پس از آنکه رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در غدیر خم جانشینی پس از خود را اعلام نمود، جابر بن نضیر جلو آمد و به این حکم اعتراض کرد، و از خداوند خواست که در صورت درست بودن این حکم (از طرف خدا بودن این انتصاب) بر او عذاب ناز شود که همینطور هم شد.
پس از این ماجرا آیه: «سَأَلَ سائلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ…؛ سائلی عذابی حتمی را درخواست کرد…» مرحوم علامه امینی نام ۳۰ نفر از دانشمندان اهل سنّت را با نام کتاب و شماره صفحه ذکر می کند که تمامی آن ها گفته اند: این آیات در روز «غدیرخم» و بعد از گفتار آن مرد نازل شده است. ولی ابن تیمیه اشکالاتی به این ماجرا می گیرید که در این نوشتار و نوشتار قبلی به آن ها پاسخ می دهیم.
اشکالات ابن تیمیه به این ماجرا
اشکال ششم: آیه: «سَأَلَ سائِلٌ بَعَذابٍ واقِعٍ»؛[۱] به سبب گفتار مشرکین در مکّه نازل شد و حال آنکه در آنجا به سبب وجود پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم در بین آنها، عذاب بر مکیان نازل نگردید.[۲] زیرا خداوند فرمود:
«وَ ما کانَ اللهُ لِیَعذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فیهِمْ.»[۳]
و[لی] تا تو در میان آنان هستی، خدا بر آن نیست که ایشان را عذاب کند.
اشکال هفتم: حارث بن نعمان در میان صحابه معروف نیست. چه ارباب حدیث از قبیل ابن عبد البر در الاستیعاب و ابن منده و ابونعیم اصفهانی و ابوموسی در تألیفات خود، از او در میان صحابه نامی نیاوردهاند. بنابراین وجود چنین کسی نزد ما محقق نباشد.
در پاسخ می گوییم:
هیچ یک از این ادعاها را نتوان پذیرفت. در اینجا به تلخیص پاسخهای علّامه امینی بسنده میکنیم:
پاسخ اشکال ششم
الف) بین عدم نزول عذاب بر مشرکین در مکّه با عدم نزول عذاب بر این مرد معاند، ملازمهای نیست؛ زیرا افعال خدای متعال به سبب اختلاف وجوه حکمت، مختل است. در مورد مشرکان، خداوند متعال میدانست که گروهی از آنها اسلام خواهند آورد یا در صلب آنها افرادی مسلمان خواهند بود. بنابراین اگر آنها را آن روز با نزول عذاب نابود میساخت با منظور اصلی از بعثت رسول اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم منافات داشت. در حالیکه این مرد منکر و معاند با کفر بعد از ایمان سیر قهقرایی طی کرده و علم الهی احاطه دارد که او را با این گفتار خصمانه و سرسختی در عناد، راهی به سعادت و هدایت نباشد و از صلب او هم، فرد باایمانی به دنیا نخواهد آمد. همانطور که حضرت نوح نسبت به گروه کفار، این حقیقت را درک کرد و طبق حکایت قرآن کریم گفت:
«إِنَّک إِنْ تَذَرْهُمْ یُضِلَّوا عِبادک وَ لا یَلِدُوا إِلَّا فاجِراً کفَّاراً.»[۴]
چرا که اگر تو آنان را باقیگذاری بندگانت را گمراه میکنند و جز پلیدکار ناسپاس نزایند.
وانگهی؛ خداوند ریشه حیات او را بر حسب تمنای خودش برکند و او را کشت. بنابراین خیلی فرق است بین آن گروه در بدو امر که به امید هدایت و صلاحیّت بعدی با آنها مدارا شد و همین رفق و مدارا بود که به تدریج از همان افراد و از اعقاب آنها، امّت مرحومه تشکیل و احیاناً افرادی از آنان، که از صلاحیّت واقعی محروم و نسل و اعقاب آنها هم فاقد صلاحیّت ایمانی بودند، در جنگهای خونین هلاک و یا دچار بدبختیهای دیگر شدند که در نتیجه گمراهی آنها به وجود خود آنها محدود بود و به دیگری نشر نکرد و فسادی هم نتوانستند برانگیزند.
