امام علی(ع) در نامه ای به معاویه، خلافت ابوبکر، عمر و عثمان را مورد رضایت پروردگار می داند! آیا این موضوع با تفکر شیعیان در تعارض نیست؟
در منطق مناظره و مجادله، شیوه ای وجود دارد که طی آن، تا حدودی فرض را بر صحت اعتقادات طرف مقابل گذاشته و با مبنا قرار دادن همان اعتقادی که نمی تواند از التزام بدان شانه خالی کند، حکم به محکومیت او صادر می شود.
به صورت رایج، استدلالاتی از این نوع، به گونه ای است که مستقیم یا غیر مستقیم، پذیرش اعتقاد طرف مقابل، مشروط به شرطی می شود که در واقع وجود ندارد، مانند این که “اگر من دروغ گفتم…”، “اگر من گمراه شدم …” و …
امام علی(ع) در نامه خود به معاویه، با مبنا قرار دادن منطق مورد پذیرش او، استدلالی را مطرح می کند که در نهایت او نتواند خلافت امیر المؤمنین(ع) را حتی با منطق خویش، مورد تخطئه قرار دهد.
آنچه در ارتباط با رضایت پروردگار از حکومت خلفای پیشین در نامه امام علی(ع) آمده نیز مشروط به تحقق اجماع مهاجران و انصار است که عملا چنین اجماعی به صورت کامل و واقعی هیچ گاه اتفاق نیفتاده است.
قبل از ورود به پاسخ، توجه شما را به داستانی از قرآن در ارتباط با حضرت ابراهیم (ع) جلب می کنیم:
بعد از آن که بت ها توسط ابراهیم(ع) درهم شکسته شدند و با توجه به سابقه مبارزه با شرک او، انگشت اتهام به سویش نشانه گرفته شد، بت پرستان خطاب به او گفتند: آیا تو این کار را با خدایان ما انجام دادی؟!
ابراهیم(ع) پاسخ داد: بت بزرگ این کار را انجام داد! پس اگر خدایانتان توان سخن گفتن را دارند، ماجرا را از خود آنان بپرسید!…
بت پرستان با شنیدن این سخن، ناگهان غافلگیر شده و پاسخی منطقی برای ابراهیم نیافتند.[۱]
شیوه ای که حضرت ابراهیم(ع) در برخورد با مخاطبان خود انتخاب کرد، استفاده از باورهای نادرست آنان و تنظیم استدلال خویش با مبنا قرار دادن همان باورها بود، زیرا طرف مقابل، خود و تمام جهان آفرینش را آفریده بت ها می دانست. بت هایی که توان دفاع از خود را نداشته و با ضربات ابراهیم(ع) درهم شکسته شدند!
او خطاب به بت پرستان می گوید که شما و این بت های شکسته و این بت بزرگی که در جای خویش استوار است! اکنون حقیقت را از آنان جویا شوید!
این استدلال نه بدان معنا است که ابراهیم(ع) در واقع معتقد بوده که بت بزرگ مقصر است و یا توانایی سخن گفتن را دارد، بلکه برای مجاب کردن طرف مقابل، از منطق او بر علیه خودش استفاده کرده است.
امام ششم(ع) در این ارتباط می فرماید: گرچه ظاهر سخن ابراهیم(ع) دروغ بود، اما در واقع دروغی از سوی او صادر نشد[۲]؛ زیرا او سخن خود را مشروط به سخن گفتن بت ها کرده بود که امکان عملی نداشت.
در وضعیتی مشابه، امیر المؤمنین(ع) در نامه ای به معاویه، باورهای نادرست او را مبنای استدلال خویش قرار داده و به شیوه ای که خواهیم گفت، بدون آن که سخن دروغی گفته باشد، نادرست بودن ادعای معاویه را، حتی با منطق خودش ثابت می کند.
