روی أن عیینه والأقرع جاءا یطلبان أرضا من أبی بکر فکتب بذلک خطا فمزقه عمر رضی الله تعالى عنه وقال : هذا شیء یعطیکموه رسول الله صلى الله علیه وسلم تألیفا لکم فأما الیوم فقد أعز الله تعالى الإسلام وأغنی عنکم فإن ثبتم على الإسلام وإلا فبیننا وبینکم السیف . فرجعوا إلى أبی بکر فقالوا : أنت الخلیفه أم عمر ؟ بذلت لنا الخط ومزقه عمر ، فقال رضی الله تعالى عنه : هو إن شاء ووافقه …
تفسیر الروح المعانی ـ آلوسی ـ ج ۱۰ ، ص ۱۲۲ ، ذیل آیه ۶۰ سوره توبه ؛ کنز العمال ج ۱ ، ص ۳۱۵ ، باب الارتداد و أحکامه ، باب مسند أبی بکر الصدیق ، حدیث ۱۴۷۹ ،
متقی هندی در کنز العمال داستان را این گونه روایت می کند :
عن طاووس قال قطع النبی صلى الله علیه وسلم لعیینه بن حصین أرضا فلما ارتد عن الاسلام بعد النبی صلى الله علیه وسلم قبض منه فلما جاء فأسلم کتب له کتابا فدفعه عیینه إلى عمر فشقه وألقاه وقال إنما کان لو أنک لم ترجع عن الاسلام فاما إذ ارتددت فلیس لک شئ فذهب عیینه إلى أبى بکر فقال أما أنت الأمیر أم عمر قال بل هو إن شاء الله قال فإنه لما قرا کتابک شقه وألقاه فقال أبو بکر أما إنه لم یألنی وإیاک خیرا
( متقی هندی به نقل می کند : پیامبر اکرم قطعه زمینی را به لعیینه بن حصین بخشیدند اما وقتی بعد از وفات پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم مرتد شد زمین را از او گرفتند و وقتی دوباره مسلمان شد ابوبکر برای او سندی نوشت وقتی عیینه سند را به عمر داد آن را پاره کرد و به زمین انداخت و به او گفت : این زمین زمانی مال تو بود که مرتد نشده بودی اما زمانی که مرتد شدی دیگر تمام حقوق تو سلب شد و هیچ حقی نداری . عیینه پیش ابوبکر رفت و به او گفت : تو امیری یا عمر ؟ ابوبکر جواب داد : اگر خدا بخواهد عمر امیر است . عینه گفت : زمانی که عمر سندی را که تو نوشته بودی خواند آن را پاره کرد و به زمین انداخت . ابوبکر جواب داد : اینده این کار برای من و تو خوب نبود؛ کنز العمال ج ۳ ، ص ۹۱۴ ، باب فصل فیما یتعلق بالإقطاعات ، باب مسند عمر ، حدیث ۹۱۵۱ ؛ شرح نهج البلاغه ـ ابن ابی الحدید ـ ج ۱۲ ، ص ۵۸ و ۵۹ ، باب نکت من کلام عمر و سیرته و أخلاقه .
روایت شده که عیینه و اقرع پیش ابوبکر آمدند و از او زمینی طلب نمودند ابوبکر هم برایشان در کاغذی سندی تنظیم کرد و به آنها داد اما عمر آن را پاره کرد و به آنها گفت : این زمینی بود که رسول خدا بخاطر تألیف قلوب و بدست آوردن دل شما به شما بخشیده بود اما امروز خداوند به اسلام عزت بخشیده است و از شماها بی نیاز شده ایم حال اگر بر دین اسلام ثابت قدم می مانید خوب است و گرنه بین ما و شما شمشیر حکم می کند . عیینه و اقرع نزد ابوبکر برگشتند و به او گفنتد : تو خلیفه ای یا عمر؟ تو برای ما سند زمین را نوشتی ولی عمر آن را از بین برد . ابوبکر به آنها گفت : آری حکم من همان بود ولکن اگر خدا بخواهد و عمر موافقت کند …
سیف بن عمر عن الصعب بن عطیه ابن بلال عن أبیه وعن سهم بن منجاب قالا : خرج الأقرع والزبرقان إلى أبی بکر فقالا : اجعل لنا خراج البحرین ونضمن لک أن لا یرجع من قومنا أحد ، ففعل وکتب الکتاب ، وکان الذی یختلف بینهم طلحه بن عبید الله ، وأشهدوا شهودا بینهم منهم عمر فلما أتی عمر بالکتاب ونظر فیه لم یشهد ثم قال : لا ولا کرامه ، ثم مزق بالکتاب ومحاه ، فغضب طلحه وأتى أبا بکر فقال له : أنت الأمیر أم عمر ؟ فقال : الأمیر عمر غیر أن الطاعه لی فسکت .