آری خیلی فرق است میان آن گروه و این فرد سرسخت در عناد و دشمنی. خداوند آگاه بود که وجود او منشأ فتنه و موجب الحاد است به طوریکه نه در خود او امید هدایتی هست و نه از نسل او پیشبینی میشد.
ب) درست است که وجود رسول اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم رحمت است و عذاب را از امّت باز میدارد، ولی باید به این نکته هم توجّه داشت که لازمهی رحمت کامله این است که موانع زیان بخش را از جلوی راه سعادت امّت برطرف کند بر همین اساس که موانع زیانبخش را از جلوی راه سعادت امّت برطرف کند. بر همین اساس بود که خدای سبحان، آن وجود پلید و انگل زیانبخش را به جرم مخالفت با امر خلافت الهیه، که از طرف پیغمبر و خدا اعلام و ابرام شده بود، به سزای بدنهادی خودش رساند. همین پیغمبر رحمت در جنگها و غزوات با تیغ بیدریغ خود، ریشه ستمکاران را بر می کند و نسبت به کسانیکه سرکشی میکردند و امر رسالت را به مسخره و بازی میگرفتند، نفرین میفرمود و دعای آن گرامی دربارهی آنان اجابت میشد!
ج) توان گفت که آنچه در این آیه: «وَ ما کانَ اللهُ لِیُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فیهِمْ»؛[۵]نفی شده، عذاب استیصال است که همه را از بین میبرد و درصدد نباشد که نزول عذاب بر عدّهای از افراد را نفی کند.
د) روایات دلالت دارد بر نزول عذاب بر قریش که چون سر نافرمانی در قبال پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم و آیات او پیش گرفتند و از پذیرش اسلام خودداری کردند، پیغمبر دربارهی آنها دعا فرمود و گفت: خدایا؛ مرا به قحط و غلایی هفتساله مانند دوران یوسف، بر آنها یاری فرما. در اثر نفرین پیغمبر، سختی و قحطی به آنها روآورد که آنچه داشتند مصرف کردند و گرسنگی و بیچارگی آنان را چنان مستأصل کرد که به خوردن گوشت مردار و لاشه حیوانات پرداختند و گرسنگی آنها به جایی رسیده که قوهی بینش از چشم آنها گرفته شده بود و فضا در مقابل دیدگانشان بمانند دود نمایان میشد و این مدلول قول خدای متعال است که فرماید:
«یَوْمَ تَأتِی السَّماءُ بِدُخانٍ مُبینٍ»[۶] روزی که اسمان دودی نمایان برمیآورد.
چون پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم را در مکّه تکذیب کردند، گفت:
بار خدایا؛ سالهای آنان را در قحط و غلا، مانند سالهای یوسف گردان.
در نتیجه باران از آنها منع شد و از زمین گیاه نرویید و شدّت گرسنگی و بیقوتی قریش را به آنجا رساند که به خوردن استخوانها و سگان و مردارها مجبور شدند و چشمان آنها در فضا جز دود نمیدید.
همین معنی از قول عبدالله بن عبّاس و مقاتل و مجاهد و ابن مسعود، نقل شده و فرّاء و زجاج آن را اختیار کردهاند.[۷]
ابن اثیر روایت کرده است که پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم در دعای خود فرمود:
اللّهم؛ اشدد وطاتک علی مضر مثل سنی یوسف.
خدایا؛ دشواری و سختیهای خود را بر مضر (اهل مکّه) چنان که که در عهد یوسف بر مردم زمان او سخت فرمودی.