ایشان در این نامه می فرماید:
همان گروهی که با ابو بکر و عمر و عثمان بیعت کرده بودند، با من نیز دست بیعت دادند و در پی چنین بیعتی نه آن کس که شاهد ماجرا بوده حق فسخ بیعت داشته و نه آن کس که در دیگر نواحی به سر می برد، حق سرپیچی دارد؛ زیرا تنها مهاجران و انصار هستند که می توانند طرف مشورت قرار گیرند. بر این اساس، اگر تمام آنان یک نفر را برگزیده و او را امام بنامند، تصمیمشان مورد رضایت پروردگار خواهد بود … .[۳]
اکنون به مراحل موجود در استدلال امام علی(ع) دقت فرمایید:
۱ – افرادی که با ایشان بیعت کرده اند، همان افرادی هستند که خلفای پیشین نیز با استناد به بیعت آنان، حکومت خویش را مشروع می پنداشتند. بنابر این، معاویه نمی تواند چنین استدلالی را مطرح سازد که مبنای حکومت خلفای پیشین را می پذیرم، اما به دلیل فقدان چنین مبنایی در شکل گیری حکومت امام علی(ع)، از پذیرش خلافتش سرباز می زنم!
۲ – بر اساس تفکر پذیرفته شده توسط طرف مقابل که برای توجیه چگونگی به قدرت رسیدن خلفای پیشین بدون اطلاع و رضایت کل جامعه اسلامی بدان استناد می شد، این تنها مهاجران و انصار هستند که باید طرف مشورت قرار گیرند. این تفکر نیز که مبنای آن دقیقا مشخص نیست، اما به هر حال مورد پذیرش هواداران معاویه است، در استدلال امام، تلقی به قبول می شود که بر اساس آن، معاویه که از آزاد شدگان فتح مکه (طلقاء) بود، نمی تواند اعتراضی در مورد طرف مشورت قرار نگرفتن خود در جریان به خلافت رسیدن امام علی (ع) داشته باشد، زیرا او نه از مهاجران بود و نه از انصار!
۳ – بخش دیگری از استدلال امام علی (ع) که نقطه اصلی پرسشتان نیز در ارتباط با همان بخش است، بیان می دارد که اگر تمام مهاجران و انصار، شخصی را امام بنامند، امامت او مورد رضایت پروردگار خواهد بود.
حال باید دید که نتیجه این سخن، که به ظاهر بر خلاف منطق شیعیان است، چه خواهد بود و شیعه چه پاسخی در این مورد خواهد داشت؟
در ذیل، به این موضوع خواهیم پرداخت:
۱ – ۳ – منطق شیعه: همان گونه که در جای خودش بدان پرداخته شده، شیعیان اگرچه به فعلیت رسیدن حاکمیت را ناشی از هواداری تمام یا اکثریت مردم بدانند، اما رضایت پروردگار را لزوما در متابعت از نظر اکثریت نمی دانند، بلکه معیارهای دیگری چون خدا محوری و حق محوری را در این زمینه دخیل می دانند.
در مبنای اعتقادی شیعه، علی(ع) چون برگزیده خدا و رسول او است، همواره بر حق است، چه تمام مردم هوادار او باشند و چه حتی یک طرفدار هم نداشته باشد.
۲ -۳ – منطق غیر شیعیان: آنان ادعا می کنند که اجماع مسلمانان، ملاک حقانیت است و رضایت پروردگار را به دنبال خواهد داشت، البته تعریفی که اهل سنت از اجماع کرده و آن را محدود به بخش کوچکی از مسلمانان می دانند، در واقع مورد پذیرش شیعیان نیست، چون در این حالت، عملا اجماعی محقق نشده است. اما با این وجود، باید گفت که حتی اگر در مقیاسی کوچک تر، توافقی صورت پذیرد که تمام مهاجران و انصار با رضایت کامل در آن نقش داشته باشند، یقینا مورد رضایت پروردگار خواهد بود! دلیل این امر نیز بر اساس منطق شیعیان کاملا مشخص است، زیرا در این صورت، امام علی(ع) که تمام فرقه های مسلمانان نمی توانند سابقه هجرت و اسلام او را منکر شوند نیز باید با رضایت کامل در میان اجماع کنندگان باشد و در این صورت، حتی طبق منطق شیعیان نیز رضایت او به تنهایی، رضایت پروردگار به شمار خواهد آمد و شاید همین نکته ظریف است که سخن امیر المؤمنین(ع) را به راحتی توجیه پذیر می سازد که اگر آنان در مورد یک نفر به توافق رسیده و او را امام بنامند، تصمیمشان مورد رضایت پروردگار خواهد بود.
