برخوردهاى اهل کتاب با اسلام و پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم داستان تأسف بارى دارد که سزاوار است همه مؤمنان در قضیه انتظار ظهور حضرت مهدى (عج) غفلت نورزند و از آن عبرت بگیرند.پس از روزگار عیسى بن مریم، اهل کتاب چشم انتظار ظهور خاتم پیامبران صلى الله علیه و آله و سلم بودند و براى فرا رسیدن هنگام ظهور آن حضرت لحظه شمارى مى کردند. زیرا از پیامبرانشان و نیز جانشینان آنها مژده آمدن وى را شنیده بودند؛ و حتى نسبت به ویژگى هاى روحى و جسمى آن حضرت آگاهى داشتند. آنان نام ها، لقب ها و کنیه هاى پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم را مى دانستند و جزئیات شخصیت وى را همانند شخصیت فرزندانشان به طور کامل مى شناختند. قرآن کریم در تأکید بر این حقیقت مى فرماید:

«الَّذِینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ یَعْرِفُونَهُ کَما یَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ»[۱]

کسانى که به ایشان کتاب [آسمانى ] داده ایم، همان گونه که پسران خود را مى شناسند، او [/ محمد] را مى شناسند.آنان به وسیله اخبارى که از کتاب ها و روایت هاى دینى دریافت کرده بودند نسبت به شخصیت و سیره پیامبر آگاهى کامل داشتند و مى دانستند که رفتار خوب و بد در نظر آن حضرت کدام است. حتى آداب نشست و برخاست، خواب و بیدارى و سکوت و سخن و جز آن را مى دانستند، چنان که قرآن کریم مى فرماید:

«الَّذِی یَجِدُونَهُ مَکْتُوباً عِنْدَهُمْ فِی التَّوْراهِ وَ الْإِنْجِیلِ …»[۲]

کسى که [نام ] او را نزد خود در تورات و انجیل نوشته مى یابند.

آنان همچنین به ویژگى هاى همراهان او و مثل هایى که در باره آنان زده مى شد آگاه بودند. چنان که قرآن کریم مى فرماید:

«ذلِکَ مَثَلُهُمْ فِی التَّوْراهِ وَ مَثَلُهُمْ فِی الْإِنْجِیلِ …» [۳]

بلکه آن گونه که از روایت هاى فراوان بر مى آید ویژگى هاى جانشینان پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم را نیز مى دانستند.

جمعیّت هایى از یهود نیز به جِدّ و همراه همه لوازم عملى آن چشم انتظار پیامبر خاتم صلى الله علیه و آله و سلم بودند. این انتظار جدى آنان را وادار کرد تا شهر و دیارشان را ترک گفته به سرزمینى که پیامبر بدانجا هجرت مى کند؛ و آنان اخبارش را نسلى پس از نسل دیگر به ارث برده بودند کوچ کنند. اینان در این راه دشوارى هاى بسیارى تحمل کردند، چنان که در روایتى آمده است: یهودیان در کتاب هایشان دیده بودند که محمد صلى الله علیه و آله و سلم به جایى میان «عیر» و «احد»[۴]  مهاجرت خواهد کرد. از این رو در جست و جوى این مکان برآمدند و چون بر کوهى به نام «حِداد» گذشتند گفتند: حِداد و احد یکى هستند؛ و در اطراف آن پراکنده شدند و برخى در «تیماء» برخى در «فدک» و برخى در «خیبر» فرود آمدند.

آنهایى که در تیماء بودند، مشتاق دیدار برادران خویش گشتند. در این هنگام عربى از قبیله قیس بر آنان گذشت؛ و شتر او را کرایه کردند. عرب گفت: من شما را میان عیر و احد مى برم. گفتند: چون به آن دو کوه رسیدى ما را خبر کن؛ و چون به سرزمین یثرب رسیدند، رو به آنان کرد و گفت: این عیر است و آن احد. یهودیان از شتر پایین آمدند و گفتند: ما به هدف خود رسیدیم و دیگر به شتر تو نیازى نداریم، هر جا خواهى برو.

