پس از آن‌که رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در غدیر خم تبلیغ فرمود آنچه را که بدان مأمور بود و این امر در بلاد شایع و منتشر شد، جابر بن نضیر بن حارث بن کلده عبدری آمد و خطاب به حضرت گفت:

ای محمّد؛ از طرف خداوند ما را امر کردی که گواهی دهیم: معبودی جز خدای یکتا نیست و تو رسول خدایی؛ و به نماز و روزه و حج و زکات. همه را از تو قبول کردیم. تو به این اکتفا نکردی تا این‌که بازوی پسر عمومیت را بلند کردی و او را بر ما برتری دادی و گفتی: «مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِیٌّ مَوْلَاهُ». آیا این امر از خود تو است یا از جانب خداوند؟!

رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود:

قسم به خداوندی که معبودی جز او نیست؛ این امر از جانب خداوند است.

جابر پس از شنیدن این سخن به طرف شتر خود روان شد و می‌گفت:

خدایا؛ اگر آنچه محمّد می‌گوید حق است، سنگی از آسمان بر ما ببار یا عذابی دردناک به ما رسان.

هنوز به شتر خود نرسیده بود که خداوند سنگی به سوی او زد که به سرش خورد و از پشتش خارج شد و او را کشت و خدای متعال، این آیه را نازل فرمود:

«سَأَلَ سائلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ».[۱] سائلی (از کفار) عذابی حتمی را درخواست کرد .

برخی از اهل سنّت گمان می‌برند که سوره معارج مکّی است. این موضوع در روایت منقول از عبدالله بن عبّاس[۲]و عبدالله بن زبیر،[۳] آمده و بدین ترتیب سال‌ها پیش از بیعت غدیر نازل شده است!

از نظر ما درست آن باشد که این سوره در مدینه و پس از واقعه غدیر فرود آمد که خبر ماجرای غدیر خم در همه‌جا منتشر شد و حارث بن نعمان فهری یا جابر بن نضر بن حارث بن کلده عبدری آمد.

علّامه امینی (ره) گوید:

بعید نمی‌نماید که آنچه در این روایت آمده است، درست باشد که وی جابر بن نضر بود؛ زیرا امیر‌المؤمنین علی علیه السّلام پدر وی، نضر را، که در برد اسیر شده بود، به دستور رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم به طریق صبر کشت.[۴]

 ابن تیمیه این حدیث را به موجب وجوهی چند، رد کرد که نموداری از بدنهادی و کینه‌توزی او است و پیوسته خوی ناپسند او در هر موضوع و مسئله چنین بوده که تنها او در مقابل رق مسلمین، به ماجراجویی و انکار اموری برخاسته که نزد همگان مسلم است. دیگران در این‌باره از او پیروی کرده‌اند.[۵]

علّامه امینی (ره) سخنان او را بیان کرده و پاسخ داده است:

 

اشکالات ابن تیمیه به این ماجرا  

 

اشکال اول: داستان غدیر در موقع بازگشت رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم از حجه‌الوداع بود و مردم بر این امر اتّفاق دارند. در حالی‌که حدیث مزبور حکایت از آن دارد که چون این خبر در بلاد، شایع و منتشر شد، حارث نزد پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم آمد که در ابطح بود و ابطح در مکّه واقع است. طبیعت حال ایجاب می‌کند که در مدینه به حضور رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم رسیده باشد.

اشکال دوم: سوره‌ی معارج به اتّفاق دانشمندان، مکّی است و بنابراین ده سال یا بیشتر قبل از واقعه غدیر نازل شده است.

اشکال سوم: سخن خدای متعال:

 «وَ إِذْ قالُوا اللَّهُمَّ إِنْ کانَ هذا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِکَ فَأَمْطِرْ عَلَیْنا حِجارَهً مِنَ السَّماءِ أَوِ ائْتِنا بِعَذابٍ أَلیمٍ».[۶]

و [یاد کن] هنگامی را که گفتند: «خدایا اگر این [کتاب] همان حقِّ از جانب توست پس بر ما از آسمان سنگ‌هایی بباران یا عذابی دردناک بر سر ما بیاورد.

