رسول خدا صلی الله علیه و آله نامهای برای مسیحیان نجران و خطاب به اسقفهای آنجا نوشت و آنان را به اسلام دعوت کرد. مسیحیان نجران پس از مشورت به این نتیجه رسیدند که هیئتی از آنان به مدینه رود و اخبار و اطلاعاتی در مورد پیامبر برای آنان بیاورد، که هیئت مسیحیان در سال دهم هجرت به حضور رسول اکرم صلی الله علیه و آله رسیدند. در این نوشتار به دعوت پیامبر و بر خورد پیامبر با نمایندگان نجران که از کتب اهل سنت نقل شده است اشاره می کنیم و نکاتی را درباره آن توضیح می دهیم.
در منابع اهل سنت آمده است:
نجران شهری بزرگ بوده و تا مکّه به طرف یمن، هفت منزل فاصله و هفتاد و سه روستا داشته که سوارکار چابکی یکروزه آن سرزمین را میپیموده است. اُخدود مذکور در قرآن یکی از قریههای آن است.[۱]
گویند: نجران از مخالفهای یمن در نزدیکی صنعاء، میان عدن و «حضرموت» است.[۲]
اهالی نجران دو گروه بودند، مسیحیان و مردمان امی یا بیسوادان؛ از مسیحیان در اینجا صحبت میکنیم و هم آنان بودند که پیامبر صلی الله علیه و آله با آنان صلح کرد. رسول صلی الله علیه و آله، خالد بن ولید را برای دعوت امیها فرستاد و آنان مسلمان شدند و چنانکه گذشت، هیئتی را به حضور پیامبر صلی الله علیه و آله فرستادند. [۳]
دعوت پیامبر از مردم و بزرگان نجران به اسلام
پیش از آنکه آیات اوّل تا سیام سوره نمل فرود آید، رسول خدا صلی الله علیه و آله نامهای به اهالی نجران نوشت. این نامه چنین بود:
بسم الله الرحمن الرحیم
مِنْ مُحَمَّدٍ النّبی، رَسُولِ اللَّهِ، إِلَى أُسْقُفِّ نَجْرَانَ؛ أَسْلَمَ أنتُمْ فَإِنِّی أَحْمَدُ إِلَیْکُمُ إِلَهَ إِبْرَاهِیمَ وَ إِسْحَاقَ وَ یَعْقُوبَ. أَمَّا بَعْدُ، فَإِنِّی أَدْعُوکُمْ إِلَى عِبَادَهِ اللَّهِ مِنْ عِبَادَهِ الْعِبَادِ وَ أَدْعُوکُمْ إِلَى وَلَایَهِ اللَّهِ مِنْ وَلَایَهِ الْعِبَادِ، وَ إِنْ أَبَیْتُمْ فَالْجِزْیَهُ؛ فَإِنْ أَبَیْتُمْ فَقَدْ آذَنْتُکُمْ بِحَرْبٍ وَ السَّلَامُ.[۴]
به نام خداوند بخشاینده و بخشایشگر؛
از محمّد پیامبر، فرستاده خدا به اسقف نجران؛
در آشتی هستید. پس من همراه با شما معبود ابراهیم و اسحاق و یعقوب را ستایش میکنم.
پس از حمد و ستایش خداوند، من شما را به جای عبادت بندگان به عبادت «الله» فرامیخوانم و (نیز) شما را از ولایت بندگان به ولایت الهی فرا میخوانم. اگر سر باز زنید، باید جزیه پرداخت کنید. اگر از آن هم روی برتابید، با شما اعلام جنگ میکنم و السّلام.
به نظر میرسد گیرنده این نامه اسقف ابوحارثه بن علقمه بوده است؛ زیرا او رئیس مسیحیان نجران بود.
وقتی اسقف این نامه را خواند بیتاب شد و به شدّت به خود لرزید، آنگاه به نزد مردی از اهل نجران فرستاد که نامش شرحبیل بن وداعه بود و از مردم همدان و نام آن جناب را به وی داد تا بخواند. وقتی معظلی پیش میآمد، احدی جز «ایهم» (سیّد) و «عاقب» دعوت نمیشد. پس از آنکه شرحبیل، نامه رسول خدا صلی الله علیه و آله را خواند، اسقف از او پرسید: ای ابومریم؛ عقیده تو چیست؟
او پاسخ داد: تو خود میدانی که خداوند در مورد ظهور پیامبری دیگر از فرزندان اسماعیل به ابراهیم چه وعده داده است. اینک با این وصف شاید این مرد همان پیامبر موعود باشد، من در مورد مسئله نبوّت نظری ندارم و اگر این امر مربوط به کارهای دنیا بود درباره آن، نظر خویش را به تو میدادم و در این راه که بهترین نظر را به تو پیشنهاد کنم، تلاش خود را به عمل میآوردم.