سپس به برادران خود که در خیبر و فدک ساکن بودند چنین نوشتند: سوى ما بشتابید که به جایگاه مورد نظر رسیدیم؛ و آنان در پاسخ نوشتند: ما در این سرزمین استقرار یافته و اموالى به دست آورده ایم، و اینک که به شما بسیار نزدیکیم مى توانیم زود به شما بپیوندیم.یهودیان در سرزمین مدینه اموالى به دست آوردند و چون این خبر به تُبَّع رسید با آنهابه جنگ پرداخت. آنان به حصار پناه بردند و تُبّع محاصره شان کرد. یهودى ها دلسوزى مى کردند و شبانه براى افراد ناتوان سپاه تبّع خرما و جو مى انداختند. چون این خبر به تبّع رسید بر آنان رقّت آورد؛ و به یهودى ها امان داد. چون نزد او فرود آمدند، تبع گفت:سرزمین شما را جایى پاکیزه یافتم و تصمیم دارم که میان شما بمانم. گفتند: تو شایسته این کار نیستى، زیرا این سرزمین هجرتگاه یک پیامبر است و تا او هجرت نکند هیچ کس حق چنین کارى را ندارد. گفت: بنابر این من کسانى را از خاندانم در میان شما مى گذارم که چون آن پیامبر به این جا هجرت کرد یاریش دهند؛ و دو قبیله اوس و خزرج را به جاى گذاشت. پس از آن که شمار افراد این دو قبیله فزونى یافت اموال یهودیان را تصاحب کردند؛ و آنها مى گفتند: آن روزى که محمد ظهور کند شما را از سرزمین ما بیرون مى راند و اموالمان را بازپس مى گیرد. پس از ظهور حضرت محمد صلى الله علیه و آله و سلم، انصار به او ایمان آوردند و یهود انکارش کردند! و این است معناى کلام خداى عزوجل که مى فرماید:

«وَ کانُوا مِنْ قَبْلُ یَسْتَفْتِحُونَ عَلَى الَّذِینَ کَفَرُوا فَلَمَّا جاءَهُمْ ما عَرَفُوا کَفَرُوا بِهِ فَلَعْنَهُ اللَّهِ عَلَى الْکافِرِینَ»[۵]

و از دیرباز [در انتظارش ] بر کسانى که کافر شده بودند پیروزى مى جستد؛ ولى همین که آنچه [که اوصافش ] را مى شناختند برایشان آمد، انکارش کردند. پس لعنت خداوند بر کافران باد.باید دید چرا آن انتظار جدى یهودیان این نتیجه ناخوشایند و زیانبار را به همراه داشت؟ در پاسخ باید گفت که دلیل این زیانبارى توقع یهود بود که خوش نداشتند رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم آنها را در ردیف دیگر مردم قرار دهد و یا دیگران را برتر از ایشان بشمارد؛ و موقعیّت ممتاز مادى و معنوى و اجتماعى شان را به خطر بیندازد و بسیارى استثناهاى دیگر، بنابر این انتظار آنها یک انتظار مشروط بود.

وقتى دیدند که مردم نزد پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم، از نظر حقوق و وظایف همانند دندانه هاى شانه مساوى هستند و ملاک برتریشان تقواست، [ازپذیرش حق ] سر باز زدند و به گذشته خود بازگشتند و از هواى نفس پیروى کردند و نسبت به حقیقتى که نزدشان شناخته شده بود کفر ورزیدند؛ و آن خسارت بزرگ و جبران ناپذیر به بار آمد.

اما چنانچه انتظارشان بى قید و شرط مى بود و به طور کامل و مطلق از فرمان آن حضرت اطاعت مى کردند و همه شرایط او را مى پذیرفتند، پیامد انتظارشان نیز رستگارى روشن مى بود که «تسلیم شدگان رستگار شدند».

و چون یهودیان- پس از آن انتظار جدى و دراز مدت- از تسلیم شدن بدون شرط به خدا و رسول و گردن نهادن به اسلام همچنان که دیگر مردم چنین کردند، سرباز زدند، با آن که حقیقت برایشان روشن بود، از سر جسارت، در شمار سرسخت ترین دشمنان اسلام و مسلمانان درآمدند، نتیجه آن شد که به صفوف دشمنان پیوستند و پیمانى را که با پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم بسته بودند نه یک بار بلکه چندین بار شکستند. تا آن که سرانجام خداوند آنان را شکست داد و با خوارى و ذلت آنان را از سرزمین شان راندند.