به اتّفاق (مفسران)، بعد از بدر نازل شد. در حالی‌که قصّه غدیر سال‌ها پس از آن بوده است.[۷]

اشکال چهارم: اگر این داستان درست بود، خود آیتی بود مانند آیت اصحاب فیل و چنین آیتی و نظائر آن درخور آن است که به نقل و روایت آن، همّت گماشته شود که انگیزه‌ها برای نقل آن فراوان باشد. در حالی‌که مصنّفان در علم از صاحبان مسانید و صحاح و فضایل و تفسیر و سیره، این قضیه را نادیده گرفته‌اند و جز با این اسناد ناشناس، روایت نمی‌شود. پس دروغ و بی‌اساس است.

اشکال پنجم: حارث نامبرده، به سبب آنچه از خطاب وی به پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم به دست می‌آید، مسلمان بوده است و به ضرورت معلوم است که احدی در عهد پیغمبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم ، به عذاب مبتلا نشده است.

 

در پاسخ می گوییم:

هیچ یک از این ادعاها را نتوان پذیرفت. در این‌جا به تلخیص پاسخ‌های علّامه امینی بسنده می‌کنیم:

پاسخ اشکال نخست

الف) واژه ابطح فقط در برخی روایات آمده است. بنابراین اطلاق سخن به گونه‌ای که از آن به دست آید که اشکال بر همه‌ی روایات وارد است، بی‌مورد باشد.

در برخی متون، روایت است که آمدن شخص مزبور در مسجد بود.[۸]

حلبی در سیره خود تصریح کرده که این موضوع در مسجد مدینه بود.[۹]

ب) واژه ابطح به بطحاء مکّه اختصاص ندارد، بلکه به هر وادی و مسیلی که در آن سنگ‌ریزه و شن باشد، ابطح اطلاق می‌شود.[۱۰]

بخاری و مسلم در صحیحین، احادیثی آورده‌اند که به بطحاء ذوالحلیفه پیوند می‌خورد.[۱۱] رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در بازگشت به مدینه، شتر خود را در بطحاء ذی‌الحلیفه خوابانید و نماز گزارد.

از عبدالله بن عمر روایت شده است:

شبی رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم برای خواب و استراحت در ذی‌الحلیفه فرود آمد. به او گفته شد که همانا در بطحاء با برکتی هستی.[۱۲]

در امتاع الاسماع مقریزی و غیره مذکور است:

هنگامی که پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم از مکّه بازگشت، از منزلگه ابطح داخل مدینه شد و آن‌گاه که در منزلگاه خود در وسط وادی بود، به او گفته شد: همانا تو در بطحاء مبارکی هستی.

این تعبیر در سخن عایشه درباره‌ی موضع قبر پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم نیز وارد شده است.[۱۳]

احادیثی از حذیفه بن اسید و عامر بن لیلی در روایات غدیر بیان می‌شود. آن دو گویند: رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در بازگشت از حجه‌الوداع چون به جحفه رسید، غدقن فرمود که احدی زیر درختان سمره فرود آید که در بطحاء نزدیک به هم واقع بود.[۱۴]

از بطحاء واسط، بطحاء ذوالحلیفه، بطحاء ابن ازهر و بطحاء مدینه هم که از بطحاء مکّه بهتر باشد،[۱۵]سخن به میان آورده‌اند. بطحاوی علوی به جدّ خود نسبت دهد که گفت:

و بطحا المدینه لی منزل             فیا حّذا ذاک من منزل

« و بطحاء مدینه منزل و جایگاه من است، و چه نیکو جایگاهی است».

شهاب‌الدین معروف به حیص بیص (در گذشته‌ی پانصد و هفتاد و چهار هجری و مدفون در مقابر قریش)، در سوگواری اهل بیت و از زبان آن‌ها خطاب به ستمکاران که به کشتن آن‌ها بر خدای متعال تجرّی کردند، گوید:

         ملکنا فکان العفو منّا سجیّه             فلمّا ملکتم سال بالدّم ابطح‏

        و حللتم قتل الاسارى و طالما             غدونا على الأسر نعفّ و نصفح‏[۱۶]

« فرمانروا شدیم، عفو و بخشایش از ما خلق و طبیعتی شد، ولی هنگامی که شما به فرمانروایی رسیدید، مسیل‌ها از خون جاری گشت؛

و کشتن اسیرها را حلال شمردید و بسا اوقات که ما از اسرا عفو و اغماض کردیم، و از کیفر آنان دست‌بردار شدیم».

