مرگ را پنداشت شیر و تیر را پستان گرفت
با تبّسم هم پدر را داد جان، هم جان گرفت


شوق جانبازی تماشا کن که آن تفتیده کام
جای لب با حنجرش آب از سر پیکان گرفت


در حرم آنقدر از شوق وصال حق گریست
تا به میدان حاجتش را با لب خندان گرفت


چشم بست ولب گشود و خنده کرد و جان سپرد
تیر از حلقش، پدر با دیدۀ گریان گرفت


گرچه از پستان مادر گشت با سختی جدا
تیر قاتل آمد و او را ز شیر آسان گرفت


هم پسر آرام خفت و هم پدر خاموش گشت
آسمان گفتی که با هم عمرشان پایان گرفت


یوسف زهرا، پی اثبات مظلومّی خویش
بر سر دست آن بدن را همچنان قرآن گرفت


تا بدستش خط فرمان شفاعت را دهند
کرد با آن خون، خضاب و از خدا، پیمان گرفت


هر کسی پیش طبیبی بُرد درد خویش را
«میثم» از خاک در این خاندان، درمان گرفت

 

شاعر:غلامرضا سازگار(میثم)