقه: علاوه بر نقش مهمّی که در تثبیت پیامبری رسول اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) به ورقه میدهند، سخنانی از آن حضرت دربارهی وی نقل میکنند که هر چند در نصّ سخن اختلاف دارند، امّا دلالت دارد که ورقه در بهشت است. در این روایات آمده که پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود:
ورقه را دشنام مدهید. من برای او یک یا دو باغ در بهشت دیدم.
ورقه را در لباس سفید دیدم.
ورقه را در بهشت دیدم که لباس حریر بر تن دارد.
او را در میان بهشت دیدم که لباس حریر بر تن دارد.
او را در میان بهشت دیدم که لباس سندس بر تن داشت.
من ورقه را دیدم که لباس سفید بر تن داشت.
گمان میبرم، اگر اهل جهنّم بود، نبایستی لباس سفید بر تن میداشت.[۳]
ابن منده او را در شمار صحابه نام برده است. زین عراقی، ورقه را نخستین مسلمان میداند. بلقینی هم به همین گرایش دارد.[۴] در همین روایات آغاز وحی که موضوع بحث ماست، دیدیم که ورقه پیابمر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) را تصدیق کرد و به او فهماند که پیامبر است و وعدهی یاری و حمایت نیز داد، امّا چیزی نگذشت که مُرد. در مقابل گفتههای دیگری هم دربارهی او هست، بنگرید:
- ابن عساکر: «احدی را نمیشناسم که گفته باشد ورقه ایمان آورد.»[۵]
- ابن جوزی: «ورقه آخرین فردی است که در دورهی فترت مُرد و در قبرستان حجون دفن شد. او مسلمان نبود.»[۶]
- عبدالله بن عبّاس: «ورقه بر آیین مسیحیت مُرد.»[۷]
- ورقه مسیحی مُرد، در حالی که چندین سال پس از بعثت زندگی کرد. پس چگونه وارد بهشت میشود؟ آنچه دلالت دارد که ورقه چندین سال پس از بعثت زنده بود، روایتی است که چندین نفر نقل کردهاند. در این روایات آمده که ورقه دید، بلال را شکنجه میکنند. آنان را از این کار نهی کرد، امّا دست از شکنجه برنداشتند. گفت: به خدای سوگند؛ اگر او را بکشید، قبرش را مزار خواهم کرد و بر سر قبرش خواهم گریست.[۸] چنانکه معروف است، شکنجهی بلال پس از اعلان دعوت بود. حال چگونه میگویند: ورقه پس از بعثت و پیش از دعوت علنی مُرد؟[۹] علی (علیه السّلام) و خدیجه ایمان آوردند و روز دوم بعثت با پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) نماز خواندند، چگونه ورقه در طول این سالهای دراز مسیحی باقی ماند؟
از سوی دیگر برخی از روایت بخاری نتیجه گرفتهاند که «بعثت مقارن نبوّت بود.»[۱۰] بخاری روایت کرده که نخستین آیاتی که بر پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرود آمد، سورهی مدّثر بود.
- در امتاع الاسماع آمده است: ورقه در سال چهارم بعثت، پس از آنکه وحی پی در پی میآمد، از دنیا رفت.[۱۱]
- واقدی: «ورقه پس از دستور جهاد مُرد.»[۱۲] میدانیم که جهاد پس از هجرت تشریع شد! حال چگونه ورقه در بهشت است و لباس سندس یا حریر بر تن دارد؟ چگونه ورقهی نصرانی در بهشت است، امّا ابوطالب حامی بزرگ اسلام و پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) در قعر آتش؟
از سوی دیگر علّت تردید پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) را نمیدانیم که فرمود: یک یا دو باغ بهشتی یا فرمود: گمان میبرم اگر جهنّمی بود نمیبایستی لباس سفید بر تن داشته باشد؟ چرا و چرا؟!