یوم‌البطحاء منسوب به بطحاء ذی‌قار، یکی از روزهای معروف ایام العرب است.

از جمله شعری است کنسوب به امیرالمؤمنین علیه السّلام که خطاب به ولید بن مغیره فرمود:

          یُهَدِّدُنِی بِالْعَظِیمِ الْوَلِیدُ             فَقُلْتُ أَنَا ابْنُ أَبِی طَالِبِ‏

         أَنَا ابْنُ الْمُبَجَّلِ بِالْأَبْطَحَیْنِ             وَ بِالْبَیْتِ مِنْ سَلَفِی غَالِب‏

« مرا ولید به چیزی بزرگ تهدید می‌کند، در جواب گفتم: من فرزند ابی‌طالب هستم؛

من فرزند کسی هستم که در دو ابطح مکّه و مدینه به بزرگواری معروف است، و در خاندان دو قبیله اجداد غالب».

میبدی گوید: منظورش، ابطح مکّه و مدینه است.[۱۷]

پاسخ اشکال دوم

الف) آنچه از اجماع و اتّفاق مذکور حاصل می‌شود این است که مجموع سوره‌ی معارج، مکّی است نه جمیع آیات آن. بنابراین ممکن است این آیه به خصوص مدنی باشد؛ چنان‌که در بسیاری از سوره‌ها نظیر دارد.

ممکن است چنین ایراد شود که: متیقن در مکّی یا مدنی بودن سوره‌ای آن است که آیات اوّلیه یا آیه‌ای که نام سوره از آن گرفته شده، چنان باشد.

پاسخ می دهیم:

۱٫‌ ترتیبی که در آیات و سوره، ملاحظه می‌شود به مقتضای توقیف است نه ترتیب نزول. بنابراین امکان دارد نزول این آیات متأخر باشد و مقدّم داشتن آن‌ها بر آیاتی که قبلاً نازل شده، به سبب توقیف باشد هر چند ما به حکمت این امر واقف نباشیم. همان‌طور که در اکثر موارد ترتیب در آیات و سوره قران،‌به حکمت آن وقوفی نداریم و چه بسا نظیر دارد. از جمله:

سوره‌ی کهف که مکّی است، جز هفت آیه از ابتداء آن.

سوره‌ی عنکبوت که مکّی است، جز ده آیه از ابتداء آن.

سوره‌ی مطفّفین که مکّی است، مگر آیه‌ی اوّل آن، که نام سوره از آن گرفته شده است.

سوره‌ی لیل که مکّی است،‌ مگر آیه‌ی اوّل که نام سوره از آن گرفته شده است.

سوره‌های بسیار دیگری هم وجود دارد که هر چند مکّی است، امّا آیاتی مدنی در آن‌ها آمده است. مثل: هود، رعد، ابراهیم، اسراء، مریم، حج، فرقان، نمل، قصص، قمر، واقعه و مدثر.

  1. برخی سوره‌های مدنی وجود دارد که آیاتی مکّی در آن‌ها آمده است؛ مانند:

سوره‌ی مجادله که مدنی است، مگر ده آیه اوّل آن، که نام سوره هم از آن‌ها گرفته شده است.

سوره‌ی بلد که مدنی است، مگر چهار آیه‌ی اوّل آن، که نام سوره از آیه نخست آن گرفته شده است.

ب) حتّی اگر بپذیریم که این سوره مکّی است موجب ابطال روایتی نخواهد شد که تصریح دارد این آیه، به مناسبت غدیر نازل شد. ممکن است این آیه دوباره نازل شده باشد؛ مانند بسیاری از آیات که علما تصریح کرده‌اند که از نظر پند و یادآوری و یا از لحاظ اهتمام به شأن آن و یا به جهت اقتضا در مورد، که نزول بیش از یک‌بار آن را ایجاب کند. نظیر: بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ؛ و اوّل سوره‌ی روم؛ و آیه‌ی روح و آیات:

«ما کانَ لِنَّبِیِّ وَ الَّذینَ آمَنُوا یَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِکینَ وَ لَوْ کانُوا أُولی قُرْبی مِنْ بَعْدِ ما تَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُمْ أَصْحابُ الْجَحیِم.»[۱۸]

بر پیامبر و کسانی که ایمان آورده‌اند سزاوار نیست که برای مشرکان ـ پس از آن‌که برایشان آشکار گردید که آنان اهل دوزخند ـ طلب آمرزش کنند هر چند خویشاوند [آنان] باشند.

