روز دوشنبه مورخ ۹ مهر ماه ۱۴۰۳، مراسم بزرگداشت شهادت شهید مقاومت «سید حسن نصرالله» بعد از نماز جماعت مغرب و عشاء در مسجد جامع ازگل برگزار شد. در این جلسه ابتدا آیاتی از کلام الله مجید توسط قاری بین المللی قرآن کریم «استاد جعفر فردی» تلاوت شد. سپس حضار از بیانات حضرت «آیت الله صدیقی» استفاده کردند و در پایان مداح اهل بیت عصمت و طهارت (علیهم السلام) جناب آقای «حاج محسن طاهری» به مرثیه سرایی پرداختند؛ مشروح این جلسه تقدیم حضورتان می گردد.
- جانفشانی حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) در راه خدا و دینِ حقتعالی
- نهضت عاشورا لَرزه بر اَندام جریان اِستکبار در عالَم انداخت
- ماندگاری انقلاب اسلامی نتیجهی خونِ شهدای عظیمالشأن است
- شهید «سیّد حسن نصرالله» اهداف «امام موسی صدر» را به اجرا درآوردند
- برخی از ویژگیهای شخصیّتی شهید «سیّد حسن نصرالله»
- کسانی که در راه خدا شهید میشوند، توسط خودِ حقتعالی پذیرایی خواهند شد
- روضه و توسّل به حضرت فاطمهی طاهره (سلام الله علیها)
«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ * رَبِّ اشْرَحْ لی صَدْری * وَ یَسِّرْ لی أَمْریَ * وَ احْللْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی * یَفْقَهُوا قَوْلی[۱]».
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ العَالَمینَ وَ الصّلَاهُ عَلَی خَاتَمِ الْمُرْسَلِینَ طَبِیبِنا حَبیِبنَا شَفِیعِ ذُنوبِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الْمَعْصُومِینَ سِیَّمَا الْحُجَّهُ بَقِیَّهِ اللهِ فِی الْعَالَمِینَ عَجَّلَ اللهُ فَرَجَهُ وَ رَزَقَنَا اللهُ صُحبَتَهُ وَ اللَّعْنُ عَلَی أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ».
جانفشانی حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) در راه خدا و دینِ حقتعالی
«وَ کَأَیِّنْ مِنْ نَبِیٍّ قَاتَلَ مَعَهُ رِبِّیُّونَ کَثِیرٌ فَمَا وَهَنُوا لِمَا أَصَابَهُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَ مَا ضَعُفُوا وَ مَا اسْتَکَانُوا وَ اللَّهُ یُحِبُّ الصَّابِرِینَ[۲]»؛ تسلیت عرض میکنم ضایعهی دردناک شهادت یک اَبَرمرد، یک قهرمان، یک انسانِ وارسته، یک عاشق دلباخته، یک عالِم خودساخته، یک فرماندهی میدانی که هم فرمانده بود، هم جنگنده و رَزمنده بود، هم عالِم بود و هم مُوالی و پیرو بود. یک شخصیّت جامع فَضائل انسانی و یکی از اُلگوها در تَراز مَکتب امام جعفر صادق (علیه السلام) و در تَراز مُوالیان حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) در جهاد با نَفْس و جهاد با دشمن خارج. نکتهی مهمّ این است که از ابتدای خلقت خداوند متعال هدف ارسال رُسُل و اِنزال کُتُب را حاکمیّت خداوند مُعرّفی کرده است. همهی انبیاء (سلام الله علیهم اجمعین) آمدهاند تا بَشر را از بَردگی و بندگی ماسوی الله نجات بدهند و به بندگی خدا دعوت کنند. لذا «أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ[۳]»؛ جبههی عُبودیّت خداوند متعال بخواهد یا نخواهد مُقابل جبههی طاغوت قرار میگیرد. شیاطین با بندگی خداوند تَضادّ ذاتی دارند. از این رو مانع حاکمیّت خدا شدند. ولی نجات بَشر از اسارت نَفْس، شَهوت، ثروت، قدرت، شُهرت و پذیرش جامعهی انسانی، حاکمیّت حقّ را، پایبَند شدن به عَدل را و مُتخلّق شدن به اخلاق الهی و زُدودن رَذائل اخلاقی در درون و زُدودن ظُلم و سِتَم و بیعدالتی و شِرک و کُفر و نِفاق در بیرون؛ چون هدف خیلی بزرگ است، برای رسیدن به هدف لامحاله باید هزینه داد و هرچه هدف بزرگتر باشد، هزینه سنگینتر خواهد بود. وجود نازنین نبیّ مکرّم اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) در طول ۱۰ سال تشکیل حکومت دینی، ۸۰ جنگ را پُشت سر گذاشته است و در هر جنگی شهدای بزرگی را تقدیم مَحضر خداوند کرده است، هزینه کرده است. خودِ رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) در مُصاف با مُشرکین حُضور عینی داشتند. دندان پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) شکسته شده است، پیشانی رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) خونین شده است و جانِ پیامبر اعظم (صلی الله علیه و آله و سلم) در مُخاطرهی جِدّی قرار گرفته است. و این برای ما درس است که خودِ رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) هم جانِ باارزشی که ارزش جانِ پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) با همهی عوالِم قابل مُقایسه نیست، ولی پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) هم جانِ خودش را در طَبَق اخلاص گذاشته است، در مَعرکهی قِتال حُضور پیدا کرده است و به همهی پیامدهای جنگ با کُفّار و مُشرکین تَن داده است و وجود مبارک حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) شخصیّت دوّم عالَم امکان با جهاد، با جنگ با مُشرکین همواره در مَعرض شهادت بود و خداوند متعال او را پیروز مُطلق میدانهای نبرد با کُفّار و مُشرکین قرار داده بود و نبیّ مکرّم اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) در «جنگ خیبر» این عناوین را به حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) رَوا دیدند: «لَأُعْطِیَنَّ اَلرَّایَهَ غَداً رَجُلاً یُحِبُّ اَللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ یُحِبُّهُ اَللَّهُ وَ رَسُولُهُ کَرَّارٌ غَیْرُ فَرَّارٍ لاَ یَرْجِعُ حَتَّى یَفْتَحَ اَللَّهُ عَلَى یَدَیْهِ[۴]»؛ فرمود: پَرچم را به دست کسی میدهم که مهمترین ارزش و فَضیلت او این است که به گونهای زندگی کرده است، ذاتی دارد، طینتی دارد، دلی دارد، وجودی دارد که خداوند او را دوست میدارد. خدا پَسند است؛ زندگی حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) سراسر اطاعت خدا بوده است و هرکسی مُطیع خداوند باشد، خدا از او راضی است. «إِذَا أُطِعْتُ رَضِیتُ[۵]»؛ چون حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) مُطلقا عَبد بود، همهی کارهایش طبق دستور بود، همهی زندگیاش اجرای فَرمان خداوند بود؛ لذا مَحبوب خداست، مَعشوق خداست. اما محبّت همیشه طرفینی است؛ او هم دل به خدا داده است، او هم شیدای پروردگار عظیمالشأن است. صفت دیگری که حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) دارد و لازمهی دلشُدگی و شیدایی مَحبوب این است که در راه مَحبوب جان بدهد، مشکلات را تَحمُّل کند، مُصیبتها را به جان بخَرد و به همهی مشکلات در راه رسیدن به هدف راضی باشد. لذا فرمود: «کَرَّارٌ غَیْرُ فَرَّارٍ»؛ او مرد جنگ است، او مرد جهاد است، او مرد میدان است و در همهی میدانهای جنگ که حُضور پیدا میکرد، در هیچ جنگی دشمن پُشت حضرت علی (علیه السلام) را ندیده است. او کَرّار بود و فَرّار نبود. هیچگاه حضرت علی (علیه السلام) پُشت به دشمن نکرده است. نه در آن وقتی که یارانی دارد؛ حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) در «جنگ صفین» و در «جنگ جَمل» اَعوان و انصار داشت، مردم کوفه و مناطق دیگر در رِکاب حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) بودند؛ گرجه ثَباتقَدم در جنگ صفین نشان ندادند و در آخر فَجایعی را به بار آوردند، ولی حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) با فرماندهی قُشونی را همراه خودش داشت. نه در اینجا، بلکه در «جنگ بَدر»؛ در «جنگ اُحد» در آن وقتی که همه فرار کردند، حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) پُشت به دشمن نکرد. لذا قَسم میخورد: «لَوْ تَظاهَرَتِ الْعَرَبُ عَلى قِتالى لَما وَلَّیْتُ[۶]»؛ اگر من یکتنه یک نفر باشم و همهی عرب رو در روی من قرار بگیرند، من پُشت نمیکنم؛ من با همه درمیاُفتم. یک چنین کسی شخص نیست، مَکتب است، جریان است؛ این یک چشمهی جاری است، این یک سُنّت است، این یک رَویه است، این یک آموزه است، این یک ارادهی جاریِ پروردگار متعال در طول تاریخ است. لذا حضرت علی (علیه السلام) در جای پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) میخوابد تا کُشته شود و دین باقی بماند. پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در مَصاف با مُشرکین تا مَرز شهادت میرود تا حاکمیّت خداوند برای مردم ارزش خودش را پیدا بکند و مردم زیر بار طاغوتها نروند؛ بلکه با حکومت خدا زندگی کنند، با سَبک زندگی الهی آشنا بشوند. هم زندگی دنیایشان نورانی باشد، پاکیزه باشد و هم زندگی اُخرویشان اینگونه باشد.
