مقدمه

محمد بن‌عبدالوهاب، پیشوا و شیخِ وهّابیان، در سال ۱۱۱۵ ق/ ۱۷۰۳م در روستای عُیینه، در منطقه عارض نجد متولد شد.[۱] شیخ جوان در بیست سالگی برای فراگیری بیشتر، به مدینه و سپس به احساء مهاجرت کرد.[۲] او در مدینه از درس شیخ عبدالله بن‌ابراهیم بن‌یوسف آل‌یوسف و در احساء از عبدالله بن‌عبداللطیف شافعی احسایی بهره برد.[۳] البته آگاهی‌های ما از جزئیات زندگی شیخ محمد بن‌عبدالوهاب، بسیار محدود و گاه حتی در حد اشاراتی مختصر است؛ چنان‌که اطلاعات اندکی از اوضاع سیاسی و اجتماعی داریم.[۴]

بخش‌های وسیعی از شبه جزیره عربستان، صحرای بی‌آب و علف بود و به‌سبب توزیع ناهماهنگ جمعیت، اعمال حاکمیت بر اتباع را برای دولت عثمانی ـ‌که خود را حاکم سرزمین‌های عربی می‌دانست‌ـ دشوار ساخته بود. وجود نقاط کور در حوزه حاکمیتی دولت ترکان عثمانی،[۵] شرایط مناسبی برای هر‌گونه فعالیت حکام، شیوخ و امرای قبایل پدید می‌آورد. به‌همین سبب در سال‌های منتهی به تولد شیخ محمد بن‌عبدالوهاب و تا اواسط دوره برآمدن خاندان سعود، تحت امارت امیر عبدالعزیز اول، درگیری‌ها و نبردهای شدید میان قبایل نجد و قبایل پیرامون آن جریان داشت.[۶] برای مثال، تنها نبرد میان امارت درعیه با همسایه خود ریاض، به صورت متوالی در دوره‌ای ۲۸ساله تداوم داشت.[۷]

مجموعه عواملی موجب شده بود تا اهالی نجد، در همان فضای ساده و بی‌پیرایه، سختی جانکاه شرایط زندگی را بسی بیش از گذشته‌ها همراه با رشک و خشم احساس کنند. هرچند سرزمین نجد دچار بی‌ثباتی سیاسی، شرایط طبیعت نامناسب صحرایی و خشک، شیوع بیماری‌های واگیردار[۸] و اختلافات درونی قبایل بود، اما در مناطق ساحلی حجاز یا خلیج فارس، رفت و آمد کشتی‌های بازرگانی و وجود مکان‌های زیارتی مهم چون حرمین شریفین در حجاز و نیز عتبات مقدس در عراق، این اقلیم را در موقعیت برتری قرار می‌داد.

داوری در باب شکل‌گیری باورهای شیخ محمد بن‌عبدالوهاب و رفتارهای او به جامعه‌شناسی تاریخی آن ادوار نیاز دارد؛ زیرا این جریان عمیقاً متأثر از طبیعت خشن و غیر منعطف آن مناطق است. گرچه معیار درستی یا نادرستی اندیشه و نظریه‌ای خاستگاه جغرافیایی و مانند آن نیست، اما شناخت دقیق و تحلیل درست هر اندیشه‌ و رفتاری، بدون توجه به جغرافیای اجتماعی مردمی آن امکان ندارد. او که دین را به دور از یافته‌های عقلانی و انسانی می‌فهمید و آن را قرائت «خالص» از اسلام می‌پنداشت، مخالفان خویش را نابود می‌کرد تا به خیال خود شرک و بدعت را از حریم دین بپیراید، اما زمانی که عالمان جزیره العرب نگرش ابن‌عبدالوهاب را محک زدند، به ناکارآمدی آن اذعان کردند.

در این مقاله به هیچ روی در صدد نقد وهابیت نیستیم، فقط می‌خواهیم بازتاب این نگرش را در بین اندیشمندان سنّی معاصر او نشان دهیم. به عقیده آنان، وهابیت دچار تفسیر غیر دقیق و فهم ناقص در حقایق قرآنی و حدیثی شده است.

مخالفان نجدی معاصر محمد بن‌عبدالوهاب

عبدالوهاب بن‌سلیمان بن‌علی بن‌محمد بن‌احمد بن‌راشد

نخستین کسى که به محمد بن‌عبدالوهاب اعتراض کرد و با صراحت و صلابت در برابرش ایستاد و در مقابل او علم مخالفت برافراشت، پدرش عبدالوهاب (م۱۱۵۳ق) بود که از استادان برجسته فرزندش هم به‌شمار می‌رفت.[۹]

عبدالوهاب در آن روزگار قاضى شهر عیینه، از توابع نجد، و عالم برجسته آن منطقه بود.[۱۰] ایشان فرزندش محمد را تکفیر کرد و افکار وی را انحراف در دین اسلام می‌دانست، حتی وی را گمراه می‌دانست و مردم را از اطاعت وی منع می‌کرد.[۱۱] به‌همین علت در زمان حیات او پسرش کارى از پیش نبرد و پس از درگذشت او، به تبلیغ افکار انحرافى خود پرداخت. پدر محمد بن‌عبدالوهاب از همان دوران کودکی از آینده پسرش نگران بود؛ چرا که در رفتار و گفتار فرزندش، آثار گمراهی و انحراف را می‌دید.[۱۲] ابن‌بشر می‌‌نویسد:

چون شیخ محمّد به شهر حریملاء رسید، نزد پدرش شروع به تحصیل کرد و آنچه را که جاهلان از بدعت‌‌ها و شرک در اقوال و رفتار انجام می‌‌دادند، انکار و به‌شدت از آن نهی می‌کرد، تا آنکه بین او و پدرش و همچنین بین او و بین مردم شهر نزاع درگرفت. او بر این امر بود تا پدرش عبدالوهاب درسال ۱۱۵۳ق درگذشت، آن‌‌گاه او دعوت خود را علنی کرد.[۱۳]

شیخ عبدالله بن‌احمد بن‌محمد بن‌سحیم

شیخ عبدالله بن‌احمد بن‌محمد بن‌سحیم، در شهر مجمعه مرکز شهر سدیر متولد شد و در همان‌جا به تحصیل علم پرداخت و از علمای سدیر و غیر آن بهره برد. او علاقه خاصی به نوشتن کتاب‌ها داشت؛ به‌طوری‌که کتابخانه بزرگی از کتاب‌های دست نوشته خودش را جمع کرده و به کاتب معروف شده بود.[۱۴] ابن‌حمید نیز از او در کتابش یاد می‌کند و می‌گوید که شیخ عبدالله بسیار کتاب نوشت و خط نیکویی داشت.[۱۵] او قاضی شهرهای سدیر بود و عمدتاً به تدریس، افتا، تعلیم و نوشتن کتاب‌ها می‌پرداخت. او پس از رسیدن به شهرت، امام جماعت مسجد حاره در مجمعه گردید.[۱۶] او سر انجام در سال۱۱۷۵ق بر اثر بیماری وبا درگذشت.[۱۷]

او را یکی از مخالفان محمد بن‌عبدالوهاب دانسته‌اند که در همان ابتدای امر به مخالفت با ابن‌عبدالوهاب پرداخت، لکن با وجود مخالفت شدید قبیله آل‌سحیم با شیخ محمد، عشیره عبدالله بن‌سحیم و خود ایشان نسبت به دیگر مخالفان از قبیله آل‌سحیم ملایم تر بوده است.[۱۸]