وَ أَقِمِ الصَّلاهَ طَرَفَیِ النَّهارِ وَ زُلَفاً مِنَ اللَّیْلِ إِنَّ الْحَسَناتِ یُذْهِبْنَ السَّیّئاتِ ذلِک ذِکری لِلذَّاکرینَ.[۱۹]

و در دو طرف روز [= اوّل و آخر آن] و نخستین ساعات شب نماز را برپا دار زیرا خوبی‌ها، بدی‌ها را از میان می‌برد. این برای پندگیرندگان، پندی است.

أَلَیْسَ اللهُ بِکَافٍ عَبْدَهُ وَ یُخَوِّفُونَکَ بِالَّذِینَ مِن دُونِهِ وَ مَن یُظْلِلِ اللهُ فَمَا لَهُ مِنْ هَادٍ.[۲۰]

آیا خدا کفایت کننده‌‌ی بنده‌اش نیست؟ و [کافران] تو را از آن‌ها که غیر اویند می‌ترسانند و هر که را خدا گمراه گرداند، برایش راهبری نیست.

«وَ إِنْ عاقَبْتُمْ فَعاقِبُوا بِمِثْلِ ما عُوقِبْتُمْ بِهِ وَ لَئِنْ صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَیْرٌ لِلصَّابِرینَ»[۲۱]

و اگر عقوبت کردید همان‌گونه که مورد عقوبت قرار گرفته‌اید [متجاوز را] به عقوبت رسانید و اگر صبر کنید، البتّه آن برای شکیبایان بهتر است.

تا آخر سوره‌ی نحل.

و سوره‌ی فاتحه الکتاب که یک‌بار در مکّه به هنگام واجب شدن نماز، نازل شد و بار دیگر در مدینه به هنگام برگردانیدن قبله؛ و به همین جهت مثانی نامیده می‌شود.

پاسخ اشکال سوم

گویا این مرد گمان می‌کند، نظر راویان احادیثی که مؤیّد همدیگرند، این است که حارث بن نعمان آنچه بر زبان آورده از آیه کریمه‌ای است که که پیش‌تر نازل شده و او آن را در قالب دعا درآورده و آن روز بیان داشته است. در صورتی‌که خواننده این اخبار به خوبی درک می‌کند که این گمان، درست نیست و یا این‌که این مرد چنین گمان کرد که در آیاتی که سابقاً نازل شده مانعی هست که کسی به آن سخن گوید مگر در این روایت جز این ذکر شده که این مرد مرتدّ (حارث یا جابر) چنین کلماتی را بر زبان آورده است؟ این مطلب چه ربطی به زمان نزول آیه دارد؟ این آیه هر موقع که نازل شده، بدر یا احد به جای خود، امّا هیچ منعی در کار نباشد که این مرد همان را بر زبان آورد و کفر خود را به آن آشکار سازد. شاید وی آیه را پیش از این شنیده و ترجیح داده آن را در دعای خود به کار برد تا شدّت عناد و حق‌ستیزی خویش را هر چه بیشتر آشکار سازد. کفّار قبل از او نیز، الحاد خود را در همین قالب آشکار کردند! مطلب معلوم است! ابن تیمیه می‌خواهد با تعداد اشکالاتی که طرح می‌کند، به‌زعم خود یک مطلب حق و ثابت را ابطال کند!!

پاسخ اشکال چهارم

الف) قیاس این داستان که یک حادثه فردی بوده با داستان اصحاب فیل نامناسب، ناروا و گزاف است!! چه این حادثه در اجتماع آن روز، زمینه مناسب و کیفیتی که توجّه و اعتناء عمومی را به خود جلب کند، نداشته است. در عین حال هدف و مقصود گروهی که شاهد این امر بودند، اقتضا داشت که پرده فراموشی بر آن بکشند. همان‌طور که اصل موضوع (ولایت در غدیر خم) را به عمد در پرده نسیان کشیدند و به قدری برای ابطال آن جدّ و جهد کردند که نزدیک بود به هدف و مقصود خود نایل گردند و با اشتباه کاری و توطئه‌های متعصّبانه وضع را دگرگون سازند! ولی خدای توانا به رغم بدخواهان و ناسپاسان نور خود را تابان و به کمال می‌رساند.