در نتیجه کار زندگی چنان بر آنان سخت شد که ناچار به خوردن علهز شدند و آن خونی است که با کرک شتر مخلوط و با آتش بریان میکردند و میخوردند.[۸]
هـ) در اثر نفرین رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم ، برخی از افراد هم به عذاب دچار شدند. از جمله: ابوزمعه اسود بن مطلب، که با یاران خود از روی تمسخر به پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم چشمک میزد و او را استهزا میکرد. پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم او را نفرین کرد که کور شود و در مرگ فرزند، سوگوار. ابوزمعه در سایه درختی نشسته بود که جبرئیل با برگ همان درخت و خارخای آن بر صورت و چشم او زد تا نابینا شد.
رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم مالک بن طلاله بن عمرو بن غبشان را نفرین کرد. جبرئیل به سر او اشاره کرد. در نتیجه چرک و جراحت سرش را فرا گرفت و هلاک شد.
هنگامی که پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم راه میرفت، بدنش به جلو متمایل میشد و حکم بن ابیالعاص، راه رفتن آن حضرت را تقلید میکرد. روزی ملتفت عمل او شد و به او فرمود: چنین باش. از آن روز حکم بن ابی العاص دچار ارتعاش و اختلاج شد. عبدالرحمن بن حسّان بن ثابت او را نکوهش کرد و در هجو عبدالرحمن بن حکم چنین سرود:
«إن اللعین أبوک فارم عظامه إن ترم ترم مخلجا مجنونا
یمشی خمیص البطن من عمل التقى و یظل من عمل الخبیث بطینا.»
« ملعون پدرت است استخوانهای او را بینداز، اگر او را بیندازی و از خود دور سازی، کسی را دور ساختهای که مصروع و دیوانه است.
همواره درون و شکمش از عمل تقوی خالی است، و از کارهای پلید و زشت پر».
ابن اثیر از طریق عبدالرحمن بن ابیبکر روایت کرده است:
حکم بن ابیالعاص بن امیّه پدر مروان، پشت سر پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم مینشست و هنگامی که آن حضرت سخن میگفت او روی خود را به طریق استهزاء، دگرگون میساخت واشکال مسخرهآمیز نشان میداد. پیغمبر او را با آن هیئت دید، به او فرمود: چنین باش! پس تا هنگام مرگ صورتش به همان هیئت کریه در اختلاج بود.[۹]
بنابر روایت دیگر، تا دو ماه مبتلا به تشنّج و اضطراب شد و پس از افاقه از اضطراب و تشنج، مرض صرع او را فرا گرفت و پس از افاقه از آن گرفتار تشنّج و اختلاج بود تا در نتیجه، نیرو گوشت بدن او از بین رفت. به جای اختلاج، ارتعاش نیز گفتهاند.
ابن حجر از طریق طبرانی روایت کرده و بیهقی در الدلائل و سیوطی از حاکم (در حالی که به صحّت آن تصریح کرده است) و از بیهقی و طبرانی از عبدالرحمن بن ابیبکر، روایت کردهاند:
حکم بن ابیالعاص نزدیک پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم مینشست و هنگام سخن گفتن حضرت با تغییر چهره و شکل خود، او را استهزا میکرد. پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم به او فرمود: چنین باش. در نتیجه پیوسته مبتلا به اختلاج و تشنج بود تا مرد.[۱۰]
و مانند این از طریق دیگر نیز روایت شده است. بیهقی از طریق مالک بن دینار آورده است که او از هند نقل کرده است:
پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم از برابر حکم عبور فرمود. حکم آن حضرت را با حرکت دادن انگشت، مسخره و استهزا کرد. پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم که او و رحکت او را مشاهده فرمود، نفرین کرد و فرمود:
خدایا؛ او را چلپاسه گردان.