پس از آن که دعوت محمدى نیرو گرفت و پشتوانه یافت همه نیروهاى مخالف در هم شکسته شدند، کسانى که مقابلش قرار گرفته بودند در صدد برآمدند تا اهدافى را که با زور و جنگ به دست نیاورده بودند، از راه مکر و فریب و نیرنگ کسب کنند.

یهودیان، فریبکارى را با شیوه تخریب از داخل- که از هر حربه دیگرى کارآمدتر است- دنبال مى کردند. اینان در این زمینه تاریخى دارند که هنوزهم ادامه دارد. اگر بگوییم که یهود، برعکس تاریخ سیاسى اى که در تخریب از درون علیه دیگران دارد، در تبلیغ مستقیم  دین خود هیچ سابقه اى ندارد، شاید خطا نرفته باشیم. شواهد این حقیقت از نخستین روزهاى پیدایش اینان تا روزگار ما، در جاى جاى تاریخ بشرى، به چشم مى خورد.

مسیحیان نیز در شیوه تخریب از درون، همان راهِ یهودیان را در پیش گرفته، در این زمینه به موفقیت هاى بزرگى نیز دست یافته اند. پیروان این دین هم در این زمینه تاریخ ویژه اى دارند که تأثیر آن در زندگى مسلمانان تا به امروز عمیق و با اهمیت بوده است.

اهل کتاب در حالى که دل هایشان در آتش کینه و حسد مى سوخت همچنان روند حرکت اسلام را در روزگار پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم زیر نظر داشتند، ولى خود را بى تفاوت نشان مى دادند و پیوسته منتظر فرصتى بودند که در روند حوادث مداخله کرده جامعه اسلامى را از مسیر روشن و مستقیم منحرف سازند. گرچه اینان با استفاده از ارتباط مستحکم و دیرینه برخى عناصرى که اینک به اسلام درآمده بودند و از صحابه به شمار مى رفتند- و نام هایشان معلوم است- [۶] اعمال نفوذ مى کردند، ولى به این اندازه بسنده نکردند و شمارى از عالمان خود را که در کار تخریب از درون استاد بودند، به صفوف مسلمانان نفوذ دادند تا یکى دیگر از شاخه هاى جریان نفاق را در درون حرکت اسلام تشکیل دهند؛ و این نوع از نفاق را در راستاى کمک به خط انحراف و روى گرداندن از رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم به طور مؤثر و کارآمد پشتیبانى کنند.

سرشناس ترین این عناصر مخرّب از یهود «کعب الاحبار» و از نصارا «تمیم الدارى» بودند. پس از اینها شاگردانشان آمدند و شبکه خطرناکى را در میان مشاوران، دبیران، خدمتکاران و اطرافیان خلفا تشکیل دادند.

شگفت این جاست که کعب الاحبار نه در روزگار پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم و ابوبکر، بلکه در روزگار عمر اسلام آورد. در حالى که استادش به نام ابوسموئل [پیش از او] در روزگار خلیفه اول، «ابوبکر»، به اسلام گرویده بود.[۷] هنگامى که عباس بن عبدالمطلّب سبب تأخیر اسلام کعب الاحبار تا روزگار عمر را از وى پرسید، پاسخ داد که پدرش حقیقت کار محمد صلى الله علیه و آله و سلم و امّتش را در نامه اى نوشته و مهر کرده بود و دستور داده بود که مهر آن گشوده نشود، تا آن که وى آن را در روزگار عمر باز کرد و مسلمان شد! این در حالى است که به گزارش تاریخ، وى از بزرگ ترین دانشمندان یهود بوده است.