حادثه اصحاب فیل حادثه‌ای بزرگ و مهم بود و از آیات باهره الهی که گروه عظیمی را دچار بدبختی و هلاکت کرد؛ به طوری‌که بر جهانیان مشهود گشت و امّتی را که باید روزی مترقی‌ترین امم باشد، از کید آنان نجات بخشید و موجبات بقاء و استقرار آن امّت و برقرای و عظمت مقدسات و پایگاه یگانه پرستی او (کعبه) را که باید طواف گاه امم و مرکز زیارت و عبودیت معتقدان باشد که رموز خیر و برکات را دربردارد، امضاء فرمود و در نتیجه آن واقعه، اکنون پس از قرن‌ها بزرگ‌ترین مظاهر پرستش‌گاه خدایی است.

بنابراین دواعی و مقاصد در حادثه نخست، اصحاب فیل، غیر از دواعی و مقاصدی است که در واقعه مورد بحث موجود است و قیاس آن دو به هم تحکم است و زورگویی و اغماض از حق. کما این‌که این فرق و تفاوت در میان معجزات پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم ، به خوبی آشکار است. بر همین مبنا، بعضی از معجزات آن حضرت، فقط با اخبار آحاد نقل شده و در مقابل، بعضی دیگر از حدّ تواتر هم تجاوزن کرده است. بعضی از معجزات، بدون این‌که توجّه و اعتنایی به سند آن بشود، مورد اتّفاق و قبول عموم مسلمین است. این اختلاف و تفاوت مربوط به خود آن معجزه‌هاست که از حیث عظمت و اهمیّت یا شرایط و مقارنات متفاوت و مختلف بود.

ب) ادعای ابن تیمیّه دایر بر این‌که طبقات مصنّفین، این موضوع را به اهمال گذرانده‌اند، گزاف‌گویی دیگری است. در صفحات گذشته روایات مصنّفین این واقعه را ذکر کردیم که همه از پیشوایان علم و حاملان تفسیر و حافظان حدیث و ناقلان تاریخ می‌باشند و کتب رجال و شرح حال بزرگانف متضمّن فضایل بسیار آن‌هاست و دانشمندان، یکی پس از دیگری، مراتب درایت و شخصیّت آن ها را ستوده‌اند.

ج) نمی‌دانیم مقصود این مرد چیست و فرد مشارالیه او کیست؟ زیرا روایاتی که در این زمینه ذکر شد، به حذیفه بن یمان صحابی و سفیان بن عیینه،‌منتهی گشت که پیشوایی او در علم و حدیث و تفسیر، معروف است و در روایت، مورد اعتماد عالمان مکتب خلافت. این از نظر شخصیّت که برخلاف تصور و ادعای ابن تیمیّه در نهایت شهرت معروفیت و موصوف به ثقه و امانت می‌باشد.

د) از لحاظ اسناد به این دو نفر، نیز حفاظ و محدّثین و مفسران و اهل تحقیق این اسناد را شناخته و درخور ذکر و اعتماد دانسته و بدون تردید و انکاری، آیه‌ای از قرآن کریم و ذکر حکیم را بدین اسناد تفسیر کرده‌اند و اینان از کسانی نیستند که با اسناد کم ارج و روایات پست و سست، قرآن را تفسیر کنند؛ بلی، سابقه امر چنین است و روش اهل دانش چنین بوده، ولی ابن تیمیّه سند را منکر و ناشناس پنداشته و در متن آن نیز به مناقشه پرداخته است؛ زیرا هیچ‌چیز از این قبیل با روش ناهموار او تطبیق نمی‌کند.

پاسخ اشکال پنجم

الف) این حدیث همان‌طور که اسلام حارث یا جابر را ثابت می‌کند، ارتداد و خروج او از اسلام را نیز دربردارد؛ زیرا فرموده پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم را رد و در آنچه از طرف خدای متعال خبر داده، شک و تردید کرد و پس از این بود که عذاب بر او نازل شد، نه در هنگام مسلمانی وی بلکه بعد از کفر و ارتداد، عذاب بر او رسید. این مرد پس از شنیدن حدیث غدیر، در نبوّت پیغمبر شک کرد.

