آوردن حسنین سلام الله علیهما برای مباهله با نصارای نجران به عنوان پسران رسول اکرم صلی الله علیه و آله با اینکه آن دو حضرت، فرزندان صدیقه طاهره سلام الله علیها، دخت گرانقدر پیامبر بودند، از دلالتی مهم و معنایی ژرف و عمیق برخوردار است. در این نوشتار به رابطه قضیه مباهله و انتساب حسنین علیهماالسلام به پیامبراکرم صلی الله علیه و آله اشاره می کنیم.
در آن زمان، سیاستهای منحرفی عرض اندام میکرد که لازم بود با آن مقابله نمود و در برابر آن ایستاد و موضعگیری کرد. ما در اینجا به چند مورد اشاره میکنیم:
۱ – آوردن زن، آن هم شخصیّتی مثل حضرت زهرا سلام الله علیهما که نمونه عالی و منحصر به فرد زن مسلمان است، در یک چنین امر دینی خطیر و سرنوشتسازی بدین منظور بود که برداشت تنفرآور جاهلیّت از زن را محو سازد، چه آنان برای زن هیچگونه ارزش و منزلت حائز اهمیّتی قائل نبودند، بلکه برعکس، زن را منبع شقاوت و بدبختی میدانستند که برای قبیله خود ننگ و عار به همراه دارد و مظنّه خیانت است؛[۱]
از این رو احدی تصور نمیکرد روزی شاهد باشد که زن در مسئله حساس و سرنوشتساز و حتّی مقدسی مثلِ مباهله شرکت داشته باشد، تا چه رسد به اینکه شریک مدّعا و شریک دعوت برای اثبات آن باشد.[۲]
۲ – آوردن حسنین سلام الله علیهما برای مباهله با نصارای نجران به عنوان پسران رسول اکرم صلی الله علیه و آله با اینکه آن دو حضرت، فرزندان صدیقه طاهره، دخت گرانقدر پیامبر بودند، از دلالتی مهم و معنایی ژرف و عمیق برخوردار است.
یک اشکال و پاسخ
قبل از پرداختن به این مطلب و بیان مفاد آن، لازم دیدیم به اشکالی یکی ازمحققان (سیّد مهدی روحانی) پاسخ دهیم که میگوید:
این آیه، تنها دلالتی که دارد این است که آوردن فرزندان صاحبان دعوت جدید مطلوب است و بیشتر از این چیزی نمیگوید، چنانکه فرمود: «أبناءنا» و نفرمود: «ابنائی» و در آیه چیزی که بر لزوم آوردن فرزندان شخص صاحب دعوت دلالت کند، وجود ندارد و همینکه فرزندانِ یکی از اصحاب دعوت باشند، در صدق امتثال کافی است؛ پس آیه نمیرساند که حسنین فرزندان رسول خدایند.
در پاسخ میگوییم:
الف) امام علی علیه السّلام در روز شورا به این آیه مبارکه استدلال کرد که خداوند او را نفس پیامبر صلی الله علیه و آله و فرزندانش را فرزندان او و زنش را زن آن حضرت، قرار داده است. امام کاظم علیه السّلام نیز با این آیه بر هارون الرشید احتجاج کرد و یحیی بن یعمر و نیز سعید بن جبیر، بر حجاج استدلال کردند. این استدلال و احتجاج به واسطه یک امر تعبّدی صرف نبود، بلکه به ظهور آیه مبارکه بود که دشمن راهی جز تسلیم و خضوع در برابرش نیافت و مجبور به پذیرش آن شد.
ب) اگر مراد از «ابناءنا» مطلق فرزندان اصحاب دعوت بود، باید مقصود از «انفسنا» تمامی مردانی باشد که این دین را پذیرفته بودند، نه فقط شخص رسول اکرم صلی الله علیه و آله! بنابراین مناسبتر این بود که به جای «انفسنا» میفرمود: «ورجالنا ورجالکم» به علاوه مناسب نیست که مقصود از «انفس» شخص رسول خدا صلی الله علیه و آله باشد و مراد از «ابناء» و «نساء»، فرزندان و زنان دیگران. ظاهر این است که فرزندان و زنان همان کسان مورد نظر است که در لفظ «انفسنا» منظور است، زیرا اگر منظور از «انفسنا» شخص رسول اکرم صلی الله علیه و آله باشد و مراد از «ابناءنا» فرزندان دیگران، مثل این بود که بگوییم: «اگر ادعای من نادرست باشد، فرزندان فلانی بمیرند.»
