مذاکره و پیشنهاد مباهله

از عبدالله بن عبّاس و ازرق بن قیس نقل است:

رسول خدا هیئت نجران را به اسلام دعوت کرد.

عاقب، عبدالمسیح و سیّد، ابوحارثه بن علقمه گفتند: ای محمّد؛ اسلام آورده‌ایم.

فرمود: دروغ می‌گویید.

گفتند: چرا؛ پیش از این اسلام آورده‌ایم.

فرمود: دروغ می‌گویید. سه چیز در شماست که شما را از مسلمانی بازمی‌دارد: صلیب را می‌پرستید و گوشت خوک می‌خورید و گمان می‌برید که خدا فرزند دارد!

آنان از رسول خدا صلی الله علیه و آله پرسیدند و رسول خدا صلی الله علیه و آله از آنان و همچنان این پرسش و پاسخ ادامه داشت و هر دو طرف از هم سؤال‌هایی ناپرسیده داشتند، تا این‌که از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله پرسیدند:

نظر تو درباره عیسی بن مریم چیست؟ ما مسیحی هستیم و به میان قوم خود برمی گردیم. خوشحال می‌شویم اگر پیامبر هستی، نظر تو را درباره او بدانیم.

رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:

امروز درباره او نظری ندارم؛ بمانید تا شما را از سخن خداوند درباره عیسی خبر دهم.[۱]

عبدالله بن حارث زبیدی گفت که از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنید که می‌فرمود:

میان من و اهالی نجران پرده‌ای افتاد، نه من آنان را می‌دیدم و نه آنان مرا می‌دیدند.

این از شدّت مکری بود که به رسول خدا صلی الله علیه و آله می‌ورزیدند.[۲]

ابن جدیر و ابن ابی حاتم از عبدالله بن عبّاس و محمّد بن سعد ازرق بن قیس و ابن جریر از سدی و ابن منذر و ابن جریر از ابوجریح، روایت کرده‌اند:

مسیحی های نجران گفتند: ای محمّد؛ چرا یار ما را ناسزا می‌گویی؟

فرمود: یار شما کیست؟

گفتند: عیسی پسر مریم؛ گمان می‌بری که بنده است!

فرمود: شگفتا! او بنده خدا و روح و کلمه او است که در مریم افکند و روحی از خداوند است،

آنان خشمگین شدند و گفتند: نه! لیکن او خداوند است که از ملک خویش فرود آمد و به درون مریم وارد گردید.

آن‌گاه از او خارج شد؛‌ و قدرت و امر خود را به ما نشان داد. آیا هرگز انسانی دیده‌ای که بدون پدر آفریده شود؟!

خداوند نازل فرمود:

«لَقَدْ کَفَرَ الَّذینَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْمَسیحُ ابْنُ مَرْیَمَ قُلْ فَمَنْ یَمْلِکُ مِنَ اللَّهِ شَیْئاً إِنْ أَرادَ أَنْ یُهْلِکَ الْمَسیحَ ابْنَ مَرْیَمَ وَ أُمَّهُ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ جَمیعاً وَ لِلَّهِ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَیْنَهُما یَخْلُقُ ما یَشاءُ وَ اللَّهُ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدیرٌ».[۳]

کسانی که گفتند: «خدا همان مسیح پسر مریم است» مسلّماً کافر شده‌اند. بگو: اگر [خدا] اراده کند که مسیح پسر مریم و مادرش و هر که را که در زمین است، جملگی به هلاکت رساند، چه کسی در مقابل خدا اختیاری دارد؟ فرمانروایی آسمان‌ها و زمین و آنچه میان آن دو است، از آن خداست. هر چه بخواهد می‌آفریند و خدا بر هر چیزی تواناست.

«إِنَّ مَثَلَ عیسى‏ عِنْدَ اللَّهِ کَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ قالَ لَهُ کُنْ فَیَکُونَ * الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ فَلا تَکُنْ مِنَ الْمُمْتَرینَ».[۴]

در واقع، مَثَلِ عیسی نزد خدا همچون مَثَلِ [خلقت] آدم است [که] او را از خاک آفرید؛ سپس بدو گفت: «باش»؛ پس وجود یافت. [آنچه درباره عیسی گفته شد] حق [و] از جانب پروردگار تو است. پس، از تردیدکنندگان مباش.

فردا صبح دوباره به حضور آمدند. پیامبر صلی الله علیه و آله این آیات را بر آنان خواند امّا نپذیرفتند که آن را تلاوت کنند. پس خداوند متعال پیامبرش را فرمان داد با آنان مباهله کند. خداوند سبحان فرمود:

«فَمَنْ حَاجَّکَ فیهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَکُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْکاذِبینَ *  إِنَّ هذا لَهُوَ الْقَصَصُ الْحَقُّ وَ ما مِنْ إِلهٍ إِلاَّ اللَّهُ وَ إِنَّ اللَّهَ لَهُوَ الْعَزیزُ الْحَکیمُ *  فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّ اللَّهَ عَلیمٌ بِالْمُفْسِدینَ».[۵]

پس هر که در این [باره] پس از دانشی که تو را [حاصل] آمده، با تو محاجه کند، بگو: «بیایید پسرانمان و پسرانتان و زنانمان و زنانتان و ما خویشان نزدیک و شما خویشان نزدیک خود را فراخوانیم؛ سپس مباهله کنیم و لعنت خدا را بر دورغ‌گویان قرار دهیم. آری، داستان درست [مسیح] همین است؛ و معبودی جز خدا نیست و خداست که در واقع، همان شکست‌ناپذیر حکیم است. پس اگر روی‌گردان شدند، همانا خداوند به [حال] مفسدان داناست.

چون به منزل خود بازگشتند،‌ رؤسالی نجران: سیّد و عاتب و اهتم گفتند:

اگر قومش را برای مباهله ما آورد، مباهله می‌کنیم. چون (معلوم می‌شود که) پیامبر نیست و اگر فقط با اهل بیت خود مباهله کند، با او مباهله نکنیم؛ زیرا هیچ کس بر ضدّ خانواده‌اش اقدام نمی‌کند مگر این‌که در ادعایش صادق باشد.

از جابر بن عبدالله انصاری و عبدالله بن عبّاس و قتاده و سلمه بن عبد یسوع از پدرش از جرش و از حذیفه بن یمان و ازرق بن قیس و شعبی روایت است:

چون این آیات فرود آمد،‌ رسول خدا صلی الله علیه و آله هیئت نجران را به مباهله دعوت کرد، فرمود: همانا خداوند متعال مرا فرمان داده که اگر این دین را نپذیرند، با آنان مباهله کنم.

گفتند: ای ابوالقاسم! مهلت بده در کار خود بیندیشیم.

در حدیث دیگری آمده است:

گفتند: سه روز به ما مهلت بده. آنان با همدیگر خلوت کردند و صادقانه سخن گفتند. عاقب گفت: به خدا قسم؛ ای گروه نصارا؛ شما می‌دانید که محمّد پیامبر مرسل است و اگر با او ملاعنه کنید، یکی از دو گروه به زمین فروخواهد رفت، این ریشه‌کنی شماست؛ و هیچ قومی یا پیامبری ملاعنه نکرد که بزرگشان بماند و صغیرشان برود!