تاریخ مدینه دمشق ـ إبن عساکر ـ ج ۹ ، ص ۱۹۴ ، ترجمه أقرع بن حابس بن عقال رقم ۷۹۷ ؛ کنز العمال ج ۱۲ ، ص ۵۸۳ ، باب فضائل الفاروق ، حدیث ۳۵۸۱۲ و ۳۵۸۱۳ ، باب مسند عمر ،
(متقی هندی در حدیث ۳۵۸۱۳ می گوید :
عن نافع أن أبا بکر أقطع الأقرع بن حابس والزبرقان قطیعه وکتب لهما کتابا ، فقال عثمان : أشهدا عمر ، فإنه أحرز لأمرکما و هو الخلیفه بعده ، فأتیا عمر فقال : من کتب لکما هذا الکتاب ؟ قالا : أبو بکر ، قال : لا والله ولا کرامه ! والله لیغلقن وجوه المسلمین ثم الحجاره ثم یکون لکما هذا ! وتفل فیه فمحاه ، فأتیا أبا بکر فقالا : ما ندری أنت الخلیفه أم عمر ؟ ثم أخبراه : قال : إنا لا نجیز إلا ما أجازه عمر ؛ به نقل از تاریخ مدینه دمشق ـ إبن عساکر ـ ج ۹ ، ص ۱۹۶ ، ترجمه أقرع بن حابس بن عقال رقم ۷۹۷) .
متقی هندی نقل می کند : ابوبکر قطعه زمینی را به اقرع بن حابس و زبرقان داده بود و برای آنها سندی نوشته بود ، عثمان به آنها گفت : اگر می خواهید مالکیت شما به مشکل برنخورد عمر را شاهد بگیرید زیرا شاهد گرفتن او برای محکم کردن کار شما خوب است زیرا او خلیفه بعد از ابوبکر است ، آن دو پیش عمر آمدند ، عمر به آنها گفت : این سند را چه کسی برای شما نوشته است ؟ گفتند ابوبکر . عمر گفت : نه به خدا قسم ( من این سند را قبول ندارم ) شما با این کار همه مسلمانان را مضطرب و ناراحت می کنید زیرا اول جلوی مردم را می گیرید که در آن زمین نیایند و بعد آن زمین سنگ چین می کنید و بعد مال خودتان می شود ! سپس آب دهان در آن انداخت و نوشته های آن را محو کرد . اقرع بن حابس و زبرقان پیش ابوبکر آمدند و گفتند : ما نمی دانیم تو خلیفه ای یا عمر ؟ و داستان را از اول تا آخر برایش گفتند . ابوبکر جواب داد : ما چیزی را تا عمر اجازه ندهد نمی توانیم اجازه دهیم .
اقرع و زبرقان پیش ابی بکر آمدند و به او گفتند : خراج بحرین را به ما بده ما هم در مقابل تضمین می کنیم که هیچ یک از افراد قوم ما مرتد نشود ، ابوبکر قبول کرد و خراج بحرین را برای آنها قرار داد و سندی مبنی بر قبول این مطلب به آنها داد ، واسطه میان آنها و ابوبکر ، طلحه بن عبیدالله بود ، بعد از اینکه ابوبکر به آنها سند داد آنها شاهدانی بر وقوع این ماجرا گرفتند که یکی از شاهدان عمر بود . اما زمانی که حکم ابوبکر را برای عمر آوردند و او آن را دید حاضر نشد شهادت دهد و گفت من این مطلب را قبول ندارم ، سپس نامه را پاره کرد و نوشته های آن را از بین برد، در این هنگام طلحه غضبناک شد و پیش ابوبکر آمد و گفت : امیر توئی یا عمر؟ ابوبکر گفت :(در حقیقت)عمر امیر است اما مردم از من اطاعت می کنند ، طلحه بعد از شنیدن این حرف ساکت شد .
عن عمر بن یحیى الزرقی قال : أقطع أبو بکر طلحه ابن عبید الله أرضا وکتب له بها کتابا ، وأشهد له بها ناسا فیهم عمر ، فأتى طلحه عمر بالکتاب فقال : اختم على هذا : فقال : لا أختم ، أهذا کله لک دون الناس ! قال فرجع طلحه مغضبا إلى أبی بکر فقال : والله ! ما أدری أنت الخلیفه أم عمر ! قال : بل عمر ولکنه أبى ( أبو عبید فی الأموال ) .
الأموال ـ قاسم بن سلام ـ ج ۲ ، ص ۱۴۵ ، باب الإقطاع ، حدیث ۵۹۰ ؛ کنز العمال ج ۱۲ ، ص ۵۴۶ ،باب فضائل الفاروق ، حدیث ۳۵۷۳۸ ( به نقل از أبوعبید قاسم بن سلام در کتاب الأموال ) .
عمر بن یحیى زرقی می گوید : ابو بکر به طلحه بن عبید الله زمینی داده بود و سندی هم برای طلحه نوشته بود و برای تثبیت این مطلب عده ای از مردم را شاهد گرفت که یکی از آنها عمر بود ، طلحه نزد عمر آمد و به او گفت : پای این سند مهر بزن ، عمر گفت : مهر نمی زنم ، آیا کل این زمین مال توست و دیگران در آن سهمی ندارند ! عمر بن یحیى می گوید: طلحه خشمگین شد و با همان حال نزد ابوبکر رفت و گفت: به خدا قسم من نمی دانم تو خلیفه ای یا عمر ؟ ابوبکر گفت : ( در حقیقت) عمر خلیفه است ولی از مهر زدن پای سند امتناع کرد .
منبع:پرسمان
پاسخ دهید