ج) گذشته از این، میبینیم کلمات «انفسنا»، «ابناءنا» و «نسائنا» به صیغه جمع آمده است؛ پس چرا باید از «انفس» به دو تن از «ابناء» نیز به دو تن و از «نساء» به یک تن اکتفا شود؟! این خود دلالت میکرد که افرادی که رسول اکرم صلی الله علیه و آله با خود آورد، خصوصیّت ویژهای داشتند.
اگر مقصود، مجرد آوردن افرادی برای نمونه بود، پس چرا از هر کدام به یک تن اکتفا نکرد؛ و اگر اختصاص یک گروه خاص به شرف معینی منظور است تا بیان شود که تنها اینان هستند که به قلّه فنای در این دعوت که مباهله بر سر آن است رسیدهاند، پس صحیح خواهد بود اگر گفته شود، این آیه بر وجود فضیلتی در اصحاب کساء دلالت میکند که هیچ فضیلتی بالاتر از آن نیست، خصوصاً با توجّه به مطلبی که از دو علّامه بزرگوار، طباطبایی و مظفر در اینباره گذشت؛ آنجا که گفتند: اینان در دعوی و در دعوت برای مباهله برای اثبات آن با رسول اکرم صلی الله علیه و آله شریکند.
بدین ترتیب روشن میشود که این ادعا که آیه بر چیزی بیشتر از امر به آوردن نمونهای از فرزندان اصحاب این دعوت دلالت نمیکند، قابل قبول نبوده و به هیچ عنوان نمیتوان بدان اعتماد کرد.
هدف پیامبر از به همراه آوردن فرزندان
اشکالی بود که مناسب دیدیم بدان اشاره کنیم و بعضی از پاسخهایی که میتوان در ردّ آن داد. در اینجا میخواهیم اشاره کنیم که آوردن حسنین سلام الله علیهما برای مباهله به این عنوان بود که آن دو، فرزندان رسول اکرم صلی الله علیه و آله هستند ـ هر چند فرزند دخت گرانقدر آن حضرت بودند ـ تا دیگر مجالی برای انکار یا شک و تردید برای احدی باقی نماند.
اینان خود اقرار دارند:
این آیه دلالت دارد که هر چند حسنین فرزندان دخت پیامبر بودند، با این حال میتوان گفت: آن دو پسران رسول اکرم صلی الله علیه و آله بودند، زیرا پیامبر صلی الله علیه و آله وعده داده بود که فرزندان خود را بخواند و آن دو را خواند.[۳]
این اقدام رسول اکرم صلی الله علیه و آله معانی و مفاهیم مهمی در بر داشت؛ زیرا علاوه بر آنچه در فوق بدان اشاره کردیم و همانطور که قبلاً متذکر شدیم، هدف رسول خدا صلی الله علیه و آله این بود که برداشت تنفرآور جاهلیّت را در مورد فرزندان، زایل سازد که معقتد بودند:
در حقیقت، فرزندان پسر، فرزند خود محسوب میشوند نه فرزندان دختر. این عقیده موجب مشکلات فراوان روانی، اجتماعی، اقتصادی و غیره میشد و منطقی جز منطق جاهلیّت و تعصبات کور نداشت.
آنچه باعث میشود که انسان نسبت به وضع مسلمانان اندوهگین باشد، این است که میبینیم پس از رسول اکرم صلی الله علیه و آله اصرار ورزیدند که بر همان برداشت جاهلی از فرزند باقی بمانند، چنانکه در آرا و فتاوای فقهی آنان کاملاً منعکس شد؛ از اینرو آیه قرآن ذیل را مختص فرزندان پسر دانستند، بدون اینکه برای فرزندان دختر سهمی قائل باشند؛ این آیه میفرماید:
«یُوصیکُمُ اللَّهُ فی أَوْلادِکُمْ لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْنِ».[۴]
خداوند به شما درباره فرزندانتان سفارش میکند: سهم پسر، چون سهم دو دختر است.
ابن کثیر گوید:
گفتهاند: اگر انسان چیزی را به فرزندان خویش هبه یا وقف کند، تنها فرزندان بلافصل و یا فرزندان پسرانش میتوانند از آن بهرهمند شوند و در اینباره به قول شاعر استدلال کردهاند که گفت:
بنونا بنو ابنائنا و بناتنا بنوهن ابناء الرجال الاباعد[۵]
فرزندان ما، فرزندان پسران مایند، امّا فرزندان دختران ما، فرزندان مردان بیگانهاند.
