آیا موسیقى هاى عرفانى مى تواند ما را به خدا نزدیک کند، اشعار عارفانه چطور؟
انسان یک بخش بینش و علم دارد ویک بخش گرایش. از نظر بینش وعلم، بسیارى از افراد امکان دارد ترقى کنند؛ یعنى این استعداد در ما هست که مى توانیم خوب و بد را بفهمیم. این استعداد با درس و بحث بیش تر شکوفا مى شود. این به بینش و دانش ما مربوط است. در فهمیدن بد و خوب، ما در یک مرز مشترک هستیم؛ یعنى هم بدها را به خوبى تشخیص مى دهیم و هم خوب ها را.
اما در حوزه گرایش این طور نیست که ما در برابر بد و خوب گرایش یکسان داشته باشیم. ما به کارهاى خوب گرایش کامل داریم و به بد اصلاً گرایش نداریم؛ یعنى در درون ما گرایش به بد و خوب یکسان نیست. پس بینش ما به بد و خوب یکسان است؛ اما گرایش ما این گونه نیست؛ براى مثال ما غذاى خوب و بد و سودمند و زیانبار را یکسان تشخیص مى دهیم. تشخیص ما درباره هر دو نوع غذا یکسان است؛ اما گرایش دستگاه گوارشى ما به هر دو نوع غذا یکسان نیست.
دستگاه گوارش غذاى خوب را به راحتى هضم و جذب مى کند و غذاى مسموم را تحمل نکرده، با تهوع پس مى زند؛ مگر آن که با بد آموزى و تربیت غیر صحیح کسى خود را به غذاهاى بد معتاد کند.
این پدیده در روح هم وجود دارد. روح ما اخلاق خوب و بد، عدل و ظلم، امانت و خیانت و صدق و کذب رایکسان تشخیص مى دهد؛ ولى به این ها یکسان گرایش ندارد. گرایش روح به سوى عدل، امانت و صدق است. بدین سبب، وقتى کودکى مى خواهد براى نخستین بار دروغ بگوید، بدنش مى لرزد؛ ولى هنگام راست گفتن با شجاعت حرف مى زند.
براى آن که دستگاه بینش و دانش (عقل نظرى) ما تنظیم شود، باید راه هاى برهانى نظیر فلسفه و ریاضى و حکمت و کلام و عرفان را بپیمائیم؛ و براى آن که بخش گرایش ما (عقل عملى) تنظیم شود، باید سراغ کارهاى عملى برویم.
عقل عملى که کارش گرایش است، تمام تصمیم گیرى ها را بر عهده دارد و کارهایى نظیر عزم، اراده، محبت، اخلاق، نیت و غیره را مدیریت مى کند. اگر ما این مدیر عامل را نرم خو کردیم، دیگر گریزپا نیست و در برابر فتواهاى عقل نظرى خاضع مى شود؛ یعنى هر کارى مى خواهد انجام دهد، از عقل نظر فتوا مى گیرد.
ولى اگر این مدیر عامل خودسر شد، از مرکز فرهنگى خود که عقل نظرى و دانش است، استفتا نمى کند؛ از زیر مجموعه خود که شهوت و غضب است، نظر مى خواهد و بر اساس میل آن ها عمل مى کند. آن وقت دیگر عقل عملى مدیر عامل نیست، شیطنت است.
براى آن که این مدیر عامل را نرم کنیم، راه هاى فراوانى وجود دارد. یکى از این راه ها همان است که در دعاى شریف کمیل آمده است: «وَسِلاحُهُ الْبُکاء». اسلحه بیرونى مؤمن در برابر دشمن آهن است و اسلحه درونى اش آه و گریه و اشک.
بنابراین، اگر باطن مؤمن به سلاح اشک و ناله مسلح باشد، در مقابل خواست هاى غضب و شهوت مى ایستد و از آن ها پیروى نمى کند؛ ولى اگر مسلح نباشد، تسلیم مى شود و طبق میل خشم و شهوت تصمیم مى گیرد. گروهى مى گویند: من هر کار بخواهم انجام مى دهم و به کسى کارى ندارم. این بدان معنا است که انسان از مرکز فرهنگى روح پیروى نمى کند و در پى ارضاى خواسته هاى شهوت و غضب است.
