انسان یک بخش بینش و علم دارد ویک بخش گرایش. از نظر بینش وعلم، بسیارى از افراد امکان دارد ترقى کنند؛ یعنى این استعداد در ما هست که مىتوانیم خوب و بد را بفهمیم. این استعداد با درس و بحث بیشتر شکوفا مىشود. این به بینش و دانش ما مربوط است. در فهمیدن بد و خوب، ما در یک مرز مشترک هستیم؛ یعنى هم بدها را به خوبى تشخیص مىدهیم و هم خوبها را.

اما در حوزه گرایش این طور نیست که ما در برابر بد و خوب گرایش یکسان داشته باشیم. ما به کارهاى خوب گرایش کامل داریم و به بد اصلاً گرایش نداریم؛ یعنى در درون ما گرایش به بد و خوب یکسان نیست. پس بینش ما به بد و خوب یکسان است؛ اما گرایش ما این گونه نیست؛ براى مثال ما غذاى خوب و بد و سودمند و زیانبار را یکسان تشخیص مىدهیم. تشخیص ما درباره هر دو نوع غذا یکسان است؛ اما گرایش دستگاه گوارشى ما به هر دو نوع غذا یکسان نیست.

دستگاه گوارش غذاى خوب را به راحتى هضم و جذب مىکند و غذاى مسموم را تحمل نکرده، با تهوع پس مىزند؛ مگر آن که با بد آموزى و تربیت غیر صحیح کسى خود را به غذاهاى بد معتاد کند.

این پدیده در روح هم وجود دارد. روح ما اخلاق خوب و بد، عدل و ظلم، امانت و خیانت و صدق و کذب رایکسان تشخیص مىدهد؛ ولى به اینها یکسان گرایش ندارد. گرایش روح به سوى عدل، امانت و صدق است. بدین سبب، وقتى کودکى مىخواهد براى نخستین بار دروغ بگوید، بدنش مىلرزد؛ ولى هنگام راست گفتن با شجاعت حرف مىزند.

براى آن که دستگاه بینش و دانش (عقل نظرى) ما تنظیم شود، باید راههاى برهانى نظیر فلسفه و ریاضى و حکمت و کلام و عرفان را بپیمائیم؛ و براى آن که بخش گرایش ما (عقل عملى) تنظیم شود، باید سراغ کارهاى عملى برویم.

عقل عملى که کارش گرایش است، تمام تصمیمگیرىها را بر عهده دارد و کارهایى نظیر عزم، اراده، محبت، اخلاق، نیت و غیره را مدیریت مىکند. اگر ما این مدیر عامل را نرم خو کردیم، دیگر گریزپا نیست و در برابر فتواهاى عقل نظرى خاضع مىشود؛ یعنى هر کارى مىخواهد انجام دهد، از عقل نظر فتوا مىگیرد.

ولى اگر این مدیر عامل خودسر شد، از مرکز فرهنگى خود که عقل نظرى و دانش است، استفتا نمىکند؛ از زیر مجموعه خود که شهوت و غضب است، نظر مىخواهد و بر اساس میل آنها عمل مىکند. آن وقت دیگر عقل عملى مدیر عامل نیست، شیطنت است.

براى آن که این مدیر عامل را نرم کنیم، راههاى فراوانى وجود دارد. یکى از این راهها همان است که در دعاى شریف کمیل آمده است: «وَسِلاحُهُ الْبُکاء». اسلحه بیرونى مؤمن در برابر دشمن آهن است و اسلحه درونىاش آه و گریه و اشک.

بنابراین، اگر باطن مؤمن به سلاح اشک و ناله مسلح  باشد، در مقابل خواستهاى غضب و شهوت مىایستد و از آنها پیروى نمىکند؛ ولى اگر مسلح نباشد، تسلیم مىشود و طبق میل خشم و شهوت تصمیم مىگیرد. گروهى مىگویند: من هر کار بخواهم انجام مىدهم و به کسى کارى ندارم. این بدان معنا است که انسان از مرکز فرهنگى روح پیروى نمىکند و در پى ارضاى خواستههاى شهوت و غضب است.