عینی گفته است:
دانشمندان قواعد دستوری عرب، این فراز از شعر را گواه گرفتهاند بر جواز تقدیم خبر بر مبتدا و کارشناسان مسائل ارث، آن را هم دلیل بر این گرفتهاند که تنها پسران پسر میتوانند از مال ارث ببرند و هم اینکه پیوند مردمان به یکدیگر، از طریق پدران است؛ فقها نیز در باب وصیّت از آن استفاده کرده و علمای معانی و بیان، در بحث تشبیه آن را به کار بردهاند.[۶]
قرطبی در تفسیر خود نقل میکند:
مالک بن انس، فرزندان دختر را در چیزی که وقف فرزند یا فرزندِ فرزند شده، سهیم نمیدانست.[۷]
مالک، همان فردی است که اهتمام عبّاسیان دربارهاش به جایی رسید که میخواستند مردم را به زور وادار سازند که به کتاب او (الموطّأ) عمل کنند.[۸]
آنگاه که منصور، اموال عبدالله بن حسن را گرفت و فروخت و در بیت المال مدینه گذاشت، مالک بن انس، مخارج خود را از عین این اموال برداشت.[۹] هرگاه منصور میخواست والی مدینه کند، ابتدا با مالک مشورت میکرد.[۱۰]
آری این مالک با این خصوصیات است که چنین نظری دارد و از آن دفاع میکند.
محمّد بن حسن شیبانی میگوید:
اگر کسی برای فرزند فلان کس وصیّت کرد و آن کس، هم فرزند پسر داشت و هم فرزند دختر، وصیّت از آنِ فرزند پسر است نه فرزند دختر.[۱۱]
آری، خدای بزرگ این مفهوم منفور جاهلی را لغو کرد، امّا اینان به پیروی از جوّ سیاسی و در جهت اجرای اهداف حاکمان عبّاسی و اموی، که درصدد تثبیت این مفهوم بودند، گام برداشتند و آن را همچنان حفظ کردند و تا جایی پیش رفتند که آن را در نظرهای فقهی خود نیز منعکس کردند.
از طرف دیگر، لازم بود تا فرصت از کینهتوزان و منحرفان ـ که در آینده نزدیک از این مفهوم منفور برای رسیدن به مقاصد سیاسی در ارتباط با موضوع امامت و خلافت و رهبری پس از رسول اکرم صلی الله علیه و آله و درست در ارتباط با شخص کسانی که پیامبر صلی الله علیه و آله آنان را در قضیّه مباهله با خود بیرون برد و در حدیث کساء و آیه تطهیر و دیگر مواردی که فلعاً مجال ذکر آن نیست، به اکرام و گرامیداشت آنان پرداخت، بهرهبرداری و سوءاسفتاده خواهند کرد ـ گرفته شود؛ زیرا کسانی که پس از رسول اکرم صلی الله علیه و آله خواهان خلافت بودند، در سقفیه چنین احتجاج کردند که ما اولیا و عشیره رسول خداییم و نیز عترت پیامبریم و در پیوند خویشاوندی با رسول خدا صلی الله علیه و آله از دیگران نزدیک تریم.[۱۲]
امویان که روی کار آمدند، همین روش را پیمودند؛ طرح جهنمی آنان و هم دیگران در جهت تضعیف اهل بیت علیهم السّلام و بر کناری آنان از صحنه سیاسی و زعامت اسلامی و در نهایت، نابودی تبلیغاتی، سیاسی، اجتماعلی و روانی و حتّی جسمانی آنان حرکت میکرد و نوک تیز حملات آنان اوّلاً و بالذات متوجّه کسانی بود که خدای سبحان تطهیر کرده و رسولش آنان را برای مباهله با اهل کفر و لجاج با خود بیرون برده است.
از بین بردن اهل بیت علیهم السّلام به نحوی که بیان کردیم، برایشان کاری مشکل و سخت و از سویی از هر چیز مهمتر بود؛ زیرا امّت اسلامی مطالب فراوانی از پیامبر صلی الله علیه و آله درباره آنان شنیده بودند و کاملاً آگاه بودند که آیات قرآنی فروانی در شأن آنان نازل شده است که بیانگر فضایل آنان است، تا چه رشد به موضعگیریهای بسیار پیامبر صلی الله علیه و آله که هیچکس نمیتوانست آن را نادیده گرفته یا دستکم تحیف و دگرگون جلوهدادن آن، به سادگی امکانپذیر نبود.