اسقف با شنیدن این پاسخ، از او چشم پوشید و از مشورت مشاوران دیگری بهره جست و از مشاوران فراوانی نظر خواست، امّا همگی پاسخی همانند او دادند.
پس از آنکه آرای همه کشیشان و مشاوران بر این قرار گرفت، اسقف فرمان داد تا ناقوس کلیساها را زدند و آتش برافروختند. در پی ناقوس کلیسا و برافروخته شدن آتش، مردم در سرتاسر درّهای که در آن سکونت داشتند از بالا تا پایین درّه، به صف ایستادند و طول این صف از ابتدا تا انتها به اندازه یک روز راندن اسب با سرعت بود.
اسقف پس از آنکه نامه رسول خدا صلی الله علیه و آله را برای مردم خواند، از مردم نظر خواست و همه بر این رأی توافق کردند که هیئتی از آنان به مدینه رود و اخبار و اطلاعاتی در مورد پیامبر برای آنان بیاورد.[۵]
تهدید نجران و پرداخت جزیه!
رسول خدا صلی الله علیه و آله نامهای برای مسیحیان نجران و خطاب به اسقفهای آنجا نوشت و آنان را به اسلام دعوت کرد. سپس که هیئت مسیحیان در سال دهم هجرت به حضور رسول اکرم صلی الله علیه و آله رسیدند، نوشته دیگری به آنان داد.
شاید گفته شود: پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نامه نخست را که به اسلام دعوت میکرد، پیش از نزول سوره نمل از مکّه فرستاده باشد. برخی روایات هم بر این نکته دلالت دارد.[۶] این سوره هم مکّی است.[۷] درست آن است که پس از هجرت و از مدینه به آنان نامه نوشت. به دلایل زیر:
۱ . در روایات تصریح شده که به محض دریافت نامهی پیامبر صلی الله علیه و آله، ترسیدند و هیئت نمایندگان خود را به مدینه فرستادند که موضوع مباهله پیش آمد.
۲ . سیّد بن طاووس در اقبال الاعمال تصریح دارد که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله این نامه را پس از نامههای خسروپرویز و هراکلیوس، نوشت. میدانید که به هر دو پادشاه، از مدینه نامه نوشت.
۳ . معنا ندارد که اهالی نجران در دورهای که رسول خدا صلی الله علیه و آله در مکّه بود، از او بترسند؛ زیرا در موقعیّتی نبود که بتواند اقدام مهمی در قبال آنان انجام دهد که موجب ترس باشد؛ چنانکه این سخن هم در تهدید آنان بیمورد بود که در نامه آمده است: «اگر از آن روی برتابید، با شما اعلام جنگ میکنم.» میدانیم در این دوره، رسول اکرم صلی الله علیه و آله قادر نبود در مقابل مشرکان مکّه از خود و مسلمانان دفاع کند. آیا معقول است که به اهالی نجران که صدها میل از او فاصله دارند، اعلان جنگ کند؟!
۴ . اصولاً جزیه در مکّه تشریع نشده بود. آیات جزیه در سال نهم هجرت یا اندکی قبل از آن نازل شد.
رسول خدا صلی الله علیه و آله به اهالی نجران ابلاغ کرد که اگر بخواهند به دین خود پایبند بمانند و از پرستش خداوند یکتا سر باز زنند و بندگان را عبادت کنند، باید جزیه بپردازند.
این متن توضیح میدهد که وضع جزیه در ازای اصرار بر استنکاف از پرسش خداوند یکتا و ترجیح پرستش بندگان بود. جزیه که باید آن را در حالت ذلیلانهای بپردازند، به عنوان راه علاج روانی وضع گردید و میتوانست آنان را به خود آورد تا بار دیگر در محاسبات خویش به دقّت بیندیشند که هرگز از استکبار و برتریجویی و اصرار بر عقاید باطل فایده نخواهند کرد. بدین ترتیب قدری تعادل و توازن در بینش و نگرش عقیدتی آنان به وجود خواهد آمد.