شیخ عبدالله بن‌عیسى المویس

عبدالله المویس (م ۱۱۷۵ق) فقیه اهالی حرمه در نجد است نام او عبدالله بن‌عیسی تمیمی مشهور به مویسی و از بزرگ‌ترین شیوخ اهل نجد به شمار می‌آید. او در شهر حرمه، یکی از شهرهای سدیر در نجد، متولد شد و در همان‌جا رشد کرد. وی در ابتدا از استادان آنجا بهره جست و برای ادامه تحصیلات به دمشق رفت و از علمای آن دیار استفاده کرد.[۱۹] از جمله استادان او در دمشق علامه سفارینی[۲۰] است که به اعتراف محمد بن‌عبدالوهاب از بزرگ‌ترین علمای نجد بود.[۲۱] او پس از کوشش فراوان و کسب مهارت‌های لازم در فقه به دیار خود بازگشت و در همان زمان با حرکت فکری محمد بن‌عبدالوهاب مصادف گردید و از همان زمان به‌شدت به مخالفت با او پرداخت.[۲۲] به گفته ابن‌حمید در السحب الوابله او شدیدترین مخالفت را در ابتدای کار ابن‌عبدالوهاب داشت.[۲۳] وی همان کسی است که توانست عبدالله بن‌سحیم، از حامیان شیخ، و بسیاری از مردم را از حمایت او بازدارد.[۲۴] از این‌رو شیخ بر او غضب کرد و او را در بازداشتن مردم از راه دین راستین سخت‌کوش دانست[۲۵] و او را متهم به کفر اکبر که باعث خروج از دین می‌شد،‌ کرد.[۲۶] او به گفته عثیمین تا هنگام مرگ بر عقیده خود ثابت قدم بود[۲۷] و سر انجام بر اثر وبا[۲۸] در شهر حرمه در سال ۱۱۷۵ق در گذشت.[۲۹]

از مهم‌ترین اقدامات او در مخالفت با محمد بن‌عبدالوهاب، ترویج کتاب‌هایی است که غیر نجدیون علیه دعوت سلفیه نوشته‌اند. او همچنین به شهرهای مختلف سفر کرده و مردم را از عقاید شیخ محمد آگاه می‌کرده است. عثیمین، یکی از وهابیان، بعد از برشمردن برخی از طرق مخالفت مخالفان، در این زمینه می‌نویسد:

المویس و برخی از خواص اصحابش به سمت اهالی کواز و قبه رجب رفتند و به آنها خبر دادند که شیخ عقاید آنها را انکار می‌کند و آنها را بر ضد شیخ تحریک می‌کردند. همچنین المویس با ابن‌ربیعه و ابن‌اسماعیل به نزد اهالی قبه ابی‌طالب رفت و آنها را به عدم تبعیت از شیخ فریب داد.

… المویس و ابن‌عبید کتاب قبانی بصری؛ و نیز المویس و ابن‌اسماعیل کتاب ابن‌عفالق را نیز بین مردم ترویج می‌کردند.[۳۰]

یکی دیگر از اقدامات او نامه‌نگاری‌هایی است که در مخالفت با شیخ محمد انجام می‌داد. او در یکی از نامه‌هایش خطاب به محمد بن‌عبدالوهاب می‌گوید:

اما به تحقیق در این گفتارت که توحیدی را که پیامبر آورد شما نقض کردید، به تحقیق دچار اشتباه شده‌ای. و از ما نقض توحید پیامبر صادر نشده است، بلکه ما توحیدی را که تو از روی میل خود می‌گویی، نقض می‌کنیم که توحید تو همان تکفیر مسلمانان و مباح بودن جان و اموالشان بدون هیچ‌گونه دلیلی از خدا و رسول خدا است و این راهی جز راه خوارج نیست.[۳۱]

عبدالعزیز بن‌عبدالرحمن بن‌رزین بن‌عدوان

شیخ عبدالعزیز بن‌عبدالرحمن یکی از علمای دیار نجد است که در روستای اثیثیه، یکی از روستاهای وشم، متولد شد و نزد پدرش و دیگر علمای نجد علوم مختلفی از جمله نحو، صرف، بلاغت، حساب، اصول فقه و … را فرا گرفت.[۳۲] او دیوان شعری در توحید دارد که در واقع نظم کتاب العقیده الواسطیه ابن‌تیمیه است.[۳۳] وی سرانجام در حال برگشت از سفر مدینه مریض شد و در وادی عظیم[۳۴] در سال ۱۱۷۹ق در گذشت.[۳۵]

او نیز یکی از مخالفان محمد بن‌عبدالوهاب بود که رساله‌ای در رد محمد بن‌عبدالوهاب در هشت صفحه نگاشت. او در این صفحات به مخالفت با دعوت پرداخت و محمد بن‌عبدالوهاب و دیگر رجال وهابیت را مورد هجمه قرار داد.[۳۶]

مِربَد بن‌أحمد بن‌عمر الوهیبی التمیمی

مربد بن‌احمد تمیمی (م۱۱۷۱ق) در نجد و شام کسب علم کرد و منصب قضاوت در حریملاء را به عهده داشت. صنعانی،[۳۷] یکی از علمای بزرگ قرن خویش، در قصیده‌ای شیخ و دعوت او را ستوده بود. زمانی‌که این اشعار به نجد رسید، مربد بن‌احمد به صنعاء سفر کرد و با علامه محمد امیر صنعانی ملاقات کرد و حدود هشت ماه نزد صنعانی ماند. از آنجا که شیخ مربد خود صنعانی را با کتاب‌های شیخ آشنا کرده بود، وی را قانع کرد تا از آن قصیده اعلام برائت کند و صنعانی با سرودن قصیده‌ای دیگر، آن قصیده را نقض و از دیدگاه اول خود اعلام برائت کرد.[۳۸] وهابیان به‌دلیل جایگاه علمی و بس بزرگ صنعانی تلاش کرده‌اند که در انتساب قصیده دوم به او تشکیک ایجاد کنند، اما قصیده وی مستند و در دیوان صنعانی موجود است و بسام، حمد جاسر و دیگران انتساب آن را به صنعانی تأیید کرده‌اند. و سرانجام مربد بن‌احمد در شهرک رغبه به دست وهابیان به قتل رسید.[۳۹]

شیخ سلیمان بن‌محمد بن‌أحمد بن‌سحیم

شیخ سلیمان بن‌محمد بن‌أحمد بن‌سحیم حنبلی نجدی(۱۱۳۰-۱۱۸۱ق) از مخالفان سرسخت دعوت محمد بن‌عبدالوهاب بود. او بعد از فراگیری علوم مقدماتی از پدر و دیگر علمای نجد، به شهر ریاض[۴۰] رفت و در زمان دهام بن‌دواس مدرس، امام، مفتی و خطیب شهر ریاض گردید. او پس از استیلای وهابیان بر ریاض به شهرک زبیر رفت و در همان‌جا درگذشت.[۴۱]

