در کتب تاریخی نقل شده است که روزی ناقه ی پیامبر اکرم گم شد و عده ای به دنبال آن روانه شدند و آن را پیدا نکردند. اما عده ای از منافقان گم شدن ناقه حضرت، را دستاویزی برای تشکیک در نبوّت قرار میدادند و شبههافکنی می کردند که نمیداند، شترش کجاست و همین جهل را به زعم خود، دلیل آن میشمردند که پیامبر نباشد! در این نوشتار به شرح این ماجرا و نکاتی در مورد علم پیامبر و استفاده پیامبر از این ماجرا جهت شناخت منافقان می پردازیم.
پس از آنکه رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) به سوی تبوک حرکت فرمود، در یکی از منازل ماده شتر آن حضرت گم شد و اصحاب به جستوجوی آن بر آمدند. عماره بن حزم ـ از اصحاب بیعت عقبه و بدری ـ پیش رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) بود.
از کسانی که همراه عماره و از دسته او بودند کسی است به نام زید بن لصیت که از یهودیان بنیقینقاع بود و بعداً اسلام آورد، سپس منافق شد و خباثت و خیانت یهود در نهاد او بود و آشکارا از منافقان طرفداری میکرد. این زید در دسته عماره بود. در غیاب عماره و هنگامی که عماره در حضور پیامبر بود، گفت: محمد چنین تصور میکند که نبی است و اخبار آسمانی را برای شما خبر میدهد و حال آنکه نمیداند ناقهاش کجاست.
در این هنگام رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: منافقی چنین میگوید که محمّد میپندارد پیامبر است و از اخبار آسمانی به شما خبر میدهد و حال آنکه نمیداند ماده شترش کجاست؟!، به خدا قسم من چیزی غیر از آنچه خدا به من تعلیم دهد نمی دانم و هم اکنون خداوند مرا به محل آن رهنمون فرمود و او در این درّه در فلان شکاف است و افسارش به درختی گیر کرده و همان جا مانده است. پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) با دست به آن شکاف و تنگه میان دو کوه اشاره کرد و فرمود: حالا بروید و آن را بیاورید! رفتند و حیوان را آوردند.
عماره پیش همسفران خود برگشت و گفت: جای تعجّب است که منافقی چنین و چنان گفته است و رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) آن را برای ما نقل کرد. مردی از همسفران عماره که پیش رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) نرفته و همان جا مانده بود، به عماره گفت: پیش از اینکه تو بیایی، زید این حرفها را میزد.
گوید: عماره به زید بن لصیت حمله برد و به گردن او مشت میزد و میگفت: نمیدانستم در دسته همسفران من چنین آدم زرنگی بوده باشد! ای دشمن خدا؛ از گروه ما بیرون برو![۱]
در غزوههای مختلف تکرار شده است که ناقه رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) گم میشد و آن حضرت اصحاب را به حیوان دلالت میفرمود. در نتیجه روشن میشد که خداوند متعال از طریق وحی پیامبرش را حمایت میکند و کید منافقان را باطل و توطئه آنان را برملا میسازد.
دقیقاً همین ماجرا در غزوه تبوک تکرار شد.
شکاکان و منافقان
ایراد منافقان، یهودیان و شکاکان به رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) در موضوع علم پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) از غیب متمرکز است. آنان گم شدن ناقه حضرت، را دستاویزی برای تشکیک در نبوّت قرار میدهند و شبههافکنی میکنند که نمیداند، شترش کجاست و همین جهل را به زعم خود، دلیل آن میشمرند که پیامبر نباشد! آنان این شبهه را مسلّم و قطعی تلقی میکنند، چنانکه گویی حکم عقل است و اقتضای فطرت همه مردمان. از اینرو یهودی به مشرک و مشرک به مسلمان القا میکند که این یک امر بدیهی است و دلیلی قاطع بر آنکه محمّد (صلّی الله علیه و آله و سلّم)، پیغمبر خدا نیست.
در جایی نقل نشده است که رسول اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) در اینباره با آنان مناقشه یا سخنشان را رد کرده باشد، بلکه پاسخی در خور همین تحدّی داده، جای ناقه را بیان و حال حیوان و سرانجام آن را به دقّت توصیف فرموده است. با ظهور درستی گفتار پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) در اینباره، خداوند متعال توطئه آنان را نقش بر اب و دروغ رسوایشان را برملا کرد و همه تلاشهای نامیمون دشمنان حضرت را ناکام و بدفرجام ساخت.
رسول اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) پیوند خود با خدا را مورد تأکید قرار میدهد و به صراحت اعلام میکند که علم خویش را از پروردگار متعال دریافت میکند و آنچه را به آنان میگوید، از خداوند گرفته است.
هدف از این کار
داستان ناقه پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) آشکار ساخت که همه آنچه اتّفاق افتاد، بهخواست خداوند متعال بوده است. شاید هدف دو چیز بود:
۱٫ ترسیخ و تقویت ایمان مردم خصوصاً آن دسته از مسلمانان که پس از فتح مکّه به آیین گرویدهاند. از طریق گشودن روزنههایی به سوی غیب الهی و نزدیک کردن آنان به حقایق از راه تجسم آن در مصداقهای حسی و قابل مشاهده.
تبیین این نکته که هنوز شکاکان و منافقان در میان مردم حضور دارند و بر ضدّ دین و مسلمانان توطئه میکنند و بر مردم است که متوجّه این موضوع باشند تا در تنگنای هلاکت و نابودی قرار نگیرند که چهبسا همین کینهتوزان برایشان نقشه کشیدهاند. خصوصاً که رحلت پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) نزدیک میشود و آن گرامی از حقیقت توطئهها و برنامههای غرضورزان دنیاخواه برای غصب خلافت و سیطره بر منصب جانشینی پیغمبر آگاه بود.
شاید فریاد عماره بن حزم که چون موضوع روشن شد و دانست که زید این سخن را گفته است؛ دلیل آن باشد که این سیاست به بار نشسته بود و این یکی از همان آثار است. آنجا که:
عماره به زید بن لصیت حمله برد و به گردن او مشت می زد و می گفت: نمی دانستم در دسته همسفران من چنین آدم زرنگی بوده باشد! ای دشمن خدا؛ از گروه ما بیرون برو!
منبع: اقتباسی از ترجمه کتاب الصحیح من سیره النبی الاعظم صلى الله علیه وآله، ج۱۰
[۱]ـ سبل الهدی و الهدی، ۵/۴۴۸ـ ۴۴۹؛ تاریخ الامم و الملوک، ۲/۳۷۱؛ سیره ابن هشام، ۴/۹۵۰٫
پاسخ دهید