نمایندگان نجران در حضور رسول خدا
این هئیت شصت نفر بودند؛ بیست و چهار نفر از بزرگان سه نفر از رهبران و سران که به مدینه آمدند. یکی از آن سه نفر به نام «عبد المسیح» و مشهور به «عاقب» که زمامداری و فرمانروایی نجران را داشت؛ دومی به نام «ایهم» یا «شرحبیل» و مشهور به «سیّد» که مسئولیت امور فرهنگی و سیاسی را عهدهدار بود؛ سومی به نام «ابوحارثه پسر علقمه» و مشهور به «اسقف» که پیشوای دینی مردم نجران بود و از خاندان بنیبکر بن وائل و اوس و حارث و زید و قیس و یزید و خویلد و عمرو و خالد و عبدالله و یحنس.
سه نفر از آنان بودند که کار قوم به دست آنان بود. این سه عبارت بودند از:
۱ . عاقب که پیشوا، صاحب رأی و نظر و طرف مشهورت قوم بود و جز با نظر او دست به اقدامی نمیزدند. اسم وی عبدالمسیح بود.
۲ . سیّد که نماینده این قوم و مسئول امور جامعه و سفرهای آنان بود و ایهم نام داشت.
۳ . اسقف و حبر مسیحیان آن سامان، ابوحارثه بن عقلمه از خاندان بنیبکر که اداره مدارس آنان را بر عهده داشت و در میان آن مردم به موقعیّت بالایی دست یافته و کتب دینی آن قوم را مطالعه کرده بود و حتّی پادشاهان روم نیز او را در میان مردم از موقعیّت شایستهای برخوردار کرده، وی را از نظر مالی تأمین و پشتیبانی میکردند و برای او خدمتگزارانی قرار دادند و کلیساهایی برای او بنا کردند و به سبب آگاهی از مراتب علم و عمل او، وی را گرامی داشته بودند، شاید بدان امید که در آینده بتوانند مردم این سامان را به زیر نفوذ خود در آورند.
چون به مدینه رسیدند، لباس سفر از تن درآورده، جامههای نقشدار گرانقیمت و حریر یمنی بر تن کردند و انگشترهای طلا در انگشت. سپس در حالی که دامن لباسهای فاخر خود را در پی میکشیدند، بر رسول خدا صلی الله علیه و آله وارد شدند و یک شبانهروز در جوار آن حضرت ماندند امّا حضرت به آنها پاسخی نداد.
در لفظ دیگری آمده است: به هنگام عصر و در حالی که لباسهای حبری: جبه و روپوش بر تن داشتند، به شکوه و جمال مردان بنیحارث بن کعب در مسجد پیامبر (در مدینه) بر او وارد شدند.
یکی از روزها پس از آنکه مسلمانان نماز عصر را به جای آورده بودند، این هیئت وارد مسجد شد و به جانب شرق ایستاد و مراسم دینی خود را به جای آورد.
برخی از اصحاب که آنان را دیدند، آن روز گفتند: هیچ نمایندهای را مانند آنان ندیدیم. وقت نمازشان رسید. در مسجد رسول خدا صلی الله علیه و آله رو به مشرق نماز گزاردند. پس از آن با اطمینان و آرامش مراسم عبادت و نماز خود را به جای آوردند. مسلمانان قصد داشتند آنان را از این مراسم بازدارند. رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «آنان را واگذارید».
آنگاه به حضور رسول خدا صلی الله علیه و آله رسیدند و به آن حضرت سلام کردند و امّا به سلام آنان پاسخ نداد. مدّتی دراز، تمام روز، برای صحبت با حضرت کوشیدند امّا با آنان سخن نگفت که همان زینتها و انگشترهای طلا را بر تن داشتند.
ناگزیر نزد عثمان بن عنفان و عبدالرحمن بن عوف که قبلاًدر سفرهای تجارتی آن دو به آن سامان، با آنها آشنا شده بودند، رفتند و آن دو را در مجلس مهاجران و انصار دیدند. گفتند:
پیامبر شما برای ما نامهای فرستاده و اینک ما در پاسخ نامه او به این شهر آمدهایم و بر او سلام کردهایم، امّا او پاسخ ما را نداده است. ما همچنان در انتظار گفتوگوی با آن حضرت به سر میبریم امّا او با خودداری از گفتوگو ما را به ستوه آورده است. اینک نظر شما دو تن چیست؟
عثمان برای پاسخ آنان به علی علیه السّلام مراجعه کرد که در همان مجلس بود و از آن حضرت پرسید: ابوالحسن؛ نظر تو درباره این قوم چیست؟
علی علیه السّلام فرمود: من بر این عقیدهام که زینتها و انگشترهای خود را به کنار نهند و همان لباس سفر خود را بر تن کنند.