سلیمان بن‌سحیم از طرق مختلف از جمله مناظره با علمای موافق دعوت،[۴۲] ترویج کتاب قبانی بصری در بین اهالی نجد،[۴۳] ارسال نامه به علما و سیاستمداران حرمین شریفین، بصره، احساء و شهرهای نجد[۴۴] برای مقابله با شیخ و یا به منظور آگاه‌سازی آنها[۴۵] به مقابله با او پرداخت. از این‌رو یکی از سرسخت‌ترین مخالفان دعوت سلفیه به‌شمار می‌آید و به‌همین دلیل است که شیخ محمد او را مردی جاهل، مشرک و مبغض دین خدا معرفی کرد و او و پدرش را به کفر اکبر که باعث خروج از دین می‌شد، متهم ساخت و با به کار بردن واژه بهیمه در مذمت او افراط کرد و به وی ناسزا گفت.[۴۶] محمد بن‌عبدالوهاب درنامه‌ای که به عبدالله بن‌عیسی و پسرش عبدالوهاب نوشته است، می‌گوید:

قسم به خدایی که جز او خدایی نیست، اگر مردم واقعیت را می‌دانستند، هر آینه به حلال بودن خون ابن‌سحیم و امثال او و وجوب قتل آنان فتوا می‌دادم؛ همان‌طوری‌که اهل علم بر این مطلب اجماع دارند، و هیچ حرجی از انجام این کار ندارم.[۴۷]

در ذیل به‌علت اهمیت نامه سلیمان بن‌سحیم در آشکار سازی گمراهی‌ها و بدعت‌های محمد بن‌عبدالوهاب که در کتاب تاریخ نجد ابن‌غنام نیز آمده است، بدان اشاره می‌کنیم:

سلیمان بن‌سحیم در ابتدای نامه‌اش هدف خود را نصرت دین رسول و مقابله با بدعت‌ها و گمراهی‌های شیخ بیان می‌کند و در ادامه پانزده مورد از آنها را بر می‌شمرد. او در نهایت از علما می‌خواهد که وارد میدان شوند و شک و شبهه را از دل عوام بزدایند. برخی از این موارد پانزده‌گانه عبارت‌اند از: خراب کردن گنبد و بارگاه اصحاب رسول خدا در جبیله[۴۸] بدون هیچ دلیل شرعی و فقط به سبب پیروی از هوای نفس؛

سوزاندن کتاب دلائل الخیرات به‌جهت قول مؤلفش که تعبیر سیدنا و مولانا به کار برده (و نشانه توسل است) و سوزاندن کتاب روض الریاحین؛

خراب کردن حجره پیامبر و کندن ناودان خانه خدا در صورت دسترسی به آنها؛

مسلمان ندانستن کسانی که ششصد سال قبل از او زیسته‌اند؛

تکفیر مخالفان خود و موحد شمردن موافقان خود؛

ادعای اینکه او حقیقت مفهوم لا اله الا الله را بدون درک استاد فهمیده، اما دیگران نفهمیده‌اند؛[۴۹]

تکفیر ابن‌فارض و ابن‌عربی؛

تکفیر سادات و ذریه رسول خدا به دلیل اخذ نذر؛

قائل به بطلان و فساد وقف و تکذیب روایات مروی از رسول خدا درباره وقف؛

بدعت دانستن درود فرستادن بر پیامبر در روز و شب جمعه؛

رشوه دانستن حق‌الزحمه قضات حتی در صورت قضاوت کردن به حق.[۵۰]

صالح بن محمد بن‌ عبدالله الصائغ

شیخ صالح بن محمد بن‌ عبدالله در شهر عنیزه متولد شد و در همان‌جا رشد کرد و به تحصیل علم پرداخت[۵۱] و منصب قضاوت را در شهر عنیزه برعهده گرفت.[۵۲] او نزد عبدالله بن‌عضیب و ابراهیم بن‌سیف(یکی از استادان محمد بن‌عبدالوهاب در مدینه) به فراگیری علم پرداخت؛ به‌گونه‌ای که در علم فقه مهارت یافت و از شهرهای مختلف برای گرفتن پاسخ به نزد او می‌آمدند.[۵۳] صالح بن‌عبدالله با وجود نابینا بودن، شاگردان نام‌آوری مانند محمد بن‌علی بن‌سلوم شارح البرهانیه، احمد بن‌شبانه، سلیمان بن‌ابراهیم الفداغی نویسنده کتاب فقهی تذکره الطالب لکشف المسائل الغرائب و … داشت.[۵۴] او سرانجام در سال ۱۱۸۴ق در عنیزه در گذشت.[۵۵]

وی یکی دیگر از عالمان معاصر مخالف محمد بن‌عبدالوهاب است که به اشعار صنعانی در مقابل مدح محمد بن‌عبدالوهاب واکنش نشان داد و اشعاری در رد اشعار صنعانی سرود که مطلع آن قصیده این‌چنین است:

سلام من الرحمن أحلی من الشهد                    و أطیب عرفاً من شذا المسک و الورد

إلی معشر   الأخوان   أهل   محبتی                     و    أهل   ودادی   نعم   ذلک   من ود

و   بعد   فقد   جائت  إلینا رساله                        بها  قول  زور خارج من لدن زیدی [۵۶]

سیف بن‌احمد العتیقی

سیف بن احمد، فقیه و عالم نجدی،‌ در سال ۱۱۰۶ق در شهر حرمه، یکی از شهرهای منطقه سدیر، متولد شد. او در همان‌جا قرآن را فرا گرفت و در علوم شرعی خصوصاً مذهب حنبلی مهارت پیدا کرد[۵۷] و از آنجا که فرزندش صالح در شهر احساء بود، به آنجا رفت و بعد از اندک زمانی در سال۱۱۸۹ق در احساء از دنیا رفت.[۵۸] محمد بن‌فیروز از وی به نیکی یاد کرده و او را فردی سخی، زاهد، حافظ کتاب خدا و … معرفی کرده است.[۵۹]

او یکی از مخالفان دعوت سلفیه و محمد بن‌عبدالوهاب بود که تمام ردودی را که علیه شیخ محمد نگاشته شده بود، را در کتاب ضخیمی جمع‌آوری کرد که مع الاسف آن مجموعه از میان رفته است.[۶۰]

شیخ سلیمان بن عبدالوهاب تمیمی نجدی

نخستین کسى که در ردّ بر محمد بن‌عبد‌الوهاب کتاب نوشت، برادر تنی[۶۱] او شیخ سلیمان بن‌عبد‌الوهاب تمیمی نجدی است. وی در شهر عیینه متولد شد و در شهر سدیر اقامت جست و در نهایت در شهر درعیه در سال ۱۲۰۸ق وفات یافت.[۶۲] ایشان دانش بالاتری نسبت به برادر خود داشت. او فقیه حنبلی و از قضات و علمای معتدل نجد بود و در زمان حیات پدرش در حریملا تحصیل کرد و قاضی آن شهر بود و پس از سقوط حریملاء به‌دست وهابیان به سدیر رفت. [۶۳]

شیخ سلیمان در شهرهای مجاور از جمله عیینه و درعیه پیروانی داشت که آنان را برای برحذر داشتن مردم از شیخ محمد و خودداری از تکفیر مردم، به مناطق اطراف محل سکونت خود می‌فرستاد. چنانچه پیروان شیخ به فرستادگان او دست می‌یافتند، آنان را به قتل می‌رساندند؛ زیرا معتقد بودند که از دارالحرب و دارالکفر آمده‌اند. وی بعد از سقوط حریملاء، به سدیر نقل مکان کرد و بیش از سی سال در آنجا ماند. شیخ سلیمان بعد از گسترش یافتن دامنه دعوت شیخ به مرکز نجد، با اکراه به درعیه آمد و باقی عمر خویش را در آنجا سپری کرد. او دو سال بعد از مرگ برادرش در درعیه از دنیا رفت. کتاب وی با نام الصواعق الألهیّه فی الرد علی الوهابیّه که در رد دیدگاه‌های برادرش نوشته شده، از قوی‌ترین ردیه‌هایی است که علیه وهابیت نگاشته شده است.[۶۴]