نهضت عاشورا لَرزه بر اَندام جریان اِستکبار در عالَم انداخت
بعد هم همهی ائمهی دیگر بدون استثناء جانشان را برای حاکمیّت خداوند و برای نجات بَشر از طاغوت درونی و طاغوت بیرونی فدا کردهاند و انقلاب هم که شد، این پیروزی، این نظام جُمهوری اسلامی میشد بدون هزینه حکومت دینی تشکیل بشود؟ میشد طاغوتهای وابسته، اَسیر شَهوت، اَسیر قدرت بَردهی گَردنکُلُفتهای دنیا این مملکت را تَرک بکنند و عَبد صالح خدا، یک مُجتهد، یک دینشناس، یک دینباور، یک شهادتطلب، یک عَبد صالح در رأس حکومت قرار بگیرد؟ امکان نداشت. از اوّل این انقلاب قُربانی گرفته است تا پیروز شده است. همینگونه که در حُدوث آن با قُربانیان فراوان هم در جریان ۱۵ خرداد سال ۱۳۴۲ و هم در جریان پیروزی انقلاب اسلامی چهقَدر شهید دادند؟ چهقَدر عُلما در زندانها جان خودشان را دادند تا شاه رفت و انقلاب پیروز شد؟ و الحقّ و الانصاف جُز قدرتنمایی خداوند نبود. امام (رضوان الله تعالی علیه) قائل به ترور نبود، امام (رضوان الله تعالی علیه) گروه مُسلّح تشکیل نداد؛ امام (رضوان الله تعالی علیه) با خون بر همهی سِلاحهای مُدرن دنیا پیروز شد و شُعار خودش هم همین بود که «خون بر شمشیر پیروز است». ما قُربانی بالاتر از حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) نداریم. وقتی خطر برای دین جِدّی میشود، وقتی خطر عظمت پیدا میکند، عُمق پیدا میکند، وُسعت پیدا میکند، باید قُربانیاش در حَدّ آن خطر باشد؛ لذا حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) وقتی دین را در مُخاطره میبیند، میگوید: «إنْ کانَ دینُ مُحَمَّدٍ لَمْ یَسْتَقِمْ إلاّ بِقَتْلى یا سُیُوفُ خُذِینى[۷]»؛ اگر دینِ رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) جُز با کُشتهشدن من برپا نمیشود، شمشیرها بدن حسین را قطعهقطعه کنید. امام حسین (علیه السلام)، امامِ عظیمالشأن، قُطب عالَم، قلب دایرهی امکان، خامِس آل عَبا (سلام الله علیهم اجمعین)، سیّد کُونین، سیّد جوانان اهل بهشت، یک چنین شخصیّت بیبَدیل عالَم در مَسلخ عشق میآید، خون خودش و همهی یارانش را میدهد. در آن روز قدرت ظاهری برای «یزید» بود؛ ولی این قدرت خون را ببینید! «بنی اُمیّه» را نابود کرد و برای همیشه جریان استکبار را لَرزاند، نااَمن کرد. لذا تمام قدرتها بعد از جریان عاشورا از قیام و جهاد گروههای کوچک هم واهمه دارند و هیچوقت آب گُوارایی در گَلوی این قدرتهای پوشالی پایین نرفته است.
ماندگاری انقلاب اسلامی نتیجهی خونِ شهدای عظیمالشأن است
و در بَقای انقلاب ما دیدید که بعد از پیروزی انقلاب اسلامی یک جنگ ترکیبی همهجانبه هم قدرتِ تبلیغاتی آمریکا و شوروی و همهی قدرتهای اتمی و نوچههای منطقهای علیه ما بود، علیه انقلاب بود؛ هم پولشان و هم سِلاحشان و بالاخره که با آشوبهای داخلی نتوانستند این جریان حاکمیّت خداوند را از بین ببَرند، یک جنگ جهانی را بر یک کشور تازه انقلاب کرده که هم دولتش دولت لیبرال و دولت وابستهی به بیگانه و غیر مُعتقد به جهاد بود، هم دولت مُوقّت و هم «بنی صَدر» و ما هم از نظر اقتصادی سیلوهایمان خالی بود، خَزانهمان خالی بود، از نظر نیروهای دفاعی هم ارتشمان بهم ریخته بود، بعضیها شُعار میدادند که باید ارتش مُنحل بشود و روحیه را از ارتشیها گرفته بودند، سِلاحها از پادگانها غارت شده بود و همهی عوامل ظاهری علیه ما بود و باید ما را مأیوس میکرد که دست از انقلابمان برمیداشتیم؛ اما ما این انقلاب را با سِلاح بیمه نکردیم. «شهید بهشتی» (رحمت الله علیه) بعد از آنکه ترور شخصیّتی شد، بعد از آنکه جَوّ تبلیغات آقای بهشتی (رضوان الله تعالی علیه) را از نظر مردم انداخت، در دلِ جوانها حتی انقلابیها آیت الله بهشتی (رحمت الله علیه) مُتّهم شد، اما در جریان حزب این ۷۲ نُخبه، ۷۲ مدیر باکفایت، ۷۲ انسان شریف خون دادند. اگر عظمت مَعنوی آقای بهشتی (رضوان الله تعالی علیه) نبود، یک قُربانی با این عظمت خون خودش را نداده بود، جریان لیبرال و جریان غَربگرا این مملکت را بَلعیده بود و ریشهی انقلاب را برای همیشه کَنده بود. جریان مُنافقین یک آتشی بود، شبکهای بود که جوانهای با احساس و انقلابی را جَذب میکرد. با شُعار نَهج البلاغه آمدند، با شُعار مجالس مذهبی آمدند و شبکهی نِفاق در سراسر مملکت جوانهای خوب مملکت را به صورت تروریستهای بیرَحم که آتش بکِشند، بدن بسوزانند، مردم عادی را مُنفجر بکنند، یک خطری شبیه خطر خَوارج نَهروان بود که کُشتن آقای بهشتی (رضوان الله تعالی علیه) را واجب میدانستند، کُشتن «آیت الله دستغیب[۸]» (رحمت الله علیه) را واجب میدانستند، کُشتن یک انسانِ زاهدِ عالِم سالخوردهای مانند «آیت الله اشرفی اصفهانی[۹]» (اعلی الله مقامه الشریف) را واجب میدانستند. اینها به عُنوان یک اَمر واجب میآمدند، هم خودشان را نابود میکردند و هم این مَشعلها را خاموش میکردند. اما تجربه این شد که هرگز خونی که در راه خدا ریخته شده است، از بین نمیرود و این وعدهی خداست؛ «وَ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَلَنْ یُضِلَّ أَعْمَالَهُمْ * سَیَهْدِیهِمْ وَ یُصْلِحُ بَالَهُمْ[۱۰]».
شهید «سیّد حسن نصرالله» اهداف «امام موسی صدر» را به اجرا درآوردند
امروز هم در این شرایط جهانی میبینید که هم اوضاع در داخل ما گاهی افراد در اثر فشارهای اقتصادی مهمتر از مشکلاتی که در مَعیشت مردم وجود دارد، تبلیغات دشمن است، جنگ روانی دشمن است، ایجاد نارضایتی در مَتن مردم است. یک چنین طوفانهایی که باعث میشود قدرت جابجا بشود، خُطوط و ریلها جابجا بشود، «شهید رئیسی» از بین برود و شرایط مملکت اینجور باشد، یک قُربانی که شُعاع قُربانیان عاشورا باشد، لازم بود تا این خون به جبههی مُقاومت و به جبههی انقلاب اسلامی ما تَزریق بشود تا این روحیهها با این خون تَطهیر بشود و مردم بیدار بشوند، به میدان بیایند، جاذبههای مادی را فراموش کنند، بدانند چه کار بزرگی کردهاند، دست چه کسانی را از سرنوشت کشور ما و اسلام کوتاه کردهاند و خداوند متعال چه نعمت بزرگی به عُنوان «ولی فقیه» و به عُنوان حکومت اسلامی به آنها داده است. ما یک چنین قُربانی هم جُز سیّد حسن نصرالله نداشتیم. یک قُربانی بزرگ! الحقّ و الانصاف ذِبح عظیم بود، آدم عادی نبود. حالا چند جمله در فَضیلت این سیّد بزرگوار که از ابتدای طلبگیاش به دریای معرفت و به دریای عشق به خدا وَصل بود. با اهل باطن و با سالکین اِلیالله مربوط بود. از همان دورانها جریاناتی با مرحوم «آیت الله کشمیری[۱۱]» (اعلی الله مقامه الشریف) دارد. قاعدتاً این تصویر را هم همهی شما مُلاحظه کردهاید که ایشان میگوید: من در دورهی جوانی خیلی علاقه به آقای «موسی صدر» (رضوان الله تعالی علیه)، آن مرد بزرگ، آن مرد مَظلوم، آن مرد گُمشده، آن نُخبهی عالَمگیر که وقتی با آن مَظلومیّت ناپدید شد و تا به امروز هم قَبر ایشان مَعلوم نیست، سیّد میگوید: من در ۱۷ سالگی خواب دیدم؛ در فکر او هم نبودم، ولی در یک سَحَری خواب دیدم که از ما دعوت کردند که پای سخنرانی «امام موسی صدر» (رضوان الله تعالی علیه) حُضور پیدا کنیم. وقتی ما به این نیّت حرکت کردیم و رفتیم، در یک سالُنی وارد شدیم. با اینکه در لُبنان سابقهی سخنرانیهای امام موسی صدر (رضوان الله تعالی علیه) را داشتیم، جمعیّتهای میلیونی پای صحبت ایشان میآمدند. ۱۰ هزار نفر، ۵ هزار نفر پای صحبت او بودند. ولی دیدم خودش تنها نشسته است، سِنّ ایشان هم بالا رفته است و قیافه هم قیافهی اَفسُردهای است. وقتی ما وارد شدیم و با ایشان نشستیم، فقط من بودم و یک شیخ دیگر. دیگر کسی پای صحبت آقای موسی صدر (رضوان الله تعالی علیه) نبود. ما که در مَحضر ایشان بودیم و مَشغول صحبت شدیم، ایشان گفتند: نماز جماعت بخوانیم. برای نماز جماعت که بلند شدیم، قبل از بلندشدن یک مرد عَربی با سِلاح سرد وارد شد، یک قَمه یا آلت قَتّالهای در دستش بود. من احساس کردم این شخص آمده است تا امام موسی صدر (رضوان الله تعالی علیه) را به قَتل برساند. خودم هم آماده بودم تا دفاع کنم؛ اما علیرَغم دفاع من او مُوفّق شد و در وسط نماز یکمرتبه دیدیم امام موسی صدر (رضوان الله تعالی علیه) به قَتل رسید. من این مرد را تَعقیب کردم و آن شیخی که همراه من بود یک دست او را گرفت و من او را خَلع سِلاح کردم و با سِلاح خودش از پُشت او را از پای درآوردم و از خواب بیدار شدم. نزد عارفی آمدم. خوابم را به او گفتم، ولی اسمی از امام موسی صدر (رضوان الله تعالی علیه) نبُردم. او گفت: آن کسی را که شما در خواب دیدید و نام او را نگفتید، او امام موسی صدر (رضوان الله تعالی علیه) بوده است. او اهدافی برای تشکیل جبههی دفاع از اسلام داشت، ولی مُوفّق نشد؛ او شهید شده است. او را در بیابانی دَفن کردهاند که قَبرش هم ناپیدا باشد که ایشان اینها را هم در خواب دیده بود. آن کسی که کُشته است و بعد هم ایشان را به یک بیابانی بُردند و بدن ایشان را هم ناپدید کردند. گفت: او امام موسی صدر (رضوان الله تعالی علیه) است، به شهادت رسیده است؛ شما اهداف او در آینده زنده میکنید. کارهایی که امام موسی صدر (رضوان الله تعالی علیه) میخواست انجام بدهد، شما همان کارها را انجام خواهید داد. و جریاناتی از این دست از دوران جوانی برای این مرد بزرگ مُکرّراً اتّفاق اُفتاده است. و بالاخره این جبههی مُقاومت مولودِ انقلاب اسلامی بود که «سیّد عبّاس موسوی» رهبر این جبهه کُشته شد. همان زمان همه گفتند که حالا چه کسی میخواهد این را اداره کند؟ و سیّد در سِنین جوانی به میدان آمد، این پَرچم را بلند کرد. «مَا نَنْسَخْ مِنْ آیَهٍ أَوْ نُنْسِهَا نَأْتِ بِخَیْرٍ مِنْهَا أَوْ مِثْلِهَا[۱۲]»؛ یقیناً آقای سیّد حسن نصرالله ـ که رضوان خداوند بر او باد ـ نه تنها کم نیاورد، بلکه یک حَیات مُجددی بود که خون آن سیّد ریخته شد و در کالبد حزب الله لُبنان دَمیده شد و این پَرچمدار آنچه او داشت را داشت و اضافه هم داشت.