آری، برای همین بود که امویان تلاش داشتند تا وانمود کنند که تنها آنان نزدیکان پیامبر صلی الله علیه و آله و اهل بیت اویند، تا جایی که ده تن از بزرگان اهل شام در برابر سفاح سوگند خوردند که تا زمانی که مروان کشته شد، جز بنیامیهّ نزدیکانی برای پیامبر یا اهل بیتی که از او ارث ببرند، سراغ نداشتند.[۱۳]
اروی،دختر عبدالمطلب، ابن مسئله را برای معاویه، گوشزد کرد و گفت:
و پیامبر ما بود که پیروز شد و نصرت و پیروزی از آن او شد، امّا پس از او شما بر ما مسلط شدید و احتجاج کردید که با رسول خدا صلی الله علیه و آله قرابت و خوشاوندی دارید…[۱۴]
کمیت، شاعر اهل بیت، چنین سرود:
و قالوا ورثناها ابانا و امنا و لا ورثتهم ذاک ام ولا اب
گفتند که آنرا پدر و مادرمان برای ما به ارث گذاشتهاند،
در حالیکه آن را نه مادری برایشان به ارث گذارده بود و نه پدری.
ابراهیم بن مهاجر میگوید:
ایها النّاس اسمعوا اخبرکم عجباً زاد علی کل عجب…
عجباً من عبد شمس انهم فتحوا للنّاس ابواب الکذب
ورثوا احمد فیما زعموا دون عبّاس بن عبدالمطلب
کذبوا و الله ما نعلمه بحرز المیراث الا من قرب[۱۵]
ای مردم؛ گوش فرا دهید تا شگفتیای را که،
از همه شگفتیها بالاتر است برای شما بیان کنم؛
عجب از بنیعبد شمس که در دروغگوییف
را بر روی مردم گشودهاند؛
و مدعیاند که آنان تنها وارث پیامبر بودهاند؛
نه عبّاس بن عبدالمطلب،
به خدا دروغ گفتهاند و آنچه ما میدانیم،
ارث به خویشاوند نزدیک میرسد نه خویشاوند دور.
رسول اکرم صلی الله علیه و آله به هنگام تقسیم خمسِ بنینضیر یا خیبر، بنیعبد شمس را از جمله نزدیکان خود خارج کرد و چون عثمان و جبیر بن مطعم اعتراض کردند و گفتند: نزدیکی بنی عبد شمس و بنیهاشم به یک اندازه است، حضرت از آنان نپذیرفت، این داستان در تاریخ معروف است و به تواتر نقل شده است.[۱۶]
سپس عبّاسیان روی کار آمدند و همین روش را در پیش گرفتند و وانمود کردند که آنان نزدیکان محمّد صلی الله علیه و آله پیامبر خدایند، تا بدین ترتیب حکومت خویش را شرعی جلوه دهند؛ حتّی هارون بر مزار پیامبر حاضر شد و گفت:
«السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا رَسُولَ اللَّهِ السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا ابْنَ عَمِّ»؛
در مقابل، امام کاظم علیه السّلام پیش رفت و فرمود:
«السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا رَسُولَ اللَّهِ السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا أَبَهْ»؛
چهره هارون درهم شد و خشم و غضب بر او مستولی گشت.[۱۷]
عبّاسیان در ابتدای کار، رشته وصایت و دعوت خویش را به امیرالمؤمنین علیه السّلام پیوند دادند و در استفاده از عواطف و احساسات جریحهدار مردم، از ظلم و ستم و دردهایی که علویان و اهل بیت علیهم السّلام از سوی گذشتگان آنها (امویان) تحمل کرده بودند، سود جستند، امّا دیدند اگر بخواهند حکومت خویشاوندی نزدیکتری از آنان دارند، به پیونده دادن خود با امیر المؤمنین علیه السّلام ادامه دهند؛ از اینرو بعضی از اصول و پایههای فکری و عقیدتی مردم را به بازی گرفتند. مهدی عبّاسی (آنطور که به نظر میرسد، مبتّکر و صاحب اصلی این فکر، باید پدرش منصور باشد) فرقهای تأسیس کرد که ادعا نمود:
امامت بعد از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله به عباس بن عبدالمطلب، سپس به پسرش عبدالله و سپس به فرزندش علی رسید و همچنین تا این سلسله به عبّاسیان منتهی شد. بیعت با علی بن ابیطالب علیه السّلام را صحیح و معتبر میشمردند، زیرا عبّاس، خود، آن بیعت را صحیح و نافذ دانسته بود و نیز ادعا میکردند که ارث مال عمو است، نه دختر و از اینرو حق خلافت از طریق فاطمه به حسن و حسین نمیرسد و در اظهار و تثبیت این ادعا کوشش فراوانی کردند.