او در جای‌جای کتاب خویش به برادرش حمله کرده و با عبارات مختلف عملکرد او را در بوته نقد قرار داده است. او در ابتدای کتابش بعد از بازگویی شرایط اجتهاد، درباره برادر خویش می‌نویسد:

پس همانا امروز مردم به کسی مبتلا شده‌اند که گفتار خود را منتسب به کتاب و سنت می‌داند و گمان می‌کند که از علوم کتاب و سنت بهره برده است. او در برداشت‌های غلط از کتاب و سنت، به مخالفت‌های دیگری اهمیتی نمی‌دهد. هنگامی که از او درخواست می‌شود کلامش را بر اهل علم عرضه بدارد، ابا می‌کند و زیر بار نمی‌رود، بلکه مردم را مجبور می‌کند تا به صراحت گفتارش یا به مفهوم آن عمل کنند. هرکس که با او به مخالفت برخیزد، تکفیرش می‌کند؛ این روش و مرام اوست. وی شخصیتی است که حتی یک ویژگی از خصلت‌های اهل اجتهاد را ندارد. به خدا سوگند، در او این یک خصلت نیست! به خدا قسم، یک‌دهم این خصلت هم نیست…! امت اسلام همه یک زبان و عقیده‌ای واحد دارند، اما او همه را کافر و جاهل می‌داند. پروردگارا! این گمراه را هدایت کن و او را به راه حقیقت بازگردان![۶۵]

شیخ سلیمان در جای دیگر کتابش، تبعیت بی‌چون و چرای محمد بن‌عبدالوهاب از ابن‌تیمیه و ابن‌قیم در تکفیر مسلمانان و جاری ساختن احکام مرتدین بر بلاد آنان را مذمت کرده و این‌گونه نوشته:

هر چند آن دو تن از علما، این اعمال را شرک می‌دانند و از آن به شدت جلوگیری می‌کنند، ولی یک‌دهم آنچه شما گفته‌اید، آنان نگفته‌اند. شما از گفتار آنان آنچه برای خود روا دانستید، اخذ کردید، بلکه در کلام این علما چیزی وجود دارد که دلالت می‌کند این نوع اعمال شرک اصغر است… . این برداشت‌ها منحصر به شماست. از این رو از اجماع و اتفاق امت بیرون شدید؛ زیرا شما امت حضرت محمد۹ را تکفیر می‌کنید و می‌گویید هر کس این اعمال را انجام دهد، کافر است و کسی که تکفیر نکند، خودش نیز کافر است … به خدا سوگند، این روش و شیوه شما جنگ با خدا و رسول خدا و تمامی علمای مسلمان است.[۶۶]

او در ادامه به سخنان ابن‌تیمیه و ابن‌قیم در موارد مختلف از قبیل نذر، ذبح برای غیر خدا، درخواست از غیر خدا و … می‌پردازد و بر اساس سخنان آنان سستی و بی‌پایه بودن استدلالات محمد بن‌عبدالوهاب را ثابت می‌کند. او در موارد مختلف به اثبات می‌رساند که محمد بن‌عبدالوهاب با اجماع امت مخالفت ورزیده و سخن محکم را رها ساخته و به سخن متشابه تمسک جسته است، حتی عجیب‌تر آنکه بدین وسیله به چیزی استدلال می‌کند که خلاف گفتار گوینده و ناقل آن سخن است.[۶۷]

در مقابل برخی از وهابیان شبهاتی[۶۸] را درباره دست برداشتن او از مخالفت با برادرش مطرح کرده‌اند که صحیح نیست. او عالمی بود که علمش مایه قدرتمندی او بود و تا آخر عمر بر عقیده خود باقی ماند[۶۹] و بهترین دلیل بر عدم رجوعش از عقاید خویش کتاب، سخنان او در مورد برادرش و مبنای فکری او و اعترافات علماست. مبنای فکری او در مورد مسلمانان مشرک نشدن آنان تا روز قیامت است. همچنین او معتقد است شرک هرگز گریبان‌گیر امت رسول خدا نمی‌شود و پیوسته امر این امت تا قیامت مستقیم خواهد ماند. [۷۰] او همچنین در پایان کتاب خویش، ۵۲ حدیث از صحاح سته و سایر کتب معتبر اهل تسنن نقل و به موجب همین روایات بیان می‌کند که ملاک مسلمان بودن، بر زبان جارى ساختن شهادتین و انجام ضروریات دین است.[۷۱]

حال سؤال این است که چگونه می‌توان تصور کرد که چنین فردی با این‌گونه عقاید، از گفتار خویش برگردد؛ و به باطل بگرود؛ باطلی که در نزد او اظهر من الشمس بوده است!؟

از سوی دیگر اعترافات علما به وجود کتاب مذکور و نزاع میان آنان و عدم ذکر برگشت سلیمان از عقایدش،[۷۲] و حتی در برخی موارد تصریح به مخالفت تا پایان عمرش،[۷۳] همگی به صراحت بر عدم رجوع سلیمان دلالت دارد که از باب نمونه فقط به یک مورد اشاره می‌شود. زینی دحلان از مفتیان بزرگ اهل تسنن می‌نویسد:

محمّد بن‌عبد‌الوهاب در مسجد دِرعیّه خطبه مى‏خواند و در هر خطبه‏اى مى‏گفت: توسّل به پیامبر کفر است. برادرش شیخ سلیمان، سخنان او را سخت انکار مى‏کرد و در هیچ‏یک از بدعت‏هایش از وى پیروى نمى‏کرد.

روزى سلیمان از برادرش محمّد پرسید: اسلام چند رکن دارد؟ محمّد، جواب داد: پنج رکن سلیمان گفت: ولى تو مى‏گویى، هر کس وهّابى نباشد و از تو پیروى نکند، کافر است و این را رکن ششم اسلام قرار داده‏اى.  [۷۴]

  محمدبن عبدالله بن فیروزه[۷۵]

محمد بن‌عبدالله بن‌محمد بن‌عبدالوهاب بن‌عبدالله بن‌فیروز احسائی (۱۱۴۲-۱۲۱۶ق) از دیگر مخالفان معاصر محمد بن‌عبدالوهاب است. خاندان فیروز از نسل بنی‌حنطله، چهارمین نسل بزرگ قبیله بنی‌تمیم، به‌شمار می‌آیند.[۷۶] محمد بن‌فیروز در شهر مبرز، یکی از شهرهای احساء، در سال ۱۱۴۲ق در حالی که پدر و پدربزرگش از علمای حنابله بودند، متولد شد.[۷۷] او به سرعت قله‌های رشد و ترقی را طی کرد و به جایگاه علمی بس رفیعی در میان علمای آن زمان نایل گردید. ابن‌حمید او را فردی باهوش با درک و فهم بالا، دارای حافظه‌ای قوی و وحید زمان خویش وصف می‌کند.[۷۸]