برخی از ویژگیهای شخصیّتی شهید «سیّد حسن نصرالله»
مجموعهی فَضائلی که در این سیّد بزرگوار بود، دیشب هم بنده در جمع طلبهها عرض کردم که یکی از افتخارات ما این بود که مَدعو سیّد بود، میهمان ایشان بودیم و در مُجتمعات مُختلف حزب الله از مدرسههایشان تا بیمارستانشان، تا فرماندههایشان، تا استشهادیشان حُضور پیدا کردیم و اُمیدواریم اینها شَفیع ما بشوند و انشاءالله دست ما را هم بگیرند. آقای سیّد حسن چند ویژگی داشت که باعث میشد خداوند مُشتریاش باشد. خداوند او را مَحبوب خودش قرار بدهد. او را نزد خودش ببَرد و به مقام عِندَ رَبّی برساند و خون او را مایهی تَجدید حَیات انقلاب ما و جبههی مُقاومت قرار بدهد. اوّلین خُصوصیّت او نَفْس زَکیّه بود، وجود و طینت پاکی داشت، مَحجوب به حجاب گناه و مَعصیت نبود، یک دنیا طَهارت جوشان بود، چشمهی زُلال بود، مُقیّد بود که گناهی در حیطهی زندگی او واقع نشود.
نُکتهی دیگرش تواضع و اَدب او بود. حالا ما کُجا هستیم و آقای سیّد حسن نصرالله در کُجا هستند! ولی در آن فَضایی که گاهی به خدمت خودشان هم میرسیدیم، اینقَدر صمیمی بود که گویا سالهای سال با ما رفیق بوده است و او وظیفه دارد تا ما را بر خودش مُقدّم بدارد. برای تَشویق ما عکسهای مُختلفی با ما میگرفتند، بعد کارشناسهایشان به صورت گُزینشی برخی از عکسها را به ما میدادند. ولی بین خود و خدا این احساس در آنجا برای ما پیش نمیآمد که ما با یک فرماندهی رَشید بیبَدیلی که استکبار از او وحشت دارد و دنیای اسرائیل او را قاتل خودش میداند، با یک قدرت عظیم، با یک ارادهی خللناپذیر، با یک فرماندهی بَصیر، با یک رهبر نافذ در دلها ما در برابر او که کوچک هستیم و واقعاً از درون احساس میکردم که او خیلی مُقدّم است، ولی نوعِ برخورد اینگونه بود که گویا او ما را مُقدّم بر خودش میداند ـ من که خودم را میشناسم ـ ولی این خاکیبودن، این تواضع و اَدب داشتن اینقَدر بزرگ و بزرگوار بود که علّامه «آیت الله مصباح» (اعلی الله مقامه الشریف) وقتی رفته بودند و میهمان ایشان بودند، ایشان به سیّد گفته بودند: من شما را دوست دارم و با این محبّت میخواهم درخواست کنم تا شما شَفیع من در روز قیامت باشید. آقای آیت الله مصباح (اعلی الله مقامه الشریف) از تواضع ایشان صحبت میکردند و از توجّهشان به ظَرایف قِداستهایی که افراد مُتدیّن اینها را رعایت میکنند. ایشان میفرمودند: در پذیرایی این کسی که عُهدهدارِ پذیرایی بود چای آورد، روی میز هم قرآن کریم وجود داشت و چای را در کنار قرآن کریم گذاشت و رفت. سیّد که با آنجا فاصله داشت، به هیچکسی حرفی نزد. آرام بلند شد، آمد و قرآن را از آنجا برداشت، بوسید و در یک جای بلندتری گذاشت و اینکه چای در کنار قرآن کریم نباشد. این نه تنها به واجباتش مُقیّد بود، ولی ذوب در قرآن کریم و ذوب در عِترت بود و این حالت حَساسیّت ایجاد کرده بود که باید ما جایگاه قرآن کریم را رعایت بکنیم و در برابر مُقدّسات باید زانو بزنیم و استضائه بکنیم.
«آیت الله نوری همدانی» (اطال الله عُمره الشریف) وقتی رفته بودند، جریاناتی که ایشان از وقایع مَعنوی و امدادهای غیبی برای آیت الله نوری همدانی (حفظه الله) نَقل میکند که در طول رهبری ایشان در مَصاف با اسرائیل برایشان پیش آمده است، از جمله عنایت حضرت زهرا (سلام الله علیها) در جنگ ۳۳ روزه که واقعاً جان به لبِ حزب الله رسیده بود و مرحوم شهید بزرگوار ما که عِدل سیّد حسن نصرالله بود و سیّد در عزای آن شهید بزرگوار متأثّر شدند، «شهید سلیمانی» ما که به دنیا اعلان کردند: من حساب کردم اگر بَنا باشد من کُشته بشوم یا شهید سلیمانی، من حاضر بودم خودم را فدای ایشان بکنم، شهید سلیمانی هم مُتقابلاً همین دَرک را از سیّد حسن نصرالله داشت. در آن جنگ ۳۳ روزه کارد به اُستخوان رسیده بود، اینها فرستاده بودند تا از مقام مُعظم رهبری (مُدّ ظلّه العالی) اجازه بگیرند تا یکگونهای بساط جنگ را جَمع و جور کنند و آن را خاموش کنند؛ ولی مقام مُعظم رهبری (مُدّ ظلّه العالی) پیامی داده بودند که این جنگ شما شبیه به «جنگ احزاب» است، شبیه به «جنگ خَندق» هست و پیروزی در پیش دارید؛ پس استقامت کنید که قطعاً پیروز میشوید. ایشان در آنجا به مسائل ظاهری توجّه نمیکنند. یکی از فرماندهان جبهه با زبان روزه توسّلی میکند، گوشهی چادر حضرت زینب کُبری (سلام الله علیها) را میگیرد. خوابش میبَرد و در عالَم رؤیا بیبی حضرت زینب کُبری (سلام الله علیها) را میبیند. ایشان اِستمداد میکنند: بیبی! به دادِ ما برسید. آنها مُجهّز به سِلاحهایی هستند که ما را از آسمان نابود میکنند و ما قدرتی که بتوانیم با این هلیکوپترهای آپاچی اینها مُقابله کنیم را نداریم. حضرت زینب کُبری (سلام الله علیها) دلداری میدهند که ما هم مُصیبت کشیدیم، ما هم کُشته دادیم، ما هم همهی عزیزانمان را دادیم. عَرضه میدارد: بیبی! ما طاقت شما را نداریم، ما از شما میخواهیم که کمک کنید. وقتی دیگر به اینجا میرسد که میگوید ما دیگر طاقت نداریم، بیبی حضرت زینب کُبری (سلام الله علیها) میفرمایند: او مادرم حضرت زهرا (سلام الله علیها) است؛ بُرو و از ایشان کمک بخواه. و وقتی این فرمانده مُقابل حضرت زهرا (سلام الله علیها) زانو میزند و کمک میخواهد، بیبی میگویند: حالا که دیگر بیش از این طاقت ندارید، به اصطلاح یک روسَری از آستینشان بیرون میکِشند و میگویند: بزنید. همینکه اینجور میکنند ایشان بیدار میشود و میبیند که تیری شلیک شد و یکی از این هلیکوپترها ساقط شد و اسرائیل فکر کرد اینها به یک سِلاح جدیدی دست یافتند که میتوانند هلیکوپترها را بزنند که آمدند و درخواست کردند و التماس کردند که دیگر آتشبَس واقع بشود. این نبود، مَگر اینکه سیمِ او وَصل بود. مَگر اینکه تَقیُّد داشت گناه نکند؛ «و َمَنْ یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجًا[۱۳]».