ب) گذشته از این، کسانی هم بوده‌اند که با وصف اسلام به علّت تجرّی به ساحت قدّس نبوّی، مشمول عقوبت واقع شده‌اند؛ مانند جمره، دختر حارث و بعضی دیگر که داستان آن‌ها در جواب اشکال چهارم ذکر شد. برای تأیید این موضوع کافی است بدانیم، مسلم در صحیح خود از سلمه بن اکوع روایت کرده است:

مردی در حضور پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم با دست چپ غذا خورد. حضرت به او فرمود: با دست راست غذا بخور. گفت: نمی‌توانم (در صورتی که می‌توانست). پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: از دست چپ ناتوان شوی. در نتیجه هیچ‌گاه نتوانست دست چپ خود را به دهان رساند!

پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم برای عیادت، بر عرب صحرایی وارد شد. رسم پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم این بود که هر وقت به عیادت مریض می‌رفت، می‌فرمود: باکی نیست. بر حسب همین رویه، این سخن را به آن مرد هم فرمود. عرب بیمار در جواب پیامبر گفت: چنین نیست و بلکه تب است که بر مرد سالخورده هجوم کرده و او را به قبر می‌برد. رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: حال که چنین پنداشتی، چنین باشد. آن عرب روز بعد را به شام نرسانید و جان سپرد.[۲۲]

رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم قدغن فرموده ود که نمازگزار در حال نماز به آراستن موی خود پردازد. مردی را دید که در حال نماز چنین می‌کند. به او فرمود: خدا موی تو را زشت گرداند. در نتیجه موی آن مرد ریخت و اصلع شد.[۲۳]

 

 

منبع: اقتباسی از ترجمه کتاب الصحیح من سیره النبی الاعظم صلى الله علیه وآله، ج۱۱، علامه سید جعفر مرتضی عاملی.


[۱]ـ الغدیر، ۱/۲۳۹؛ از: غریب القرآن ابوعبید و منابع انبوه دیگر، از جمله: شفاء الصدور، ابوبکر نقاش؛ الکشف و البیان، ثعلبی؛ تفسیر فرات، ۱۹۰؛ خصائص الوحی المبین، ۸۸؛ کنز الفوائد، کراجکی؛ شواهد التنزیل، ۲/۳۸۱ـ ۳۸۳؛ دعاه الهداه، حسکانی؛ الجامع الاحکام القرآن، ۱۸/۲۷۸؛ تذکره الخواص، ۳۰؛ الاکتفاء، وصابی شافعی؛ فرائد السمطین، ۱/۸۲؛ اقبال الاعمال، ۲/۲۵۱؛ مناقب آل ابی‌طالب، ۲/۲۴۰؛ بحار الانوار، ۳۷/۱۳۶؛ ۱۶۲، ۱۷۶؛ الاربعین، ماحوذی، ۱۵۴ـ ۱۶۱؛ الاربعین، شیرازی، ۴۰، ۱۱۵؛ نظم درر السمطین، ۹۳؛ الفصول المهمه، ابن صباغ مالکی، ۴۱؛ جواهر العقدین، سمهودی شافعی؛ تفسیر ابوالسعود، ۹/۲۹؛ السراج المنیر، ۴/۳۶۴؛ ینابیع الموده، ۲/۳۷۰؛ فیض القدیر، ۶/۲۱۸؛ منهاج الکرامه، ۱۱۷؛ وسیله المآل، ۱۱۹ـ ۱۲۰؛ نزهه المجالس، ۲/۲۰۹؛ سیره حلبی، ۳/۳۰۲؛ الصراط السوی فی مناقب النبی (صلّی الله علیه و آله و سلّم)، شرح الجامع الصغیر، ۲/۳۸۷؛ معارج العلی فی مناقب المرتضی (علیه السّلام)، صدر العالم؛ تفسیر شاهی، محمّد محبوب العالم؛ شرح المواهب اللدنیه، ۷/۱۳؛ ذخیره المآل، عبدالقادر حفظی؛ الروضه الندیه، ۱۵۶؛ نور الابصار، ۱۵۹؛ المنار، ۶/۴۶۴؛ الاربعیون حدیثاً، ۸۳؛ خلاصه عبقات الانوار، ۸/۳۴۲، ۳۵۷، ۳۶۲، ۳۶۸ـ ۳۷۰؛ المراجعات، ۲۷۴؛ جامع احادیث الشیعه، ۱/۵۲٫