برخی از استادان او عبارت‌اند از: پدرش عبدالله بن‌فیروز، محمد بن‌عفالق، ابوالحسن سندی، علامه عبدالله بن‌عبداللطیف ‌انصاری (شیخ الشافعیه در عصر خویش)، محمد حیات السندی. او در علوم مختلف از جمله فقه، اصول، حدیث، تفسیر، حساب، هندسه، نجوم، نحو، صرف، بلاغت و… مهارت کسب کرد؛ به‌طوری‌که با وجود استادانش، طلاب علوم دینی از دور و نزدیک برای بهره جستن به نزد او می‌آمدند.[۷۹]

با وجود فراوانی علمش‌ اثر مکتوبی از خود به جای نگذاشت؛ گرچه در صورت جمع‌آوری نامه‌ها و پاسخ‌هایش به سؤالات شرعی می‌توان کتابی جامع تدوین کرد. همچنین برای وی کتابخانه‌ای نفیس وجود داشت که در جای دیگر نظیر آن یافت نمی‌شد. با این حال او شاگردان به نامی را تربیت کرد که برخی از آنها عبارت‌اند از: علامه الفرضی محمد بن‌سلوم، عثمان بن‌جامع قاضی شهر بحرین و شارح اخصر المختصرات، عبدالعزیز بن‌عدوان بن‌رزین، احمد بن‌رشید العفالقی، ناصر بن‌سلیمان بن‌سحیم، عبدالجلیل بن‌یاسین شاعر و عالم، سیف بن‌احمد العتیقی.[۸۰] او سر انجام در سال۱۲۱۶ق در بصره وفات یافت و در شهرک زبیر کنار مرقد زبیر بن‌عوام به خاک سپرده شد.[۸۱]

محمد بن‌فیروز با داشتن چنین جایگاه علمی و اجتماعی، در آن روزگار نجد یکی از مخالفان سرسخت محمد بن‌عبدالوهاب بود. وی بعد از استیلای وهابیت بر احساء در سال ۱۲۰۸ق به بصره رفت و علمای بصره به گرمی از او استقبال کردند. او جایگاه رفیعی نزد سلطان عثمانی داشت و با تمام نیرو با شیخ محمد به مخالفت برخاست.[۸۲] مخالفت او با وی، به‌دلیل جایگاه علمی عظیم او در حوزه‌های مختلف علوم شرعی،  بسیار تأثیرگذار بود. او کتابی با نام الرساله المرضیّه فی الرد علی الوهابیّه در رد محمد بن‌عبدالوهاب نوشت.[۸۳] همچنین وی در فتح احساء قصیده‌ای در ذم اهالی نجد و دعوت سلفیه سرود که ابتدای آن چنین است:

سلام فراق لإ سلام تحیّه                    علی ساکنی نجد و أرض الیمامه

تا آنجا که می‌گوید:

و من این هذا العلم جاء الیکم                  أمن أرض نجد أم من رأس خیمتی [۸۴]

 شیخ محمد که خود از ابن‌فیروز با عنوان یکی از علمای حنابله و نزدیک‌ترین آنان به اسلام یاد می‌کند،[۸۵] او را به کفر اکبر که باعث خروج از دین می‌شود، متهم کرده است.[۸۶] همچنین عبد اللطیف، نویسنده کتاب دعاوی المناوئین، درباره عبدالله بن‌فیروز می‌گوید:

و لکن (محمد بن‌فیروز) دشمنی و قیام این دشمن بر ضدّ این دعوت به حدّی رسیده که وصف شدنی نیست و لذا یکی از دشمنان این دعوت، یعنی حداد او را مدح کرده است.

همچنین در جای دیگر در رابطه با ابن‌فیروز می‌گوید:

محمد بن‌فیروز بر ردّ دعوت شیخ محمد، شدیدترین قیام و نهضت را داشت و از هر طریقی در این راه کوشش کرد و از جمله کتابی در ردّ این دعوت با عنوان الرساله المرضیّه فی الردّ علی الوهابیّه تألیف کرد.[۸۷]

نتیجه

از مجموع مطالبی که از علمای حنبلی معاصر محمد بن‌عبدالوهاب از درون منطقه نجد ذکر شد، اینگونه استفاده می‌شود که از آغاز دعوت محمد بن‌عبدالوهاب به تفکراتش، علمای حنبلی موجود در نجد، تفکرات او را مخالف سیره سلف و مذهب احمد بن‌حنبل یافتند و آن را نوعی انحراف در جامعه اسلامی تلقی کردند و به‌شدت به مقابله با آن برخاستند که مخالفت آنان زمینه‌ساز بیداری بسیار از مسلمانان گردید. به امید آنکه علمای معاصر نیز به این وظیفه خود عمل کنند و با انحرافات اعتقادی اسلامی به مقابله برخیزند.

 

کتابنامه:

۱ – ابن الأمیر و عصره: جمعی از نویسندگان، یمن: جمهوریّه العربیّه الیمنیّه، ۱۹۸۳م.

۲ – الأعلام: خیر الدین زرکلی، دار العلم للملایین، چاپ پنجم، بی‌تا.

۳ – الإمام الشیخ محمد بن‌عبدالوهاب فی التاریخ: عبدالله بن رویشد، مصر: عیسی البابی الحلبی وشرکاه، ۱۳۹۲ ق.

۴ – بحوث و تعلیقات فی تاریخ المملکه العربیّه السعودیّه: عبدالله صالح العثمین، ریاض: مکتبه التوبه، چاپ دوم،۱۴۱۱ق.

۵ – البدر الطالع بمحاسن من بعد القرن السابع: محمد بن‌علی بن‌محمد شوکانی، تصحیح: عمری، بیروت: دارالفکر، ۱۴۱۹ق.

۶ – تاریخ ابن لعبون منقول من کتاب خزانه التواریخ النجدیّه: جمع و ترتیب عبدالله بن‌عبدالرحمن ‌آل‌بسام، ریاض: دار العاصمه، جلد اول، چاپ اول، ۱۴۱۹ق.

۷ – تاریخ الفاخوری: محمد بن‌عمر الفاخوری، تحقیق و تعلیق: الدکتور عبدالله بن‌یوسف الشبل، ریاض: الأمانه العامه للاحتفال بمرور مائه عام علی تأسیس المملکه العربیّه السعودیّه، ۱۴۱۹ق.

۸ – تاریخ نجد: محمود شکری آلوسی، تحقیق: محمد بهجه الأثری، قاهره: مکتبه مدبولی، بی‌تا.

۹ – تاریخ الجزیره العرب فی عصر الشیخ محمد بن عبد الوهاب: حسین خلف شیخ خزعل، بیروت: دار و مکتبه الهلال، بی‌تا.

۱۰ – تراجم لمتاخری الحنابله: سلیمان بن عبدالرحمن بن عیدان، تحقیق: بکر بن عبدالله أبوزید، عربستان: دار ابن الجوزی، چاپ اول، ۱۴۲۰ق.

۱۱ – داعیه ولیس نبیّاً: حسن بن‌فرحان مالکی، اردن: دارالرازی، چاپ اول، ۱۴۲۵ق.

۱۲ – دائره المعارف بزرگ اسلامی: کاظم موسوی بجنوردی، تهران: مرکز دائره المعارف بزرگ اسلامی، چاپ اول، ۱۳۷۰ش.

۱۳ – الدرر السنیّه فی الأجوبه النجدیّه: عبدالرحمن بن‌محمد بن‌قاسم العاصمی، بی‌جا، چاپ ششم، ۱۴۱۷ق.