و یکی از جهاتی که در این مشکلات، در این فشارهای سیاسی و نظامی و اقتصادی بر ما میآید، این از اَلطاف خَفیّهی خداست که خداوند یک عَلمداری، یک قهرمانی، یک اَثرگذارِ بیبَدیلی، یک ظرفیّتی، یک سرمایهای، یک پُشتوانهای را از جبههی ما میگیر که بَدل ندارد. همانجور که شهید سلیمانی ما بَدل نداشت و قبل از شهادتش آمریکاییها در جَراید خودشان نوشته بودند: «فرماندهی که جایگزین ندارد». او را از ما گرفتند؛ ولی آیا رفتنِ شهید سلیمانی رُکودی ایجاد کرد؟ خیر؛ مقام مُعظم رهبری (مُدّ ظلّه العالی)، نایب امام زمان (ارواحنا فداه) فرمودند: اَثر شهید سلیمانی بیشتر از سردار سلیمانی بود. او این تَأثُّری که در عالَم به وجود آورد، این یکپارچگی که در تَشییع جنازه در مردم ما به وجود آورد، اینها مَظاهر قدرت خداوند متعال بود که در خونِ شهید سلیمانی قرار داده بود. حال هم ما مُنتظر هستیم. این خونِ سیّد که علاوه بر اینکه فرمانده بود، عَلمدار بود، مُتفکّر بود، طَراح بود، شَمع جَمع بود، مِغناطیس دلها بود و نه تنها در شیعیان، شما جریان حزب الله را مُنحصر به شیعه ندانید؛ از مسیحیها کسانی بودند که جانفدای سیّد بودند. نمیدانم در بعضی از این نمایشها دیدید که بعضی از بانوانی که حجاب ندارند، مکشّفه هستند، بَزککرده هستند، چگونه گریه میکنند و در رَسای سیّد اظهار تأثُّر و سوز میکنند. این مِغناطیسی بود که در اَثر آن مَعنویّت و در اَثر طول مُجاهدت واقعاً هم مُجاهد علیه نَفْسش بود، هم مُجاهد علیه طاغوت و استکبار. خداوند در دل او ترس قرار نداده بود؛ علّتش این بود که شهادت برایش شیرین بود. علّتش این بود که خداوند متعال به او پاکیزگی داده بود، خداوند خودش مُشتریاش بود، امام حسین (علیه السلام) مُنتظرش بود و او هم این را در وجود خودش مییافت. لذا شهادت برای او رسیدن به چشمهای بود که تشنهی رسیدن به آن چشمه بود، مُلحقشدن به یاران خودش بود. آقای «حاج محسن طاهری» هم آمدهاند، ولی یک نکته در مورد این آیه بگویم و برای شما روضه بخوانم. مرحوم شهید بزرگوار جُز بزرگترین شهدای تاریخ بَشر بعد از مَعصومین (سلام الله علیهم اجمعین) است و بدانید این عظمتهایی که خداوند متعال در وجود اینها قرار داده است، در خونشان بیش از حَیات ظاهریشان قرار دارد. دستشان بعد از شهادت بازتر است، مُراقبشان از انقلاب و از مُقاومت بیشتر است. اما برای ما واقعاً ضایعه است؛ «فَإنَّ الدُّنیا فَبَعدِکَ مُظلِمَه[۱۴]».
کسانی که در راه خدا شهید میشوند، توسط خودِ حقتعالی پذیرایی خواهند شد
در این آیهی کریمهی سورهی مبارکهی آل عمران این نکته برایم جدید بود و خواستم در این جمع صاحبدلی که برای تَجلیل از یک شهیدِ عظیمالشأن، از یک رهبر مَحبوب، از یک دلنشینِ تَحوُّلآفرین آقای سیّد حسن نصرالله جمع شدهاید، امام زمان (ارواحنا فداه) را راضی کردهاید، آمدهاید تا به آقاجانتان تسلیت بگویید، به مقام مُعظم رهبری (اطال الله عُمره الشریف) اعلان بیعت بکنید که ما زیر پَرچم سیّد هستیم و همان اعتقادی که سیّد به ولایت فقیه دارد، امشب توفیقی نشد تا برایتان باز کنم که ایشان چگونه به ولایت فقیه تَعبُّد داشتند و چه نوع ذوب بودند و دلداده بودند و به معنی واقعی کلمه «ایثارُه هَوی أَمیرِالمُؤمِنین (علیهالسّلام) عَلی هَوی نَفسِه[۱۵]»؛ خواستِ رهبری را در همهجا بر دل خودش تَرجیح میداد. نه فقط فرمانهای رهبری، رهبر برای ایشان فقط رهبر سیاسی نبود؛ مُراد بود، پیر بود، رَهیافته بود، شیخِ او بود. میآمد و از او نُسخه میگرفت. از مقام مُعظم رهبری (اطال الله عُمره الشریف) نُسخهی سِیر و سُلوک میگرفت و از ایشان کرامت دیده بود، غیبگویی دیده بود. لذا با همهی وجودش ولایت را پَذیرا بود و خودِ این ایمانی که به ولایت داشت، مَجموعهی حزب الله را بر حُول کَعبهی ولایت فقیه در طَواف قرار داده بود و همه پروانهی شَمع ولایت بودند و حاضر بودند همهشان آب بشوند، اما فرمان ولایت بر روی زمین نماند. گاهی هم دَغدغه داشتند که در ایران بعضیها این بَصیرت را ندارند، نمیدانند خداوند چه سایهای بر سر آنها قرار داده است، چه گَنجی به مردم ایران داده است. این ولایت فقیه چه نعمتی است و چه آثاری برای عزّت دنیا و پیشرفت دنیایشان و در آخرت چه موقعیّتی برای اینهاست. در این آیهی کریمهی سورهی مبارکهی آل عمران که میفرماید: «وَ لَا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْیَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ * فَرِحِینَ بِمَا آتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ یَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِینَ لَمْ یَلْحَقُوا بِهِم[۱۶]»؛ این آیه را زیاد شنیدهاید، تفسیر آن را هم شنیدهاید. در این عبارت «یَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِینَ لَمْ یَلْحَقُوا بِهِم» یک نکته است که یک احتمال این است که در روایت دارد اینها از خداوند میخواهند، مُجاهدی که به شهادت رسیده است و به اَعلی علییّن رَهیافته است، مقام عِندَ رَبّی بالاتر از بهشت است؛ او بهشتِ ذاتِ خدا را به دست آورده است. از خداوند درخواست میکنند که برگردند و دوباره شهید بشوند. اعلان میشود: ارادهی الهی بر این است کسی که به بهشت بَرین وارد شده است، دیگر خارج نخواهد شد. عَرضه میدارند: حال که اینگونه است، آنهایی که در خطّ ما هستند، به آنها بشارت بدهید؛ خبر سعادت ما را که ما به چه مقامی رسیدهایم. نه تنها ضَرر نکردهایم، بلکه به جایی رسیدهایم که اصلاً شما خبر ندارید. این «یَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِینَ لَمْ یَلْحَقُوا بِهِمْ مِنْ خَلْفِهِمْ أَلَّا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لَا هُمْ یَحْزَنُونَ» در پاسخ درخواست آنهاست. ولی یک احتمال دیگر این است که اینها هم خودشان به قُلّه رسیدهاند، «فَرِحِینَ بِمَا آتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ» شدهاند، خداوند از اینها پذیرایی میکند. خودش پذیرایی میکند؛ نه اینکه مَلائکه پذیرایی میکنند. میهمانِ خودِ خداوند هستند. خداوند در حَدّ لایتناهی بودن و نامَحدود بودن اینها را پذیرایی میکند؛ «فَرِحِینَ بِمَا آتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ». اما علاوه بر اینکه خودشان شارژ هستند، مُبتهج هستند، ذوب هستند، محبّت آن شَربتی است که خداوند در کام اینها ریخته است. بالاترین نعمت عشقِ خداست که نَصیبشان شده است و جُز خداوند چیزی برایشان جاذبه ندارد. خودِ خداوند اینها را در آغوش گرفته است. در آغوش اَسماء حُسنای الهی قرار گرفتهاند. اما «یَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِینَ لَمْ یَلْحَقُوا بِهِمْ»؛ یکی از خوشیهای اینها در آنجا این است که اینها میبینند رَهروانشان خسته نشدهاند، دارند راهشان را ادامه میدهند. اینها مُستبشر هستند، نه اینکه بشارت میدهند؛ خودشان خوش هستند که چراغ حزب الله با رفتن آنها خاموش نشده است، حرکتش کُند نشده است. هنوز هم شهادتطلبها به دنبال اینها میروند تا به آنها مُلحق بشوند.
روضه و توسّل به حضرت فاطمهی طاهره (سلام الله علیها)
بنده چون مجلس، مجلس سیّد است، خودم هم این روزها خیلی دلم هوای مدینه میکند، هوای مادر میکند. میخواهم همراه حضرت زهرا (سلام الله علیها) که عَلم حمایت از ولایت در دوران غُربت حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) فقط به دست حضرت زهرا (سلام الله علیها) به اِهتزاز درآمد و همهی پَرچمداران حمایت از ولایت بر سر سُفرهی بیبی نشستهاند و از او درس گرفتهاند. اما بیبی ما هم هزینهی سنگینی داد. از ولایت دفاع کرد، شخصِ علی (علیه السلام) را حفاظت کرد، شخصیّت حضرت علی (علیه السلام) را حفاظت کرد، چشمهی ولایت را به جریان انداخت که کسی نتواند این چشمه را بخُشکاند؛ اما آسان تمام شد. هم پَهلو شکست، هم بین دَرب و دیوار …
«وای من و وای من و وای من ***** میخ در و سینهی زهرای من»
سختتر از همهی این مُصیبتها جریان کوچه بود.