کعب الاحبار زندگانى به ظاهر اسلامى اش را در حالى آغاز کرد که در شمار نزدیکان خلیفه دوم به شمار مى آمد. با او انس و الفت داشت و به مشورت مى پرداخت و بر اندیشه اش تأثیر مى گذاشت. خلیفه پرسش هایى را که پاسخ دیگر صحابه برایش خوشایند نبود به او ارجاع مى داد. نقل شده است که یک بار خلیفه دوم از سلمان پرسید:«آیا من پادشاهم یا خلیفه؟» سلمان گفت: «اگر درهمى یا کم تر و بیش تر، از زمین مسلمانان مالیات گرفته جز در راه خودش به مصرف رسانده باشى، پادشاهى نه خلیفه»[۸]  پاسخ سلمان خلیفه را خوش نیامد و از کعب، که در دادن پاسخ هاى محبت آفرین ماهر بود، پرسید و گفت: «تو را به خدا سوگند، آیا به نظر تو من خلیفه ام یا پادشاه؟» گفت:«خلیفه» و هنگامى که عمر او را سوگند داد، در پاسخ گفت: به خدا سوگند خلیفه اى هستى از بهترین خلیفه ها و روزگار تو بهترین روزگارهاست!»[۹]

پس از فتح بیت المقدس، کعب، عمر را در سفر به آن سرزمین همراهى کرد و هنگامى که در قدس قصد خواندن نماز داشت از کعب پرسید: «به نظر تو کجا باید نماز بخوانم؟»[۱۰] ؛ و هنگامى که قصد ساختن مسجد را داشت نیز از وى پرسید «به نظر تو مسجد را باید کجا قرار دهیم؟»[۱۱]یک بار از او پرسید: «از فضایل پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم پیش از ولادتش ما را خبر بده»[۱۲]  و بار دیگر پرسید «اى کعب از بهشت عَدْن برایم بگو»[۱۳]

پس از خلیفه دوم، کعب در شمار مشاوران نزدیک عثمان درآمد به طورى که از آزرده شدن خاطر خلیفه او نیز برآشفته و ناراحت مى شد.نقل شده است که روزى عثمان پرسید: آیا جایز است که امام از اموال بیت المال بردارد و هرگاه که توانست بازپس دهد؟ کعب گفت: هیچ مانعى ندارد. در این هنگام ابوذر فریاد زد که  اى یهودى زاده- آیا تو دین ما را به ما مى آموزى!؟ عثمان گفت: تو بسیار مرا زخم زبان مى زنى و نسبت به یارانم فراوان تندى مى کنى، برو به شام؛ و او را به آن سرزمین تبعید کرد.[۱۴]

در همان هنگام که خلیفه دوم موفق شد با کشیدن حصارى آهنین بر گرد احادیث نبوى از نشر آنها جلوگیرى کند، دَرِ بزرگى را بر روى منافقان اهل کتاب گشود، تا چیزهایى را که هیچ ارتباطى با اسلام ناب محمدى نداشت از طریق نقل داستان ها در اذهان مسلمانان رخنه دهند. به این ترتیب برخى از کتاب هاى پنهان یهود و بسیارى از جعلیات و دروغ هاى خودِ قصه پردازان که موجب انحراف امّت اسلامى از دین حق مى گشت، میانشان رواج یافت.

نخستین کسى که آغاز به قصه پردازى کرد، تمیم دارى بود. وى از عمر بن خطاب اجازه خواست که سرپا بایستد و براى مردم قصه بگوید؛ و او نیز اجازه داد.[۱۵]

با ورود کعب به میدان قصه پردازى، دامنه فاجعه گسترده تر شد و هنگامى که در شام به معاویه پیوست، معاویه به او فرمان داد که در آن جا نیز قصه بگوید. کعب دست پروردگانى از سنخ خود داشت و آنان نیز شاگردانى داشتند که زنجیره تخریبى ممتدى را تشکیل مى دادند.

در روزگارى که مسلمان ها از احادیث نبوى منع مى شدند، این قصه گویان در زندگى مسلمانان تأثیرى بس بزرگ داشتند، و همانند روزنامه اى انحصارى، در زندگى آنها تأثیر مى گذاشتند و اذهانشان را در جهت دلخواه سوق مى دادند.

امویان به داستان، به عنوان یک ابزار تبلیغاتى- سیاسى، بسیار اهمیت مى دادند، زیرا قصه پردازان با جعل فضایل دروغین براى آنها و برخى دیگر از صحابه اى که رفتارشان هموارکننده راه بنى امیه بود، آنان را در دید مردم بزرگ جلوه مى دادند. در حالى که پیش از آن و در روزگار پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم از هرگونه فضیلتى که موجب برتریشان باشد بى بهره بودند.