در روایت دیگر آمده است:

شرحبیل به دو تن از سران دیگری که همراه او بودند گفت: به خداوند سوگند؛ اگر این مرد یک پادشاه مقتدر باشد و پیامبر نباشد، در این صورت ما نخستین اعرابی هستیم که متعرّض قدرت او شده‌ایم و سر به مخالفت با او برداشته‌ایم و در چنین وضعی آنچه او و اصحابش از ما در دل گرفته‌اند از دل آنان بیرون نخواهد رفت تا هنگامی که آسیبی بر ما وارد آورند و اگر نیز این مرد پیامبر و فرستاده خداوند باشد و ما با او مباهله کنیم اثری از ما نخواهد ماند. دو دوست او به وی گفتند: ای ابومریم؛ راه چاره چیست؟ او در پاسخ اظهار داشت: راه چاره آن است که او را میان خود حکم و داور قرار دهیم که من او را مردی می‌بینم که هرگز به ستم حکم نمی‌راند.

سیّد گفت: اگر از همه چیز می‌گذرید جز انس و الفت با دینتان و بقای بر عقیده‌ای که در مورد یاریتان (عیسی) دارید، با این مرد پیمان ببندید. سپس به سرزمینتان بروید.

چون مهلت به پایان رسید،‌ رسول خدا صلی الله علیه و آله همراه حسن و حسین علیهما السّلام و در حالی که فاطمه علیها السّلام پشت سرش حرکت می‌کرد، برای مباهله در محل پُردرختی که مال خود او بود، حاضر شد. پیامبر صلی الله علیه و آله آن روز چند زن داشت (ولی احدی از آنان را با خود نیاورد). حضرت گفت: چون دعا کردم،‌ آمین بگویید.[۶]

سعد بن ابی‌وقّاص و علی بن احمر گویند:

چون آیه مباهله فرمود آمد، رسول خدا صلی الله علیه و آله علی و فاطمه و حسن و حسین را فراخواند و گفت: خداوندا؛ اینان اهل بیت من هستند.[۷]

شرحبیل به حضور رسول خدا صلی الله علیه و آله آمد و گفت: من راه بهتری از ملاعنه تو دیدم.

فرمود:‌ آن راه چیست؟

گفت: داوری تو امروز تا شب و شب تا صبح. هر حکمی که درباره ما بکنی، می‌پذیریم.

بدین ترتیب مسیحیان نجران از ملاعنه سرپیچی کردند.

عبدالله بن عبّاس گفت: اگر اهالی نجران با رسول خدا صلی الله علیه و آله مباهله می‌کردند،‌ چون باز می‌گشتند نه خانواده‌ای می‌دیدند و نه مال و ثروتی.[۸]

شعبی به طریق مرسل روایت کند که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: فرشته بشارت‌دهنده به من نشان داد که اگر اهالی نجران ملاعنه را کامل می‌کردند، همه آنان حتّی پرنده روی درخت هلاک می شد.

از قتاده هم به طریق مرسل روایت است که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: اگر مباهله می‌کردند، از روی زمین ریشه‌کن می‌شدند.[۹]

فردا صبح در حالی که دست حسن و حسین علیهما السّلام را گرفته بود و فاطمه علیها السّلام پشت سر او و علی علیه السّلام پشت سر فاطمه سلام الله علیها حرکت می‌کرد، به راه افتادند و می‌فرمود: پیامبر صلی الله علیه و آله در حالی که حسین علیه السّلام را در آغوش داشت و دست حسن علیه السّلام را گرفته بود و فاطمه سلام الله علیها پشت سرِ او و علی علیه السّلام پشت سر فاطمه سلام الله علیها راه می‌رفت،‌آمد و می‌فرمود: هرگاه من دعا کردم، آمین بگویید.

اسقف نجران گفت: ای گروه مسیحیان؛ من چهره‌هایی را می‌بینم که اگر از خدا بخواهند کوهی را از جایش برکَند، چنین کند. با آن‌ها مباهله نکنید که نابود می‌شوید و دیگر تا روز رستاخیز، یک تن مسیحی بر روی زمین باقی نماند. به خدای سوگند؛ شما پیامبری او را شناختید و سخن تعیین‌کننده‌ای درباره یارتان (عیسی) آورد.

به خدا قسم؛ هیچ قومی با پیامبری مباهله نکرد مگر آن‌که هلاک شدند؛ اگر در می‌گذرید از دینتان پس با این مرد پیمان ببندید و بروید.

گفتند:‌ای ابوالقاسم؛ ما صلاح، آن دیدیم که تو مباهله نکنیم و تو را بر دینَت پایدار بداریم و خود بر دینمان،‌ ثابت بمانیم.

فرمود: اگر از مباهله خودداری می‌کنید، پس اسلام بیاورید تا آنچه برای مسلمانان است، برای شما و هرچه بر ایشان است،‌ بر شما باشد.

 آن‌ها نپذیرفتد.

پیامبر فرمود: پس با شما نبرد می‌کنم.

گفتند: ما را توان جنگ با عرب نیست؛ ولی با تو مصالحه می‌کنیم که اگر با ما نجنگید و ما را نهراسانید و از دینمان، بازندارید،‌ سالانه دو هزار جامه فاخر به شما بدهیم، هزار [جامه] در ماه صفر و هزار [جامه] در ماه رجب، به همراه سی جوشن عادی (منسوب به قوم عاد) که در آن آهن به کار برده شده باشد.

پیامبر با آن‌ها مصالحه کرد و فرمود: سوگند به آن‌که جان من در دست او است؛ نابودی بر سر مردم نجران، آویخته شده بود و اگر به مباهله می‌پرداختند، به میمون و خوک، تبدیل می‌شدند و این وادی بر آن‌ها آتش برمی‌افروخت و خداوند، نجران و مردم آن را چنان ریشه‌کن می‌کرد که دیگر حتّی پرنده‌ای بر درخت نمی‌ماند و بر نصارا سالی نمی‌گذشت. مگر آن‌که همه آن‌ها از میان می‌رفتند.[۱۰]

در برخی متون است که مسیحیان به پیامبر صلی الله علیه و آله گفتند: چرا با اهل کرامت و بزرگواری و یاران و پیروان گران‌مایه و شایسته‌ات که به تو ایمان آورده‌اند، با ما مباهله نمی‌کنی؟

فرمود:

«اجل! اباهکم بهؤلاء خیر اهل الارض و افضل الخلق.»

شگفتا؛ من با بهترین مردم روی زمین و برترین خلق با شما مباهله می‌کنم.