«در وسط کوچه تو را میزدند ***** کاش به جای تو مَرا میزدند»
به این اِکتفا نشد. از امام صادق (علیه السلام) سؤال کردند: سَبب قَتل مادرتان چه بود؟ بالاخره حضرت فاطمه (سلام الله علیها) را کُشتند. حضرت امام صادق (علیه السلام) بلند بلند گریه کردند و فرمودند: سبب قَتل مادرم غلاف شمشیری بود که به پَهلوی او میزدند. یعنی «مُغیره» با غلاف شمشیر به همان اُستخوان شکستهی بیبی میزد. هم خودش به شهادت رسید، هم مُحسنش را فدا کرد. اینجا عَلمدار میدان جنگ نَرم فاطمه (سلام الله علیها) بود. در صحنهی عاشورا عَلمدار حضرت عبّاس (علیه السلام) بود که وقتی حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) همهی یارانش را از دست داد، حضرت اباالفضل (علیه السلام) اجازه گرفت. امام حسین (علیه السلام) پاسخ داد: عبّاس من! «کُنْتُ العَلامَهُ مِنْ عَسْکَری[۱۷]»؛ فقط اُبُهت تو باعث شده که دشمنان به خیمهها هُجوم نمیبَرند. عَلم به دستِ توست. اگر تو بروی، دیگر باید نوبتِ مُصیبتهای بعدی باشد. عَرضه داشت: یا اباعبدالله! «قَدْ ضَاقَ صَدْرِی[۱۸]»؛ سینهام تنگی میکند. حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) به او اذن جنگ نداد. فرمود: بچّهها تشنه هستند؛ بُرو و برای اینها کمی آب بیاور. رفت، ولی قسمت نشد آب بیاورد. لذا مُصیبت حضرت اباالفضل (علیه السلام) مُضاعف بود. هم آن ضَرباتی که بر پیکر شریفش وارد شد که حضرت اُمّ البنین (سلام الله علیها) میگوید: پسرم! شنیدهام عَمود آهنین بر سرت زدند؟! باورم نمیآید، زیرا تو قهرمان بودی. از تو میترسیدند و حساب میبُردند. بعد گریه میکرد و میگفت: عبّاسم! یک خبر دیگری هم به من دادهاند؛ خبر دادهاند که دستهایت را قَطع کرده بودند! چون دست نداشتی دیگر نمیترسیدند، دور تو را گرفتند و قطعهقطعهات کردند…
لا حول و لا قوّه الّا بالله العلیّ العظیم
اَلا لَعنَتُ الله عَلی القُومِ الظّالِمین
غفرالله لنا و لکم
والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته
اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمّدٍ وَ آلِ مُحمّد وَ عَجِّل فَرَجّهُم
[۱] سوره مبارکه طه، آیات ۲۵ تا ۲۸.
[۲] سوره مبارکه آل عمران، آیه ۱۴۶٫
[۳] سوره مبارکه نحل، آیه ۳۶٫
«وَ لَقَدْ بَعَثْنَا فِی کُلِّ أُمَّهٍ رَسُولًا أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ ۖ فَمِنْهُمْ مَنْ هَدَى اللَّهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ حَقَّتْ عَلَیْهِ الضَّلَالَهُ ۚ فَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانْظُرُوا کَیْفَ کَانَ عَاقِبَهُ الْمُکَذِّبِینَ».
[۴] الصراط المستقیم إلی مستحقی التقدیم، جلد ۲، صفحه ۱٫
«لَأُعْطِیَنَّ اَلرَّایَهَ غَداً رَجُلاً یُحِبُّ اَللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ یُحِبُّهُ اَللَّهُ وَ رَسُولُهُ کَرَّارٌ غَیْرُ فَرَّارٍ لاَ یَرْجِعُ حَتَّى یَفْتَحَ اَللَّهُ عَلَى یَدَیْهِ فَدَعَا بِعَلِیٍّ فَجِیءَ بِهِ أَرْمَدَ فَبَصَقَ فِی عَیْنَیْهِ فَبَرَأَتَا وَ أَعْطَاهُ اَلرَّایَهَ فَمَضَى وَ کَانَ اَلْفَتْحُ».
[۵] الکافی، جلد ۲، صفحه ۲۷۵٫
«عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ اَلْهَاشِمِیُّ عَنْ جَدِّهِ مُحَمَّدِ بْنِ اَلْحَسَنِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عُبَیْدِ اَللَّهِ عَنْ سُلَیْمَانَ اَلْجَعْفَرِیِّ عَنِ اَلرِّضَا عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ: أَوْحَى اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَى نَبِیٍّ مِنَ اَلْأَنْبِیَاءِ إِذَا أُطِعْتُ رَضِیتُ وَ إِذَا رَضِیتُ بَارَکْتُ وَ لَیْسَ لِبَرَکَتِی نِهَایَهٌ وَ إِذَا عُصِیتُ غَضِبْتُ وَ إِذَا غَضِبْتُ لَعَنْتُ وَ لَعْنَتِی تَبْلُغُ اَلسَّابِعَ مِنَ اَلْوَرَى».
[۶] نهج البلاغه، بخشی از نامه ۴۵٫
«و من کتاب له (علیه السلام) إلى عثمان بن حنیف الأنصاری و کان عاملَه على البصره و قد بلَغَه أنه دُعِی إلى وَلیمه قوم من أهلها، فمَضى إلیها- قوله: أَمَّا بَعْدُ، یَا ابْنَ حُنَیْفٍ فَقَدْ بَلَغَنِی أَنَّ رَجُلًا مِنْ فِتْیَهِ أَهْلِ الْبَصْرَهِ دَعَاکَ إِلَى مَأْدُبَهٍ فَأَسْرَعْتَ إِلَیْهَا تُسْتَطَابُ لَکَ الْأَلْوَانُ وَ تُنْقَلُ إِلَیْکَ الْجِفَانُ، وَ مَا ظَنَنْتُ أَنَّکَ تُجِیبُ إِلَى طَعَامِ قَوْمٍ عَائِلُهُمْ مَجْفُوٌّ وَ غَنِیُّهُمْ مَدْعُوٌّ؛ فَانْظُرْ إِلَى مَا تَقْضَمُهُ مِنْ هَذَا الْمَقْضَمِ، فَمَا اشْتَبَهَ عَلَیْکَ عِلْمُهُ فَالْفِظْهُ وَ مَا أَیْقَنْتَ بِطِیبِ [وَجْهِهِ] وُجُوهِهِ فَنَلْ مِنْهُ. أَلَا وَ إِنَّ لِکُلِّ مَأْمُومٍ إِمَاماً یَقْتَدِی بِهِ وَ یَسْتَضِیءُ بِنُورِ عِلْمِهِ؛ أَلَا وَ إِنَّ إِمَامَکُمْ قَدِ اکْتَفَى مِنْ دُنْیَاهُ بِطِمْرَیْهِ وَ مِنْ طُعْمِهِ بِقُرْصَیْهِ؛ أَلَا وَ إِنَّکُمْ لَا تَقْدِرُونَ عَلَى ذَلِکَ، وَ لَکِنْ أَعِینُونِی بِوَرَعٍ وَ اجْتِهَادٍ وَ عِفَّهٍ وَ سَدَادٍ. فَوَاللَّهِ مَا کَنَزْتُ مِنْ دُنْیَاکُمْ تِبْراً وَ لَا ادَّخَرْتُ مِنْ غَنَائِمِهَا وَفْراً وَ لَا أَعْدَدْتُ لِبَالِی ثَوْبِی طِمْراً وَ لَا حُزْتُ مِنْ أَرْضِهَا شِبْراً وَ لَا أَخَذْتُ مِنْهُ إِلَّا کَقُوتِ أَتَانٍ دَبِرَهٍ وَ لَهِیَ فِی عَیْنِی أَوْهَى وَ أَوْهَنُ مِنْ عَفْصَهٍ مَقِرَهٍ. بَلَى کَانَتْ فِی أَیْدِینَا فَدَکٌ مِنْ کُلِّ مَا أَظَلَّتْهُ السَّمَاءُ، فَشَحَّتْ عَلَیْهَا نُفُوسُ قَوْمٍ وَ سَخَتْ عَنْهَا نُفُوسُ قَوْمٍ آخَرِینَ، وَ نِعْمَ الْحَکَمُ اللَّهُ. وَ مَا أَصْنَعُ بِفَدَکٍ وَ غَیْرِ فَدَکٍ وَ النَّفْسُ مَظَانُّهَا فِی غَدٍ جَدَثٌ تَنْقَطِعُ فِی ظُلْمَتِهِ آثَارُهَا وَ تَغِیبُ أَخْبَارُهَا وَ حُفْرَهٌ لَوْ زِیدَ فِی فُسْحَتِهَا وَ أَوْسَعَتْ یَدَا حَافِرِهَا لَأَضْغَطَهَا الْحَجَرُ وَ الْمَدَرُ وَ سَدَّ فُرَجَهَا التُّرَابُ الْمُتَرَاکِمُ. وَ إِنَّمَا هِیَ نَفْسِی أَرُوضُهَا بِالتَّقْوَى لِتَأْتِیَ آمِنَهً یَوْمَ الْخَوْفِ الْأَکْبَرِ وَ تَثْبُتَ عَلَى جَوَانِبِ الْمَزْلَقِ؛ وَ لَوْ شِئْتُ لَاهْتَدَیْتُ الطَّرِیقَ إِلَى مُصَفَّى هَذَا الْعَسَلِ وَ لُبَابِ هَذَا الْقَمْحِ وَ نَسَائِجِ هَذَا الْقَزِّ، وَ لَکِنْ هَیْهَاتَ أَنْ یَغْلِبَنِی هَوَایَ وَ یَقُودَنِی جَشَعِی إِلَى تَخَیُّرِ الْأَطْعِمَهِ وَ لَعَلَّ بِالْحِجَازِ أَوْ الْیَمَامَهِ مَنْ لَا طَمَعَ لَهُ فِی الْقُرْصِ وَ لَا عَهْدَ لَهُ بِالشِّبَعِ، أَوْ أَبِیتَ مِبْطَاناً وَ حَوْلِی بُطُونٌ غَرْثَى وَ أَکْبَادٌ حَرَّى، أَوْ أَکُونَ کَمَا قَالَ الْقَائِلُ: “وَ حَسْبُکَ [عَاراً] دَاءً أَنْ تَبِیتَ بِبِطْنَهٍ – وَ حَوْلَکَ أَکْبَادٌ تَحِنُّ إِلَى الْقِدِّ”. أَ أَقْنَعُ مِنْ نَفْسِی بِأَنْ یُقَالَ هَذَا أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ وَ لَا أُشَارِکُهُمْ فِی مَکَارِهِ الدَّهْرِ أَوْ أَکُونَ أُسْوَهً لَهُمْ فِی جُشُوبَهِ الْعَیْشِ. فَمَا خُلِقْتُ لِیَشْغَلَنِی أَکْلُ الطَّیِّبَاتِ کَالْبَهِیمَهِ الْمَرْبُوطَهِ هَمُّهَا عَلَفُهَا أَوِ الْمُرْسَلَهِ شُغُلُهَا تَقَمُّمُهَا تَکْتَرِشُ مِنْ أَعْلَافِهَا وَ تَلْهُو عَمَّا یُرَادُ بِهَا، أَوْ أُتْرَکَ سُدًى أَوْ أُهْمَلَ عَابِثاً أَوْ أَجُرَّ حَبْلَ الضَّلَالَهِ أَوْ أَعْتَسِفَ طَرِیقَ الْمَتَاهَهِ. وَ کَأَنِّی بِقَائِلِکُمْ یَقُولُ إِذَا کَانَ هَذَا قُوتُ ابْنِ أَبِی طَالِبٍ فَقَدْ قَعَدَ بِهِ الضَّعْفُ عَنْ قِتَالِ الْأَقْرَانِ وَ مُنَازَلَهِ الشُّجْعَانِ! أَلَا وَ إِنَّ الشَّجَرَهَ الْبَرِّیَّهَ أَصْلَبُ عُوداً وَ الرَّوَاتِعَ الْخَضِرَهَ أَرَقُّ جُلُوداً وَ النَّابِتَاتِ الْعِذْیَهَ أَقْوَى وَقُوداً وَ أَبْطَأُ خُمُوداً. وَ أَنَا مِنْ رَسُولِ اللَّهِ کَالضَّوْءِ مِنَ الضَّوْءِ وَ الذِّرَاعِ مِنَ الْعَضُدِ؛ وَ اللَّهِ لَوْ تَظَاهَرَتِ الْعَرَبُ عَلَى قِتَالِی لَمَا وَلَّیْتُ عَنْهَا وَ لَوْ أَمْکَنَتِ الْفُرَصُ مِنْ رِقَابِهَا لَسَارَعْتُ إِلَیْهَا وَ سَأَجْهَدُ فِی أَنْ أُطَهِّرَ الْأَرْضَ مِنْ هَذَا الشَّخْصِ الْمَعْکُوسِ وَ الْجِسْمِ الْمَرْکُوسِ حَتَّى تَخْرُجَ الْمَدَرَهُ مِنْ بَیْنِ حَبِّ الْحَصِیدِ. إِلَیْکِ عَنِّی یَا دُنْیَا، فَحَبْلُکِ عَلَى غَارِبِکِ، قَدِ انْسَلَلْتُ مِنْ مَخَالِبِکِ وَ أَفْلَتُّ مِنْ حَبَائِلِکِ وَ اجْتَنَبْتُ الذَّهَابَ فِی مَدَاحِضِکِ. أَیْنَ الْقُرُونُ الَّذِینَ غَرَرْتِهِمْ بِمَدَاعِبِکِ؟ أَیْنَ الْأُمَمُ الَّذِینَ فَتَنْتِهِمْ بِزَخَارِفِکِ؟ فَهَا هُمْ رَهَائِنُ الْقُبُورِ وَ مَضَامِینُ اللُّحُودِ. وَ اللَّهِ لَوْ کُنْتِ شَخْصاً مَرْئِیّاً وَ قَالَباً حِسِّیّاً لَأَقَمْتُ عَلَیْکِ حُدُودَ اللَّهِ فِی عِبَادٍ غَرَرْتِهِمْ بِالْأَمَانِیِّ وَ أُمَمٍ أَلْقَیْتِهِمْ فِی الْمَهَاوِی وَ مُلُوکٍ أَسْلَمْتِهِمْ إِلَى التَّلَفِ وَ أَوْرَدْتِهِمْ مَوَارِدَ الْبَلَاءِ إِذْ لَا وِرْدَ وَ لَا صَدَرَ. هَیْهَاتَ، مَنْ وَطِئَ دَحْضَکِ زَلِقَ وَ مَنْ رَکِبَ لُجَجَکِ غَرِقَ، وَ مَنِ ازْوَرَّ عَنْ حَبَائِلِکِ وُفِّقَ وَ السَّالِمُ مِنْکِ لَا یُبَالِی إِنْ ضَاقَ بِهِ مُنَاخُهُ وَ الدُّنْیَا عِنْدَهُ کَیَوْمٍ حَانَ انْسِلَاخُهُ. اعْزُبِی عَنِّی، فَوَاللَّهِ لَا أَذِلُّ لَکِ فَتَسْتَذِلِّینِی وَ لَا أَسْلَسُ لَکِ فَتَقُودِینِی. وَ ایْمُ اللَّهِ یَمِیناً -أَسْتَثْنِی فِیهَا بِمَشِیئَهِ اللَّهِ- لَأَرُوضَنَّ نَفْسِی رِیَاضَهً تَهِشُّ مَعَهَا إِلَى الْقُرْصِ إِذَا قَدَرْتُ عَلَیْهِ مَطْعُوماً وَ تَقْنَعُ بِالْمِلْحِ مَأْدُوماً، وَ لَأَدَعَنَّ مُقْلَتِی کَعَیْنِ مَاءٍ نَضَبَ مَعِینُهَا مُسْتَفْرِغَهً دُمُوعَهَا. أَ تَمْتَلِئُ السَّائِمَهُ مِنْ رِعْیِهَا فَتَبْرُکَ وَ تَشْبَعُ الرَّبِیضَهُ مِنْ عُشْبِهَا فَتَرْبِضَ وَ یَأْکُلُ عَلِیٌّ مِنْ زَادِهِ فَیَهْجَعَ؟ قَرَّتْ إِذاً عَیْنُهُ إِذَا اقْتَدَى بَعْدَ السِّنِینَ الْمُتَطَاوِلَهِ بِالْبَهِیمَهِ الْهَامِلَهِ وَ السَّائِمَهِ الْمَرْعِیَّهِ. طُوبَى لِنَفْسٍ أَدَّتْ إِلَى رَبِّهَا فَرْضَهَا وَ عَرَکَتْ بِجَنْبِهَا بُؤْسَهَا وَ هَجَرَتْ فِی اللَّیْلِ غُمْضَهَا حَتَّى إِذَا غَلَبَ الْکَرَى عَلَیْهَا افْتَرَشَتْ أَرْضَهَا وَ تَوَسَّدَتْ کَفَّهَا، فِی مَعْشَرٍ أَسْهَرَ عُیُونَهُمْ خَوْفُ مَعَادِهِمْ وَ تَجَافَتْ عَنْ مَضَاجِعِهِمْ جُنُوبُهُمْ وَ هَمْهَمَتْ بِذِکْرِ رَبِّهِمْ شِفَاهُهُمْ وَ تَقَشَّعَتْ بِطُولِ اسْتِغْفَارِهِمْ ذُنُوبُهُمْ، “أُولئِکَ حِزْبُ اللَّهِ أَلا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ”. فَاتَّقِ اللَّهَ یَا ابْنَ حُنَیْفٍ وَ لْتَکْفُفْ أَقْرَاصُکَ لِیَکُونَ مِنَ النَّارِ خَلَاصُکَ».
[۷] سیماى کربلا، ص ۲۱۶ – ۲۱۷، چاپ دوم، به نقل از تراث کربلا، ص ۱۵۵ – ۱۵۶، چاپ جدید.
«اَعْطَیْتُ رَبِّى مُوْثِقاً لا یَنْتَهِى إلاّ بقتْلى فَاصْعُدى وَ ذَرینى *** إنْ کانَ دینُ مُحَمَّدٍ لَمْ یَسْتَقِمْ إلاّ بِقَتْلى یا سُیُوفُ خُذِینى».
