با توجه به اینکه حدیث غدیر جزو احادیث متواتر است و کسی حتّی برادران اهل سنّت نمی توانند منکر اصل این حدیث شوند بدلیل آنکه در کتب معتبر آنها نیز این حدیث فراوان ذکر شده است که البته در نوشتارهایی جداگانه به آن پرداخته شده است؛ اما متاسفانه در معنا و مفهوم الفاظ موجود در این حدیث برداشت هایی که در برخی مواقع مغرضانه هم بوده است شده است. مثلاً در معنای «مولا» در جمله: «مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِیٌّ مَوْلَاهُ» معانی متعددی ذکر شده است.
در این نوشتار به این معانی و تطبیق یا عدم تطبیق آن ها بر این جمله پیامبر می پردازیم.
«مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِیٌّ مَوْلَاهُ»
سیّد مرتضی(ره) در بیان حدیث غدیر گوید:
چنانکه پیشوایان لغت در تفسیر آیه گفتهاند، أولى به معنای مولاه است.[۱]
سایر معانی واژه مولا:
۱- یا برای علی علیه السّلام بدیهی الثبوت است و بیان آن در غدیر خم عبث و بیهوده، مثل «پسر عمو و یاور» که گفتهاند معنای مولاست.
۲- یا واضعالانتفاء و درست نباشد که چنان معنایی را رسول اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم اراده کرده باشد. مثل معنای آزاد شده و آزاد کننده (معتِق و معَتَق). درست نباشد که چنین معنایی در مناسبت غدیر اراده شده است؛ زیرا مستلزم دروغ است… و چنین سخن دروغی از رسول اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم سر نزد!!
رازی به این ایراد پاسخ داده است. خلاصه پاسخ وی چنین است:
اگر مولا و أولى به یک معنی باشد، جایز بود که هر کدام را به جایی دیگر استعمال کنند. پس باید درست میبود که گفته شود: «هذا مولی من فلان»؛ چنانکه درست است که گویند: هذا اولی من فلان.[۲]
دانشمندان شیعه به این سخن رازی به شرح زیر پاسخ دادهاند:
۱٫ ترادف در حاصل معنی است نه خصوصیاتی که از اختلاف صیغهها، اشتقاقها یا انحای گوناگون استعمال برمیآید. واژهی «الفضل» بدون «مِن» به صیغه تثنیه افزوده میشود: «زید افضل الرجلین»؛ امّا هنگامی که به مفرد اضافه شود باید واژه «من» بیاید. از اینرو نمیگویند: «زید افضل عمرو، بلکه گویند: «زید افضل من عمرو».
اگر معنای «یاور: ناصر» را برای واژه «مولی» برگزینیم:
درست خواهد بود که گفته شود: «فلان ناصر دین الله»؛ امّا درست نباشد که گویند: «فلان مولی دینالله».
عیسی فرمود: «مَنْ أَنْصارِی إِلَى اللَّهِ».[۳] نه: «من موالی الی الله!»
گفته میشود: «الله وَلِیُّ المؤمنین و مَوْلَاهُمْ…» یا گویند: «فلان ولی الله»؛ امّا نمیگویند: «مَوْلَى اللَّهِ».[۴]
گویند: «إِنَّکَ عَالِمٌ»؛ ولی نمیگویند: «إنّ أَنت عَالم».
بنابراین مولی، اسم است برای متولی و مالک امر و اولای به تصرف؛ نه صفت است و نه از صیغههای افعل تفضیل به منزله أولى؛ تا گفته شود: احکام واژه «أولى» را که صفت است، نمیگیرد.
اگر مراد از مولی، «محب و ناصر: دوستدار و یاور» بود:
در این صورت سخن رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم که فرمود: «مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِیٌّ مَوْلَاهُ»:
یا مراد از آن اخبار است از وجوب دوستی علی علیه السّلام برمؤمنان.
یا انشای وجوب دوستی وی بر آنان.
در این صورت تحصیل حاصل خواهد بود؛ زیرا دوستی هر مؤمنی بر برادر مؤمنش واجب است. پس چه معنا داشت که دهها هزار نفر را در آن صحرای داغ و سوزان گرد آورد تا چنین سخنی بیان کند و بفرماید: بر شما واجب است که برادرتان علی علیه السّلام را دوست بدارید؟!
