پس از هلاکت معاویه در رجب سال شصت، یزید طبق برنامه ریزی قبلی به خلافت رسید.این خبر هنوز به مدینه نرسیده بود که یزید همه کوشش خود را صرف گرفتن بیعت از مخالفینی کرد که مخالفتشان میتوانست شورشی علیه او برپا کند. یزید به ولید بن عتبه بن ابی سفیان، والی خود در مدینه، نوشت تا بسرعت از عبد الله بن زبیر و حسین بن علی بیعت بگیرد. مروان، ولید را نیز واداشت تا همان شب در پی آنها فرستاده و اگر بیعت نکردند، همان جا گردنشان را بزند، چرا که به نظر او گذشتن آن شب فرصتی بود تا آنها سر به مخالفت برداشته و مردم را به سوی خود دعوت کنند.
هنگامی که پیامآور والی مدینه نزد امام حسین علیه السّلام آمد، امام متوجه مرگ معاویه گردید. لذا جمعی از یاران و نزدیکان را به طور مسلح همراه خود به قصر آورد تا در صورت وجود خطر، مانع از کشتن امام شوند. امام در برابر درخواست ولید به بیعت با یزید، فرمود که شخصی چون او نمیبایست در خفا بیعت کند، بلکه باید در ملأ عام و در مسجد بیعت کند. ولید پذیرفت، اما مروان با جملات تهدیدآمیزی سعی کرد ولید را تحریک بر دستگیری امام کند. امام نیز با تندی به مروان، و در حالی که از اتاق خارج میشود، رو به ولید کرد و فرمود:
أیّها الأمیر! إنا أهل بیت النبوه و معدن الرساله و مختلف الملائکه و محطّ الرحمه و بنا فتح الله و بنا ختم و یزید رجل فاسق شارب خمر، قاتل النفس المحرمه معلن بالفسق و مثلی لا یبایع مثله، ای امیر! ما اهل بیت نبوت، معدن رسالت، محل رفت و آمد ملائکه و جایگاه رحمت هستیم. خداوند با ما آغاز کرده و به ما خاتمه داده است. یزید مردی فاسق و شرابخوار و قاتل نفوس محترم بوده و کسی است که علنا به فسق میپردازد و شخصی چون من با چون او بیعت نخواهم کرد.
در آن مجلس بود که امام پس از اصرار مروان در گرفتن بیعت فرمود: اگر قرار باشد که یزید سر کار آید باید فاتحه اسلام را خواند: «و علی الإسلام السلام». آن حضرت با استدلال به آیه شریفه تطهیر، لیاقت اهل بیت- علیهم السلام- را برای احراز خلافت اظهار کرد.[۱] این استدلالی است که از امام علی علیه السّلام و فرزندش امام حسن علیه السّلام نیز نقل کردیم.
همان شب ابن زبیر از مدینه خارج شد، و فردای آن روز، مأمورین حکومت به دنبال او رفتند. شب بعد امام حسین علیه السّلام نیز مدینه را ترک کرد.[۲] این سفر به همراهی تمامی اهل بیت علیه السّلام صورت گرفت و فقط محمد بن حنفیه در مدینه باقی ماند. [۳]تاریخ حرکت امام سوم شعبان سال شصت هجری ذکر شده است. این روز، سالروز تولد آن امام عزیز بود.
هنگامی که امام وارد مکّه شد، مردم شهر بسیار خوشنود شدند و حتّی ابن زبیر، که خود داعیه رهبری داشت، در نماز امام و مجلس حدیث او شرکت میکرد.[۴] مکه پایگاه دینی اسلام بود و طبعا توجه بسیاری را به خود جلب میکرد. در آنجا، امام با افراد و شخصیتهای مختلف در تماس بود و علل عدم بیعت خود را با یزید بیان کرد.