در این راستا حدیث هاى فراوانى با این روش ساخته شد و واقعیت و خیال به هم آمیخت. میزان وحشت انگیزى از موهاماتِ ساخته و پرداخته جاعلان و قصه پردازان، انباشته شد، به طورى که با گذشت زمان به صورت بخشى از میراث دینى درآمد و بسیارى از مسلمانان به آن ها معتقد و پایبند شدند. یکى از دشوارى هاى بسیار بزرگ بر سر راه محققان این شد که با وجود اسناد موثقى که در دست دارند، جرئت نقد و رد ناخالصى هاى زیادى را که در این میراث دینى رخنه کرده بود، نداشتند و این على رغم اطلاع ایشان از اسناد و مدارک قاطعى بود که مى توانست اذهان را به تأمل وادارد و حقایق واژگونه شده را روشن کند.

اگر قصه پردازان منافق اهل کتاب روزگار بنى امیه براى خاموش ساختن نور على علیه السلام و فرزندانش و کتمان فضایل آن بزرگواران بدگویى کنند، جاى شگفتى ندارد، زیرا آنها به خوبى مى دانستند که فلسفه وجودى شان [در جامعه اسلامى ] پشتیبانى خط انحراف از مکتب اهل بیت است. یک نگاه گذرا به سیره زندگى کسانى چون کعب الاحبار، تمیم دارى، وهب بن منبه، نافع بن سرجس- مولاى عبدالله عمر- و سرجون- مشاور معاویه و یزید- و ابوزبید- مشاور ولید بن عقبه- و دیگران، بهترین گواه براى معرفى راه این گروه است.

از نکات جالبى که تاریخ از ابن عباس نقل مى کند این است که عمر بن خطاب در واپسین روزهاى زندگانى اش از خلافت رنجیده خاطر بود و از بیم آن که از عهده اداره امور مردم برنیاید، از این رو پیوسته از خداوند تقاضاى مرگ مى کرد. ابن عباس گوید:

روزى در حالى که من نیز نزدش بودم رو به کعب الاحبار کرد و گفت: دوست دارم که خلافت را بر عهده دیگرى بگذارم چون گمان مى کنم که مرگم نزدیک شده است، نظر تو درباره على چیست؟ آن را بازگو کن، شما که مى پندارید این موضوع مربوط به ما در کتاب هایتان آمده است بگو ببینم چه در نزد خود دارید؟ کعب گفت: اگر رأى مرا مى خواهى على شایسته این منصب نیست چرا که مردى سخت دیندار است، از هیچ لغزشى چشم نمى پوشد و از هیچ ضعفى درنمى گذرد. خودسرانه و به نظر خودش عمل مى کند، این امور در سیاست رعیت جایگاهى ندارد. اما آنچه را در کتاب هایمان مى یابیم این است که نه او این امر را تصدى مى کند و نه فرزندانش و اگر او به خلافت برسد،آشوبى سخت به پا خواهد شد. عمر گفت: چگونه؟ گفت: زیرا او خون ریخته است و کسى که خون بریزد به حکومت نمى رسد. هنگامى که داود قصد ساختن دیوار بیت المقدس را کرد، خداوند به او وحى فرمود: تو آن را بنا نمى کنى، زیرا خون ریخته اى؛ و سلیمان آن را بنا مى کند. عمر گفت: آیا خون ها را به حق نریخته است؟ کعب گفت: یا امیرالمؤمنین، داوود هم به حق ریخت![۱۶]

نمى دانیم بخندیم یا گریه کنیم! این منافق بزرگ قصد بدگویى از سرور اوصیا را دارد ولى ندانسته آن حضرت را ستوده است. او بر داوود دروغ مى بندد، غافل از این که خداى متعال به خلافت وى تصریح کرده است:

«یا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناکَ خَلِیفَهً فِی الْأَرْضِ فَاحْکُمْ بَیْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ»[۱۷]

اى داود، ما تورا در زمین، خلیفه [و جانشین ] گردانیدیم؛ پس میان مردم به حق داورى کن.