[۲]ـ الدر المنثور، ۶/۲۶۳؛ سعد السعود، ۲۹۱؛ ر.ک: فتح القدیر، ۵/۲۸۷؛ المیزان، ۶/۵۶؛ ۲۰/۱۱؛ لباب النقول، ۲۰۲؛ تفسیر ابن ابی‌حاتم، ۱۰/۳۳۷۲٫

[۳]ـ الدر المنثور، ۶/۲۶۳؛ المیزان، ۶/۵۶٫

[۴]ـ الغدیر، ۱/۲۳۹؛ پاورقی.

[۵]ـ ر. ک: منهاج السنه النبویه، ۴/۱۳؛ المنار، ۶/۴۶۴ به بعد.

[۶]ـ انفال: ۳۲٫

[۷]ـ الغدیر، ۱/۲۳۹؛ از: غریب القران ابوعبید و منابع انبوه دیگر، از جمله: شفاء الصدور، ابوبکر نقاش؛ الکشف و البیان، ثعلبی؛ تفسیر فرات، ۱۹۰؛ خصائص الوحی المبین، ۸۸؛ کنز الفوائد، کراجکی؛ شواهد التنزیل، ۲/۳۸۱ـ ۳۸۳؛ دعاه الهداه، حسکانی؛ الجامع الاحکام القرآن، ۱۸/۲۷۸؛ تذکره الخواص، ۳۰؛ الاکتفاء، وصابی شافعی؛ فرائد السمطین، ۱/۸۲؛ معارج الوصول، زرندی حنفی؛ نظم درر السمطین، ۹۳؛ اقبال الاعمال، ۲/۲۵۱؛ مناقب ال ابی‌طالب، ۲/۲۴۰؛ بحار الانوار، ۳۷/۱۳۶، ۱۶۲، ۱۷۶؛ الاربعین، ماحوذی، ۱۵۴ـ ۱۶۱؛ الاربعین،‌ شیرازی، ۴۰، ۱۱۵؛ الفصول المهمه، ابن صباغ مالکی، ۴۱؛ جواهر العقدین، سمهودی شافعی؛ تفسیر ابوالسعود، ۹/۲۹؛ السراج المنیر، ۴/۳۶۴؛ ینابیع الموده، ۲/۳۷۰؛ فیض القدیر، ۶/۲۱۸؛ منهاج الکرامه،۱۱۷؛ وسیله المآل، ۱۱۹ـ ۱۲۰؛ نزهه المجالس، ۲/۲۰۹؛ سیره حلبی، ۳/۳۰۲؛ الصراط السوی فی مناقب النبّی (صلّی الله علیه و آله و سلّم)؛ شرح الجامع الصغیر، ۲/۳۸۷؛ معارج العلی فی مناقب المرتضی (علیه السّلام)، صدر العالم؛ تفسیر شاهی، محمّد محبوب العالم؛ شرح المواهب اللدنیه، ۷/۱۳؛ ذخیره المآل، عبدالقادر حفظی؛ الروصه الندیه، ۱۵۶؛ نور الابصار، ۱۵۹؛ المنار، ۶/۴۶۴٫

[۸]ـ تذکره الخواص، ۳۰؛ الغدیر، ۱/۲۴۸؛ از: آن و معارج العلی، محمّد صدر العالم؛ العدد القویه، ۱۸۵؛ خلاصه عبقات الانوار، ۸/۳۶۸٫