ما نمیدانیم، چرا هیچ یک از مسلمانان نگفتهاند که ورقه نخستین مسلمان بود نه علی و نه خدیجه و نه هیچ کس دیگر؟ به چه علّت، او را از جملهی اصحاب پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) نشمردهاند؟ چگونه بر آیین مسیحیت مُرد و سپس وارد بهشت شد؟
یک پرسش دیگر هم داریم. این پرسش ما دربارهی کشف حجاب خدیجه است. آیا در آن زمان حجاب واجب بود و زنان ملزم به رعایت آن بودند؟ حجاب چگونه بود؟ مگر در کتابهای آنان نیامده که حجاب پس از هجرت در مدینه واجب شد؟ یعنی: پس از وفات خدیجه (علیها السّلام)؟! پس چگونه خدیجه دریافت که اگر بیحجاب باشد، فرشته خواهد رفت؟ از سوی دیگر آیا فرشته مکلّف بود که به زنان بشر نگاه نکند؟ آیا فرشته همانند انسان شهوت دارد که باید از آن بپرهیزد؟ خدیجه این همه را از کجا میدانست؟
ما، در اینباره پرسشهای فراوانی داریم که پاسخ قانعکننده و درستی از پیروان مکتب خلافت دریافت نمیکنیم.
دیدگاه درست
ما مطمئن هستیم که وقتی پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) در غار حرا بود، به او وحی شد. آن حضرت مسرور و شادمان از کرامت الهی و با اطمینان به مأموریت مهمّی که به او واگذار شده -چنانکه ابن اسحاق روایت کرد- به خانه برگشت. خانوادهی پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) هم در شادمانی او شریک شد و همه ایمان آوردند. این معنی از اهل بیت (علیهم السّلام) روایت شده است. زراره از امام صادق (علیه السّلام) پرسید: چگونه رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) نترسید که آنچه از سوی خدا به او رسیده، از شیطان باشد؟
حضرت پاسخ داد:
إِنَّ اللَّهَ إِذَا اتَّخَذَ عَبْداً رَسُولًا أَنْزَلَ عَلَیْهِ السَّکِینَهَ وَ الْوَقَارَ، فَکَانَ الَّذِی یَأْتِیهِ مِنْ قِبَلِ اللَّهِ مِثْلُ الَّذِی یَرَاهُ بِعَیْنِهِ.
هر گاه خداوند یکی از بندگانش را به رسالت برمیگزیند، به او آرامش و وقار میدهد. آنچه از سوی خدا به پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) میرسید، همانند چیزی بود که به عیان میدید.[۱۳]
از امام صادق (علیه السّلام) پرسیدند: پیامبران چگونه از رسالت خود آگاه میشوند؟ فرمود: پرده از آنان برداشته میشود. (حقایق را به عیان میبینند.)[۱۴]
طبرسی میگوید:
خداوند به پیامبرش وحی نمیکند، مگر با براهین روشن و نشانههای آشکار تا دلالت کند که آنچه به او وحی شده از سوی خداوند متعال است. بنابراین به چیز دیگری نیاز نباشد. پیامبر از کسی یا چیزی نهراسد و دلنگران نباشد.[۱۵]
قاضی عیاض هم میگوید:
درست نیست که شیطان برای پیامبر به صورت فرشته درآید و حقیقت امر را بر او مشتبه سازد؛ نه در ابتدای رسالت و نه پس از آن. اعتماد به رسالت فقط از راه معجزه است. پیامبر شک ندارد که آنکه از نزد خدا میآید. فرشته و فرستادهی حقیقی خداوند است و او این مطلب را از راه علم ضروری که خدا به او عنایت کرده یا برهان آشکاری که خدا برایش آشکار نموده، درمییابد تا کلمهی صدق و عدل پروردگار کامل شود و کلمات خداوند تغییرپذیر نیست.[۱۶]
از نظر ما علّت این دروغپردازیها چند چیز است:
- وحی مهمترین تکیهگاه اعتقاد به حقایق و تعالیم دینی است و اهمّیّت ویژهای در قانعسازی مردم برای ضرورت اعتماد و اطمینان به پیامبر و امام در تشریع، عقیده، رفتار و پیشگوییهای غیبی و بلکه همهی مفاهیم و معارف مربوط به هستی و زندگی دارد؛ چنانکه در اقناع مردم به عصمت و صحّت همهی مواضع، رفتارها، گفتهها و کارهای پیامبران، اهمّیّت به سزایی دارد.
حال اگر بتوان کاری کرد که شخص پیامبر به وحی تردید داشته باشد، بدین معنی که نتواند بین فرشته و شیطان و وسوسه و حقیقت، فرق گذارد، در حالی که همه چیز را به عیان و شهود میبیند؛ در این حالت دیگران که راهی برای کسب آگاهی حسی از این مسائل ندارند، برای بیاعتمادی و شک و تردید در آن سزاوارتر خواهند بود!