این را هم بگوییم که منافقانِ اهل کتاب، در پناه دیگر شاخه هاى نفاق ایفاى نقش مى کردند. در دوران رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم در پناه منافقان اوس و خزرج مدینه عمل مى کردند؛ در روزگار سه خلیفه اول، در پناه حزب سلطه فعال بودند؛ و در طول دوران بنى امیه و بنى عباس، در پناه احزاب این دو خاندان فعالیت داشتند.

شواهد این حقیقت آشکار و فراوان است. هر کس در توطئه هاى پیچیده و چند سویه اى که براى کشتن امام على علیه السلام طرح ریزى مى شد تأمل کند، سرانگشت یهود را به طور آشکار در آن جا خواهد دید. چنان که نقل شده است امیرالمؤمنین على علیه السلام پس از ضربت خوردن در محراب عبادت به فرزندش حسن علیه السلام فرمود: «مرا عبدالرحمن بن ملجم مرادىِ فرزند زن یهودى کشت.»[۱۸] همان گونه که نقش سرجون مسیحى، مشاور معاویه و یزید، در سیاست ها و اداره امور اموى ها بر آگاهان پوشیده نیست و نقش او در طراحى براى پایان دادن به انقلاب امام حسین علیه السلام روشن تر از آن است که بتوان پنهان کرد. متوکل عباسى نیزقبر امام حسین علیه السلام را به دست ابراهیم دیزج و با همکارى چند یهودى دیگر شخم زد.[۱۹]

این نوع از انواع جریان نفاق، همیشه در لباس طاغوت ها و حکومت هاى ستمگرى که در جاى جاى جهان اسلام تا به امروز بر امّت رنجدیده اسلامى حکم رانده، پنهان شده است. همه مصایب و بدبختى هاى امّت اسلامى زاییده توطئه هاى یهود و نصارا است. اینان نخستین کسانى بودند که مظاهر غیر اسلامى و منکرات را در جوامع اسلامى اشاعه دادند. آنها بودند که براى نخستین بار احزاب کافر مثل حزب هاى کمونیستى و سوسیالیسى و ملى را در جهان اسلام تشکیل دادند و به انتشار افکارشان پرداختند. نیز منشأ همه حرکت هاى افراطى که به نام اسلام تمام شده ولى همه مسلمانان و به ویژه شیعیان آنان را مردود مى شمرند، همین یهودى ها هستند.

منبع:کتاب با کاروان حسینی، مقاله جریان نفاق و نقش آن در حادثه عاشورا

تهیه و تنظیم :علی اکبر اسدی


 

[۱] بقره (۲)، آیه ۱۴۶٫

[۲] اعراف (۷)، آیه ۱۵۷٫

[۳] فتح (۴۸)، آیه ۲۹٫

[۴] دو کوه از کوه  هاى مدینه.

[۵] بقره (۲)، آیه ۸۹٫

[۶] ر. ک. السیره النبویه، ابن هشام، ج ۲، ص ۱۷۴- ۱۷۷٫

[۷] أضواء على السنه المحمدیه، ص ۱۴۸- ۱۴۹٫

[۸] کنز العمال، ج ۱۲، ص ۵۶۷، شماره ۳۵۷۷۷ به نقل از ابن سعد.

[۹] همان، ص ۵۷۴، شماره ۳۵۷۹۴ به نقل از کتاب «الفتن» نعیم بن حماد.

[۱۰] همان، ج ۱۴، ص ۱۴۳٫

[۱۱] همان، ص ۱۴۸٫

[۱۲] همان، ج ۱۲، ص ۳۶۴٫

[۱۳] همان، ص ۵۶۱٫

[۱۴] شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج ۱، ص ۲۴۰٫

[۱۵] الفتح الربانى، ج ۲۰، ص ۱۴۵٫

[۱۶] شرح نهج البلاغه، ج ۱۲، ص ۱۱۵٫

[۱۷] ص (۳۸): آیه ۲۶٫

[۱۸] بحار الانوار، ج ۴۲، ص ۲۸۴، باب ۱۲۷٫

[۱۹] مقاتل الطالبیین، ص ۳۹۵- ۳۹۶٫