موسیقى و خوانندگى مىتواند بر عقل عملى (مدیر عامل روح) اثر بگذارد. آن که با دعا و مناجات و گریه و آه و ناله سرو کار دارد، عقل عملىاش نرمش صادق مىیابد؛ از عقل نظر پیروى مىکند و بر خلاف رضاى خدا هیچ کارى انجام نمىدهد.

خواندن و گفتن شعر یا نثرهاى دلپذیر در نرمى عقل عملى بسیار مؤثر است. ما باید بکوشیم از نواختن به خواندن اشعار منتقل شویم؛ چون در نواختن احیانا نرمش و اشک کاذب پیدا مىشود. همان گونه که خنده صادق و کاذب داریم، گریه صادق و کاذب نیز وجود دارد.

گاه طنز ادبى ظریفى گفته مىشود و انسان مىخندد. این خنده صادق است. گاه قلقلک مىدهند و شخصى مىخندد. این خنده کاذب و بى ارزش است. گریه هم این گونه است. گاه انسان براى مظلومیت امام حسین (علیهالسلام)گریه مىکند و گاه مارش عزا مىزنند و بى آن که متوفا را بشناسد، مىگرید. این اشک کاذب است.

آهنگها ممکن است چنین خطرى در پى داشته باشند؛ یعنى اشک و نرمش کاذب پدید مىآورند و ما خیال کنیم در عقل عملى مانرمش ایجاد کرده، ولى در واقع چنین نیست. این مشکل موسیقىهاى به اصطلاح عرفانى است. سایر موسیقىها که مسلما اثر مخرب و مخدر دارند و موجب نافرمانى عقل عمل از عقل نظر شده و انسان را در دام گناه و سقوط مىافکنند.

مرحوم الهی قمشهاى مىفرمود: من شعرى درباره نیازردن مور سرودم که برخى آن را از شعر جناب فردوسى ظریفتر مىدانند. فردوسى فرموده است:

 میازار مورى که دانه کش است

 که جان دارد و جان شیرین خوش است

مرحوم الهی قمشهاى مىفرماید:

هر کس که دلى دارد یک مور نیازارد

 کان مور هم از دلبر دارد اثرى بر دل

بعد فرمودند: زمانى به خراسان رفته بودم و انجمن ادبى خراسان نزدم آمدند. من دو غزل از غزلهاى خودرا به آنها تقدیم کردم تا داورى کنند کدام غزل به دوران جوانى من مربوط است و کدام به دوران پیرى.

آنها کاملاً وارونه داورى کردند. گفتم: شما کاملاً به عکس قضاوت کردید.

گفتند: پس چطور شور و عشق در سروده ایام پیرى شما بیشتر است. گفتم: باید همین گونه باشد؛ شاعر هر چه پیرتر مىشود، عاشقتر مىگردد. در جوانى شور و عشق خام دارد؛ وقتى پیر شد مىفهمد معشوق حقیقىاش دیگرى بوده است.

هر چه انسان بالاتر مىرود، حرف هایش عاشقانهتر و شورانگیزتر مىشود. آنگاه همان طور که نواختن را در قدم اول رها کرد، خواندن را هم در قدم دوم رها مىکند. خواندن اگر غنا نباشد، از بهترین نعمتها است. اگر مىخواهید در بهشت از صوت خوش داوود (قارى بهشت) برخوردار شوید، باید از گوش خود مواظبت کنید تا هر چیزى رانشنود. در قدم سوم بهجایى مىرسید که وقتى اشعار یا مطالب اخلاقى ـ عرفانى را مطالعه مىکنید، اشک از دیدگانتان جارى مىشود. این مرحله، از نواختن و خواندن با صوت، بسیار بالاتر است.

 

منبع:نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاهها / مؤلف:آیت اللّه عبداللّه جواد آملی/پرسش وپاسخ دانشجویی