موسیقى و خوانندگى مى تواند بر عقل عملى (مدیر عامل روح) اثر بگذارد. آن که با دعا و مناجات و گریه و آه و ناله سرو کار دارد، عقل عملى اش نرمش صادق مى یابد؛ از عقل نظر پیروى مى کند و بر خلاف رضاى خدا هیچ کارى انجام نمى دهد.
خواندن و گفتن شعر یا نثرهاى دلپذیر در نرمى عقل عملى بسیار مؤثر است. ما باید بکوشیم از نواختن به خواندن اشعار منتقل شویم؛ چون در نواختن احیانا نرمش و اشک کاذب پیدا مى شود. همان گونه که خنده صادق و کاذب داریم، گریه صادق و کاذب نیز وجود دارد.
گاه طنز ادبى ظریفى گفته مى شود و انسان مى خندد. این خنده صادق است. گاه قلقلک مى دهند و شخصى مى خندد. این خنده کاذب و بى ارزش است. گریه هم این گونه است. گاه انسان براى مظلومیت امام حسین (علیه السلام) گریه مى کند و گاه مارش عزا مى زنند و بى آن که متوفا را بشناسد، مى گرید. این اشک کاذب است.
آهنگ ها ممکن است چنین خطرى در پى داشته باشند؛ یعنى اشک و نرمش کاذب پدید مى آورند و ما خیال کنیم در عقل عملى مانرمش ایجاد کرده، ولى در واقع چنین نیست. این مشکل موسیقى هاى به اصطلاح عرفانى است. سایر موسیقى ها که مسلما اثر مخرب و مخدر دارند و موجب نافرمانى عقل عمل از عقل نظر شده و انسان را در دام گناه و سقوط مى افکنند.
مرحوم الهی قمشه اى مى فرمود: من شعرى درباره نیازردن مور سرودم که برخى آن را از شعر جناب فردوسى ظریف تر مى دانند. فردوسى فرموده است:
میازار مورى که دانه کش است
که جان دارد و جان شیرین خوش است
مرحوم الهی قمشه اى مى فرماید:
هر کس که دلى دارد یک مور نیازارد
کان مور هم از دلبر دارد اثرى بر دل
بعد فرمودند: زمانى به خراسان رفته بودم و انجمن ادبى خراسان نزدم آمدند. من دو غزل از غزل هاى خودرا به آن ها تقدیم کردم تا داورى کنند کدام غزل به دوران جوانى من مربوط است و کدام به دوران پیرى.
آن ها کاملاً وارونه داورى کردند. گفتم: شما کاملاً به عکس قضاوت کردید.
گفتند: پس چطور شور و عشق در سروده ایام پیرى شما بیش تر است. گفتم: باید همین گونه باشد؛ شاعر هر چه پیرتر مى شود، عاشق تر مى گردد. در جوانى شور و عشق خام دارد؛ وقتى پیر شد مى فهمد معشوق حقیقى اش دیگرى بوده است.
هر چه انسان بالاتر مى رود، حرف هایش عاشقانه تر و شورانگیزتر مى شود. آنگاه همان طور که نواختن را در قدم اول رها کرد، خواندن را هم در قدم دوم رها مى کند. خواندن اگر غنا نباشد، از بهترین نعمت ها است. اگر مى خواهید در بهشت از صوت خوش داوود (قارى بهشت) برخوردار شوید، باید از گوش خود مواظبت کنید تا هر چیزى رانشنود. در قدم سوم به جایى مى رسید که وقتى اشعار یا مطالب اخلاقى ـ عرفانى را مطالعه مى کنید، اشک از دیدگانتان جارى مى شود. این مرحله، از نواختن و خواندن با صوت، بسیار بالاتر است.
منبع:نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاهها / مؤلف:آیت اللّه عبداللّه جواد آملی/پرسش وپاسخ دانشجویی
پاسخ دهید