شیعیان کوفه پس از شنیدن خبر مخالفت امام با یزید و آمدنش به مکه، بسیار خوشحال شدند؛ زیرا از سالها پیش انتظار چنین روزی را داشتند. آنها بعد از شهادت امام حسن علیه السّلام، نامه تسلیت و دعوت برای امام حسین علیه السّلام فرستاده بودند، اما امام قبول نکرده بود. اکنون مجلسی تشکیل داده و تعدادی از رهبران شیعه، از جمله سلیمان بن صرد و … در آن سخنرانی کرده و دعوت امام را به عراق مطرح کردند. همه موافق بودند. سلیمان برای تأکید از همه تعهد گرفت که تخلف نکنند و همه تعهد دادند. [۵]
آنگاه چند تن از رهبران، شیعه، از جمله سلیمان، مسیب بن نجبه، حبیب بن مظاهر، رفاعه بن شداد، عبد الله بن وال، نامهای به امام نوشته و از آن حضرت دعوت کردند تا به کوفه آید.[۶] امام در پاسخ نامه چیزی نفرمود. پس از مدتی نامههای دیگری به طور پیدرپی میرسید. از جمله قیس بن مسهّر صیداوی و حتّی خود عبد الله بن وال و عدهای دیگر به مکه آمدند. نامههای دیگری نیز یکی پس از دیگری به دست امام رسید به طوری که اوضاع به گونهای درآمد[۷]که برای امام ممکن نبود تا نسبت به دعوت کنندگان بیتوجهی کند. هانی بن هانی، که به مکه آمده بود، درباره حضور مردم و حتّی بزرگان و آمادگی آنها مطالبی گفت و این تأیید و تأکیدی بر محتوای نامهها شد.
اعزام مسلم به کوفه
اولین اقدام امام، فرستادن مسلم به کوفه بود. امام او را مورد خطاب قرار داد و فرمود:
و إن رأیت الناس مجتمعین علی بیعتی فالعجل لی بالخبر حتی أعمل علی حسب ذلک.[۸] اگر مشاهده کردی که مردم یکپارچه متمایل به بیعت من هستند، بسرعت خبر آن را به من برسان تا من بر حسب آن عمل کنم.
مسلم که در حدود چهل سال داشته، از میان خود اهل بیت برای چنین امر مهمّی به کوفه فرستاده شد. مورّخین گفتهاند که مسلم پس از رفتن از مکّه به مدینه و از آنجا به سمت عراق، شبانه راه را گم کرد و یک یا هر دو راهنمای او مردند. مسلم قصد بازگشت کرد، امّا نامهای از امام در پاسخ نامهاش دریافت کرد که باید این مأموریت را انجام دهد. [۹]
مسلم به کوفه رفت در منزل مختار که وجههای میان شیعیان داشت، اقامت کرد. پس از آن آغاز به گرفتن بیعت کرد. دعوت به کتاب خدا و سنّت رسول الله، جهاد با ظالمین، دفاع از مستضعفین، کمک به محرومین، تقسیم عادلانه بیت المال بین مسلمین، یاری اهل بیت، صلح با کسی که اینان با او صلح کنند و جنگ با کسی که اینها با آنها بجنگند، سخن و فعل اهل بیت را گوش دادن و بر خلاف آن عمل نکردن، از شرایط این بیعت بود. [۱۰]
مدّت سی و پنج روز پس از ورود مسلم- پنجم شوال شصت- حدود هجده هزار نفر با مسلم بیعت کردند. در میان این افراد، علاوه بر شیعیان، بسیاری از مردم عادی نیز حضور داشتند. از جمله فردی چون محمد بن بشیر گفت: من دوست دارم تا خداوند اصحاب مرا یاری کند، اما دوست ندارم کشته شوم. دوست هم ندارم دروغ بگویم. آمدن مسلم، خلأ موجود را که بر اثر مرگ معاویه در عراق و در بین مخالفین امویها پیش آمده بود، پر کرد. همه به گرد مسلم جمع شدند. قدرت حکومت بشدّت تضعیف شد و مسلم بیش از گذشته آشکارا با مردم دیدار میکرد.
جاسوسان بنی امیّه، که از وضع نعمان بن بشیر بسیار ناراضی بودند، در نامهای به یزید نوشتند: اگر نیاز به کوفه دارد، درباره آن هر چه زودتر تصمیم مناسبی بگیرد.[۱۱]
مسلم مشغول جمعآوری نیروها و سلاحهای جنگی لازم بود. درباره ابو ثمامه صائدی نوشتهاند: «یشتری لهم السلاح و کان به بصیرا».[۱۲]او چون به سلاح آگاهی داشته، مأمور خرید سلاح بوده است. بعدها ابن زیاد به هانی گفت: خانه تو پناهگاه اصحاب مسلم و محلّ جمعآوری سلاح بوده است.[۱۳]
یزید، ابن زیاد را برای کوفه برگزید، در آن زمان، ابن زیاد والی بصره بود، در این زمان کوفه را نیز به او واگذار کردند. مورّخین نوشتهاند: معاویه ضمن وصیتی، که نزد غلام او بود و بعدها به یزید داده شد، ابن زیاد را برای مقابله با شورش احتمالی عراق تعیین کرده بود. [۱۴]ابن زیاد که در بصره پیامآور حسین بن علی علیه السّلام را اعدام کرده بود، راهی کوفه شد تا با سختگیری، که از پدرش به ارث برده بود، شورشیان این شهر را سرکوب کند.
