مرحوم حاج سیّد عبدالعزیز طباطبایی، ضمن اشاره به فقر و مناعت عجیب سیّد در دوران تحصیل در یزد، اظهار داشتند: یکی از روحانیون کهنسال یزد که در ایام طلبگی سیّد در مدارس آن شهر را (به مباحثه یا صِرفِ معاشرت) درک کرده بود برای آقا سیّد حسین طباطبایی (متوفی ۱۳۸۶ ق)، فرزند حاج سیّد محمود و نوهی صاحب عروه، نقل کرده بود که:
در یزد، یک سال قحطی شد (آن روزگار، قحطی زیاد پیش میآمد). من و جدّ شما (سیّد) چند روزی جز آب، چیز دیگری گیرمان نیامد که بخوریم. راه افتادیم در کوچه باغها و … که بلکه چیزی پیدا کنیم و رفع جوع نماییم. چیزی یافت نشد و نهایتاً (با وجود جوانی) از شدّت گرسنگی و ضعف، روی زمین افتادیم و از هوش رفتیم. تصادفاً محلی که در آن، بیهوش بر زمین افتاده بودیم، روبروی درِ باغی قرار داشت که صاحب آن، یکی از زردشتیهای یزد بود. صاحب باغ که وضع رقّتبار ما را دید دلش به رحم آمد و به داخل باغ رفته و دو گردهی نان آورد و یکی را به من داد و دیگری را به سیّد.
من، از باب اینکه مضطر شده بودم، سهم نان خود را خوردم ولی سیّد با وجود جوع مفرط، نان را نگرفت و از خوردن آن، که متعلق به یک فرد غیر مسلمان بود، امتناع جست.
روحانی یاد شده پس از نقل ماجرا افزوده بود: من آن نان را از شخص زردشتی گرفته و خوردم و هنوز هم که هنوز است همینم، ولی سیّد گرسنگی مفرط را به خاطر ایمانش تحمل کرد و چیز نجس را نخورد و در نجف، مرجع عامّ شیعیان جهان گردید! داستان فوق، یادآور داستانی نزدیک به آن از شیخ اعظم فقاهت ـ شیخ مرتضی انصاری ـ است.[۱]
منبع: کتاب فراتر از روش آزمون و خطا / موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران
[۱]ـ نوشتهاند: شیخ انصاری در ایام تحصیل، مدّتی را در تهران، مدرسهی مادر شاه، گذرانده است. «معروف است روزی شیخ به محصّلی که او در حجرهاش بود مختصر پولی داد تا نان خریداری کند. چون بازگشت شیخ دید حلوا هم گرفته و بر روی نان گذاشته. به او گفت پول حلوایی را از کجا آوردی؟ گفت: به عنوان قرض گرفتم. شیخ فقط آنچه را از نان که حلوایی نبود برداشت و فرمود من یقین ندام که برای اداء این دَین زنده باشم. روزی همان طلبه که پس از چندین سال به نجف آمده بود خدمت شیخ عرضه داشت چه عملی انجام دادی که به این مقام رسیدی و خداوند تو را موفّق نمود و اینک در رأس حوزه قرار گرفته و مرجع همهی شیعیان گشتهای؟ فرمود چون من جرئت نکردم حتّی نان زیر حلوا را بخورم، ولی تو با کمال جرئت نان و حلوا را تناول نمودی»! (زندگانی و شخصیّت شیخ انصاری قدّس سرّه، مرتضی انصاری، صص ۶۹ـ ۷۰٫ نیز برای روایتی دیگر از همین داستان ر.، یکصد داستان خواندنی، سیّد محمّد شیرازی، ترجمهی عبدالرسول مجیدی، صص ۲۷ـ ۲۸).
پاسخ دهید