بلادرنگ به خزیدن مبتلا شد.[۱۱]
ابن فتحون از طبری آورده است:
پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم ، جمره، دختر حارث بن ابیالحارثه را خواستگاری فرمود. حارث گفت: دخترم به بیماری بدی مبتلاست در حالتی که چنین نبود ولی پس از آنکه به خانه آمد، دید که دخترش مبتلا به برص شده است.[۱۲]
از طریق بیهقی از اسامه بن زید روایت است:
رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم مردی را به مأموریتی اعزام فرمود. آن مرد به رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم دروغ بست. پیغمبر او را نفرین کرد. در نتیجه او را در حالی مرده یافتند که شمکش شکافته شده بود و زمین او را نپذیرفته بود.[۱۳]
بیهقی و ابونعیم از طریق ابونوفل ابن ابی عقرب از پدرش، روایت کردهاند که گفت:
لهب بن ابیلهب نزد پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم آمد و حضرت را دشنام داد. رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم گفت: بار خدایا؛ سگ خود را بر او مسلّط فرما.
گوید:
ابولهب مالالتجاره به شام میفرستاد و فرزندش لهب را نیز با غلامان و وکلای خود اعزام میداشت. به آنها سفارش کرد که مراقب لهب باشید؛ زیرا در اثر نفرین محمّد بر او ترسناک هستم. آنها به هر منزل که فرود میآمدند، لهب را پهلوی دیوار میخوابانیدند و او را با لباس و اثاث میپوشانیدند. مدّتی در راه به این کیفیّت از او مواظبت کردند تا شبی درندهای آمد و او را به زمین زد و به قتل رسانید.[۱۴]
و بیهقی از قتاده روایت کرده است:
عتبه بن ابیلهب بر ایذاء رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم دست یافت رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: همانا من از خدا مسئلت میکنم که سگ خود را بر او مسلّط فرماید. نامبرده با جمعیّتی از قریش بیرون شد و هنگام شب در حوالی شام در محلّی به نام (زرقاء) فرود آمدند، ناگاه شیری بر آن گروه دست یافت و پیرامون آنها گردش کرد تا در میان آن قوم عتبه را یافت، به او حمله نمود و سر او را با دهن گرفت و با دندان از بدن جدا کرد.
و بیهقی از عروه روایت کرده است:
در آن شب، شیر پس از یافتن آن گروه در آن منزل، به سوی دیگر برگشت؛ آنها از جای برخاستند و عتبه را در میان گرفتند، سپس مجدداً شیر آمد و در میان آنها رفت تا به عتبه رسید و سرش را گرفت و شکاند.
و از ابونعیم و ابن عساکر نیز از طریق عروه مانند آن روایت شده است و ابن اسحاق و ابونعیم این داستان را از طریق دیگری هم از محمّد بن کعب قرظی و غیره روایت و اضافه کردهاند: حسّان بن ثابت در این موضوع سروده است:
سائل بنی الأشعر إن جئتهم ما کان أنباء أبی واسع
لا وسّع اللّه له قبره بل ضیّق اللّه على القاطع
رحم نبی جدّه ثابت یدعو إلی نور له ساطع
اسبل بالحجر لتکذیبه دون قریش نهزه القارع
فاستوجب الدّعوه منه بما بیّن للنّاظر و السّامع
أن سلّط اللّه به کلبه یمشی الهوینا مشیه الخادع
حتى أتاه وسط أصحابه و قد علتهم سنه الهاجع
فالتقم الرّأس بیافوخه و النّحر منه فغره الجائع
« سؤال کن از اولاد اشقر هنگامی که آنان را دریافتی،
که از چه قرار بود داستانهای ابیواسع (فرزند ابیلهب)،
خداوند او را در قبر راحت نگذارد،
و جایگاهش را فراخ نسازد بلکه تنگ دارد،
آن قبر را بر کسی که قرابت پیغمبر را قطع کرد؛
پیغمبری که بزرگواری او برقرار و مردم را به سوی نور بلند و مشعشع دعوت میکند.