محمّد جواد بلاغی نقل کرده که برخی از اهل کتاب در نقض دیدگاههای مسلمان گفتهاند: شیطان قرین محمّد است. آنان در این ادّعای خود به گفتهی برخی از مفسّران مسلمان استناد کردهاند که میگویند: رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) دشمنی از شیاطین جن داشت که به صورت جبرئیل نزد او میآمد و ابیض نامیده میشد.[۱۷] بدین ترتیب میبینیم که دشمنان اسلام در این توطئهی شوم دست داشته دست کم چنین سخنان بیپایهای را تشویق کردهاند.
- همانگونه که رسول اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) در امضای سند نبوّت و تصدیق وحی خود به اهل کتاب محتاج و مدیون است؛ بر همهی مسلمانان هم لازم است که به برتری، آگاهی عمیق و گسترده و شناخت آنان از مسائل مهم اعتراف و اقرار کنند. از این رو چنین نقشی را برای ورقه، عدّاس، بحیرا، ناصح و نسطور ساختند که همگی اهل کتاب بودند!
- چرا از میان پیامبران فقط رسول اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) چنین سختیها و مشکلاتی را تحمّل میکند و چنان مورد بدرفتاری جبرئیل قرار میگیرد که برخی به صراحت گفتهاند: دربارهی هیچ یک از پیامبران پیشین نقل نشده که در ابتدای وحی با چنین مشکلاتی روبهرو شده باشد. وی این گرفتاریها را از اختصاصات رسول اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) برشمرده است.[۱۸]
جایی برای این پرسش باقی نخواهد ماند اگر دریابیم که برخی از این کارها و احوال غیر معقول از سوی اهل کتاب در ذهن شماری از مسلمانان وارد و بخشی از تاریخ، فقه و عقاید آنان شده تا پیامبر مسلمانان هم همان حالتهایی را داشته باشد که دیگر پیامبران در کتابهای اهل کتاب دارند. بنابراین چندان شگفت نیست که نشانههای این داستان را در کتابهای تورات و انجیل به عیان میبینیم.[۱۹]
در عین حال نمیخواهیم سنگینی وحی را انکار کنیم. این بحث دیگری است. ما منکر اضطراب و ترس پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) هستیم که میگویند: میخواست خود را از بالای کوه به پایین پرتاب کند و ترس داشت که مبادا دیوانه شده باشد. ما برخورد خشن و رفتار ناروای جبرئیل با آن حضرت را انکار میکنیم و عقیده داریم که این خرافات توهینآمیز از سوی اهل کتاب به محدّثان پرهیزکار بلکه احمق و بیپروا راه یافته است.
- هیچ بعید نمیدانیم که هدف از جعل این ترهات کاستن از کرامت پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) و طعن در قدسیت و منزلت آن حضرت در دلهای مردم و ترسیم چهرهی مردی عادی و مبتذل نزد همگان است. چه دلیلی بهتر از اینکه به سادهترین مردم محتاج است تا او را به راه درست و حق و حقیقت راهنمایی کنند. این نشان میدهد که در سراسر زندگی محتاج دیگران است و همگان از او خردمندترند!
در مباحث مقدّماتی بیان کردیم که برخی از سیاستبازان میخواستند دماغ بنی هاشم را به خاک بمالند و آنان را از نظر سیاسی در هم کوبند؛ چنانکه معاویه سوگند خورد که نام پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) را دفن کند. کسانی چون عبدالله بن زبیر که مدّتهای دراز صلوات بر پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) را قطع کرد.
- زبیریان رقیب و دشمن امویان بودند؛ چنانکه با بنی هاشم نیز به خاطر سیادت و شرافت آنان دشمنی و حسادت داشتند. اگر بار دیگر به روایت آغاز وحی که از نقش ورقه بن نوفل سخن میگفت، مراجعه کنیم، خواهیم دید که عمدهی راویان این خبر، زبیریان و حزب آنان هستند؛ مثل:
عروه بن زبیر که معاویه او را ساخت تا اخبار زشتی دربارهی علی (علیه السّلام) جعل کند؛
اسماعیل بن حکیم، آزاد شدهی آل زبیر؛
وهب بن کیسان؛
و امّ المؤمنین عایشه، خالهی عبدالله بن زبیر.