اسقف مسیحی گفت:

من چهره‌هایی می‌بینم که اگر از خدا بخواهند کوهی را از جا بکند؛ چنین کند… آیا خورشید را نمی‌بیند که رنگش دگرگون شده و افق را نمی‌نگرید که ابرهای سیاه آن را دربرگرفته، بادهای سیاه و سرخ وزیدن گرفته و از کوه‌های دوری به هوا برخاسته است؟! عذاب به سوی ما روان شده است. به مرغان بنگرید که آنچه در سینه دارند، قی می‌کنند و به درختان نگاه کنید که چگونه برگ‌هایشان می‌ریزد و به زمین بنگرید که در زیر پایمان لرزان است![۱۱]

متن صلح نامه نجران

پس از آن‌که مسیحیان نجران از مباهله خودداری کردند و پذیرفتند که جزیه بپردازند، فردای آن روی، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله این فرمان را برای آنان نوشت:

بسم الله الرحمن الرحیم

هذا ما کتب محمّد النبی رسول الله لاهل نجرن: اذا کان علیهم حکمه فی کل ثمره، و فی کل صفراء و بیضاء و رقیق، فافضل ذلک علیهم، و ترک ذلک کلّه لهم، علی الفی حلّه من حلل الاواقی: فی کل رجب اله حلّه، و فی کل صفر الف حلّه، کل حلّه اوقیه من الفضه. فما زادت علی الخراج، او نقصت عن الاواقی فبالحساب و ما قضوا من دروع، او خیل، او رکاب، او عروض اخذ منهم بالحساب و علی نجران مؤنه رسلی، و متعتهم، ما بین عشرین یوماً فما دون ذلک، و لا تحسب رسلی فوق شهر و علیهم عاریه ثلاثین درعاً، و ثلاثین فرساً، و ثلاثین بعیراً، اذا کان کید بالیمن و معزّه و ما هلک مما اعاروا رسلی من دروع، او خیل، او رکاب، او عروض، فهو ضمین علی رسلی، حتّی یؤدّوه الیهم، و لنجران و حاشیتها، جواز الله و ذمّه محمّد النبی رسول الله علی اموالهم، و انفسهم، و ملّتهم، و غائبهم، و شاهدهم و عشیرتهم، و بیعهم و کلّ ما تحت ایدیهم من قلیل او کثیر. لایغّیر اسقف من اسقفیّته و لاراهب من رهبانیّته و لاکاهن من کهانته. و لیس علیهم ربّیّه، و لادم جاهلیه و لا یحشرون،‌ولا یعشرون، و لایطأ ارضهم جیش و من سأل منهم حقاً فبینهم النصف غیر ظالمین و لا مظلومین؛ و من اکل ربا من ذی قبل فذمتّی منه بریئه و لایؤخذ رجل منهم بظلم آخر؛ و علی ما فی هذا الکتاب جوار الله، و ذمّه محمّد النبی رسول الله، حتی یأتی الله بامره، مانصحوا و اصلحوا ما علیهم، غیر مثقلین بظلم. شهد ابوسفیان بن حرب، و غیلان بن عمرو، و مالک بن عوف من بنی النّصر، و الاقرع بن حابس الحنظلی، و المغیره بن شعبه و کتب لهم هذا الکتاب عبدالله بن ابی بکر.[۱۲]

به نام خداوند بخشاینده بخشایشگر؛

این فرمان محمّد پیامبر فرستاده خدا صلی الله علیه و آله برای مردم نجران است ـ هنگامی که وی بر ایشان فرمان می‌راند ـ درباره همه میوه‌ها و همه طلا و نقره و برده‌های ایشان. وی بر ایشان بزرگواری نموده همه دارایی آنان را به دست خود آنان سپرد که در برابر آن، ‌سالانه دو هزار دست جامه، از جامه‌های اواقی بدهند. یعنی هزار جامه در هر ماه رجب و هزار جامه دیگر، در هر ماه صفر بپردازند و بهای هر دست جامه، یک اوقیه نقره باشد. فزونی بهای جامه‌ها از مقدار خراج و کاستی آن‌ها از ارزش چهل اوقیه درهم، در محاسبه منظور خواهد گشت. نجرانیان آن مقدار سلاح، اسب، شتر و کالاهای دیگر که بپردازند، به حساب خراج، از ایشان دریافت خواهد شد. هزینه زندگی و آسایش فرستادگان من به مدبت بیست روز یا کمتر از آن، به عهده مردم نجران خواهد بود؛ و نباید فرستادگان من بیش از یک ماه، نزد آنان نگاه داشته شوند  بر مردم نجران است که هنگام پدید آمدن شورش و یورش و آسیب دشمن در یمن، سی دست زره، سی رأس ساب و سی نفر شتر، به امانت به مسلمانان بدهند. آنچه از زره‌ها، اسب و شتر و کالاها که به عاریت به فرستادگان من داده‌اند، تباه گردد، فرستادگان من باید عوض آن‌ها را به ایشان بازگردانند. دارایی‌های مردم نجران و مردم پیرامون آن، جان‌ها‌یشان، آیین و پرستشگاه‌هایشان، کسان حاضر و غایب و بستگان نزدیک ایشان و آنچه ـ از اندک و بسیار ـ در دست دارند، در پناه خدا و در حمایت فرستاده خدا، محمّد پیامبر است. هیچ اسقفی از مقام اسقفی خویش و هیچ راهب و کاهنی از مقام رهبانیّت و کهانت خویش، بر کنار نخواهد گشت. هیچ‌گونه پستی و خون زمان جاهلیّت،‌دامن ایشان را نخواهد گرفت.  برای پیکار با دشمنان اسلام، گسیل نخواهند گشت؛ یک دهم دارایی، از ایشان نخواهند ستاند؛ پای هیچ لشکری به زمین آنان نخواهد رسید. هر کس از ایشان حقّی بخواهند، دادگری و انصاف در میانشان حاکم خواهد بود، به گونه‌ای که نه ستم کنند و نه ستم ببینند. از این پس، هر کس رباخواری کند، از پیمان و پناه من دور است. هیچ کس از مردم نجران، نباید به جرم ستمکاری کسی دیگر، کیفر بیند. تا آن‌گاه که اینان نیکخواه و در پیمان خویش درستکار و از سنگینی گناه ستمگری به دور باشند، پناه خدا و تعهد محمّد پیامبر رسول خدا، بر این پیمان‌نامه استوار خواهد بود، تا آن‌که خداوند فرمان خویش را به کار گیرد. ابوسفیان بن حرب، غیلان بن عمرو، مالک بن عوف از قبیله النّصر، اقرع بن حابس حنظلی و مغیره بن شعبه، بر این پیمان‌نامه گواه گشتند. عبدالله بن ابی‌بکر، این نوشته را برای ایشان نوشت.

نوشته دوم

گویند: اسقف ابوحارث همراه عاقب و بزرگان قوم خود نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله آمد. مدّتی نزد او اقامت کردند و به آیاتی که خداوند عزوّجل بر وی نازل می‌کرد، گوش می‌دادند. آن‌گاه برای ابوحارث و اسقف‌های پس از او در نجران نوشت:

بسم الله الرحمن الرحیم

من محمّد النّی رسول الله، للاسقف ابی الحارث، و اساقفه نجران، و کهنتهم، و رهبانهم و و اهل بیعهم، و رقیقهم و کل ما تحت ایدیهم،‌من قلیل او کثیر؛ لا یغیّر اسقف من اسقفیّته، و لا راهب من رهبانیته، و لا کاهن من کهانته و لا یغیّر حق من حقوقهم ولا سلطانهم، و لا شی‌ء مما کانوا علیه. لهم علی ذلک جوارالله و رسوله ابداً، ما نصحوا و اصلحوا غیر مثقلین بظلم و لا ظالمین و کتب المغیره بن شعبه.[۱۳]

به نام خداوند بخشاینده بخشایشگر؛

از محمّد پیامبر فرستاده خدا برای اسقف ابو حارث و اسقفان نجران و کاهنان و راهبان ایشان و اهالی کنیسه‌هایشان و بردگان آنان و راستی هر آنچه ایشان از اندک و بسیار، در دست دارند. هیچ اسقفی از پایگاه اسقفی خویش، هیچ راهبی از رهبانیّت خود و هیچ کاهنی از سمت کهانت خویش بر کنار نخواهد گشت. هیچ حقی از حقوق ایشان و نه اقتدارشان و نه هیچ‌چیز از آنچه که دارا بوده‌اند، دگرگون نخواهد شد؛ برای همیشه در پناه خداوند متعال و رسول وی خواهند بود تا آن‌گاه که نیک‌اندیش و خیرخواه باشند و گرد ستم نگردند و مغیره بن شعبه نوشت.