این گروه همانکار را انجام دادند و پس از آن به حضور رسول خدا صلی الله علیه و آله رسیدند، سلام کردند و آن حضرت سلام آنان را پاسخ گفت. سپس فرمود: سوگند به او که مرا به حق برانگیخت؛ مرتبه نخست که آمدند، ابلیس همراه آنان بود.[۸]
بررسی برخورد پیامبر با هیئت مذاکره کننده
در روایات آمد که هیئت نجران چندین بار با رسول خدا صلی الله علیه و آله سخن گفتند امّا حضرت پاسخ آنان را نداد تا اینکه علی علیه السّلام آنان را راهنمایی کرد که میبایست لباسهای گرانقیمت خویش را عوض کنند. پس از آن بود که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله با آنان سخن گفت.
در اینجا دو پرسش وجود دارد:
۱ . آیا پوشیدن لباسهای فاخر و گرانقیمت گناهی نابخشودنی تا این حد است که موجب میشود رسول اکرم صلی الله علیه و آله اینگونه از سخن گفتن با افراد رویگردان باشد و اعتراض خود را در این قالب به آنان بیان کند؟!
۲ . دیدهایم که رسول خدا صلی الله علیه و آله به کسان دیگری که با این هیبت و پوشش به حضور رسیدند فقط اعتراض کرد و تا این اندازه خشونت و شدّت عمل به خرج نداد.
در پاسخ گوییم:
پوشیدن لباس فاخر و گرانبها اگر در جای خود انجام شود، حرام نیست و بیانگر امر مبغوض و مردود دیگری نباشد. حال اگر این پوشش و آرایش موجب خودبزرگبینی فرد شود یا وی بخواهد با این لباس به دیگران فخر فروشد، موجب آزار و اذیّت آنان شود و درصدد کسب امتیازات ناروا برای خود باشد، پذیرفتنی نیست. شاید فرد بخواهد با این طرز لباس پوشیدن مردم را فریب دهد و در نگرش آنان در امور دینی و عقیدتی، تأثیر گذارد و چنین وانمود کند که ثروت وی ناشی از توانمندیهایی است که فقط او دارد و دیگران فاقد آن هستند؛ چنانکه خداوند متعال از قارون حکایت میکند:
فَخَرَجَ عَلى قَوْمِهِ فی زینَتِهِ قالَ الَّذینَ یُریدُونَ الْحَیاهَ الدُّنْیا یا لَیْتَ لَنا مِثْلَ ما أُوتِیَ قارُونُ إِنَّهُ لَذُو حَظٍّ عَظیمٍ * وَ قالَ الَّذینَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَیْلَکُمْ ثَوابُ اللَّهِ خَیْرٌ لِمَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً وَ لا یُلَقَّاها إِلاَّ الصَّابِرُونَ.[۹]
پس [قارون] با کوکبه خود بر قومش نمایان شد؛ کسانی که خواستار زندگی دنیا بودند گفتند: ای کاش مثل آنچه به قارون داده شده به ما [هم] داده میشد؛ واقعاً او بهره بزرگی [از ثروت] دارد و کسانی که دانش [واقعی] یافته بودند، گفتند: وای بر شما! برای کسی که گرویده و کار شایسته کرده پاداش خدا بهتر است و جز شکیبایان آن را نیابند.
او به قوم خود گفته بود:
«قالَ إِنَّما أُوتیتُهُ عَلى عِلْمٍ عِنْدی».[۱۰]
[قارون] گفت: من اینها را در نتیجه دانش خود یافتهام.
شاید مردم دچار توهم و اشتباه شوند که ثروت وی به موجب خصوصیّتی در دین او است. که درهای ثروت را که به روی دیگران بسته است،بر روی او باز میکند و دین آنان نمیتواند این ثروت را برای آنان تأمین کند و چه بسا دین و احکام آن، موجب فقر و نیازی است که از آن رنج میبرند.
حال اگر فردی که اینگونه در مقابل مردم ظاهر میشود از علمای دین و رجال روحانی باشد، به مردم القا خواهد کرد که رسالت دین، افتخار به مال و ثروت است و کسب ثروت از اهداف دین!