۱۴ – الدرر السنیّه فی الرّد علی الوهابیّه: احمد بن‌زینی دحلان، استانبول: مکتبه الحقیقه،۱۴۲۲ق.

۱۵ – دعاوی المناوئین: عبد العزیز بن محمد بن‌عبد اللطیف ریاض: مکتبه الرشد، ۱۴۲۷هـ.

۱۶ – روضه الأفکار والأفهام لمرتاد حال الإمام: حسین بن غنام، تحقیق: دکتور ناصرالدین اسد، بیروت: دارالشروق، چاپ چهارم، ۱۴۱۵ق.

۱۷ – روضه الناظرین عن مآثر علماء نجد و حوادث السنین: محمد بن‌عثمان بن‌صالح بن‌عثمان، مصر: مطبعه الحلبی، چاپ اول، ۱۴۰۰ق.

۱۸ – السحب الوابله علی ضرائح الحنابله: ابن‌حمید نجدب حنبلی، ریاض: مکتبه الإمام احمد، چاپ اول، ۱۹۸۹م.

۱۹ – الشیخ محمد بن عبد الوهاب عقیدته السلفیه و دعوته الإصلاحیه و ثناء العلماء علیه: أحمد آل أبو طامی، تصحیح: عبد العزیز بن عبد الله الباز، مدینه: مطبوعات الجامعه الاسلامیه، بی‌تا.

۲۰ – الصواعق الإلهیه: سلیمان بن عبدالوهاب، تحقیق: السراوی، بیروت: دار ذو الفقار، چاپ اول، ۱۹۹۸م.

۲۱ – علماء الحنابله: بکر بن أبو عبدالله زید، عربستان: دار ابن جوزی، چاپ اول، ۱۴۲۲ق.

۲۲ – علماء نجد خلال ثمانیه قرون: عبدالله آل بسّام، ریاض: دارالعاصمه المملکه العربیه السعودیه، چاپ دوم، ۱۴۱۹ق.

۲۳ – عنوان المجد فی تاریخ نجد: عثمان بن‌عبدالله بن‌بشر نجدی، ریاض: مطبوعات دار الملک عبد العزیز، ۱۴۰۲ق.

۲۴ – فتنه الوهابیه: احمد بن‌زینی دحلان ، استانبول: مکتبه الحقیقه،۱۴۲۲ق.

۲۵ – کتب حذر منها العلماء: ابی عبیده مشهور بن حسن آل سلیمان، ریاض: دار الصمیعی، چاپ سوم، ۱۴۲۶ق.

۲۶ – کیف کان ظهور الشیخ محمد بن عبدالوهاب: تحقیق: عبدالله صالح العثیمین، ریاض: جامعه ملک سعود، ۱۹۸۳م.

۲۷ – لمع الشهاب فی سیره محمد بن عبدالوهاب:حسن بن‌جمال بن‌احمد ریکی، تحقیق: أحمد أبوحاکمه، بیروت: مطابع بیبلوس الحدیثه، چاپ اول، ۱۹۶۷م.

۲۸ – مجله البحوث الإسلامیه: «الشیخ سلیمان بن‌عبدالوهاب المفتری علیه»، محمد بن سعد الشویعر، شماره۶۰٫

۲۹ – مجله العرب: حمد الجاسر ، ج۹ و ۱۰، س۱۲، ۱۹۷۸م.

۳۰ – مجموعه الرسائل والمسائل النجدیه: الشیخ عبد اللطیف بن‌عبدالرحمن بن‌حسن، اعداد مرکز الکتب الالکترونیه، بی‌جا، بی‌تا.

۳۱ – محاضرات فی تاریخ الدوله السعودیّه الأولی: عبدالفتاح حسن ابوعلیه، ریاض: المریخ، ۱۹۹۱م.

۳۲ – مرآه الجزیره: أیوب صبری پاشا، ترجمه: أحمد فؤاد متولی و الصنصافی أحمد الرسی، قاهره: الآفاق العربیّه، ۱۹۹۹م.

۳۳ – مشاهیر علماء نجد و غیرهم: عبدالرحمن بن‌عبداللطیف آل‌الشیخ، تحقیق وتعلیق: باشراف دار الیمامه للبحث و الترجمه و النشر، بی‌جا، چاپ دوم، ۱۳۹۴ق.

۳۴ – موقف المستشرقین من دعوه الإمام محمد بن عبدالوهاب: مرسال عبدالله مرسال المحمادی، پایان‌نامه دانشگاهی درجه کارشناسی ارشد تبلیغ اصول الدین دانشگاه ام القری، عربستان سعودی.

 

منبع: نشریه سراج منیر


پاورقی ها

[۱].وی نزد پدرش قرائت قرآن کریم و صرف ونحو را آموخت و آن‌گاه به فراگیری فقه بر اساس مذهب احمد بن‌حنبل پرداخت. نسب وی به تیره حنظله بن‌مالک بن‌زید مناه  از بنی‌تمیم  می‌رسد (تاریخ الجزیره العرب فی عصر الشیخ محمد بن عبد الوهاب، ص ۵۲ ـ ۵۶)

[۲]. عنوان المجد، ج ۱، ص۳۴ -۳۵٫

[۳]. همان، ص ۳۶ ـ ۳۷٫

[۴]. برای مشاهده این قبیل آثار بنگرید به اثری مجهول المؤلف به نام : کیف کان ظهور شیخ محمد بن‌عبدالوهاب، تحقیق عبدالله صالح العثیمین.

[۵]. محققان سعودی معتقدند نجد در قلمرو دولت عثمانی نبوده است وبرای اثبات ادعای خود عدم پرداخت نقود و فقدان نفوذ دولت عثمانی برای اعمال حاکمیت خود را مبنا قرار داده‌اند. در این خصوص ر.ک: «موقف المستشرقین من دعوه الإمام محمد بن عبدالوهاب»، پایان‌نامه دانشگاهی، مرسال عبدالله مرسال المحمادی، ص ۱۷۴ ـ ۱۷۵٫ اما بر خلاف این نظر باید گفت که در تقسیمات کشوری اوایل قرن ۱۹م، نجد در کنار منتفق و عماره در حوزه متصرفات ایالت بصره ثبت شده بود. در این خصوص ر.ک: مقدمه مرآه الجزیره، ص ۲۰٫

[۶]. در ابتدای قرن دوازدهم ق، آل‌معمر در عیینه، آل‌سعود در درعیه، آل‌دواس در ریاض، بنی خالد در احساء، آل‌هزار در نجران، آل‌علی در حائل، آل‌حجیلان در قصیم و آل‌شبیب در شمال نجد امارت داشتند و به صورت مقطعی به زد و خورد با یکدیگر مشغول بودند؛ به‌طوری‌که همین عامل سبب شده بود تا امارت‌های آنها عموماً ثبات و استقرار نداشته باشد.