چرا این ابلاغ موازی و برابر است با تبلیغ رسالت که فرمود: «وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ»؟!![۵]
چرا ابوبکر و عمر در اینباره به او تبریک و تهنیت میگویند؟!! «ای علی؛ مولای من و مولای هر مرد و زن مؤمنی شدی».[۶]
مگر نه آن است که خداوند متعال بر مؤمنان واجب کرده که همدیگر را دوست بدارند؟! مگر نه آن است که خداوند مؤمنان را به منزله برادر دانسته است؟!
علاوه بر این، وجوب نصرت و محبّت، به علی علیه السّلام اختصاص ندارد بلکه همهی مؤمنان را در بر میگیرد.
اگر مقصود ایجاب نصرت مخصوصی افزون بر آن است که خداوند بر مؤمنان در قبال هم دیگر واجب کرده، باید دانست که همین مطلوب است؛ زیرا همین معنای امامت است. خصوصاً با عنایت به این موضوع که به مولویت پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم بر مؤمنان برای اثبات این نصرت مخصوص استدلال شده است.
اگر مقصود آن است که خبر دهد بر علی علیه السّلام واجب است آنان را دوست بدارد و یاری دهد؛ باید گفت: بیان چنین موضوعی نه به جمع مردم در غدیرخم محتاج بود و نه بر نزول آیاتی قرآنی و نه هیچ چیز دیگر… بلکه همین کافی بود که به علی علیه السّلام خبر دهد: بر او واجب است مؤمنان را دوست بدارد و یاری کند!
به هر حال، سخن رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم که فرمود: «ألست أولى بکم من أنفسکم»؛ مفید آن است که ولایت نصرت و محبّت و ناشی از این اولویت است که از آنان به خودشان سزاوارتر است. این نکته هم آن را تأکید میکند که وجوب نصرت علی علیه السّلام را همانند وجوب نصرت پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم قرار داد.
یاری پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم مؤمنان را از این بابت است که پیغمبر است و هم مالک امورشان و هم زعیم و رهبرشان و نه همچون وجوب نصرت و محبّت مؤمنان نسبت به همدیگر.
اگر مقصود آن است که مراد از مولی، مالک و معتق باشد، مردود است؛ زیرا نه مالکیت حقیقی در کار بود و نه عتق و نه انعتاقی در میان!
اگر مقصود آن است مولی، به معنای سیّد باشد؛ به معنی أولى نزدیک میشود؛ زیرا سیّد کسی است که بر دیگران مقدم باشد؛ و این تقدم به قهر و ستم نیست؛ زیرا رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم ، سیادت علی علیه السّلام را با سیادت خود قرین فرمود. پس باید به استحقاق و صلاحیت و از طریق مزایا و امتیازاتی باشد که وی را بر مؤمنان برتر می سازد. بدیهی است که هر گونه امتیاز شخصی، نه موجب تقدیم است و نه حقی برای وی ایجاد میکند تا به آنان از خودشان سزاوارتر باشد، مگر آنکه این امتیاز موجب شود:
آن که اعطا و منع حق در دست او است، مقام اولویت را برای صاحب این مزیت قرار دهد؛ اولویتی در این سطح که مسلماً از شئون نبوّت و امامت است، و احدی را حق نباشد که این مقام را به کسی عطا کند مگر خداوند متعال.
اگر مقصود آن باشد که مراد از کلمهی «مولی»، متصرف و متولی امر باشد. در این صورت حق تصرف برای وی ثابت میشود که کسی آن را قرار دهد که حق جعل دارد. یعنی خداوند سبحان متعال، مطابق آنچه در سطور بالا بیان شد.
علّامه امینی (ره) و دیگران بیان کردهاند که از میان همه معانی مولی، معنای «أولى بالشی» همه را در بر میگیرد و تواند که جامع میان معانی این واژه باشد. این معنا با نوعی عنایت و توجّه از همه آن معانی مأخوذ است و لفظ مولی در هیچ یک از آن معانی استعمال نشده مگر به مناسبت همین معنا. معتِق: آزاد کننده، أولى است از معتَق: آزاد شده، زیرا به وی تفضّل نموده او را آزاد کرده است. همینگونه مالک از مملکو، أولى است و سیّد به کسانی که تحت سیادت وی هستند و فرزند به پدر و برادر به برادر و تابع به متبوع و…
بنابراین برای «مولی» جز یک معنی باقی نمیماند و آن: «أولى بالشیء» است.
