آن حقیقتی که از او به کلمهی «من» اشاره میشود که نفس ناطقه است، اوست از اَعلی مراتب ادراکات عقلی، تا اَنزل [پایینترین] ادراکات که لامسه است، همه را ادراک میکند و تمام قوای ادراکی، قائم به اوست و در حقیقت، مُدرِک، اوست نه قوا؛ و قوا، بس آلت و وسائط کار او بشمارند؛ و او یک وجود جوهری وجدانی است. و تمام تقسیماتی که از قوای عامله و مُدرکه و محرِّکه و احساس و تخیّل و غیره… برای این یک حقیقت جوهری کنند، همه مراتب و شئون و تعیّنات او هستند و موجود به نفس وجود او، و مدرک به نفس ادراک اوست، نه جدا از او؛ چنانکه در تمام قوای عالی و دانی غیب و شهود بلکه عوالم نامتناهی، وجود مطلق و هست حقیقی، خداست؛ فاعل مطلق هم اوست: اللَّهُ خَالِقُ کُلِّ شَیْءٍ و همهی دست قدرتها، آستین دست قدرت ازلی است.
چون قلم در دست آن کاتب مدام کرده بینَ الاِصبعین او مقام
نیست از من جنبشی از ذات من اوست در من دمبدم جنبش فکن
در مقابل قدرت کاملهی الهی، هیچ قدرت مستقلّی وجود ندارد، وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّهَ إِلَّا بِاللَّهِ.
منبع: کتاب پندهای آسمانی، ص ۹۴
پاسخ دهید