از سوی دیگر میدانیم که خدیجه دختر خویلد بن اسد است و ورقه پسر نوفل بن اسد و زبیر پسر عوّام بن خویلد بن اسد.
ملاحظه میکنید که نسبت همه یکی است. حال درمییابیم که تلاش میشد، نقش مهمّی در بعثت پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) و گسترش اسلام به نزدیکان عبدالله بن زبیر بن عوّام بن خویلد بن اسد و به صورت گسترده به زبیریان داده شود و چنین القا کنند که اگر آنان نبودند، پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) خود را میکشت یا دست کم نمیتوانست پیامبری خودش را کشف کند.
حال که زبیریان چنین تاریخ افتخارآمیزی دارند، نه امویان میتوانند به خاطر خلافت عثمان بر آنان فخرفروشی کنند و نه هاشمیان به واسطهی مواضع ابوطالب و فرزندش علی (علیه السّلام).
بدین ترتیب نتیجه میگیریم که امویان از ساخت داستان آغاز وحی چنانکه گذشت، بهرهبرداری کرده، بهترین و گرانبهاترین اهداف خود را تحقّق بخشیدند؛ چنانکه زبیریان هم از آن بهره بردند. در این میان سهم بیشتر نصیب اهل کتاب شد. اینگونه بود که مسلمانان اهل کتاب که در واقع مسلمان نشدند، بلکه خود را تسلیم کردند، در کنار منافقان و طلقای امّت و دنیاخواهان دست به دست هم دادند و اسرائیلیات و خرافات باطل را وارد معارف اسلام کردند و آنگاه که موفّق شدند، اهل بیت (علیهم السّلام) را از جایگاه حقیقی آنان دور سازند، قصّهگویان و اذناب حکومت جای آنها را به ناحق اشغال کردند و تا توانستند هر باطلی را به پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) نسبت دادند.
این مطلب اقتباسی از فصل دوم بخش چهارم ترجمهی کتاب الصحیح من سیره النبی الاعظم صلّی الله علیه و آله و سلّم میباشد.
[۱]. المستدرک علی الصحیحین، ۳/۱۱۲؛ المناقب، خوارزمی، ۲۱؛ الجامع الصحیح، ۵/۶۴۰٫
[۲]. ر.ک: فصل هجرت به طایف.
[۳]. ر.ک: المستدرک علی الصحیحین، ۲/۶۰۹؛ سیره مغلطای، ۱۵؛ المصنّف، صنعانی، ۵/۳۲۴؛ نسب قریش، ۲۰۷؛ الروض الانف، ۱/۲۷۵؛ سیره حلبی، ۱/۲۵۰؛ اسد الغابه، ۵/۸۹٫
[۴]. شرح بهجه المحافل، ۱/۷۴؛ ارشاد الساری، ۱/۶۷٫
[۵]. الاصابه، ۳/۶۳۳٫
[۶]. سیره حلبی، ۱/۲۵۰؛ الاصابه، ۳/۶۳۴٫
[۷]. الاصابه، ۳/۶۳۴؛ سیره حلبی، ۱/۲۵۰٫
[۸]. حلیه الاولیاء، ۱/۱۴۸؛ نسب قریش، ۲۰۸؛ ارشاد الساری، ۱/۶۷؛ فتح الباری، ۱/۲۶٫
[۹]. سیره دحلان، ۱/۸۴٫
[۱۰]. سیره حلبی، ۱/۲۵۱٫
[۱۱]. همان، ۲۵۰-۲۵۲٫
[۱۲]. ارشاد الساری، ۱/۶۷٫
[۱۳]. بحار الانوار، ۱۸/۲۶۲؛ تفسیر عیاشی، ۲/۲۰۱٫
[۱۴]. بحار الانوار، ۱۱/۵۶٫
[۱۵]. مجمع البیان، ۱۰/۳۸۴٫
[۱۶]. رساله شفاء، ۱۱۲٫
[۱۷]. الهدی الی دین المصطفی (صلّی الله علیه و آله و سلّم)، ۱/۱۶۹٫
[۱۸]. بهجه المحافل، ۱/۱۶۲؛ ارشاد الساری، ۱/۶۳٫
[۱۹]. ر.ک: الهدی الی دین المصطفی (صلّی الله علیه و آله و سلّم)، ۱/۱۴٫
پاسخ دهید