مشک برداشت که سیراب کند، دریا را
رفت تا تشنگی‌اش آب کند، دریا را

آب روشن شد و عکس قمر افتاد در آب
ماه می‌خواست که مهتاب کند، دریا را

تشنه می‌‌خواست ببیند لب او را دریا
پس ننوشید که سیراب کند، دریا را

کوفه شد، علقمه؛ «شقّ‌القمر»ی دیگر دید
ماه افتاد که محراب کند، دریا را

تا خجالت بکشد، سرخ شود چهره‌ی آب
زخم می‌خورْد که خوناب کند، دریا را

ناگهان موج برآمد ک رسید اقیانوس
تا در آغوش خودش خواب کند دریا را

آب، مَهریه‌ی گل بود والّا خورشید
در توان داشت که مرداب کند، دریا را

روی دست تو ندیده است کسی دریادل
چون خدا خواست که نایاب کند، دریا را 

 

شاعر: سیدحمیدرضا برقعی