تهدید، مهمترین ابزار برای ابن زیاد و کارآمدترین وسیله برای سرکوبی مردم عراق بود. او در همان آغاز بزرگان شهر را فرا خواند و بدانها گفت: افراد غریب و کسانی را که دستگیری آنها مطلوب یزید است، و نیز خوارج و کسانی را که در پی ایجاد اختلاف و دودستگی هستند، باید به او معرفی کرده و اسامی آنها را بنویسند.
اگر کسی در این باره مسئولیتش را انجام نداد، مسئولیت آنچه این افراد انجام دهند بر عهده او خواهد بود و حاکم نیز ذمّه خود را از آنها بر خواهد داشت. در آن صورت ریختن خون آنها و گرفتن مالشان مجاز میباشد.[۱۵]
مسلم در مقابل ابن زیاد مجبور به عوض کردن محل سکونت و روی آوردن به مخفی کاری شد. محلّ جدید، خانه هانی بن عروه، یکی از رؤسای قبیله مذحج بود که به نظر میرسید امنیّتش از جاهای دیگر بیشتر باشد. ابن زیاد سراسیمه به دنبال مسلم میگشت. او با تعیین جاسوسی که دعوی دوستی با اهل بیت را میکرد، توانست محلّ اختفای مسلم را بیابد. ابن زیاد در آغاز هانی را دستگیر و از او خواست تا مسلم را تحویل دهد. در این فاصله مذحجیها شورشی مختصر کردند. شریح قاضی در نقشی خائنانه به آنان اطمینان داد که هانی زنده و میهمان ابن زیاد است. مذحجیها شنیدند و متفرق شدند.[۱۶]
مسلم دست به اقدام زد و عدّهای را جمعآوری کرد و با فریادهای «یا منصور امت»، که از شعارهای پیامبر صلّی اللّه علیه و آله در جنگها بود، یاران خود را فرا خواند. ابن زیاد در حال سخنرانی در مسجد بود که فریادها را شنید. او به داخل قصر خود خزیده و درها را به روی خود بست. سپاه مسلم قصر را محاصره کردند اما به علّتی که بر ما روشن نیست در پشتی قصر در محاصره در نیامد و بزرگان کوفه از آنجا مرتّب با ابن زیاد در تماس بودند. این در مشهور به «درب رومیین» بود. جمعیّتی که همراه مسلم بود، در آغاز بسیار بودند، به طوری که توانستند ابن زیاد و افرادش را به هراس اندازند و در داخل قصر محصور کنند. [۱۷]بزرگان کوفه به تحریک ابن زیاد، تهدید را آغاز کردند. آنها به مردم گفتند:
«فردا سپاه شام خواهد آمد و با شما چنین و چنان خواهد کرد».[۱۸]گروهی دیگر افراد قبیلههای خود را از میان یاران مسلم، جدا کردند. زنها به دنبال شوهران و فرزندان خود رفته و میگفتند دیگران هستند و «و الناس یکفونک».[۱۹]سایر مردم جای خالی تو را پر خواهند کرد! چند ساعتی که گذشت، اطراف مسلم خلوت شد، «و صلی المغرب و ما معه الّا ثلاثون رجلا».[۲۰]تنها سی نفر در نماز مغرب به همراه او شرکت کردند. پس از آن، این افراد نیز متفرق شدند.!
ابن زیاد که از ترس جرأت بیرون آمدن نداشت، دستور داد تا از بام قصر، داخل مسجد را که چسبیده به قصر بود، نگاه کنند و ببینند کسی در آن هست یا نه؟ از آنجا مشعلی روشن کرده پایین انداختند. وقتی مطمئن شدند کسی نیست، در شهر به جستجوی مسلم پرداختند. ابن زیاد دستور داد، تمامی کوفه را خانه به خانه بگردند و مسلم را دستگیر کنند. [۲۱]
سرانجام مسلم را یافتند. پس از درگیری مختصری، او را نزد ابن زیاد بردند.