این مرد همان است که عیبجویان را فرصت فراوان داد،
در حرم خدا برای تکذیب او در برابر قریشریال
پس از طرف او (پیغمبر) مستوجب نفرین گردید،
طوریکه برای هر نگاه کننده و شنونده آشکار و روشن ساخت،
که خداوند به واسطه آن نفرین، سگ خود را بر او مسلط گردانید،
در حالیکه به آرامی به سوی او میرفت،
مانند راه رفتن کسی که قصد فریب دارد تا در میان یارانش بدو رسید،
هنگامی که خواب بر آنان غلبه کرده بود.
پس سر و گلوی او را مانند لقمهای با یال و گردن خود گرفت،
در حالیکه مانند شخصی گرسنه، دهن باز کرده بود».
در دیوان حسّان جز بیت اوّل یافت نمیشود و بعد از بیت اوّل چنین سروده است:
اذ ترکوه و هو یدعوهم بالنسب الاقصی و بالجامع
و اللیث یعلوه بأنیابه منعفرا وسط دم ناقع
لا یرفع الرحمن مصروعهم و لا یوهّن قوّه الصارع
« آن زمان که (فرزند ابیلهب) آنان را به کمک خود میخواند،
و سوگند میداد به نسبت و قرابت بلند،
که همه در زیر آن نسب گرد آمدهاند،
و شیر او را با دندانهایش در گرفته،
و به خون تیره رنگ کشیده و به خاک انداخته بود،
خدا بلند ندارد بر زمین افتادهشان را و سست،
و بینیرو نسازد قوّت شیری را که او را نقش بر زمین کرد».
و ابونعیم از طاووس روایت کرده است که گفت:
چون رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم آیهی: «وَ الَّجْمِ إذا هُوی»، را تلاوت فرمود، عتبه بن ابیلهب گفت: من کافر شدم به پروردگار نجم. رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: خدا سگی از سگان خود را بر تو مسلّط فرماید.. تا پایان داستان.
با توجّه به این امور خواهید دانست که عذابی که به سبب وجود مقدّس پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم به مدلول دو آیه معهود نفی شده، مراد نفی فیالجمله است نه نفی کلی؛ این معنا، مقتضای حکمت و رعایت مصلحت عمومی است؛ زیرا عضوی که فاسد شد بالضروره برای مصون ماندن سایر اعضاء، باید قطع شود، برخلاف عضوی که قسمتی از آن بیمار است و آنطور نیست که باعث سرایت به سایر اعضاء شود و یا عضوی که تمامش صدمه دیده ولی امید هست که با معالجه بهبودی یابد.
و) خدای متعال قریش را به صاعقهای مانند صاعقه عاد و ثمود تهدید فرمود که اگر همگی از دین اعراض کردند آنها را عذاب فرماید؛ چنانکه این آیه حاکی است:
«فَإِنْ أَعْرَضُوا فَقُلْ أَنْذَرْتُکمْ صاعِقَهً مِثْلَ صاعِقَهِ عادٍ وَ ثَمُودَ.»[۱۵]
پس اگر روی برتافتند بگو: شما را از آذرخشی چون آذرخش عاد و ثمود برحذر داشتم.
و چون مناط حکم اعراض همگی بوده و افرادی مؤمن در میان آنها به وجود آمد، صاعقه بر آنها نازل نشد و اگر همگی آنان به گمراهی خود ادامه میدادند، طبق تهدیدی که شده بود، صاعقه بر آنها نازل میگشت. حال اگر وجود رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم به طور کلی مانع از همهی اقسام عذاب بود، این تهدید درست نبود و احدی از آنها که گفتیم گرفتار عذاب نمیشد و حتّی احدی در جنگهای حضرت به سبب خشم او کشته نمیشد. تمام این امور از اقسام عذاب است. خدا ما را از آن پناه دهد.
