مالک بن حارث اشتر نخعی،[۱] از اصحاب و یاران نزدیک امام على(ع) است که مقام علمى، اجتماعى، سیاسى و مبارزاتى او زبانزد عام و خاصّ بود. حضور او در میدان‌هاى نبرد و صحنه‌هاى سیاسى و نظامى، مایه خشنودى على بن ابی‌طالب(ع) و لشکر اسلام و سبب نگرانى و ترس و اضطراب دشمنان بود. مالک اشتر، از شخصیت‌هایى است که شایستگی سرمشق‌شدن و الگو بودن برای مؤمنان را دارد؛ چرا که وى، پس از مرتبه و مقام امامان معصوم(ع)، سرور و سرآمد زمان خود بود. او مردى بخشنده، شاعرى نام‌آور، سخنورى چیره‌دست، عارفى بصیر و پارسا بود و در علوم و معارف دینى مقام و منزلت خوبى داشت. بینش عمیق، معرفت فراگیر و ایمان قوىِ این بزرگ‌مرد با اخلاق پسندیده و سیاست علوى آمیخته شده بود. مالک تنها مرد پیکار و میدان جنگ نبود، بلکه با خصوصیات برجسته و خصلت‌هاى انسانى خود، گوى سبقت را از دیگران ربود و در بین همه آنها بلند آوازه گردید.[۲]

این صحابى بزرگ در برابر مولاى خود تسلیم و بر پیمان خویش وفادار بود بدین جهت امام علی(ع) او را براى خود یارى خیرخواه و براى دشمنانش رقیب قاطع و سازش‌ناپذیر می‌دانست: «همانا مردى را فرماندار مصر قرار دادم، که نسبت به ما خیرخواه، و به دشمنان ما سخت‌گیر و درهم کوبنده بود، خدا او را رحمت کند».[۳]
هنگامی ‏که حضرت على(ع) لشکرى به تعداد دوازده هزار نفر، راهى شام می‌کرد فرماندهى آن‌را به او سپرد و به فرماندهان دیگر- زیاد بن نصر و شریح بن هانى- نوشت: «مالک بن حارث اشتر را بر شما و بر آنان که زیر فرمان شمایند فرماندهى می‌دهم. گوش به فرمانش باشید. او را زره و سپر خود قرار دهید؛ زیرا او از کسانى است که از سستى و سقوطش هیچ نگرانى وجود ندارد. نه در کارى که شتاب در آن به خردمندى و آینده‌نگرى نیاز دارد سستى می‌کند نه در موردى که درنگ سزاوار است شتاب می‌ورزد».
[۴]

«من بنده‌اى از بندگان خدا را به سوى شما فرستادم، که در روزهاى وحشت، نمی‌خوابد، و در لحظه‌هاى ترس از دشمن روى نمی‌گرداند، بر بدکاران از شعله‌هاى آتش تندتر است، او مالک پسر حارث مذحجى[۵] است. آنجا که با حق است، سخن او را بشنوید، و از او اطاعت کنید، او شمشیرى از شمشیرهاى خداست، که نه تیزى آن کُند می‌شود، و نه ضربت آن بی‌اثر است. اگر شما را فرمان کوچ کردن داد، کوچ کنید، و اگر گفت بایستید، بایستید، که او در پیش روى و عقب نشینى و حمله، بدون فرمان من اقدام نمی‌کند».[۶]
هنگامی ‏که امام على(ع) خبر شهادتش را شنید سخت متأثر شد و با نهایت تأسّف فرمود: «مالک! و چه بود مالک! به خدا سوگند! اگر کوه بود یکتا [و سرفراز و دست نایافتنى‏] و اگر سنگ بود سرسخت [و نفوذ ناپذیر] بود هیچ مرکبى نمی‌توانست از کوهسار وجودش بالا رود و هیچ پرنده‌اى به اوج او راه یابد».
[۷]

 

منبع: اسلام کوئست


[۱]. ر.ک: بدر الدین عینی، محمود بن أحمد، مغانی الأخیار فی شرح أسامی رجال معانی الآثار، تحقیق: محمد حسن إسماعیل، محمد حسن، ج ۳، ص ۶، دار الکتب العلمیه، بیروت، چاپ اول، ۱۴۲۷ق؛ ابن عدیم عقیلی، عمر بن أحمد، بغیه الطلب فی تاریخ حلب، محقق: سهیل زکار، ج ۴، ص ۱۸۷۵، دار الفکر، بیروت، بی‌تا؛ زرکلی، خیر الدین، الاعلام، ج ‏۵، ص ۲۵۹، دار العلم للملایین، بیروت، چاپ هشتم، ۱۹۸۹م.