تا جایی که شاعر بنی عبّاس چنین سروده است:
أنّی یکون و لیس ذاک بکائن لبنی البنات وراثه الاعمام
چگونه میشود که میراث عموها برای دخترزادگان باشد، در حالیکه چنین نیست و نخواهد شد.
او با این بیت به پول فراوانی دست یافت.
این مطلب، موضوع گسترده و پُر شاخ و برگی است و تا حدودی درباره آن در کتاب خود، زندگی سیاسی امام رضا علیه السّلام به طور مشروح بحث کردهایم، طالبان بدانجا رجوع کنند.[۱۸]
منبع: اقتباسی از ترجمه کتاب الصحیح من سیره النبی الاعظم صلى الله علیه وآله، ج ۹ ، علامه سید جعفر مرتضی عاملی
[۱]ـ ر.ک: الصحیح من سیره النبی الاعظم (صلی الله علیه و آله و سلّم)، ۱/۴۵ـ ۴۷٫
[۲]ـ محقق پژوهشگر سیّد مهدی روحانی، معتقد است:
اینکه رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلّم) از بین سایر زنان، حضرت زهرا را برای مباهله با نصارای نجران بیرون برد، در صورتیکه آیه مبارکه عام است و با تعبیر «نساءنا» از آن نام میبرد و نز زنان رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلّم) بارزترنی مصادیق این تعبیر قرآن بودند، تا حدود زیادی همان مفهومی را دربردارد که ارسال ابوبکر برای ابلاغ آیات سوره برائت و سپس عزل وی با استناد به قول جبرئیل که «لَا یُبَلِّغْ عَنْکَ إِلَّا أَنْتَ أَوْ رَجُلٌ مِنْکَ» در برداشت!
در مورد عموم کلمه «انفسنا» که حضرت، تنها امیر المؤمنین (علیه السّلام) را با خود برد و عموم کلمه «ابناءنا» که فقط حسنین ـ علیهما السّلام ـ را بدین منظور به همراه برد، همان را میگوییم که در مورد «نساءنا» گفتیم.
در پاسخ میگوییم:
اوّلاً: بعضی از زنان رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلّم) مانند امّسلمه، نباید مرود تعرض قرار گیرد، چه وی از بهترین و با فضیلتترین زنان بود.
ثانیاً: مقصود از «نساءنا» همسران نمیباشند؛ اگر چه در بعضی از آیات قرآنی بر آنان لفظ «نساء» اطلاق شده است. در اینجا منظور از «نساء» زنانی است که به فرد، منسوب میباشند و دختر از این قبیل است و بر وی لفظ «نساء» اطلاق میشود.
ثالثاً: آنچه وی در اینجا گفته است؛ با مطلبی که خودش در جای دیگر بیان کرده، تناقض دارد، چه در آنجا میگوید: پیامبر (صلی الله علیه و آله سلّم)، فاطمه را از میان زنان شوهردار این امّت، به عنوان «زن مسلمان» برای مباهله با خود بیرون برد، نه به عنوان اینکه وی از زنان اوست، امّا در اینجا چیز دیگری فرموده است.
البتّه همانطور که خواهد آمد، به نظر ما این سخن اخیر وی نیز نامقبول است، با این حال با آنچه در اینجا بیان کرده تناقض دارد.
[۳]ـ التفسیر الکبیر، ۸/۸۱؛ فتح القدیر، ۱/۳۴۷؛ تفسیر نیشابوری در پاورزقی جامع البیان، ۳/۲۱۴؛ التبیان، ۲/۴۸۵؛ از: ابوبکر رازی (غیر از فخررازی)؛ مجمع البیان، ۲/۴۵۲؛ الغدیر، ۷/۱۲۲؛ نقل از مجمع البیان و الجامع الاحکام القرآن، ۴/۱۰۴٫
[۴]ـ نساء: ۱۱٫
[۵]ـ تفسیر القرآن العظیم، ۲/۱۵۵؛ الغدیر؛ ۷/۱۲۱؛ به نقل از آن.