[۷]. ر.ک: لمع الشهاب فی سیره محمد بن عبدالوهاب، ص ۳۶٫ باید یادآوری کرد که گذشته‌های دور شبه جزیره عربستان، در دوره پیش از ظهور اسلام نیز، آکنده از جنگ‌ها و نزاع‌های بی‌حاصل و دراز مدت میان قبایل گوناگون بود و در ادبیات تاریخی سده‌های نخست هجری، از آن با عنوان کلی «أیّام العرب» یاد شده است. شماری از اخباریان و مورخان مشهور، به گردآوری اخبار و ادب افسانه آمیز این نبردها دلبستگی داشته‌اند (برای تفصیل، ر.ک: دائره المعارف بزرگ اسلامی، ج ۱۰، ص ۴۹۲ ـ ۴۹۴). برای درک بهتر فضای سیاسی و رقابت‌های امارات نجد طی آن سال‌ها همچنین ر.ک: محاضرات فی تاریخ الدوله السعودیّه الأولی، ص ۲۳ ـ ۲۴٫

[۸]. مانند بیماری‌های سخت چون طاعون و وبا که در زمان برگزاری حج و بر اثر رفت و آمد کاروان‌های متعدد و رعایت نکردن بهداشت از سوی ساکنان شیوع می‌یافت.

[۹]. علماءنجد، ج۵، ص۴۰؛  الدرر السنیّه فی الرد علی الوهابیّه، ص۲۷۵٫

[۱۰]. عنوان المجد، ج۱، ص۳۳٫

[۱۱]. الدرر السنیّه فی الرد علی الوهابیّه، ص۴۶،  السحب الوابله، ص۲۷۵٫

[۱۲]. روضه الأفکار و الأفهام، ص ۸۱؛ الإمام الشیخ محمد بن‌عبدالوهاب فی التاریخ، ص ۸۲٫

[۱۳]. عنوان المجد، ج۱، ص ۳۷٫ برای نمونه‌های دیگر ر.ک: علماء نجد، ج۲، ص۳۵۰؛  السحب الوابله ، ص۲۷۵

[۱۴].  علماء نجد، ج۴، ص۳۸٫

[۱۵].  همان، ص۳۹٫

[۱۶].  همان، ص۳۸٫

[۱۷].  همان، ص۴۰؛ عنوان المجد، ج۱، ص۸۸٫ تاریخ الفاخوری، ص۱۳۸؛ تراجم لمتاخری الحنابله، ص۱۵۴٫

[۱۸].  دعاوی المناوئین، ص۳۸ ؛ علماء نجد، ج۴، ص۳۹؛ علماء الحنابله، ص۴۰۲٫

[۱۹].  علماء نجد، ج۴، ص۳۶۴٫

[۲۰]. همان؛  مجلّه العرب، ج۹،۱۰، س۱۲، ص۶۹۲٫

[۲۱] . داعیه و لیس نبیّاً، ص۱۲۹

[۲۲]. علماء نجد، ج۴، ص۳۶۴٫ عنوان المجد، ج۱، ص۸۸٫

[۲۳]. دعاوی المناوئین، ص۳۸٫

[۲۴].  علماء نجد، ج۴، ص۳۶۷ .

[۲۵].  دعاوی المناوئین، ص۳۵؛ علماء نجد، ج۴، ص۳۶۷ .

[۲۶]. داعیه و لیس نبیاً، ص۱۲۹٫

[۲۷].  دعاوی المناوئین، ص۳۲٫

[۲۸]. در سال ۱۱۷۵ وبای شدیدی مردم حرمه را فرا گرفت که  بر اثر آن بسیاری از مردم مردند و آن سال به ابو دمغه معروف گردید.

[۲۹]. عنوان المجد، ج۱، ص۸۸؛  تاریخ الفاخوری، ص۱۳۸؛  تراجم لمتاخری الحنابله، ص۱۵۴٫

[۳۰]. دعاوی المناوئین، ص۳۳ .

[۳۱].  علماء نجد، ج۴، ص۳۶۵ .

[۳۲].  السحب الوابله، ص۲۲۱؛ علماء نجد، ج۳، ص۴۰۶-۴۰۷؛ دعاوی المناوئین، ص۳۸٫

[۳۳]. علماء نجد، ج۳، ص۴۰۷٫

[۳۴]. برخی کتب آن را وادی نظیم دانسته‌اند. علماء نجد، ج۳، ص۴۰۹؛ السحب الوابله، ص۲۲۱،

[۳۵].  دعاوی المناوئین، ص۳۸؛ مجلّه العرب، ص۶۸۲٫

[۳۶].  علماء نجد، ج۳، ص۴۰۸؛ دعاوی المناوئین، ص۳۸٫

[۳۷] . محمد بن‌اسماعیل صنعانی معروف به ابن‌الامیر در سال ۱۰۹۹ در یمن متولد شده و سپس راهی مگه گردیده و نزد علمای مکه درس خواند و به شهرش بازگشت. ابن‌الأمیر کتاب ضوء النهارحسن بن‌أحمد جلال (۱۰۸۴م) را که بر مشی سلفیان بود، تدریس کرده و بر آن حاشیه‌ای نوشته و آن را منقه الغفار علی ضوء النهار نامید. در اواخر عمر وی وهابیت در عربستان ظهور کرده؛ ابن‌الأمیر به سرعت آن را تأیید نموده ولی هنگامی که فهمید که وهابیت مسلمانان را کافر می‌دانند از تأیید خود پشیمان گشته و افعال و اعمال وهابیت در کشتار مسلمانان را تقبیح کرد وی در سال ۱۱۸۲ ق از دنیا رفت (ابن‌اأامیر و عصره، س ۱۲۵به بعد؛ ر.ک: البدر الطالع ، ص ۶۴۹ – ۶۵۵).

[۳۸]. رجعت عن القول الذی قلت فی النجدی                 فقد صح لی فیه خلاف الذی عندی

ظننت      بـه      خـــیراً       وقلـت     عـسـى              نجد ناصحاً یهدی الأنام  ویستهدی

فقد   خاب    فیه    الظنّ   لا   خاب نصحناً                     و ما  کلّ  ظن  للحقائق  لی  مهدی

وقد    جاءنا    من     أرضه    الشیخ    مربد                    فحقّق   من    أحواله    کلّ   ما یبدی

وقد        جاء       من      تألیفه        برسائل                  یکفر    أهل    الأرض فیها على عمد

ولفق        فی        تکفیرهم       کلّ     حجّه                  تراها    کبیت   العنکبوت  لمن یهدی

تجاری     على    إجرا     دماً    کلّ     مسلم                    مصل    مزک    لا    یحول   عن العهد

وقد      جاءنا     عن     ربّنا    فی  ( براءه )                     براءتهم   عن    کلّ   کفر وعن جحد

(دیوان صنعانی، ص۱۲۸ – ۱۲۹).

[۳۹].  علماء نجد، ج ۶، ص ۴۱۵-۴۲۰؛ دعاوی المناوئین، ص۳۹؛ داعیه و لیس نبیّاً، ص۱۳۱؛ علماء الحنابله، ص۴۰۱؛ عنوان المجد، ج۱، ص۸۰٫

[۴۰].  در واقع او به روستای معکال  که یکی از دو روستای اصلی تشکیل دهنده شهر ریاض است، می‌رود.