مؤیدها و قرائن این معنا
این اولویت به حسب استعمال در هر یک از موارد، مختلف است. بنابراین اشتراک در مولی اشتراک معنوی است و از اشتراک لفظی بهتر؛ چه آنکه اشتراک لفظی مستلزم وضعهای زیاد و نامعلوم است. پس معانیای که بر سبیل اشتراک لفظی برای واژه مولی بیان میشود، معنای آن نباشد بلکه خصوصیاتی است در مواردی استعمال واژه مولی و دخالتی در معنای آنکه «اولویت» است، ندارد. این مفهوم به سبب خصوصیت مصداق بر آنان مشتبه شده است.
این سخن رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم بر دیدگاه ما دلالت دارد که فرمود: «آیا از شما به خودتان سزاوارتر نیستم؟!»
این سخن هم که در برخی متون حدیث غدیر آمده است که پیامبر از مردم بپرسید: «چه کسی ولی شماست؟! پاسخ گفتند: خداوند و رسول او مولای مایند.» و این سخن پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم در متن دیگری از حدیث غدیر که فرمود:
تمام نبوّت من و تمام دین خداوند در ولایت علی پس از من است.
آنچه دین به آن کامل و تمام میشود، ولایت به معنای امامت است.
در برخی متون این مناسبت آمده که رسول اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود:
مرا تهنیت دهید؛ مرا تهنیت دهید. همانا خداوند متعال مرا به نبوّت افزون بر این، سخنی دیگر از آن حضرت فرمود:
الله اکبر؛ بر کامل شدن دین و اتمام نعمت و خوشنودی پروردگار از رسالت من و ولایت پس از من، از آنِ علی است.
مؤید و بلکه دلیل این دیدگاه آن است که به همین مناسبت با علی علیه السّلام بیعت کردند و این کار سه روز ادامه داشت و این سخن پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم که فرمود:
من از ترس طعنه و تکذیب اهل نفاق به پروردگارم مراجعه کردم (تا مرا از این کار معاف دارد). پس مرا تهدید کرد که یا ابلاغ کنم یا غدابم کند.
یا سخنی نزدیک به آن از همین معانی. ایراد منافقان و ترس رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم از ابلاغ، فقط در مورد امری شایسته و سزاوار مثل امامت صدق میکند نه اراده معنایی چون محب و ناصر از واژه «مولی».
علاوه بر این، عباراتی چون «نَصَبَ عَلِیّاً» یا «امر الله تعالی نبیه ان ینصبنی» یا «نصبنی» و مانند آن. عبارت عبدالله بن عبّاس که گفت: «به خدا قسم که بر گردن مردم واجب شد!»
و نزول آیهی :«وَ اللهُ یَعْصِمُک مِنَ النَّاسِ»؛[۷]
مؤیدها و قراین دیگری هم وجود دارد که علّامه امینی (ره) در کتاب الغدیر به تفصیل آورده است. به فصل «القرائن المعینه لمعنی الحدیث» در کتاب مذکور مراجعه شود.[۸]
منبع: اقتباسی از ترجمه کتاب الصحیح من سیره النبی الاعظم صلى الله علیه وآله، ج۱۱
[۱]ـ ر. ک: رسائل مرتضی، ۳/۲۵۳؛ ۴/۱۳۱؛ الشافی فی الامامه، ۲/۲۶۱؛ العمده، ۱۱۶؛ بحار الانوار، ۳۷/۲۳۸ـ ۲۴۰؛ مجمع البیان، ۸/۱۲۵؛ نهج الایمان، ۱۲۴؛ الصراط المستقیم، ۱/۳۰۸؛ کنز الفوائد، ۲۲۹؛ الرسائل العشر، ۱۳۵؛ الغدیر، ۱/۳۴۵ـ ۳۴۸٫
[۲]ـ ر. ک التفسیر الکبیر، ۲۹/۲۲۷؛ الغدیر، ۱/۳۵۰ـ ۳۵۱؛ از آن و نهایه العقول؛ تفسیر آلوسی، ۲۷/۱۷۸٫
[۳]ـ آل عمران: ۵۲٫
[۴]ـ المفردات، ۵۳۳٫
[۵]ـ مائده: ۶۷٫
[۶]ـ ثمار القلوب، ۶۳۶٫
[۷]ـ مائده: ۶۷٫
[۸]ـ الغدیر، ۱/۳۸۵ـ ۳۹۰٫
پاسخ دهید