[۶]ـ الغدیر، ۷/۱۲۲؛ نقل از: خزانه الأدب، ۱/۳۰۰٫
[۷]ـ الغدیر، ۷/۱۲۳؛ نقل از: الجامع الاحکام القرآن، ۷/۳۱٫
[۸]ـ جامع بیان العلم، ۱/۱۶۰؛ الامام الصادق (علیه السّلام و المذاهب الاربعه، ۱/۱۶۵؛ اضواء علی السنه المحمدیه، ۲۹۸؛ نقل از: الاتفاء، ۴۱ و شافعی.
[۹]ـ انساب الاشراف، ۳/۸۸٫
[۱۰]ـ الامام الصادق (علیه السّۀام و المذاهب الاربعه، ۱/۱۶۴ـ۱۶۵ـ۴۹۴ـ ۵۰۷٫
[۱۱]ـ حقائق التأویل، ۱۱۵٫
[۱۲]ـ ر. ک: نهایه الارب، ۸/۱۶۸؛ عیون الاخبار، ۲/۲۳۳؛ العقد الفرید، ۴/۲۵۸؛ تاریخ الامم و الملوک، ۳/۲۲۰، الامامه و السیاسه، ۱/۱۴ـ۱۵؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ۶/۷ـ۱۱؛ الادب فی ظل التشیع، ۲۴؛ نقل از: علایلی، البیان و التبیین جاحظ و الامام الحسن (علیه السّلام)، ۱۸۶ـ۱۹۰ و دیگران؛ زندگانی سیاسی امام رضا (علیه السّلام)، ۵۳، از منابع پیشین.
[۱۳]ـ النزاع و التخاصم، ۲۸؛ مروج الذهب، ۳/۳۳؛ الفتوح، ابن اعثم، ۸؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ۷/۱۵۹؛ انساب الاشراف، ۳/۱۵۹٫
[۱۴]ـ العقد الفرید، ۲/۱۲۰؛ ر.ک: الغدیرف ۱۰/۱۶۷٫
[۱۵]ـ مروج الذهب، ۳/۳۳؛ النزاع و التخاصم، ۲۸٫
[۱۶]ـ سیره حلبی، ۲/۲۰۹؛ مجمع الزوائد، ۵/۳۴۱؛ نقل از احمد؛ نیل الاوطار، ۸/۲۲۸؛ نقل از احمد، بخاری، نسائی، سنین ابن ماجه، ابوداود و برقانی؛ سنن ابوداود، ۳/۱۴۵ـ۱۴۶؛ سنن ابن ماجه، ۲/۹۶۱؛ المغازی، ۲/۶۹۶؛ الاصابه، ۱/۲۲۶؛ بدایه المجتهد، ۱/۴۰۲؛ الخراج، ابویوسف، ۲۱؛ البدایه و النهایه، ۴/۲۰۰، نقل از: بخاری؛ مسند احمد، ۴/۸۱ـ۸۵؛ شرح نهج البلاغه، ۱۵/۲۸۴؛ تشیید المطاعن، ۲/۸۱۸ـ ۸۱۹، نقل از: زاد المعاد؛ السنن الکبری، بیهقی، ۶/۳۴۰ـ۳۴۲؛ الدر المنثور، ۳/۱۸۶؛ نقل از: ابیشیبه؛ البحر الرائق، ۵/۹۸؛ تبیین الحقایق، ۳/۲۵۷؛ نصب الرأیه، ۳/۲۶/۴۲۵ از افراد بسیار زیاد؛ مصابح السنه، ۲/۷۰؛ صحیح بخاری، ۴/۱۱۱؛ ۶/۱۸۶؛ تفسیر القرآن العظیم، ۲/۳۱۲؛ فتح القدیر، ۲/۳۱۰؛ تفسیر خازن، ۲/۱۸۵؛ و النسفی در پاورقی خازن، ۲/۱۸۶؛ جامع البیان، ۱۰/۵؛ الکشّاف، ۲/۲۱۲؛ سنن نسائی، ۷/۱۳۰ـ ۱۳۱؛ مقدمه مرآه العقول، ۱/۱۱۸؛ بعضی از محققان از منابع ذیل نقل کردهاند:
الاموال، ابوعبید، ۴۶۱ـ۴۲۶؛ الجامع الاحکام القرآن، ۷/۱۲؛ فتح الباری، ۷/۱۴۷؛ و نیز ۶/۱۵۰؛ المنار، ۱۰/۷؛ ترتیب مسند شافعی، ۲/۱۲۵ـ۱۲۶؛ ارشاد الساری، ۵/۲۰۲؛ المحلّی، ۷/۳۲۸٫
[۱۷]ـ کشف الغمّه، ۳/۲۰٫
[۱۸]ـ ۶۶ـ۷۳٫
پاسخ دهید