[۴۱].  علماء نجد، ج۲، ص۳۸۱،۳۸۲؛ دعاوی المناوئین، ص۳۹،۴۰؛ داعیه و لیس نبیّاً، ص۱۲۷؛ علماء الحنابله، ص۴۰۳؛ بحوث و تعلیقات، ص۱۱۳٫

[۴۲]. دعاوی المناوئین، ص۳۲٫

[۴۳]. بحوث و تعلیقات، ص ۹۴٫

[۴۴]. یکی از مهم‌ترین اثرات این نامه‌ها برانگیختن انگیزه علماء جهت نوشتن ردیه علیه شیخ بوده است؛ به‌طوری‌که علت نوشتن ردیه از سوی عبدالله بن‌عبداللطیف و ابن‌عفالق از احساء و قبانی از بصره را، رساله سلیمان بن‌سحیم برشمرده‌اند. حتی علت  مخالفت رئیس بنی خالد و حاکم احساء با امیر عیینه در مخالفت با محمد‌بن‌عبدالوهاب را نیز رساله سلیمان دانسته‌اند. بحوث و تعلیقات، ص ۱۰۹-۱۱۰٫

[۴۵]. علماء نجد، ص۳۸۲؛ بحوث و تعلیقات، ص ۹۴٫

[۴۶].  علماء نجد، ص ۳۸۲؛ بحوث و تعلیقات، ص ۹۴؛ ص۱۱۱؛ داعیه و لیس نبیّاً، ص۱۲۷؛ دعاوی المناوئین، ص۳۴٫

[۴۷]. بحوث و تعلیقات، ص۱۱۲،

[۴۸]. برای اطلاعات بیشتر از اقدامات محمد بن‌عبدالوهاب در عیینه ر.ک: عنوان المجد، ج۱، ص۳۹؛ روضه الأفکار والأفهام، ص ۸۴ـ۸۶؛ تاریخ نجد، ص۱۰۸؛ مشاهیرعلماء نجد، ص۲۵؛ الشیخ محمد بن عبد الوهاب عقیدته السلفیّه و…، ص۲۳٫

[۴۹]. الدرر السنیّه فی الأجوبه النجدیّه، ج۱۰، ص۵۱٫

[۵۰].  روضه الأفکار و الأفهام، ص۲۷۰-۲۷۳؛ بحوث و تعلیقات، ص۹۶-۹۸٫

[۵۱]. تراجم لمتاخری الحنابله، ص۷۱؛  علماء نجد، ج۲، ص۵۴۰٫

[۵۲] . تراجم لمتاخری الحنابله، ص۷۲؛ عنوان المجد، ج۱، ص ۱۱۵؛ السحب الوابله، ص۱۸۱٫

[۵۳]. علماء نجد، ج۲، ص.۵۴٫

[۵۴].  همان، ص۵۴۱؛ عنوان المجد، ج۱، ص۱۱۵؛ السحب الوابله، ص ۱۸۰؛ روضه الناظرین، ج۱، ص۱۶۷٫

[۵۵]. عنوان المجد، ج۱، ص۱۱۵؛ السحب الوابله، ص ۱۸۰؛  علماء نجد، ج۲، ص۵۴۳؛ علماء الحنابله، ص۴۰۴٫

[۵۶]. علماء نجد، ج۲، ص۵۴۳ ؛ السحب الوابله، ص۱۸۰؛ دعاوی المناوئین، ص۴۰٫

[۵۷]. علماء نجد، ج۲، ص۴۱۵؛ علماء الحنابله، ص۴۰۵٫

[۵۸]. علماء نجد، ج۲، ص ۴۱۵؛ السحب الوابله، ص۱۷۵٫

[۵۹].  علماء نجد، ج۲، ص۴۱۵-۴۱۶؛  السحب الوابله، ص ۱۷۵٫

[۶۰].  علماء نجد، ج۲، ص۴۱۶؛ السحب الوابله، ص ۱۷۵؛ دعاوی المناوئین، ص۴۰؛ تراجم لمتاخری الحنابله، ص۶۹٫

[۶۱]. عنوان المجد ، ج۱، ص۷۱٫

[۶۲]. علماء نجد، ج۲، ص۳۵۰؛ تاریخ ابن لعبون، ص۱۸۵؛ تراجم لمتاخری الحنابله، ص۱۶۶؛ داعیه و لیس نبیّاً، ص۱۲۸٫ برخی تاریخ وفات او را سال ۱۲۱۰ق  دانسته‌اند(ر.ک: الأعلام، ج۳، ص۱۳۰).

[۶۳]. علماء نجد، ج۲، ص۳۵۰؛ داعیه و لیس نبیّاً، ص۱۲۸٫

[۶۴].دعاوی المناوئین، ص۴۹-۵۱؛ علماء نجد، ص۳۵۰ -۳۵۲؛ داعیه ولیس نبیّاً، ص۱۲۸٫

[۶۵]. الصواعق الإلهیهّ، ص۳۷٫

[۶۶]. همان، ۴۵-۴۷٫

[۶۷]. همان، ص۵۲٫

[۶۸].  مجلّه البحوث الإسلامیّه، «الشیخ سلیمان بن عبدالوهاب المفتری علیه»، شماره۶۰٫

[۶۹].  داعیه ولیس نبیّاً، ص۱۲۸٫

[۷۰].  مجموعه الرسائل و المسائل النجدیّه، ج۳، ص۵۳٫

[۷۱]. الصواعق الإلهیّه، ص ۱۷۲-۱۹۷٫

[۷۲]. روضه الأفکار و الأفهام، ص ۱۰۸؛ عنوان المجد، ج۱، ص۶۸؛ علماءنجد، ج۲، ص ۳۵۱ ؛ کتب حذر منها العلماء، ج۱، ص۲۷۱٫

[۷۳]. تاریخ ابن لعبون، ص۱۸۵٫

[۷۴]. الدرر السنیّه فی الرد علی الوهابیّه، ص۴۲-۴۳٫

[۷۵]. از آنجاکه عبداللطیف نویسنده کتاب دعاوی المنائین، عبدالله بن فیروز را در زمره علمای نجد معاصر محمد بن‌عبدالوهاب بیان کرده است. در این نوشته بدان پرداخته می‌شود.

[۷۶]. علماء نجد، ج۶، ص۲۳۶٫

[۷۷].  السحب الوابله، ص۴۰۰؛ علماء نجد، ج۶، ص۲۳۹٫

[۷۸]. همان.

[۷۹].  السحب الوابله، ص۴۰۰-۴۰۱؛ علماء نجد، ج۶، ص۲۳۹-۲۴۰٫

[۸۰].  السحب الوابله، ص۴۰۱؛ علماء نجد، ج۶،ص۲۴۱-۲۴۲٫

[۸۱]. علماء نجد، ج۶، ص۲۴۴-۲۴۵؛ السحب الوابله، ص۴۰۴؛ روضه الناظرین، ج۲، ص۱۷۸؛ تراجم لمتاخری الحنابله، ص۱۵۶؛ علماء الحنابله، ص۴۱۵٫

[۸۲]. علماء الحنابله ، ص۲۴۳٫

[۸۳].  دعاوی المناوئین، ص۴۲؛ داعیه و لیس نبیّاً، ص۱۳۰٫

[۸۴].  علماء نجد، ج۶، ص۲۴۴٫

[۸۵].  نامه نوزدهم خطاب به احمد بن‌ابراهیم یکی از فقهای شهر وشم، روضه الأفکار و الأفهام، ص۳۳۷٫

[۸۶]. علماء نجد، ج۶، ص۲۳۹،۲۴۳؛ السحب الوابله، ص۴۰۰-۴۰۴؛ دعاوی المناوئین، ص۴۱،۴۲؛ علماء نجد، ج۱، ص۱۳۴؛ داعیه و لیس نبیّاً، ص۱۳۰٫

[۸۷]. دعاوی المناوئین، ص۴۱-۴۲٫