پاسخ اشکال هفتم
کتب مشتمل بر نام و شرح حال صحابه، متکفل ذکر تمام صحابه نیست بلکه هر یک از مؤلفین این موضوع، آنچه را که از صحابه در حیطه اطلاع و در حدود بررسی او بوده، ذکر کرده است. سپس مؤلف دیگر آمده و آنچه را توانسته از زوایای کتب و آثار، از نام و نشان افرادی از صحابه به دست آورد که سلف او بر آنها وقوف نیافته بر گفتهی مؤلف قبلی اضافه کرده است. جامعترین کتابی که در این زمینه یافتیم کتاب الاصابه فی تمییز الصحابه تألیف ابن حجر عسقلانی است. معالوصف در آغاز کتاب خود مینگارد:
همانا از جمله شریفترین علوم دینی، علم حدیث نبوی صلّی الله علیه و آله و سلّم است و از جمله مهمترین موضوعات در خور شناسایی، تشخیص اصحاب رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و تمییز آنها از کسانی است که بعد از آنها آمدهاند. گروهی از حافظان آنچه را که توانستهاند از افراد نامبرده از صحابه و تابعین پیدا و بر آنها اطلاع یابند، در تألیفات خود گرد آوردهاند. نخستین کسی که من شناختهام که در این موضوع کتاب تصنیف کرده، ابوعبدالله بخرای است که تصنیف جداگانهای در اینباره پرداخته است؛ و ابوالقاسم بغوی و غیر او از نامبرده نقل کردهاند و جمعی از طبقه مشایخ وی نام صحابه را به انضمام طبقه بعدی گرد آوردهاند؛ مانند: خلیفه بن خیاط و محمّد بن سعد و افرادی هم ردیف او مانند: یعقوب بن سفیان و ابوبکر بن ابی خیثمه. در این زمینه گروه دیگری نیز بعد از آنها تصنیفاتی کردهاند؛ مانند: ابوالقاسم بغوی و ابوبکر بن ابوداود و عبدان و آنها که کمی قبل از آنها بودهاند؛ مانند: مطین و ابوعلی بن سکن و ابوحفص بن شاهین و ابومنصور ماوردی و ابوحاتم بن حبان و طبرانی در کتاب المعجم الکبیر و سپس ابوعبدالله بن منده و ابونعیم. سپس مانند: ابوعمر بن عبدالبر، که تصنیف خود را الاستیعاب نامده است، به این اعتبار که گمان برده تمام آنچه را که در کتب قبل از او بوده در آن جمعآوری کرده است. مع الوصف مقدار زیادی از او وت شده که نام نبرده است. ابوبکر بن فتحون در تکمیل کتاب او تألیف جامعی کرده است. گروهی هم در دنبالهی کتاب او تتمههای لطیف تألیف کردهاند و ابوموسی مدینی بر تألیف ابن منده، ذیل بزرگی نوشته است و در عصر اینان مردمانی بودهاند که شمارش آنان مشکل است و همه در این زمینه تصنیف کردهاند تا اینکه قرن هفتم فرا رسید.
در این هنگام عزّالدین ابن اثیر کتاب جامعی تألیف کرد و آن را اسد الغابه نامید و در آن بسیاری از تصانیف قبل از خود را جمع نمود، ولی او هم به پیروی از پیشینیان خود، غیر صحابی را به اصحاب مخلوط کرده و از توجّه و تنبیه بر بسیاری از اوهام که در کتب آنان وجود دارد، غفلت ورزیده است.
سپس حافظ ابو عبدالله ذهبی در کتاب خود نامهایی را که در کتاب ابن اثیر ذکر شده، جدا و بر آنها افزود و کسانی را که وی به غلط از آنها ذکری به میان آورد و یا آنهایی را که صحابی بودن آنها به صحّت نپیوسته، نام برد. در عین حال این اقدام او شامل همه نشد و به مقصود نزدیک نیامد و با تتبّع و کاوشی که کردم به نامهایی برخوردم که نه در کتاب ذهبی است و نه در اصل آن یعنی اسد الغابه. در نتیجه، کتاب بزرگی گرد آوردم و در آن صحابه را غیر صحابه جدا کردم و با همهی این کوششها حتّی بر یک دهم از اسامی صحابه نسبت به آنچه که از ابوزرعه رازی نقل شده، وقوف حاصل نگشت.