چون اسقف نامه را دریافت کرد، اجازه گرفت که با همراهان نزد قوم خود برگردند. رسول اکرم صلی الله علیه و آله اجازه فرمود. مسیحیان به نجران بازگشتند.

 نوشته سوم

متن دیگری هم از نوشته رسول خدا صلی الله علیه و آله برای مردم نجوان در دست است. متن نامه چنین است:

بسم الله الرحمن الرحیم

من محمّد النّبی، الی الاسقف ابی الحارث، و اساقفه نجران، و کهنتهم، و من تبعهم، و رهبانهم؛ انّ لهم ما تحت ایدیهم، من قلیل و کثیر من بیعهم، و صلواتهم، و رهبانیتهم، و جوارالله و رسوله. لایغیّر اسقف من اسقفیّته، ولا راهب من رهبانیته، و لا کاهن من کهانته و لا یغیّر حق من حقوقهم ولا سلطانهم، و لا شی‌ء مما کانوا علیه. [علی ذلک جوار الله و رسوله أبداً]، ما نصحوا و اصطلحوا فیما علیهم، غیر مثقلین بظلم و لا ظالمین و کتب المغیره.[۱۴]

به نام خداوند بخشاینده بخشایشگر؛

از محمّد پیامبر به اسقف ابو حارث و اسقفان نجران و کاهنان و پیروان و راهبان ایشان. به راستی که آنچه ایشان در دست دارند، از اندک و بسیار، از کنیسه‌ها،‌پرستشگاه‌ها و شیوه خداپرستی، از آنِ خود ایشان است؛ و آنان در پناه خدا و پیامبر او هستند. هیچ اسقفی از پایگاه اسقفی خویش، هیچ راهبی از رهبانیّت خود و هیچ کاهنی از سمت کهانت خویش برکنار نخواهد گشت. هیچ حقی از حقوق ایشان و نه اقتدارشان و نه هیچ‌چیز از آنچه که دارا بوده‌‌اند، دگرگون نخواهد شد. تا آن‌گاه که نیک‌اندیش و بر پیمان خویش استوار باشند و گرد ستم نگردند، [برای همیشه در پناه خدا و پیامبر وی خواهند بود.] و مغیره نوشت.

برخی احتمال داده‌اند که یک نوشته برای مردم اهلی نجران بوده است و دیگری برای اسقف‌های منطقه. شاهدآن‌که، در یکی اموال مردم را تضمین کرده و در دیگری مناصب دینی را به رسمیّت پذیرفته است.[۱۵]

 نویسنده نامه

در منابع مختلف‌ نویسندگان متفاوتی را نام برده‌اند که هر کدام متنی را به دستور پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله نوشته‌اند. این موضوع در پایان هر نوشته به صراحت آمده است.

برخی منابع، نویسنده را مغیره بن شعبه می‌دانند. برخی از معیقیب و کسانی از عبدالله بن ابی‌بکر یاد کرده‌اند.[۱۶]

یعقوبی گوید: نویسنده آن، علی علیه السّلام است.[۱۷] بیان یحیی بن آدم قرشی هم مؤید دیدگاه وی است.[۱۸]

این سخن هم تأیید دیگری تواند بود که می‌گویند: مسیحیان نجران، نوشته‌ای نزد علی علیه السّلام آوردند که وی با دست خود برای آنان نوشته بود.[۱۹]

بازگشت به سرزمین خود

چون مسیحیان نجران عهدنامه خویش را از رسول اعظم صلی الله علیه و آله گرفتند، به نجران بازگشتند. اسقف را برادری از مادر بود که در نسب، پسر عمویش می‌شد. او بشر بن معاویه نام داشت و کنیه‌اش ابوعلقمه بود. هیئت نجران،‌ عهدنامه را به اسقف دادند. در همان حال که نامه را می‌خواند و همراه ابوعلقمه در حرکت بود، پای ناقه بشر لغزید. او بدون این‌که نامی از رسول خدا صلی الله علیه و آله آورد، گفت: «شوم باد آن دور شده»!!

اسقف به او گفت: به خدا قسم؛ پیامبر مرسلی را ناسزا گفتی؟

بشر گفت: لاجرم، به خدا قسم؛ هیچ کاری انجام نمی‌دهم تا نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله بروم.

سپس روی ناقه خود را به سمت مدینه گرداند. اسقف هم ناقه خود را برابر او کرد و گفت: از من بشنو! این سخن را گفتم تا از من به مردم عرب برسد؛ زیرا می‌ترسم بگویند: ما به حق او ایمان آوردیم‌ [یا به رأی وی رضایت دادیم] یا چیزی طلب کردیم که احدی از عرب درخواست نکرد. در حالی‌که ما از همه آنان گرامی‌تریم و در خانه هم رأی‌تر!

بشر گفت: نه به خدا قسم؛ آنچه از کله‌ی تو بیرون آمده را هرگز نخواهم پذیرفت. بشر ناقه‌اش را زد و پشت به اسقف‌های مسیحی کرد و رجز می‌خواند:

الیک تعدو قلقاً و ضینها                معترضاً فی بطنها جنینها

مخالفاً دین النصاری دینها

آمد تا به حضور رسول خدا صلی الله علیه و آله رسید و مسلمان شد و با حضرت ماند تا این‌که کشته شد.

گوید: چون هیئت وارد نجران شد، راهب لیث بن ابی‌شمر زبیدی که رئیس صومعه آن‌جا بود، بیرون آمد… به او گفت: پیامبری در تهامه برانگیخته شده است. آن‌گاه جریان دیدار هیئت نجران را با رسول خدا صلی الله علیه و آله بیان کرد و گفت که به آنان پیشنهاد ملاعنه کرد امّا نپذیرفت و بشر بن معاویه به سوی او رفت و مسلمان شد. راهب گفت: مرا پیاده کنید وگرنه خودم را از این صومعه به پایین می‌اندازم.

گوید: او را پایین آوردند. راهب با هدایایی از جمله یک برد که خلفا می‌پوشیدند و قدحی و عصایی، به حضور رسول خدا صلی الله علیه و آله آمد. او مدّتی در مدینه اقامت کرد و به وحی (آیات) گوش می‌داد و سنن، فرایض و حدود را می‌آموخت. سپس به میان قوم خود برگشت و گفت:

در میان قوم خود کاری دارم که آن را انجام می‌دهم و باز می‌گردم.

او وقتی به مدینه بازگشت که رسول خدا صلی الله علیه و آله رحلت کرده بود.[۲۰] ابن سعد بیان کرده که سیّد و عاقب پس از آن، به مدینه بازگشتند و مسلمان شدند. پیامبر صلی الله علیه و آله آنان را در خانه ابوایوب انصاری منزل داد.[۲۱]

نکاتی در مورد متون فوق

۱ – دعوت به پرستش خود؟!