[۸] سید عبدالحسین دستغیب شیرازی (۱۲۹۲-۱۳۶۰ش) مجتهد شیعه، شهید محراب، امام جمعه شیراز. شهرت او بیشتر به سبب درس اخلاق و کتابهای فراوان اخلاقی او است. گناهان کبیره، قلب سلیم، داستانهای شگفت از جمله آثار سید عبدالحسین دستغیب است. او در مبارزات انقلاب اسلامی نقش فعالی داشت و پس از انقلاب به امامت جمعه شیراز منصوب شد. در آذر ۱۳۶۰ش، پس از اقامه نماز جمعه در یک حمله تروریستی انتحاری توسط یکی از اعضای سازمان مجاهدین خلق مشهور به منافقین به شهادت رسید و سومین شهید محراب نام گرفت. دستغیب تحصیلات مقدماتی را نزد پدر آموخت. او پس از درگذشت پدرش سرپرستی مادر، سه خواهر و دو برادر کوچکتر را بر عهده گرفت و در مدرسه خان شیراز نزد کسانی چون ملا احمد دارابی و علیاکبر ارسنجانی به تحصیل ادامه داد. دستغیب در بیستسالگی اقامه نماز جماعت مسجد باقرخان، در محله بازار مرغ شیراز را بر عهده گرفت. در دوره حکومت رضا شاه (۱۳۰۴-۱۳۲۰ش) برای حفظ لباس روحانیتش به ناچار در امتحان طلاب علوم دینیه –که اداره معارف برگزار کرده بود- شرکت نمود و با قبولی در امتحان، لباسش را حفظ کرد. چندی بعد به بهانه سخنان تحریکآمیز و مخالفتهایش به زندان افتاد و میان ترک وطن یا کنار نهادن لباس روحانیت مخیر شد. در نتیجه، در سال ۱۳۱۴ش به نجف رفت و در آن شهر نزد استادانی چون محمدکاظم شیرازی و سید ابوالحسن اصفهانی به ادامه تحصیل در مراتب عالی پرداخت و پس از سقوط حکومت رضاشاه به توصیه استادش محمدکاظم شیرازی، به شیراز بازگشت. دستغیب پس از این در کنار برگزاری مجالس وعظ و سخنرانی، تدریس و تألیف، به امور عامالمنفعهای چون تأسیس و بازسازی مساجد و مدارس از جمله مسجد جامع عتیق شیراز و مدرسه علمیه حکیم پرداخت. پس از پیروزی انقلاب اسلامی، در بهمن ۱۳۵۷ش امام خمینی به درخواست اهالی شیراز، دستغیب را به سِمت امامت جمعه آن شهر منصوب کرد. افزون بر آن وی نماینده امام در استان فارس و نیز نماینده مردم فارس در مجلس خبرگان قانون اساسی بود. موضع اصلی دستغیب پس از انقلاب اسلامی مبتنی بر تبعیت امام خمینی و همراهی با ولایت فقیه بود. دستغیب در موضع سخنران نماز جمعه در تبیین مبانی انقلاب اسلامی و نیز دفاع از جایگاه روحانیت و حکومت اسلامی تأثیرگذار بود. او در نخستین سالهای پس از پیروزی انقلاب اسلامی به افشاگری و مخالفت با گروههای مخالف جمهوری اسلامی به ویژه مجاهدین خلق پرداخت و در ۲۰ آذر ۱۳۶۰ به هنگام رفتن به نماز جمعه در حمله انتحاری یکی از اعضای همین گروه به شهادت رسید. امام خمینی در بیانیهای به مناسبت شهادت دستغیب، وی را معلم اخلاق و مهذب نفوس و متعهد به اسلام و جمهوری اسلامی نامید.
[۹] عطاءالله اشرفی اصفهانی (۱۲۸۱-۱۳۶۱ش) روحانی شیعه و نماینده امام خمینی در استان کرمانشاه و امام جمعه آن شهر بود. وی مسئولیت حوزه علمیه کرمانشاه را به عهده داشت و حوزه خواهران را نیز در این شهر راهاندازی کرد. تلاش برای وحدت میان شیعه و اهل سنت از فعالیتهای او بود. او در جریان برگزاری نماز جمعه به دست سازمان مجاهدین خلق ترور شد. او یکی از امامان جمعهای است که در ایران به شهدای محراب مشهورند. عطاء الله اشرفی اصفهانی در سال ۱۲۸۱ش در خانوادهای روحانی در خمینیشهر اصفهان به دنیا آمد. پدرش میرزا اسدالله، فرزند میرزا محمد جعفر از منبریان و امامان جماعت و جد بزرگش از علمای جبل عامل بوده است. تحصیلات ابتدایی و مقدماتی را در مدرسه «نوریه» یاد گرفت. در نه سالگی کتاب نصاب الصبیان را حفظ کرد. در ۱۲ سالگی جهت ادامه تحصیل راهی اصفهان شد و دروس ادبیات و سطح فقه و اصول و نیز یک دوره درس خارج اصول را در درس سید مهدی درچهای، سید محمد نجفآبادی، فشارکی و میر سید حسن مدرس شرکت کرد.
آیت الله اشرفی در ۲۰ سالگی برای ادامه تحصیل به قم رفت و به مدت بیست و سه سال در مدرسه رضویه و مدرسه فیضیه تحصیل کرد و در ۴۰ سالگی به درجه اجتهاد رسید. او در دروس شیخ عبدالکریم حائری، سید محمدتقی خوانساری، سید صدرالدین صدر، سید محمد حجت و سید حسین بروجردی شرکت کرده و فلسفه را از سید روح الله خمینی فرا گرفت. سید محمدتقی خوانساری به وی درجه اجتهاد داد. در دورهای، اشرفی در غیاب آیتالله خوانساری و امام خمینی امامت جماعت مدرسه فیضیه را بر عهده میگرفت. آیتالله بروجردی نیز عنایت ویژه به او داشت بهطوری که هر وقت اشرفی به اصفهان میرفت و بازمیگشت، آیتالله بروجردی به دیدار شاگردش به حجره او در مدرسه فیضیه میآمد. اشرفی اصفهانی به دستور بروجردی از ممتحنین حوزه شد و کتاب مکاسب را از طلاب امتحان میگرفت. در سال ۱۳۳۵ش به دستور آیتالله بروجردی به همراه برخی از علما به کرمانشاه هجرت کرد و با اداره حوزه علمیه تازهتأسیس آیتالله بروجردی در باختران، تدریس معارف اسلامی را با ۶۰ نفر از طلاب شروع کرد. از جمله فعالیتهای وی در این دوره میتوان به تکمیل ساخت مدرسه آیتالله بروجردی و توسعه کتابخانه آن مدرسه اشاره کرد. پس از درگذشت آیتالله بروجردی، اهالی غرب کشور را به تقلید از امام خمینی تشویق کرد. وی از آن ایام چنین یاد میکنند: «اینجانب بر حسب تشخیص خود و تفحّصی هم که از شخصیتهای بزرگ علمی نجف اشرف و حوزه علمیه قم نمودم، حضرت امام خمینی را شایسته برای مقام مقدس مرجعیت معرفی نمودم و عامه مردم را در امر تقلید به سوی ایشان سوق دادم که این موضوع، با مخالفت و کارشکنی بعضیها رو به رو شد و همچنین تهدید ساواک به تبعید بنده را در پی داشت».
در اوایل پیروزی انقلاب، امام خمینی با شناختی که از او داشتند و به درخواست علمای کرمانشاه آیتاللّه اشرفی را به امامت جمعه آن شهر تعیین کردند. اشرفی اصفهانی با شروع جنگ، به بسیج همه جانبه مردم برای حضور در جبهه پرداخت. وی در خطبههای نماز جمعه و پیامها و مصاحبههای خود به حضور مردم در جبهه تأکید میکرد. با حضور در جبههها ضمن دیدار با رزمندگان برای آنان سخنرانی میکرد. پس از آزادی قصر شیرین به آن شهر سفر کرد و دو رکعت نماز شکر در مسجد آن شهر به رسم سپاس گذاری به جای آورد. در دوم فروردین ۱۳۶۱ش در قرارگاه عملیات فتح المبین حضور یافت و با پیشنهاد ایشان این عملیات به نام حضرت زهرا (سلام الله علیها) نامگذاری شد. پس از آزادی خرمشهر نیز در دومین سفر خود عازم اهواز شد و مردم این شهر نماز شکر را به همراه او به جای آوردند. آیت الله اشرفی اصفهانی در مدّت نمایندگی امام خمینی در استان کرمانشاه دوبار مورد سوء قصد قرار گرفت و در ظهر جمعه ۲۳ مهر ۱۳۶۱ در نماز جمعه مسجد جامع کرمانشاه و توسط سازمان مجاهدین خلق به شهادت رسید. پیکر او پس از تشییع در کرمانشاه و خمینی شهر در گلزار شهدای تخت فولاد اصفهان به خاک سپرده شد. وی بنا به وصیت خودش در تخت فولاد اصفهان و در کنار آیتالله سید ابوالحسن شمسآبادی بهخاک سپرده شد. بخشی از بدن وی که بعدها پیدا شد، در گورستان باغ فردوس کرمانشاه به خاک سپرده شد.در تهران بزرگراهی به نام وی نامگذاری شده است. او یکی از امامان جمعهای است که در ایران به شهدای محراب مشهورند. امام خمینی در پیام تسلیتی خود را از ارادتمندان شهید اشرفی دانست و از صفای نفس و آرامش روح و اطمینان قلب و خالی از هواهای نفسانی و تارک هوی بودن او یاد کرده و مجاهدتهای او را ستوده است.
[۱۰] سوره مبارکه محمد، آیات ۴ و ۵٫
«فَإِذَا لَقِیتُمُ الَّذِینَ کَفَرُوا فَضَرْبَ الرِّقَابِ حَتَّىٰ إِذَا أَثْخَنْتُمُوهُمْ فَشُدُّوا الْوَثَاقَ فَإِمَّا مَنًّا بَعْدُ وَ إِمَّا فِدَاءً حَتَّىٰ تَضَعَ الْحَرْبُ أَوْزَارَهَا ۚ ذَٰلِکَ وَ لَوْ یَشَاءُ اللَّهُ لَانْتَصَرَ مِنْهُمْ وَ لَٰکِنْ لِیَبْلُوَ بَعْضَکُمْ بِبَعْضٍ ۗ وَ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَلَنْ یُضِلَّ أَعْمَالَهُمْ * سَیَهْدِیهِمْ وَ یُصْلِحُ بَالَهُمْ».