ابوزرعه گوید:
پیغمبر در حال وفات کرد که کسانی که او را دیدند و سخن او را شنیدند از مرد و زن بیش از صد هزار تن بودند که همه آنها با وصف دیدار و یا استماع، سخنان حضرت را از او روایت کردهاند.
ابن فتحون پس از ذکر این مطلب در ذیل الاستیعاب گوید:
ابوزرعه این داستان را در جواب پرسش کسی بیان داشته که در خصوص راویان از او سئوال کرد، تا چه رسد به غیر آنها و معالوصف تمام آنها که در الاستیعاب مذکور است، یعنی آنها که به نام یا کنیه ذکر شدهاند، سه هزار و پانصد نفرند.
ابن فتحون ذکر کرده که آنچه را که مطابق شرط او (صحاب استیعاب) استدراک نموده، قریب به این تعداد است:
من به خط حافظ ذهبی خواندهام که در پشت کتاب تجرید خود نوشته بود: شاید همگی هشت هزار نفر باشند، اگر بیش از این تعداد نباشند کمتر از این نیستند. سپس به خط او دیدم که نوشته بود: تمام آنها که در اسد الغابه مذکورند، هفت هزار و پانصد و پنجاه و چهار نفرند.
از جمله چیزهایی که گفتار ابوزرعه را تأیید میکند، راوایات مندرج در صحیحین است از قول کعب بن مالک در داستان تبوک که میگوید: مردم بسیاری حضور داشتند که در دفتری آنها را نمیتوان به شمار آورد.[۱۶]
چنانکه قبلاً اشعار شد: عدّه حاضر در حجه الوداع که با رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم بودند، صد هزار تن یا بیشتر بودند. در این صورت چگونه برای این کتب ممکن بود که نام تمام این گروه عظیم را ثبت و ضبط کنند؟! اصولاً از مجرای طبیعی خارج است که به طور کامل به نام و شرح حال این جمعیّت، احاطه و تسلط یافت. چه بیشتر این گروه در صحراها و کوهسارها و مناطق متفرقه پراکنده بودند و در مجامع و شهرها مراوده و آمد و رفتی نداشتند، مگر برای مقاصد خاص که احیاناً در مواقع اتّفاقی برای به دست آوردن حوایجی، در آن مجامع حاضر میشدند و صحبت و روایتی را درک میکردند و در آنگونه مواقع دیوان محاسبه و دفاتری نبود که نام هر وارد و خارجی ثبت و ضبط گردد و احوال آنان بررسی شود.
در این صورت برای اهل تحقیق میّسر نخواهد بود که به احوال و شئون امّتی احاطه پیدا کنند که وضع آنها چنین است؛ ناجار مصنّفین به ثبت و ضبط نام کسانی مبادرت کردهاند که در روایات بیشتری نامشان برده شده و یا وجود آنها در حوادثی که رخ داده واحد اهمیّت خاصی بوده است. با این کیفیت که بیان شد، اگر نام شخصی در این کتب ذکر نشده، انکار وجود او از حیطه انصاف خارج است و با اصول و مقررات بحث و استدلال، سازش ندارد؛ وانگهی ممکن است مؤلفین کتب شرح حال صحابه، به علّت رده و کفری که در سرانجام زندگی از این شخص مشهود گشت، از ذکر نام او صرفنظر کرده باشند.
«وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یُجادِلُ فِی اللهِ بِغَیْرِ عِلْمٍ وَ لا هُدی وَ لا کتابٍ مُنیرٍ.»[۱۷]
و از [میان] مردم کسی است که درباره خدا بدون هیچ دانش و بیهیچ رهنمود و کتاب روشنی به مجادله میپردازد.