اساس اختلاف میان مسیحیان نجران و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله آن بود که این قوم بندگان خدا را پرستش می‌کردند و از عبادت خداوند یگانه روی‌گردان بودند. به همین سبب آنان را به مباهله دعوت کرد. این نکته بر کذب و نادرستی روایتی دلالت دارد که از عبدالله بن عبّاس نقل می‌کنند. این روایت می‌گوید:

مسیحیان نجران و احبار یهود نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله گرد آمدند و در این هنگام احبار یهودی گفتند: «ابراهیم جز یهودی نبود» و مسیحیان نیز مدعی شدند که ابراهیم جز مسیحی نبود. خداوند این آیات را نازل کرد:

یا أَهْلَ الْکِتابِ لِمَ تُحَاجُّونَ فی‏ إِبْراهیمَ وَ ما أُنْزِلَتِ التَّوْراهُ وَ الْإِنْجیلُ إِلاَّ مِنْ بَعْدِهِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ *‌ ها أَنْتُمْ هؤُلاءِ حاجَجْتُمْ فیما لَکُمْ بِهِ عِلْمٌ فَلِمَ تُحَاجُّونَ فیما لَیْسَ لَکُمْ بِهِ عِلْمٌ وَ اللَّهُ یَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ * ما کانَ إِبْراهیمُ یَهُودِیًّا وَ لا نَصْرانِیًّا وَ لکِنْ کانَ حَنیفاً مُسْلِماً وَ ما کانَ مِنَ الْمُشْرِکینَ *‌ إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْراهیمَ لَلَّذینَ اتَّبَعُوهُ وَ هذَا النَّبِیُّ وَ الَّذینَ آمَنُوا وَ اللَّهُ وَلِیُّ الْمُؤْمِنینَ.[۲۲]

ای اهل کتاب، چرا درباره ابراهیم محاجه می‌کنید با آن‌که تورات و انجیل بعد از او نازل شده است؟ آیا تعقل نمی‌کنید؟ هان، شما [اهل کتاب] همانان هستید که درباره آنچه نسبت به آن دانشی داشتید محاجه کردید؛ پس چرا در مورد چیزی که بدان دانشی ندارید محاجه می‌کنید؟ با آن‌که خدا می‌داند و شما نمی‌دانید. ابراهیم نه یهودی بود و نه نصرانی، بلکه حق‌گرایی فرمان‌بردار بود و از مشرکان نبود. در حقیقت، نزدیک‌ترین مردم به ابراهیم، همان کسانی هستند که او را پیروی کرده‌اند و [نیز] این پیامبر و کسانی که [به آیین او] ایمان آورده‌اند؛ و خدا سرور مؤمنان است. یکی از احبار یهود گفت: ای محمّد؛ آیا آن‌گونه که مسیحیان عیسی بن مریم را پرستش می‌کنند از ما می‌خواهی تو را پرستش کنیم؟

مردی از مسیحیان نجران گفت: ای محمّد؛ آیا چنین چیزی می‌خواهی و ما را بدان فرامی خوانی؟

رسول خدا صلی الله علیه و آله در پاسخ فرمود: پناه بر خدا که غیر خدا را بپرستم یا به پرستش جز او فرمان دهم. خداوند مرا به چنین چیزی مبعوث نداشته و مرا بدان امر نکرده است.

خداوند این آیات را نازل فرمود:

ما کانَ لِبَشَرٍ أَنْ یُؤْتِیَهُ اللَّهُ الْکِتابَ وَ الْحُکْمَ وَ النُّبُوَّهَ ثُمَّ یَقُولَ لِلنَّاسِ کُونُوا عِباداً لی‏ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ لکِنْ کُونُوا رَبَّانِیِّینَ بِما کُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْکِتابَ وَ بِما کُنْتُمْ تَدْرُسُونَ * وَ لا یَأْمُرَکُمْ أَنْ تَتَّخِذُوا الْمَلائِکَهَ وَ النَّبِیِّینَ أَرْباباً أَ یَأْمُرُکُمْ بِالْکُفْرِ بَعْدَ إِذْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ.[۲۳]

هیچ بشری را نسزد که خداوند به او کتاب و حکم و پیامبری بدهد؛ سپس او به مردم بگوید: به جای خدا، بندگان من باشید. بلکه [باید بگوید:] به سبب آن‌که کتابی‌ [آسمانی] تعلیم می‌دادید و از آن‌رو که درس می خواندید، علمای دین باشید و [نیز] شما را فرمان نخواهد داد که فرشتگان و پیامبران را به خدایی بگیرید. آیا پس از آن‌که سر به فرمان‌ [خدا] نهاده‌اید [باز] شما را به کفر وا می‌دارد؟

پس از آن پیمانی را که خداوند از آنان و پدرانشان در تصدیق او گرفته و خود بدان اقرار کرده‌اند، یادآور شد و این آیات را تلاوت فرمود:

«وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ میثاقَ النَّبِیِّینَ لَما آتَیْتُکُمْ مِنْ کِتابٍ وَ حِکْمَهٍ ثُمَّ جاءَکُمْ رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِما مَعَکُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ قالَ أَ أَقْرَرْتُمْ وَ أَخَذْتُمْ عَلى‏ ذلِکُمْ إِصْری قالُوا أَقْرَرْنا قالَ فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَکُمْ مِنَ الشَّاهِدینَ».[۲۴]

و [یاد کن] هنگامی را که خداوند از پیامبران پیمان گرفت که هرگاه به شما کتابی و حکمتی دادم، سپس شما را فرستاده‌ای آمد که آنچه را با شماست تصدیق کرد. البتّه به او ایمان بیاورید و حتماً یاریش کنید.‌ [آن‌گاه] فرمود: آیا اقرار کردید و در این‌باره پیمانم را پذیرفتید؟ گفتند: آری، اقرار کردیم. فرمود: پس گواه باشید و من با شما از گواهانم.

چگونه این اتهام آنان به رسول اکرم صلی الله علیه و آله درست تواند بود که از مردم بخواهد او را پرستش کنند چنان‌که مسیحیان عیسی علیه السّلام را می‌پرستند، در حالی که او خود، آنان را از این کار باز می‌دارد و به آنان به شدّت خرده می‌گیرد؟!

همان‌گونه که ملاحظه می‌شود، این آیات مبارکه در سوره آل‌عمران قرار دارد. می‌دانید که این سوره سال‌ها قبل از قضیه مباهله فرود آمده است. پس چگونه گفته می‌شود: این آیات در داستان مباهله در اواخر زندگی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرود آمد؟!

پاسخ آن است که خداوند متعال این آیات را برای بار دوم که مناسبت آن فرارسید، بر رسول خدا نازل فرمود. چنین مواردی کم نباشد که آیه یا آیاتی دو یا چند بار نازل شده باشد.

۲ – پاسخ ندادن پیامبر در همان روز!

به موجب آنچه در روایت گذشت، وقتی هیئت نجران از رسول خدا صلی الله علیه و آله پرسیدند: درباره عیسی علیه السّلام چه نظری دارد، پاسخ داد: «امروز درباره او نظری ندارم، بمانید تا شما را از سخن خداوند درباره عیسی خبر دهم…»[۲۵]

به اعتقاد ما این سخن مورد شک و تردید است؛ زیرا:

۱ – پیامبر صلی الله علیه و آله پیش از این در گفت‌وگو با همین افراد گفته بود که عقیده ندارد عیسی فرزند خداوند متعال باشد.