[۹]ـ الغدیرف ۱/۲۴۸؛ سیره حلبی، ۳/۲۷۴؛ شرح احقاق الحق، ۴/۴۴۲٫

[۱۰]ـ ر.ک: معجم البلدان، ۲/۲۱۳ـ ۲۱۵؛ الغدیر، ۱/۲۵۰؛ عمده القاری، ۱۰/۱۰٫

[۱۱]ـ صحیح بخاری، ۱/۱۸۳؛ ۲/۵۵۶؛ ر.ک: صحیح مسلم، ۳/۱۵۴ـ ۱۵۵؛ ۴/۱۰۶؛ التمهید، ابن عبد البر، ۱۵/۲۴۳؛ ۲۴/۴۲۹؛ تاریخ مدینه دمشق، ۲۲/۲۲۶؛ سنن نسائی، ۵/۱۲۷؛ سنن ابوداود، ۱/۴۵۳؛ عمده القاری، ۹/۱۴۶؛ ۱۰/۱۰۲؛ السنن الکبری، بیهقی، ۵/۲۴۴ـ ۲۴۵؛ التمهید، ابن عبد البر، ۱۵/۲۴۳؛ ۲۴/۴۲۹؛ الاستذکار، ۴/۳۳۹؛ معرفه السنن و الآثار، ۳/۳۳۹؛ السنن الکبری، نسائی، ۲/۳۳۰؛ الموطّأ، ۱/۴۰۵؛ الغدیر، ۱/۲۴۸؛ مسند احمد، ۲/۲۸، ۸۷، ۱۱۲، ۱۱۹، ۱۳۸٫

[۱۲]ـ امتاع الاسماع، ۲/۱۲۲؛ الغدیر، ۱/۲۴۸؛ سبل الهدی و الرشاد، ۸/۴۸۵؛ ر.ک: مسند احمد، ۲/۹۰، ۱۳۶؛ سنن نسائی، ۵/۱۲۷؛ صحیح بخاری، ۲/۱۴۴؛ ۳/۷۱؛ ۸/۱۵۵؛ صحیح مسلم، ۴/۱۰۶؛ شرح صحیح مسلم، نووی، ۹/۱۱۵؛ السنن الکبری، بیهقی، ۵/۲۴۵٫

[۱۳]ـ مصابیح السنه، ۱/۸۳؛ اعانه الطالبین، ۲/۱۳۵؛ المحلّی ۵/۱۳۴؛ الجوهر النقی، ۴/۳؛ مسند ابویعلی، ۸/۵۳؛ تاریخ الامم و الملوک، ۲/۶۱۴؛ تاریخ المدینه، ۳/۹۴۵؛ البدایه و النهایه، ۵/۲۹۳؛ التنبیه و الاشراف، ۲۵۱؛ تهذیب الکمال، ۲۲/۱۵۸؛ الطبقات الکبری، ۳/۲۰۹؛ الدرایه فی تخریج احادیث الهدایه، ۱/۲۴۲؛ نصب الرأیه، ۲/۳۵۸؛ سبل الهدی و الرشاد، ۱۲/۳۴۲؛ سیره ابن کثیر، ۴/۵۴۱؛ تحفه الاحوذی، ۴/۱۳۰؛ عمده القاری، ۸/۲۲۴؛ فتح الباری، ۳/۲۰۴؛ السنن الکبری، بیهقی، ۴/۳؛ المستدرک علی الصحیحین، ۱/۳۶۹؛ سنن ابوداود، ۲/۸۴؛ نیل الاوطار، ۴/۱۲۹؛ سبل السلام، ۲/۱۱۰؛ تلخیص الحبیر، ۵/۲۲۵؛ فیض القدیر، ۴/۱۵۳٫

[۱۴]ـ ر.ک: الغدیر، ۱/۱۰؛ ۲۶؛ ۲۴۹؛ معج البلدان، ۲۱۳ـ ۲۲۲؛ البلدان، یعقوبی، ۸۴؛ الفصول المهمه، ابن صباغ مالکی، ۱/۲۴۱؛ خلاصه عبقات الانوار، ۷/۱۵۵؛ ۲۴۹؛ شرح احقاق الحق، ۶/۳۴۲؛ الاربعین، ماحوزی، ۱۳۹٫

[۱۵]ـ معجم البلدان، ۱/۴۴۴٫

[۱۶]ـ ر. ک: دیوان حیص بیص، ۳/۴۰۴؛ خلاصه عبقات الانوار، ۸/۳۹۱؛ الغدیر، ۱/۲۵۵٫

[۱۷]ـ ر. ک: شرح دیوان امیر المؤمنین (علیه السّلام)، ۱۹۷؛ بحار الانوار، ۳۴/۳۹۷؛ الغدیر، ۱/۲۵۲٫

[۱۸]ـ توبه: ۱۱۳٫

[۱۹]ـ هود: ۱۱۴٫

[۲۰]ـ زمر: ۳۶٫

[۲۱]ـ نحل: ۱۲۶٫

[۲۲]ـ صحیح بخاری، ۵/۲۲۷٫

[۲۳]ـ اعلام النبوه، ماوردی، ۸۱٫