منبع: اقتباسی از ترجمه کتاب الصحیح من سیره النبی الاعظم صلى الله علیه وآله، ج۱۱، علامه سید جعفر مرتضی عاملی.
[۱]ـ معارج: ۱٫
[۲]ـ همان منابع؛ از جمله: الغدیر، ۱/۲۳۹؛ غریب القرآن ابوعبید؛ شفاء الصدور، ابوبکر نقاش؛ الکشف و البیان، ثعلبی؛ تفسیر فرات، ۱۹۰؛ خصائص الوحی المبین، ۸۸؛ کنز الفوائد، کراجکی؛ شواهد التنزیل، ۲/۳۸۱ـ ۳۸۳؛ دعاه الهداه، حسکانی؛ الجامع الاحکام القرآن، ۱۸/۲۷۸؛ تذکره الخواص، ۳۰؛ الاکتفاء، وصابی شافعی؛ فرائد السمطین، ۱/۸۲؛ اقبال الاعمال، ۲/۲۵۱؛ مناقب ال ابیطالب، ۲/۲۴۰؛ بحار الانوار، ۳۷/۱۳۶، ۱۶۲، ۱۷۶؛ الاربعین، ماحوذی، ۱۵۴ـ ۱۶۱؛ الاربعین، شیرازی، ۴۰، ۱۱۵؛ نظم درر السمطین، ۹۳؛ الفصول المهمه، ابن صباغ مالکی، ۴۱؛ جواهر العقدین، سمهودی شافعی؛ تفسیر ابوالسعود، ۹/۲۹؛ السراج المنیر، ۴/۳۶۴؛ ینابیع الموده، ۲/۳۷۰؛ فیض القدیر، ۶/۲۱۸؛ منهاج الکرامه،۱۱۷؛ وسیله المآل، ۱۱۹ـ ۱۲۰؛ نزهه المجالس، ۲/۲۰۹؛ سیره حلبی، ۳/۳۰۲؛ الصراط السوی فی مناقب النبّی (صلّی الله علیه و آله و سلّم)؛ شرح الجامع الصغیر، ۲/۳۸۷؛ معارج العلی فی مناقب المرتضی (علیه السّلام)، صدر العالم؛ تفسیر شاهی، محمّد محبوب العالم؛ شرح المواهب اللدنیه، ۷/۱۳؛ ذخیره المآل، عبدالقادر حفظی؛ الروصه الندیه، ۱۵۶؛ نور الابصار، ۱۵۹؛ المنار، ۶/۴۶۴، الاربعون حدیثاً، ۸۳؛ خلاصه عبقات الانوار، ۸/۳۴۲، ۳۵۷، ۳۶۲، ۳۶۸ـ ۳۷۰؛ المراجعات، ۲۷۴؛ جامع احادیث الشیعه، ۱/۵۲٫
[۳]ـ انفال: ۳۳٫
[۴]ـ نوح: ۲۷٫
[۵]ـ انفال: ۳۳٫
[۶]ـ دخان: ۱۰٫
[۷]ـ التفسیر الکبیر، ۷۲/۴۶۷٫
[۸]ـ النهایه فی غریب الحدیث، ۳/۱۲۴٫
[۹]ـ النهایهه فی غریب الحدیث، ۱/۳۴۵٫
[۱۰]ـ الاصابه، ۱/۳۴۵؛ الخصائص الکبری، ۷۹٫
[۱۱]ـ الاصابه، ۱/۳۴۶۵٫
[۱۲]ـ الاصابه، ۱/۲۷۶۵؛ الخصائص الکبری، ۷۹٫
[۱۳]ـ الخصائص الکبری، ۷۸٫
[۱۴]ـ همان، ۱۷۶٫
[۱۵]ـ فصلت: ۱۳٫
[۱۶]ـ ر. ک: مقدمه الاصابه.
[۱۷]ـ حج: ۸؛ ر.ک: الغدیر، ۱/۲۶۱ـ ۲۷۶٫
پاسخ دهید