همه یا بخشی از آنچه بیان شد، رسول خدا صلی الله علیه و آله را بر آن میداشت تا به کسانی که در این مسیر گام برمیداشتند، اعتراض کند و میبایست در مقابل افرادی که خود را به عنوان رهبران دینی به مردم معرفی میکنند، اعتراضی بس شدیدتر و سختتر باشد. چنین افرادی به مردم القا میکنند که آنچه انجام میدهند در حدود شرعی است. در نتیجه کار آنان حتّی در پوشش نیز بر پایه اعتقاد دینی استوار است و در نهایت به خداوند متعال منسوب میشود و اینکه ذات باری متعال این پوشش را برای بندگان خود برگزیده است.
نماز مسیحیان در مسجد پیامبر!
گذشت که چون وقت نماز مسیحیان شد، در مسجد رسول خدا صلی الله علیه و آله به پاخاستند که نماز گزارند. برخی از مسلمانان میخواستند آنان را از این کار بازدارند. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «آنان را واگذارید.» برخی در توجیه این موضوع گفتهاند:
از اینرو مسلمانان میخواستند مانع آنان شوند که، نمازشان موجب اظهار دینشان در حضور مصطفی و در مسجد او میشد؛ امّا پیامبر صلی الله علیه و آله دستور داد که آنان را واگذارند بدان امید که دلهایشان را به دست آورد و مسلمان شوند و با آرامش و امان وارد شوند. بنابراین مسیحیان را بر کفر گذاشت و مسلمانان را از تعرض به آنان بازداشت. این به معنی اقرار به باطل نباشد.
در پاسخ می گوییم:
۱ . ورود با آرامش و امان، به معنی آن نباشد که به آنان اجازه داده شود در جایی نماز گزارند که مسلمانان هم اجازه نمیدهند مسیحیان در آنجا نماز بخوانند و هم عقیده دارند که باید به موجب احکام شرعی مسلّم آنان را از این کار بازدارند!
۲ . تألیف قلوب اهالی نجران متوقف بر آن نبود که اگر شرع اجازه نمیدهد، مسلمانان به آنان اجازه دهند، در مسجد پیغمبر صلی الله علیه و آله نماز گزارند.
به عقیده ما در فضای ملحق به مسجد نماز خواندند، جایی که حضور افراد کافر در آنجا حرام و ممنوع نیست. مسلمانان میخواستند بدون کسب اجازه از رسول خدا صلی الله علیه و آله، آنان را از آزادی در انجام مناسک مذهبی شان بازدارند و حضرت به مسلمانان اجازه نداد معترض مسیحیان شوند.
ورود کافر به مسجد
برخی تلاش کردهاند که بگویند: روایات از ورود مسیحیان نجران به مسجد سخن میگوید که برای ملاقات، احتجاج و مباهله با پیغمبر صلی الله علیه و آله وارد آنجا شدند.
همچنان که شماری از روایات دیگر هم میرساند که برخی از مشرکان برای ملاقات با رسول خدا صلی الله علیه و آله وارد مسجد میشدند. این موارد دلالت دارد که اهل کتاب و بلکه مطلق کافران، حتّی مشرکان و ملحدان اجازه دارند وارد مسجد شوند.
در پاسخ می گوییم:
پیش از این در بحث از ملاقات زیدالخیر، از ورود وی به مسجد سخن گفتیم. بار دیگر یادآور میشویم، آنچه در ورود کافر به مسجد حرام است، آن باشد که کافران، به مصلای مسجد وارد شوند. یعنی آنجا که مسلمانان نماز میخوانند. ورود آنان به حیاط و باغ مسجد و دیگر ملحقات آن اشکالی ندارد…
شاید رسول اکرم صلی الله علیه و آله اهل کتاب و مشرکان را در جای دیگری جز مصلای مسجد به حضور میپذیرفت… مردم، حیات و باغ مسجد را هم مسجد مینامند، زیرا فضایی است که در آنجا خود را برای نماز آماده میکنند.