[۱۱] سیدعبدالکریم رضوی کشمیری (۱۳۰۳-۱۳۷۸ش) از عارفان شیعه و از شاگردان سید علی آقا قاضی طباطبایی و سید هاشم حداد است. «شرح کفایه الاصول» از آثار او است. وی در سال ۱۳۷۸ش درگذشت و در حرم حضرت معصومه (سلام الله علیها) مدفون شد. سید عبدالکریم رضوی کشمیری، در سال ۱۳۴۳ق در نجف اشرف متولد شد. پدرش سید محمدعلی کشمیری و مادرش دختر سید محمدکاظم طباطبایی یزدی (صاحب عروه الوثقی) بود. پدرش با عبدالکریم حائری یزدی دوست بود و بهسبب علاقه به او نام فرزندش را عبدالکریم گذاشت. کشمیری پدرش را عالم فاضلی توصیف میکند که آداب و اخلاق شرعی را رعایت میکرد و به خواندن برخی ادعیه اهمیت میداد و فرزندش را هم به این امور سفارش میکرد. پدربزرگش سید محمدحسن کشمیری است. او در هفت سالگی همراه پدرش از کشمیر به کربلا رفته، به تحصیل علوم دینی پرداخت و به اجتهاد رسید. او در تربیت شیخ عبدالکریم حائری یزدی، علی زاهد قمی و سید هادی رضوی کشمیری نقش مهمی داشت و خود، از عارفان صاحب کرامت بشمار میرفت. عبدالکریم کشمیری درباره اجدادش گفته که اصالتاً قمی و از سادات رضوی هستند و ریشه سیادت آنها به حضرت موسی مبرقع فرزند بلافصل امام جواد (علیه السلام) که در قم مدفون است، میرسد، اما اجداد وی به هند رفته و بعدها بخشی از آنها برای تحصیل به عراق مهاجرت کردهاند. عبدالکریم کشمیری در چهارشنبه ۱۸ فروردین ۱۳۷۸ش (۲۰ ذیالحجه ۱۴۱۹ق) در ۷۴ سالگی درگذشت. محمدتقی بهجت بر پیکر او نماز خواند و طبق وصیتش در قسمت بالاسر در حرم حضرت معصومه (سلام الله علیها)، جنب قبر علامه طباطبائی به خاک سپرده شد.
سید عبدالکریم کشمیری با تشویق پدر، تحصیل علوم دینی را آغاز کرد و دروس ادبیات، معانی بیان، منطق، فقه واصول را فرا گرفت و به تدریس آنها پرداخت. وی درسهای لمعه، رسائل، مکاسب، کفایه الاصول و اسفار و درس خارج فقه و اصول را نزد اساتید حوزه علمیه نجف آموخت. کشمیری از آیت الله خویی اجازه اجتهاد گرفت. او در کنار دروس متعارف حوزه، به آموختن علوم جفر، علم اعداد، علم حروف و اسماءالله مشغول شد. سید عبدالکریم کشمیری با تشویق پدر، تحصیل علوم دینی را آغاز کرد و دروس ادبیات، معانی بیان، منطق، فقه واصول را فرا گرفت و به تدریس آنها پرداخت. وی درسهای لمعه، رسائل، مکاسب، کفایه الاصول و اسفار و درس خارج فقه و اصول را نزد اساتید حوزه علمیه نجف آموخت. کشمیری از آیت الله خویی اجازه اجتهاد گرفت. او در کنار دروس متعارف حوزه، به آموختن علوم جفر، علم اعداد، علم حروف و اسماءالله مشغول شد. سید عبدالکریم کشمیری خود آثارش را شمرده و میگوید در موقع خروج از عراق، نیروهای بعثی آثارش را گرفته و از بین بردهاند و اکثر کتابهای نام برده در دسترس نیست. این کتابها عبارتند از: «شرح کفایه الاصول آخوند خراسانی؛ مجموعه اشعار عربی؛ مجموعه درسهای اخلاق عارف خداجوی، شیخ مرتضی طالقانی؛ جزوهای در مورد اذکار و اوراد عرفانی؛ رساله در مبحث قطع؛ رساله در طلب و اراده؛ تقریرات درس اصول آیت الله خویی».
[۱۲] سوره مبارکه بقره، آیه ۱۰۶٫
«مَا نَنْسَخْ مِنْ آیَهٍ أَوْ نُنْسِهَا نَأْتِ بِخَیْرٍ مِنْهَا أَوْ مِثْلِهَا ۗ أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَلَىٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ».
[۱۳] سوره مبارکه طلاق، آیه ۲٫
«فَإِذَا بَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَأَمْسِکُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ أَوْ فَارِقُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ وَ أَشْهِدُوا ذَوَیْ عَدْلٍ مِنْکُمْ وَ أَقِیمُوا الشَّهَادَهَ لِلَّهِ ۚ ذَٰلِکُمْ یُوعَظُ بِهِ مَنْ کَانَ یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ ۚ وَ مَنْ یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجًا».
[۱۴] مقتل الحسین علیه السلام، المقرّم، السید عبد الرزاق، جلد ۱، صفحه ۳۲۰٫
«…فأخبرهم (علیه السّلام) عمّا جاء إلیه من مواراه هذه الجسوم الطاهره، وأوقفهم على أسمائهم، کما عرّفهم بالهاشمیّین من الأصحاب، فارتفع البکاء والعویل، وسالت الدموع منهم کلّ مسیل، ونشرت الأسدیّات الشعور ولطمن الخدود. ثمّ مشى الإمام زین العابدین (علیه السّلام) إلى جسد أبیه و اعتنقه و بکى بکاءاً عالیاً، و أتى إلى موضع القبر، و رفع قلیلاً من التراب فبان قبر محفور و ضریح مشقوق، فبسط کفیه تحت ظهره و قال: بسم الله و فی سبیل الله و على ملّه رسول الله، صدق الله و رسوله، ما شاء الله، لا حول و لا قوّه إلاّ بالله العظیم. و أنزله وحده، لَم یشارکه بنو أسد فیه ، و قال (علیه السّلام) لهم: إنّ معی مَن یعیننی. و لمّا أقرّه فی لحده، وضع خدّه على منحره الشریف قائلاً: طوبى لأرض تضمّنت جسدک الطاهر، فإنّ الدنیا بعدک مظلمه و الآخره بنورک مشرقه، أمّا اللیل فمسّهد و الحزن سرمد، أو یختار الله لأهل بیتک دارک التی أنت بها مقیم، و علیک منّی السّلام یابن رسول الله و رحمه الله و برکاته. و کتب على القبر: هذا قبر الحسین بن علی بن أبی طالب الذی قتلوه عطشاناً غریباً. ثمّ مشى إلى عمّه العبّاس (علیه السّلام) فرآه بتلک الحاله التی أدهشت الملائکه بین أطباق السّماء و أبکت الحور فی غرف الجنان و وقع علیه یلثم نحره المقدّس قائلاً: على الدنیا بعدک العفا یا قمر هاشم، و علیک منّی السّلام من شهید محتسب و رحمه الله و برکاته. و شقّ له ضریحاً و أنزله وحده کما فعل بأبیه الشهید، و قال لبنی أسد: إنّ معی مَن یعیننی…».
[۱۵] امالی طوسی، مجلس پنجم، ص ۱۳۳٫
«عَن مَنصورِ بنِ بَزرَج، قال: قُلتُ لِأَبی عَبدِاللّهِ الصّادِق (علیهالسّلام): ما أَکثَرَ ما أَسمَعُ مِنکَ یا سَیِّدی ذِکرَ سَلمانَ الفارسی، فَقال: لاتَقُل «الفارسی» وَ لکِن قُل سَلمانَ المُحَمَّدی، أَ تَدری ما کَثرَهُ ذِکری لَه؟ قُلتُ: لا. قال: ثَلاثِ خِصالٍ: أَحَدُها: ایثارُه هَوی أَمیرِالمُؤمِنین (علیهالسّلام) عَلی هَوی نَفسِه، وَ الثّانیَه: حُبُّهُ لِلفُقَراء وَ اختیارُه اِیّاهُم عَلی أَهلِ الثَّروَهِ وَ العَدَد، وَ الثّالِثَه: حُبُّهُ لِلعِلمِ وَ العُلَماء؛ إِنَّ سَلمانَ کانَ عَبداً صالِحاً حَنیفاً مُسلِماً وَ ما کانَ مِنَ المُشرِکین».
[۱۶] سوره مبارکه آل عمران، آیات ۱۶۹ و ۱۷۰٫
«وَ لَا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْیَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ * فَرِحِینَ بِمَا آتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ یَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِینَ لَمْ یَلْحَقُوا بِهِمْ مِنْ خَلْفِهِمْ أَلَّا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لَا هُمْ یَحْزَنُونَ».
[۱۷] موسوعه کلمات الإمام الحسین (علیه السلام)، لجنه الحدیث فی معهد باقر العلوم (علیه السلام)، الصفحه ۵۶۶ إلی ۵۶۷؛ بحار الأنوار، ج ۴۵، ص ۴۱٫
«…و روی أن العباس بن علی (علیه السلام) کان حامل لواء أخیه الحسین (علیه السلام)، فلما رآى جمیع عسکر الحسین (علیه السلام) قتلوا و إخوانه و بنی عمه، بکى و أن إلى لقاء ربه، إشتاق وحن، فحمل الرایه و جاء نحو أخیه الحسین (علیه السلام)، و قال: یا أخی! هل رخصه؟ فبکى الحسین (علیه السلام) بکاء شدیدا حتى ابتلت لحیته المبارکه بالدموع، ثم قال: یا أخی! کنت العلامه من عسکری، و مجمع عددنا، فإذا أنت غدوت یؤول جمعنا إلى الشتات، و عمارتنا تنبعث إلى الخراب. فقال العباس: فداک روح أخیک یا سیدی! قد ضاق صدری من الحیاه الدنیا، و أرید أخذ الثأر من هؤلاء المنافقین. فقال الحسین (علیه السلام): إذا غدوت إلى الجهاد فاطلب لهؤلاء الأطفال قلیلا من الماء…».
[۱۸] همان.
پاسخ دهید