از تدبیر و هوش سرشار و مدیریت بروجردی بود که اگر به هر کس بها میداد، اختیار هم میداد تا درست تصمیم بگیرد. این کار هر کسی نبود.
اگر ماشینمان میرفت روی مین، یا یک گروهان میافتاد توی کمین و هفتاد هشتاد نفر از بچّهها، کاری ازشان برنمیآمد، سریع میآمد بقیهی بچّهها را جمع میکرد و نمیگفت «من یه فرماندهی گروهان میخواهم»، میگفت «من چهار تا آدم کارکشته و جیگردار میخوام برای فرماندهی. کی دستاش رو میبره بالا؟» تا به همه قوت قلب و شهامت و قدرت اراده داده باشد. دستها هم همیشه بالا بود و انتخابها سخت. برای ما مهم نبود کی فرمانده میشود. مهم این بود که دستها با ذوق و علاقه و عشق بالا میرفت و همه با جان و دل پی دستور ارشدشان میرفتند.
بروجردی توی قلب بچّهها نفوذ کرده بود. یعنی اگر کسی هم میآمد اشکال میتراشید، باز چشممان به دهان بروجردی بود.
منبع: کتاب «همان لبخند همیشگی»؛ شهید میرزا محمد بروجردی- انتشارات روایت فتح
به نقل از: عزت الله حیدری
پاسخ دهید