۲ – آیات قرآنی درباره عیسی علیه السّلام سال‌ها قبل از این تاریخ نازل شده بود. پس چرا همان آیات را برای آنان نخواند؟! در حالی‌که همین آیات را پس از آن‌که از مسیحیان مهلت گرفت، برای آنان قرائت کرد!!

پیامبر صلی الله علیه و آله این آیه را برای آنان خواند یا در ضمن کلام خود آورد که می‌فرماید:

«إِنَّمَا الْمَسیحُ عیسَى ابْنُ مَرْیَمَ رَسُولُ اللَّهِ وَ کَلِمَتُهُ أَلْقاها إِلى‏ مَرْیَمَ وَ رُوحٌ مِنْهُ».[۲۶]

مسیح، عیسی بن مریم، فقط پیامبر خدا و کلمه او است که آن را به سوی مریم افکنده و روحی از جانب او است.

آیه سوره مائده را بر ایشان خواند که می‌فرماید:

«لَقَدْ کَفَرَ الَّذینَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْمَسیحُ ابْنُ مَرْیَمَ».[۲۷]

کسانی که گفتند: خدا همان مسیح پسر مریم است؛ مسلّماً کافر شده‌اند.

و آیه سوره آل عمران که می‌گوید:

«إِنَّ مَثَلَ عیسى‏ عِنْدَ اللَّهِ کَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ قالَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ».[۲۸]

در واقع، مَثَلِ عیسی نزد خدا همچون مَثَلِ [خلقت] آدم است [که] او را از خاک آفرید؛ سپس بدو گفت: «باش»؛ پس وجود یافت.

پس چرا پاسخ نمی‌دهد و به رغم وجود آیات فراوانی که متضمن پاسخ کافی و شافی به دین پرستش است،‌ مهلت می‌گیرد؟! پس از آن هم که پاسخ داد، چیزی دیگری به این آیات و مفاد آن اضافه نکرد بلکه فقط و فقط همین آیات را برایشان خواند!

۳ – حتّی اگر این آیات بر او نازل نشده بود، عقل انسان حکم می‌کند که خداوند را نمی‌تواند فرزندی باشد و خلق آدم از آفرینش عیسی، بسی بزرگ‌تر است… بدون شک این عقیده رسول اکرم صلی الله علیه و آله بود… پس چرا پاسخ نداد؟ مگر نه آن است که به طور مستقیم از او پرسیدند:

نظر تو درباره عیسی بن مریم چیست؟! ما مسیحی هستیم و به میان قوم خود برمی‌گردیم. خوشحال می‌شویم اگر هستیم نظر تو را درباره او بدانیم.

۳ – بررسی موضوع مخارج سفرا در صلح نامه

در صلح‌نامه رسول خدا صلی الله علیه و آله با مسیحیان نجران مادّه‌ای وجود دارد که به هزینه و مخارج سفرای حضرت، پیوند می‌خورد و این‌که می‌بایست به آنان سپر و اسب عاریت دهند. در مقابل تضمین کرده است که سفرا آنچه را از مسیحیان عاریه می‌گیرند، به آنان بازپس دهند.

اعتبار این موضوع چونان یک بند الزامی در صلح‌نامه حضرت با اهالی نجران اشاره دارد که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نمی‌خواست مسیحیان احساس کنند خدماتی که به سفرای مسلمان می‌دهند، به موجب ترس از پیامبر صلی الله علیه و آله است و سو‌ء‌استفاده از امتیاز میزبانی، با غضّ‌نظر از این نکته، اگر مسیحیان نجران احساس غبن کنند ممکن است به برخی اقدامات گمراه‌کننده و انحرافی در فضای وجود زندگی خود دست بزنند و به نوعی احساس تعالی و سرگردانی روحی برسند که نیازی به بازنگری محاسبات خود ندارند و در نتیجه نخواهند توانست به نقاط عف و قوّت در مواضع خویش بیندیشند؛ همچنین رسول اکرم صلی الله علیه و آله نمی‌خواست سفرای وی احساس کنند که زیر منّت این مردم‌اند و مدیون آنان و یا از این بابت در تنگنا و حرج روانی قرار گیرند!

در مورد عاریه مضمونه هم وضع همین‌گونه است، خواه نسبت به عاریه‌گیرنده و خواه نسبت به عاریه‌دهنده. از این‌رو عاریه را برای صاحبان اموال عاریتی تضمین فرمود که هیچ یک از دو طرف تصور یا احساس نامطبوعی در این زمینه نداشته باشند.

خلاصه کلام این‌که هر چند مفاد این ماده حقی برای مسیحیان و بر عهده مسلمانان ایجاد می‌کند امّا در نهایت، هم به نفع مؤمنان است و هم به مصلحت مسیحیان نجران؛ زیرا از ایجاد هر نوع سو‌ء‌تفاهم یا بروز تخیلات و احساسات منفی که مانع حل قضایای حساس و اساسی بر مبنای صداقت و صفا و عقلانیّت و درایت می‌شود؛ جلوگیری خواهد کرد.

۴ – ابوعبیده، امین امّت باشد؟!

از عبدالله بن مسعود روایت است که گفت:

سیّد عاقب، و ابو حارث بن علقمه نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله آمدند تا با حضر ملاعنه کنند. یکی از آن دو به دیگری گفت: با او ملاعنه نکن. به خدا قسم؛ اگر پیامبر باشد و با او ملاعنه کنی، نه ما به فلاح و رستگاری می‌رسیم و نه فرزندان ما.

گفتند: ای اباالقاسم؛ چنان دیدیم که با تو ملاعنه نکنیم و تو را به دین خودت واگذاریم و ما نیز به دین خود بازگردیم، لیکن مردی امین را با ما بفرست و جز امین با ما همراه نکن.

پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: همانا مردی را با شما بفرستم که واقعاً امین باشد.

اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله خود را برای این کار عرضه کردند.

فرمود: برخیز ای ابوعبیده بن جراح؛

چون برخاست، فرمود: این امین امّت است.[۲۹]

شنیدم عمر می‌گفت: جز یک‌بار هرگز خواهان امارت نبودم.

عبدالله بن عمر گفت:

آن‌گاه این قصّه را بیان کرد. در پایان گفت: خودم را نشان دادم تا به من برسد امّا گفت: برخیز یا ابوعبیده…[۳۰]

در پاسخ می گوییم:

۱ – تردیدی نباشد که امانت‌داری مسلمانان منحصر به ابوعبیده نبود. امنای این امّت فراوان بودند. پس چرا وی را به این صفت اختصاص داد؟! آیا امانت‌داری وی از همه قوی‌تر و شدید‌تر بود؟! آیا از سلمان،‌ ابوذر، مقداد، عمّار و علی علیه السّلام امین‌تر بود؟!

آیا هواداران ابوبکر، عمر و عثمان و دیگران می‌پذیرند که محبوب آنان تا این اندازه امین امّت نبوده است؟!

۲ – اصل قضیّه مورد شک و تردید است. زرقانی گوید:

ابن اسحاق بیان کرده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله،‌ علی علیه السّلام را نزد اهالی نجران فرستاد تا صدقات و زکات آنان را بگیرد و بیاورد. این داستان غیر از قصّه ابوعبیده است که همراه آنان عازم شد و مال‌الصلح را گرفت و برگشت. پیامبر صلی الله علیه و آله علی را پس از آن فرستاد و او جزیه را از مسیحیان گرفت و صدقه واجب را از آن دسته که مسلمان شده بودند.[۳۱]

پوشیده نباشد که این جمع تبرعی است و موجب نمی‌شود که احتمال ندهیم قضیّه ابوعبیده دروغ است.