منبع: اقتباسی از ترجمه کتاب الصحیح من سیره النبی الاعظم صلى الله علیه وآله، ج ۹ ، علامه سید جعفر مرتضی عاملی
[۱]ـ ر.ک: شرح المواهب اللدنیه، ۵/۱۸۶؛ سیره ابن هشام، ۱/۲۱؛ سیره دحلان؛ معجم ما استعجم، ۱/۱۲۱٫
[۲]ـ ر.ک: نهایه الارب، ۱۹، معجم البلدان،۵/۲۶۶٫
[۳]ـ ر.ک: فصل ششم، نمایندگان حارث بن کعب؛ سبل الهدی و الرشاد، ۶/۴۱۵؛ عیون الاثر، ۲/۲۹۸؛ العبر و دیوان المبتدأ و الخبر، ۲/۲/۵۴٫ شرح المواهب اللدنیه، ۵۱۷۳؛ ۴/۳۳ـ۳۴؛ سیره ابن هشام، ۴/۴۲۶؛ مکاتیب الرسول (صلی الله علیه و آله و سلّم)، ۲/۵۱۵؛ تاریخ الامم و الملوک، ۳/۱۲۶؛ المفصّل فی تاریخ العرب قبل الاسلام، ۴/۱۸۸؛ حیاه الصحابه، ۱/۹۵ـ۹۶؛ الطبقات الکبری، ۱/۲/۷۲؛ زاد العماد، ۳/۳۵؛ الکامل فی التاریخ، ۲/۲۹۳؛ العبر و دیوان المبتدأ و الخبر، ۲/۲/۵۳؛ تاریخ الخمیس، ۲/۱۴۴؛ بحار الانوار، ۲۱/۲۷۰؛ الروض الانف، ۴/۳۲۸؛ اسد الغابه، ۴/۲۱۱؛ سیره حلبی، ۳/۲۵۹؛ سیره دحلان، ۲/۳۸۴؛ دلائل النبوه، بیهقی، ۵/۴۱۱٫
[۴]ـ سبل الهدی و الرشاد، ۶/۴۱۵؛ مکاتیب الرسول (صلی الله علیه و آله و سلّم)، ۲/۴۸۹؛ از: البدایه و النهایه، ۵/۵۳؛ تاریخ یعقوبی، ۲/۶۵؛ صبح الاعشی فی صناعه الانشاء، ۶/۳۶۷؛ حیاه الصحابه، ۱/۱۱۸؛ رسالات نبویه، ۶۰؛ مآثر الانافه، ۳/۲۳۷؛ زاد المعاد، ۳/۳۹؛ دلائل النبوه، بیهقی، ۵/۳۸۵؛ الدر المنثور، ۲/۳۸؛ ناسخ التواریخ، ۴۴۸؛ بحار الانوار، ۲۱/۲۸۵؛ ۳۵/۲۶۲؛ تفسیر القرآن العظیم، ۱/۳۷۷؛ ۲/۵۰؛ جمهره رسائل العرب، ۱/۷۶؛ مدینه العلم، ۲/۲۹۷؛ المیزان، ۳/۲۵۵؛ لباب النقول، ۵۲؛ مجموعه الوثائق السیاسیه، ۱۷۴٫
[۵]ـ سبل الهدی و الرشاد، ۶/۴۱۵ـ۴۱۶؛ الدر المنثور، ۲/۳۸؛ المیزان، ۳/۲۵۵؛ تفسیر القرآن العظیم، ۱/۳۷۷؛ ۲/۵۰؛ البدایه و النهایه، ۵/۶۵؛ امتاع الاسماع، ۴/۶۸؛ سیره ابن کثیر ۴/۱۰۲٫
[۶]ـ الدر المنثور، ۶/۳۸؛ البدایه و النهایه، ۵/۵۳؛ بحار الانوار، ۲۱/۲۸۵؛ ۳۵/۲۶۲؛ تفسیر آلوسی، ۳/۱۸۶؛ سبل الهدی و الرشاد، ۶/۴۱۵٫
[۷]ـ مکاتیب الرسول (صلی الله علیه و آله و سلّم)، ۲/۴۹۲؛ الاتقان فی علوم القرآن، ۱۰۱؛ تاریخ یعقوبی، ۲/۲۶٫
[۸]ـ سبل الهدی و الرشاد، ۶/۴۱۶ـ۴۱۷؛ شرح المواهب اللدنیه، ۵/۱۸۷ـ۱۸۸؛ بحار الانوار، ۲۱/۳۳۷؛ تفسیر القرآن العظیم، ۱/۳۷۸؛ البدایه و النهایه، ۵/۶۵؛ امتاع الاسماع، ۱۴/۶۹؛ اعلام الوری باعلام الهدی، ۱/۲۵۵؛ سیره ابن کثیر،۴/۱۰۳٫
[۹]ـ قصص: ۷۹ـ ۸۰٫
[۱۰]ـ قصص: ۷۸٫
پاسخ دهید