[۲]. برای آگاهی بیشتر ر.ک: امینی، عبدالحسین، الغدیر فی الکتاب و السنه و الأدب‏، ج ۹، ص ۲۰۴ – ۲۰۵، ج ۱۱، ص ۸۰ – ۸۳، مرکز الغدیر للدراسات الاسلامیه‏، قم، چاپ اول، ۱۴۱۶ق؛ جمعی از نویسندگان، ترجمه الغدیر، ج ۱۷، ص ۸۱ – ۸۷، ۲۶۶ – ۲۶۸، ج ۲۱، ص ۱۰۰ – ۱۰۴، بنیاد بعثت، تهران؛‏ شیخ مفید، الاختصاص، محقق و مصحح: غفاری، علی اکبر، محرمی زرندی، محمود، ص ۷۹ – ۸۲، کنگره شیخ مفید، قم، چاپ اول، ۱۴۱۳ق.

[۳]. «إِنَّ الرَّجُلَ الَّذِی کُنْتُ وَلَّیتُهُ أَمْرَ مِصْرَ کَانَ رَجُلًا لَنَا نَاصِحاً وَ عَلَى عَدُوِّنَا شَدِیداً نَاقِماً فَرَحِمَهُ اللَّه»؛ ‏شریف الرضی، محمد بن حسین، نهج البلاغه، محقق: صالح، صبحی، نامه ۳۴، ص ۴۰۷، هجرت، قم، چاپ اول، ۱۴۱۴ق.

[۴]. «مَالِکَ بْنَ الْحَارِثِ الْأَشْتَرَ فَاسْمَعَا لَهُ وَ أَطِیعَا وَ اجْعَلَاهُ دِرْعاً وَ مِجَنّاً فَإِنَّهُ مِمَّنْ لَا یخَافُ وَهْنُهُ وَ لَا سَقْطَتُهُ وَ لَا بُطْؤُهُ عَمَّا الْإِسْرَاعُ إِلَیهِ أَحْزَمُ وَ لَا إِسْرَاعُهُ إِلَى مَا الْبُطْءُ عَنْهُ أَمْثَل‏»؛ نهج البلاغه، نامه ۱۳، ص ۳۷۲ – ۳۷۳٫  

[۵]. مذحج: نام قبیله مالک اشتر است. ابن سعد کاتب واقدی، محمد بن سعد‏، الطبقات الکبری‏، تحقیق: عطا، محمد عبد القادر، ج ‏۶، ص ۲۳۹، دار الکتب العلمیه، بیروت، چاپ اول، ۱۴۱۰ق.

[۶]. «أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ بَعَثْتُ إِلَیکُمْ عَبْداً مِنْ عِبَادِ اللَّهِ لَا ینَامُ أَیامَ الْخَوْفِ وَ لَا ینْکُلُ عَنِ الْأَعْدَاءِ سَاعَاتِ الرَّوْعِ أَشَدَّ عَلَى الْفُجَّارِ مِنْ حَرِیقِ النَّارِ وَ هُوَ مَالِکُ بْنُ الْحَارِثِ أَخُو مَذْحِجٍ فَاسْمَعُوا لَهُ وَ أَطِیعُوا أَمْرَهُ فِیمَا طَابَقَ الْحَقَّ فَإِنَّهُ سَیفٌ مِنْ سُیوفِ اللَّهِ لَا کَلِیلُ الظُّبَهِ وَ لَا نَابِی الضَّرِیبَهِ فَإِنْ أَمَرَکُمْ أَنْ تَنْفِرُوا فَانْفِرُوا وَ إِنْ أَمَرَکُمْ أَنْ تُقِیمُوا فَأَقِیمُوا فَإِنَّهُ لَا یقْدِمُ وَ لَا یحْجِمُ وَ لَا یؤَخِّرُ وَ لَا یقَدِّمُ إِلَّا عَنْ أَمْرِی وَ قَدْ آثَرْتُکُمْ بِهِ عَلَى نَفْسِی لِنَصِیحَتِهِ لَکُمْ وَ شِدَّهِ شَکِیمَتِهِ عَلَى عَدُوِّکُمْ»؛ نهج البلاغه، نامه ۳۸، ص ۴۱۱٫

[۷]. «مالِکُ وَ ما مالِکُ؟ وَاللَّهِ لَوْ کانَ جَبَلًا لَکانَ فِنْداً، وَ لَوْ کانَ حَجَراً لَکانَ صَلْداً لا یرْتَقیهِ الْحافِرُ وَ لا یوفى‏ عَلَیهِ الطَّائِرُ»؛ ‏نهج البلاغه، حکمت ۴۴۳، ص ۵۵۴٫