ابن زیاد به او گفت: «یا شاق! خرجت علی إمامک و شققت عصی المسلمین». آیا بر امام خود خروج کرده و یکپارچگی مسلمانان را بر هم میزنی؟ مسلم گفت: خلافت معاویه و به طریق اولی فرزندش یزید را به رسمیّت نمیشناسد؛ زیرا او با زورگویی خلافت را از «وصی پیامبر صلّی اللّه علیه و آله» غصب کرده است.[۲۲] همچنین گفت: مردم این شهر اعتقادشان این بود که پدر تو نزدیکان آنها را کشته، خون آنها را ریخته و مانند قیصر و کسری رفتار کرده است. ما آمدهایم تا عدالت را اجرا و مردم را دعوت به حکم خدا و رسول کنیم.[۲۳] ابن زیاد، از روی حیلهگری و برای لکهدار کردن حیثیت مسلم، در جمع مردم به او گفت: تو در مدینه شرابخواری میکردی! مسلم با کمال متانت پاسخ داد:
انسانی چون تو که کشتن افراد بیگناه برایش بیاهمّیّت است، از من به شرابخوار سزاوارتر است.[۲۴] مسلم که همه ناراحتیش برای امام حسین علیه السّلام بود، از عمر بن سعد که قریشی بوده و به هر روی ادعای خویشی با مسلم داشت، خواست تا بدو وصیت کند.
نخستین وصیت او این بود تا کسی را نزد حسین علیه السّلام بفرستد و او را از آمدن به کوفه منع کند. دیگر آن که جنازه او را کفن و پس از آن وی را دفن کند. سوم آن که بدهی او را با فروختن شمشیر و دیگر وسایلش بپردازد. پس از آن بود که مسلم را به شهادت رساندند. بدون شک مسلم فردی بسیار عفیف و متّقی بود. برای اثبات چنین نکتهای، علاوه بر اعتمادی که امام حسین علیه السّلام به او داشت، میتوان به بدهی او در کوفه اشاره کرد، وی حاضر نشد از کسی پول بگیرد[۲۵]و در این مدّت با هفتصد درهم که قرض کرده بود مخارج خود را گذرانده بود. در وقت شهادت برای ادای بدهی خود، وسایل خود را در معرض فروش نهاده بود.
نکته دیگر، موقعیّتی است که مسلم میتوانست ابن زیاد را از بین ببرد و نبرد.هنگامی که ابن زیاد به کوفه آمد، شریک بن اعور یکی از شیعیان بصره نیز همراهش به کوفه آمد. شریک در کوفه مریض شد و در خانه هانی بن عروه که از شیعیان بود، بستری گردید. در همین زمان مسلم نیز در این خانه مخفی بود. ابن زیاد تصمیم به عیادت از شریک گرفت. قبل از آمدن او، شریک از مسلم خواست در فرصت مناسب و با علامتی خاص، که خواندن شعری بود، مسلم بر ابن زیاد حمله کند و او را از بین ببرد. امّا مسلم چنین نکرد. بعد از رفتن ابن زیاد، وقتی مورد توبیخ شریک واقع شد، گفت هانی راضی نیست ابن زیاد در خانه او کشته شود. سپس مسلم اشاره به حدیث پیامبر صلّی اللّه علیه و آله «الایمان قید الفتک» کرده، گفت: از نظر اخلاق اسلامی این گونه کشتن پسندیده نیست.[۲۶]
نکته اوّل نمیتواند در مورد هانی چندان مورد قبول باشد؛ جز آنکه احتمال بدهیم هانی از ترس این که مبادا بعدها، با آمدن اهل شام تمام زندگی او تباه شود، از این کار وحشت داشته است. در مورد نکته دوم حتی اگر مسلم به این حدیث استدلال کرده باشد قابل بررسی و تأمّل است؛ زیرا کشتن ابن زیاد در آن لحظه میتوانست سرنوشت عراق و کربلا را عوض کند. ابن زیاد عنصری فاسد و جانی بود. خود پیامبر صلّی اللّه علیه و آله در مدینه، افرادی را به مکه فرستاد تا ابو سفیان را به همین شکل بکشند، گرچه موفّق نشدند؛ چنانچه افرادی چون کعب بن اشرف و ابو عفک را با همین صورت از بین برد. بعضی اشاره کردهاند که نکشتن ابن زیاد، دلیل سیاسی داشت و آن، این که به دنبال آن مردم شام برای گرفتن انتقام میآمدند و کوفه را غارت میکردند. [۲۷]
باید گفت که سپاه شام در هر صورت، اگر امام حسین علیه السّلام پیروز هم میشد، میآمدند و این آمدن ربطی به کشته شدن ابن زیاد نداشت. بعدها در جریان محاصره قصر ابن زیاد، معلوم نشد که چرا به راحتی مردم مسلم را ترک کردند. آیا در این زمینه همه تقصیر به عهده کوفیان بوده یا آن که رهبری حرکت نتوانسته است با تحریک مردم آنها را در صحنه نگاه دارد. از نکات جالب، یافتن مخفیگاه مسلم است. ابن زیاد، پولی را به یکی از غلامان خود داد و از او خواست تا محلّ اختفای مسلم را پیدا کند.