۳ – آنچه موجب می‌شود در صحت این قضیّه هر چه بیشتر تردید کنیم، تأکید بی‌مورد مسیحیان نجران است که از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله تقاضا دارند، امینی را همراه آنان بفرستد؛ زیرا:

الف) چه وقت عاملان صدقه و حاملان اموال جزیه در امانت خیانت کردند و بر اموال چیره شدند؟!

ب) این حق پیامبر صلی الله علیه و آله است که هر گونه بخواهد تصمیم بگیرد و فرد مرود نظر خود را بفرستد. پس چرا در کاری که به آنان مربوط نمی‌شود، دخالت می‌کنند.؟!

ج) آیا هدف، متهم کردن رسول خدا صلی الله علیه و آله در تصمیم‌گیری حضرت است یا نسبت‌دادن سهل‌انگاری به آن گرامی؟!

د) از کی اهالی نجران نسبت به اموال مسلمانان غیرت نشان می‌دهند و برای حفظ آن از غارت خیانتکاران، اهتمام می‌ورزند؟!

هـ) عهدنامه، مقدار جزیه دریافتنی از آنان را مشخص و معین کرده است. بنابراین فرستاده پیامبر صلی الله علیه و آله همان مقدار معین را مطالبه خواهد کرد. بنابراین جایی برای خیانت وجود ندارد!

۴ – حدیث عمر را نمی‌توان قبول کرد. همین موضوع را از وی در چند مناسبت دیگر از جمله موارد زیر سراغ داریم:

الف)‌ خیبر؛

ب) در حضور هیئت نجران.

۵ – همین فردی که او را امین امّت می‌پندارند، در بزرگ‌ترین حق مسلمانان، به امّت پیغمبر صلی الله علیه و آله خیانت کرد و آن هنگامی بود که به غصب خلافت از صاحب شعری آن گرایید. در این‌باره در بررسی حوادث سقیفه سخن خواهیم گفت. ابوعبیده یکی از ارکان سقیفه بود و دستاورد آن غصب خلافت علی علیه السّلام؛ چنان‌که پیامد  دیگر این اجتماع، هجوم به خانه زهرا سلام الله علیها بود که به سقط فرزندش محسن و شهادت دختر پیغمبر صلی الله علیه و آله منجر شد و بسی گناهان و جنایات بزرگ دیگر.

 

منبع: اقتباسی از ترجمه کتاب الصحیح من سیره النبی الاعظم صلى الله علیه وآله، ج ۹ ، علامه سید جعفر مرتضی عاملی


 

[۱]ـ سبل الهدی و الرشاد، ۶/۴۱۷؛ النهایه، ۵/۶۵؛ البدایه و النهایه، ۵/۶۵؛ سیره ابن کثیر، ۴/۱۰۳٫

[۲]ـ سبل الهدی و الرشاد، ۶/۴۱۷؛ الدر المنثور، ۲/۳۸؛ جامع البیان، ۳/۴۰۵؛ المحرر الوجیز، ۱/۴۷۷؛ الدر المنثور، ۲/۳۸؛ تفسیر آلوسی، ۳/۱۹۴؛ مجمع الزوائد، ۱/۱۵۵٫

[۳]ـ مائده: ۱۷٫

[۴]ـ آل عمران: ۵۹ـ۶۰٫

[۵]ـ آل عمران، ۶۱ـ۶۳٫

[۶]ـ سبل الهدی و الرشاد، ۶/۴۱۹؛ ر. ک: شرح المواهب اللدنیه، ۵/۱۸۷ـ۱۹۰؛ بحار الانوار، ۳۵/۲۶۴؛ الدر المنثور، ۲/۳۹؛ تفسیر آلوسی، ۳/۱۸۸٫

[۷]ـ سبل الهدی و الرشاد، ۶/۴۱۹؛ شرح المواهب اللدنیه، ۵/۱۹۰؛ مناقب آل ابی طالب،‌۲/۶۶؛ العمده، ۱۳۲؛ ۱۸۸؛ الطرائف فی معرفه مذاهب الطوائف، ۴۵/۱۲۹؛ بحار الانوار، ۳۷/۲۶۵٫

[۸]ـ سبل الهدی و الرشاد، ۶/۴۱۹؛ مجمع البیان، ۱/۳۱۰؛ الدر المنثور، ۲/۳۹؛ بحار الانوار، ۱۷/۱۶۹؛ مسند احمد، ۱/۲۴۸؛ مجمع الزوائد، ۸/۲۲۸؛ فتح الباری، ۸/۵۵۷؛ السنن الکبری، نسائی، ۶/۳۰۸؛ مسند ابویعلی، ۴/۴۲۷؛ جامع البیان، ۱/۵۷۹؛ ۳/۴۰۹٫

[۹]ـ سبل الهدی و الرشاد، ۶/۴۱۹؛ الدر المنثور، ۲/۳۹٫

[۱۰]ـ شرح المواهب اللدنیه، ۵/۱۹۰؛ المحرر الوجیز، ۱/۴۴۸٫

[۱۱]ـ ر. ک: تفسیر قمی، ۱/۱۰۴؛ مجمع البیان، ۲/۴۵۲ـ۴۵۳؛ جامع البیان؛ ۳/۲۱۱ـ۲۱۳؛ الکشّاف، ۱/۳۶۸ـ۳۷۰؛ الارشاد، ۱۶۶؛ الصواعق المحرقه، ۱۵۳ـ۱۵۴؛ صحیح مسلم، ۷/۱۲۰ـ۱۲۱؛ البدایه و النهایه، ۵/۵۴؛ حیاه الصحابه، ۲/۴۹۲؛ فرائد السمطین، ۲/۲۳ـ۲۴؛ الاصابه، ۲/۵۰۳ـ۵۰۹؛ اسد الغابه، ۴/۲۶؛ مسند احمد، ۱/۱۸۵؛ مکاتیب الرسول (صلی الله علیه و آله و سلّم) ۲/۵۰۲ـ۵۰۴؛ الاغنی، ۱۲/۷؛ امتاع الاسماع، ۵۰۲؛ شرح المواهب اللدنیه، ۴/۴۳؛ الصحیح من سیره النبی الاعظم (صلی الله علیه و آله و سلّم)، ۲۸/۳۱۰ــ۳۱۴٫

[۱۲]ـ مکاتیب الرسول (صلی الله علیه و آله و سلّم)، ۳/۱۵۲؛ الارشاد، ۷۸؛ مجموعه الوثائق السیاسیه، ۱۷۵؛ ر.ک: تفسیر قمی، ۱/۱۰۴؛ مجمع البیان، ۲/۴۵۲ـ۴۵۳؛ جامع البیان، ۳/۲۱۱ـ۲۱۳؛ الکشّاف، ۱/۳۶۸ـ۳۷۰؛ الارشاد، ۱۶۶؛ الصواعق المحرقه، ۱۵۳ـ۱۵۴؛ صحیح مسلم، ۷/۱۲۰ـ۱۲۱؛ البدایه و النهایه، ۵/۵۴؛ حیاه الصحابه، ۲/۴۹۲؛ فرائد السمطین، ۲/۲۳ـ۲۴؛ الاصابه، ۲/۵۰۳ـ۵۰۹؛ اسد الغابه، ۴/۲۶؛ مسند احمد، ۱/۱۸۵؛ مکاتیب الرسول (صلی الله علیه و آله و سلّم)، ۲/۵۰۲ـ۵۰۴؛ الاغانی، ۱۲/۷؛ امتاع الاسماع، ۵۰۲؛ شرح المواهب اللدنیه، ۴/۴۳؛ الصحیح من سیره النبی الاعظم (صلی الله علیه و آله و سلّم)، ۲۸/۳۱۰ـ۳۱۴٫