اما به گواهی تاریخ، چنین اجماع و توافق رضایتمندانه ای محقق نشده است چون در جریان انتخاب خلیفه اول، دست کم در مراحل اولیه شکل گیری خلافت، علی(ع) و زبیر و … (از بزرگان مهاجران) و سعد بن عباده (از بزرگان انصار) به چنین بیعتی رضایت نداشتند و بر این اساس، توافق کامل شکل نگرفته بود. انتخاب خلیفه دوم نیز پیش از آن که انتخابی باشد، انتصابی از سوی خلیفه قبل بود و به شهادت تاریخ، در جریان شورای شش نفره ای که به خلافت خلیفه سوم انجامید، امام علی(ع) در یک سوی انتخاب و عثمان در سمت دیگر آن بود که در نهایت بدون تحقق توافق همه جانبه ای حتی در میان این شش نفر، عثمان به خلافت برگزیده شد.
بر این اساس، اصولا هیچ اجماعی صورت نپذیرفته تا رضایت پروردگار به دنبال آن باشد.
در این راستا و با آن که مراد علی(ع)، توافق همه جانبه مهاجران و انصار بوده، اما معاویه نمی تواند خلافت ایشان را با استناد به بیعت نکردن افرادی چون سعد بن ابی وقاص، عبد الله بن عمر و …نپذیرد، زیرا بر اساس منطق او، همین اجماع ناقص نیز کفایت می کند و پر واضح بود که امیر المؤمنین(ع) بعد از قتل خلیفه سوم، از هواداری اکثریت مسلمانان بهره مند بود.
این جا است که می بینیم کلام علی(ع) چه با مبنای تفکر شیعه و چه با مبنایی که معاویه، داعیه هواداری از آن را داشت، استدلالی متین و منطقی می باشد.
به عبارتی، کلام علی(ع) در ارتباط با اجماع مسلمانان، سخنی دو پهلو است که یک برداشت از آن با عقاید شیعیان منافاتی ندارد؛ زیرا چنین اجماعی در ارتباط خلافت پیشینیان در واقع اتفاق نیفتاده تا آن را مورد رضایت پروردگار بدانیم و برداشت دیگری که بر اساس منطق مخالفان علی(ع) قابل قبول است نیز در عمل به ضرر خودشان تمام خواهد شد.
این موضوع، زمانی روشن تر می شود که بدانیم معاویه، مشروعیت حکومت خویش را ناشی از فرمان خلفایی می دانست که چیزی بیشتر از امام علی(ع) در اثبات خلافت خویش نداشتند.
در نهایت، بیان این نکته ضروری است که چنین نحوه ای از استدلال، بارها در قرآن کریم تکرار شده است که به دو نمونه آن اشاره می کنیم:
یک: “أَمْ یَقُولُونَ افْتَراهُ قُلْ إِنِ افْتَرَیْتُهُ فَعَلَیَّ إِجْرامی وَ أَنَا بَریءٌ مِمَّا تُجْرِمُونَ“[۴]
آیا می گویند که او بر خدا دروغ بسته؟ ای پیامبر! بگو اگر دروغی گفته ام خودم باید پاسخ گوی گناهم باشم و مسئولیت گناهان شما نیز بر عهده من نیست.
دو: “قُلْ إِنْ ضَلَلْتُ فَإِنَّما أَضِلُّ عَلى نَفْسی وَ إِنِ اهْتَدَیْتُ فَبِما یُوحی إِلَیَّ رَبِّی“[۵]
ای پیامبر! به مشرکان بگو که اگر من گمراه شوم، ضرر این گمراهی به خودم بر می گردد و اگر هدایت نیز شدم به برکت وحی الاهی پروردگار به من می باشد.
بدیهی است که نه آیه اول (نعوذ بالله) نشانگر اعتراف پیامبر(ص) به دروغ پردازی است و نه آیه دوم، نشانی از گمراهی ایشان، بلکه منطق مناظره گاهی ایجاب می کند که مبنای گفتگو به گونه ای تنظیم شود که حتی با فرض پذیرش برخی سخنان طرف مقابل، او نتواند در برابر استدلال ارائه شده، سخنی برای گفتن داشته باشد.
منبع: اسلام کوئست
[۱] انبیاء، ۶۵- ۵۷٫
[۲] کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، ج ۲، ص ۳۴۳، ح ۲۲، دار الکتب الإسلامیه، تهران، ۱۳۶۵ هـ ش.
[۳] نهج البلاغه، ص ۳۶۷- ۳۶۶، کتاب ۶، دار الهجره، قم، بی تا.
[۴] هود، ۳۵٫
[۵] سبأ، ۵۰٫
پاسخ دهید