غلام به مسجد کوفه رفت و کوشید با معیاری که برای شناخت شیعیان داشت، او را بیابد. نگاهش به شخصی افتاد که مشغول نماز خواندن به صورت متوالی بود، پیش خود گفت: «إن هؤلاء الشیعه یکثرون الصلاه و أحسب هذا منهم».[۲۸]شیعیان نماز فراوان میخوانند و گمانم آن است که این شخص باید از شیعیان باشد. فرد مورد نظر، شخصی جز مسلم بن عوسجه نبود. او فریب غلام را خورده و پس از آزمایشهای مکرّر نتوانست به ماهیّت پلید او پی ببرد و لذا او را نزد مسلم برد. این سخن نشانگر آن است که شیعیان معروف به زهد و عبادت بودهاند.
منبع: کتاب حیات فکری و سیاسی ائمه / رسول جعفریان
[۱] همان، ج ۵، ص ۱۷
[۲] دینوری، پیشین، ص ۲۲۸
[۳] الکامل فی التاریخ، ج ۴، ص ۱۶؛ انساب الاشراف، ج ۴، ص ۱۵
[۴] الفتوح، ج ۵، ص ۳۷
[۵] تاریخ الطبری، ج ۵، ص ۲۶۱- ۲۶۰؛ الفتوح، ج ۵، ص ۴۶ این به جهت شهرتی بود که آنها در عدم حمایت از علی و فرزندش حسن از خود نشان داده و اینک برای تأکید چنین تعهدی میدادند.
[۶] متن نامه در الکامل فی التاریخ، ج ۴، ص ۲۰
[۷] الفتوح، ج ۵، ص ۴۹، ۵۰
[۸] همان، ج ۵، ص ۵۳
[۹] تاریخ الطبری، ج ۴، ص ۲۶۳- ۲۶۴ بعضی از محققین این مطالب را قبول ندارند: مبعوث الحسین، ص ۹۰
[۱۰] الشهید مسلم، ص ۱۰۴؛ عین این عبارات در کتب تاریخی نیامده، اما مرحوم مقرم به صورت تقریبی و با استفاده از نصوص بیعت عقبه و یوم الفتح و … چنین مطالبی را آورده است.
[۱۱] الفتوح، ج ۵، صص ۵۹، ۶۰
[۱۲] تاریخ الطبری، ج ۴، ص ۲۷۱
[۱۳] همان، ج ۴، ص ۲۷۳؛ الکامل فی التاریخ، ج ۴، ص ۲۸
[۱۴] تاریخ الطبری، ج ۴، ص ۲۶۵؛ الکامل فی التاریخ، ج ۴، ص ۲۱
[۱۵] تاریخ الطبری، ج ۴، ص ۲۶۷؛ الکامل فی التاریخ، ج ۴، صص ۲۴، ۲۵
[۱۶] تذکره الخواص، ص ۲۴۲، بعدها شریح گفت که ابن زیاد مأموری بر من نهاده بوده و من از ترس نتوانستم پیام هانی را که گفته بود به مذحجیها بگویم در فشار است، به مردم برسانم!
[۱۷] الکامل فی التاریخ، ج ۴، ص ۳۱
[۱۸] الارشاد، ص ۲۱۰، حدود ۴ هزار نفر ذکر شده است.
[۱۹] تاریخ الطبری، ج ۴، ص ۲۷۷؛ الفتوح، ج ۵، ص ۸۷؛ الکامل یفی التاریخ، ج ۴، ص ۳۱
[۲۰] تاریخ الطبری، ج ۴، ص ۲۲۷
[۲۱] ارشاد، ص ۲۱۲
[۲۲] الکامل فی التاریخ، ج ۵، ص ۹۸
[۲۳] همان، ج ۴، ص ۳۵
[۲۴] الفتوح، ج ۵، ص ۹۸، ۹۹؛ تاریخ الطبری، ج ۴، ص ۲۸۳
[۲۵] الفتوح، ج ۵، ص ۵۷؛ مقتل الحسین، ج ۱، ص ۱۹۷؛ مبعوث الحسین، ص ۱۲۳
[۲۶] الکامل، ج ۴، ص ۲۷
[۲۷] مبعوث الحسین، صص ۱۵۲، ۱۵۳
[۲۸] اخبار الطوال، ص ۲۴۹
پاسخ دهید