[۱۳]ـ ر.ک: تفسیر قمی، ۱/۱۰۴؛ مجمع البیان، ۲/۴۵۲ـ۴۵۳؛ جامع البیان، ۳/۲۱۱ـ۲۱۳؛ الکشّاف، ۱/۳۶۸ـ۳۷۰؛ الارشاد، ۱۶۶؛ الصواعق المحرقه، ۱۵۳ـ۱۵۴؛ صحیح مسلم، ۷/۱۲۰ـ۱۲۱؛ البدایه و النهایه، ۵/۵۴؛ حیاه الصحابه، ۲/۴۹۲؛ فرائد السمطین، ۲/۲۳ـ۲۴؛ الاصابه، ۲/۵۰۳ـ۵۰۹؛ اسد الغابه، ۴/۲۶؛ مسند احمد، ۱/۱۸۵؛ مکاتیب الرسول (صلی الله علیه و آله و سلّم)، ۲/۵۰۲ـ۵۰۴؛ الاغانی، ۱۲/۷؛ امتاع الاسماع، ۵۰۲؛ شرح المواهب اللدنیه، ۴/۴۳؛ الصحیح من سیره النبی الاعظم (صلی الله علیه و آله و سلّم)، ۲۸/۳۱۰ـ۳۱۴٫

[۱۴]ـ مکاتیب الرسول (صلی الله علیه و آله و سلّم) ۳/۱۴۸؛ از: الطبقات الکبری، ۱/۲۶۶؛ رسالات نبویه، ۶۶؛ مدینه العلم، ۲/۲۹۷؛ مجموعه الوثائق السیاسیه، ۱۷۹؛ ۹۵؛ حیاه الصحابه، ۱/۱۲۳٫ زاد المعاد، ۳/۴۱؛ رسالات نبویه، ۶۶؛ امتاع الاسماع، ۱۴/۷۲٫

[۱۵]ـ مکاتیب الرسول (صلی الله علیه و آله و سلّم)، ۳/۱۴۸٫

[۱۶]ـ ر.ک: تفسیر قمی، ۱/۱۰۴؛ مجمع البیان، ۲/۴۵۲ـ۴۵۳؛ جامع البیان، ۳/۲۱۱ـ ۲۱۳؛ الکشّاف، ۱/۳۶۸ـ ۳۷۰؛ الارشاد، ۱۶۶؛ الصواعق المحرقه، ۱۵۳ـ ۱۵۴؛ صحیح مسلم، ۷/۱۲۰ـ ۱۲۱؛ البدایه و النهایه، ۵/ ۵۴؛ حیاه الصحابه، ۲/۴۹۲؛ فرائد السمطین، ۲/۲۳ـ ۲۴؛ الاصابه، ۲/۵۰۳ ـ ۵۰۹؛ اسد الغابه، ۴/۲۶؛ مسند احمد، ۱/۱۸۵؛ مکاتیب الرسول (صلی الله علیه و آله و سلّم)، ۲/۵۰۲ـ ۵۰۴؛ الاغانی، ۱۲/۷؛ امتاع الاسماع، ۵۰۲؛ شرح المواهب اللدنیه، ۴/۴۳؛ الصحیح من سیره النبی الاعظم (صلی الله علیه و آله و سلّم)، ۲۸/۳۱۹٫

[۱۷]ـ تاریخ یعقوبی، ۲/۸۲٫

[۱۸]ـ فتوح البلدان، ۱/۷۸٫

[۱۹]ـ السنن الکبری، بیهقی، ۱۰/۱۲۰؛ معجم البلدان، ۵/۲۶۹، مکاتیب الرسول (صلی الله علیه و آله و سلّم)، ۳/۱۷۰؛ از: المصنّف، ابن ابی‌شیبه، ۱۴/۵۵۰ـ ۵۵۱؛ کنز العمّال، ۴/۳۲۳؛ الاموال، ابوعبید، ۱۴۳٫

[۲۰]ـ سبل الهدی و الرشاد، ۶/۴۲۲؛ امتاع الاسماع، ۱۴/۷۱؛ البدایه و النهایه، ۵/۶۷؛ سیره ابن کثیر، ۴/۱۰۶٫

[۲۱]ـ شرح المواهب اللدینه، ۵/۱۹۱؛ به نقل از: ابن سعد و مدائنی: فتح الباری، ۸/۷۴٫

[۲۲]ـ آل عمران، ۶۵ـ ۶۸٫

[۲۳]ـ آل عمران، ۷۹ـ ۸۰٫

[۲۴]ـ آل عمران: ۸۱٫ ر. ک: سبل الهدی و الرشاد، ۶/۴۲۱؛ تخریج الاحادیث و الآثار، ۱/۱۹۱؛ المیزان، ۳/۲۶۸؛ جامع البیان، ۳/۴۴۱؛ تفسیر ابن ابی‌حاتم، ۲/۶۹۳؛ تفسیر القرآن العظیم، ۱/۳۸۵؛ العجاب، ۲/۷۰۵؛ الدر المنثور، ۲/۴۰ـ ۴۶؛ تاریخ الاسلام، ذهبی، ۲/۶۹۷؛ سیره ابن هشام، ۲/۳۹۵؛ عیون الاثر، ۱/۲۸۴٫

[۲۵]ـ سبل الهدی و الرشاد، ۶/۴۱۷؛ البدایه و النهایه، ۵/۶۵؛ سیره ابن کثیر، ۴/۱۰۳٫

[۲۶]ـ نساء: ۱۷۱٫

[۲۷]ـ مائده: ۱۷٫

[۲۸]ـ آل عمران: ۵۹٫

[۲۹]ـ ر. ک: سبل الهدی و الرشاد، ۶/۴۲۱؛ شرح المواهب اللدنیه، ۵/۱۹۰؛ مسند احمد، ۱/۴۱۴؛ صحیح بخاری، ۵/۱۲۰؛ فضایل الصحابه، ۲۹؛ المستدرک علی الصحیحین، ۳/۲۶۷؛ عمده القاری، ۱۸/۲۷؛ السنن الکبری، نسائی، ۵/۵۷؛ تاریخ مدینه دمشق، ۲۵/۴۵۳؛ تاریخ المدینه، ۲/۵۸۴؛ المصنّف، ابن ای ابن ابی شیبه، ۱۷/۵۳۱؛ کنز العمّال، ۱۳/۲۱۷٫

[۳۰]ـ شرح المواهب اللدنیه، ۵/۱۹۰؛ فتح الباری، ۷/۷۴٫

[۳۱]ـ شرح المواهب اللدنیه، ۵/۱۹۰؛ فتح الباری، ۸/۷۴؛ عمده القاری، ۱۸/۲۸٫