طبق نظر برخی از مورّخین دعوت اسلامی در عصر رسالت دارای چهار مرحله بوده است، که اوّلین مرحلهی آن دعوت پنهانی حضرت رسول از یک سری افراد خاص میباشد که به مدّت سه یا پنج سال به طول کشیده است. یکی از نکات قابل بررسی در این دعوت، ماجرای خانهی ارقم میباشد. تهیه و تنظیم: علی اکبر اسدی
الف) مراحل دعوت
برخی معتقدند که دعوت اسلامی در عصر رسالت چهار مرحله داشته است:
مرحلهی اوّل: دعوت پنهانی که سه یا پنج سال طول کشید.
مرحلهی دوم: دعوت علنی که تا هجرت به طول انجامید.
مرحلهی سوم: دفاع از دعوت با توسّل به شمشیر که تا صلح حدیبیه طول کشید.
مرحلهی چهارم: جنگ و قتال با بتپرستان و مشرکانی که در راه گسترش اسلام مقاومت میکردند. کار دعوت و حکم جهاد بر این پایه استقرار پیدا کرد.[۱]
ب) دعوت پنهانی
ما با کاربرد واژهی «دورهی سرّی»، پنهانی، برای این مرحله از دعوت موافق نیستیم، زیرا ظاهراً وقتی پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) به رسالت مبعوث شد، مأمور به دعوت همهی مردم نبود، امّا به صورت داوطلبانه و موردی و بدون جلب توجّه دیگران، افرادی را دعوت میکرد و در این میان کسانی هم به آن حضرت، پاسخ مثبت میدادند و آزادانه مسلمان میشدند. در آن برهه این روش برای تضمین دعوت ضروری بود تا مبادا در معرض مقاومت مسلّحانهی مخالفان قرار گیرد و در گهواره از بین برود. آری لازم بود که پیش از هر چیز، گروهی از مؤمنان از قبایل مختلف تشکیل و مأموریت حمل و دفاع از دعوت را بر دوش گیرند. از سوی دیگر پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) نمیخواست نیروهای خود را بیهوده هدر دهد و تلاشهایش را بیثمر سازد و کار به پراکندگی مؤمنان و در نهایت به هلاکت آنها بینجامد. این دوره، به منزلهی آمادگی و تربیت عقیدتی و روحی مؤمنان برای مقاومت و ایستادگی در مقابل تهدید آینده بود.
اگر هدف پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) رهبری یک تحوّل گسترده و عمومی است، باید فرصت لازم برای کسب آمادگی و تربیت نیروهای توانمند به منظور تحقّق چنین هدف بزرگی را فراهم کند تا نیروهای مؤمن بتوانند به شکل مؤثّری بقای خویش را تضمین و از اهداف تحقّقیافته پاسداری کنند.
ج) خانهی ارقم
هنگامی که شمار مسلمانان به سی نفر رسید و برخی از آنان برای انجام فرایض به کوهها و درّههای اطراف مکّه میرفتند، گروهی از مشرکان در کمین آنان مینشستند و به آزار و اذیّت آنان میپرداختند؛ چنانکه گاهی اوقات برخوردهای فردی بین دو طرف روی میداد. گفته میشود: گروهی از مسلمانان برای اقامهی نماز به درّههای مکّه رفتند، گروهی از مردم قریش که در کمین آنان بودند و به دنبالشان میرفتند، وقتی مسلمانان را در نماز دیدند، آنان را تکذیب و کارشان را عیب شمردند. دو گروه با هم زد و خورد کردند. سعد بن ابی وقّاص با استخوان فک شتری بر سر مردی از مشرکان زد و سرش را شکست. گویند:
این نخستین خونی بود که در اسلام بر زمین ریخت.[۲]
زبیر بن بکار فردی به نام طلیب را نخستین کسی میداند که در دفاع از رسول اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) سر عوف بن صبره سهمی را شکست.[۳] به هر حال، یک بار دیگر دو نفر مشرک، دو نفر مسلمان را که برای نماز به یکی از دامنههای اطراف مکّه رفته بودند؛ تعقیب و سپس با آنان درگیر شدند.[۴]
علی الظاهر این حوادث جزئی موجب شد که پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) خانهی ارقم را که در دامنهی کوه صفا قرار داشت، مرکز دعوت و اجتماع یاران خود سازد تا آنان به دور از چشم مشرکان به عبادات و اقامهی شعائر دینی خود بپردازند.
این خانه مرکز فعّالیت پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) بود و یک ماه در آن ماند.[۵] و چنانکه میگویند تا شمار مسلمانان به چهل نفر نرسید، از آنجا بیرون نرفت.[۶] البتّه این رقم را کمتر و بیشتر هم گفتهاند. در این هنگام، پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) از خانهی ارقم بیرون آمد تا دعوت خود را علنی و مرحلهی جدیدی را که سختترین، خطرناکترین، شدیدترین و پرمصیبتترین مراحل دعوت بود، شروع کند. از سوی دیگر احتمال میرود پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) چند بار وارد این خانه شده باشد، امّا دست سیاستگران، این واقعه را دگرگون جلوه داد تا خانهی ارقم در مقابل شعب ابیطالب قرار گیرد؛ چنانکه برخی ادّعا کردهاند، خانهی ارقم، دار الاسلام نامیده شد.[۷]
از نظر ما خانهی ارقم نه این اهمّیّت را داشت و نه آن نقش مهم را. از این رو میبینیم که ابن اسحاق هیچ اشارهای به این خانه ندارد؛ چنانکه بلاذری هم به صورت گذرا از آن یاد میکند. کسی که به این خانه اهمّیّت داد و برای آن نقش تاریخی بارزی قائل شد، در درجهی نخست، واقدی بود. سپس سیاستبازان به آن عظمت بخشیدند و آنقدر بزرگ جلوه دادند که دار الاسلام نامیده شد. هدف آنان از یاد بردن شعب ابیطالب و دست کم کاستن از اهمّیّت و نقش آن در تاریخ اسلام بود.
د) واکنش قریش
مشرکان قریش از ابتدای کار، از نبوّت پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) خبردار شدند امّا چندان اهمّیّتی به آن ندادند. شاید فکر میکردند که این قضیه اهمّیّت زیادی ندارد، مگر از منظر بینشهای قبیلهای. با این حال همواره اخبار این حادثه را دریافت و پیگیری میکردند و میگفتند: جوان عبد المطّلب از آسمان سخن میگوید.
این مطلب اقتباسی از فصل سوم بخش چهارم ترجمهی کتاب الصحیح من سیره النبی الاعظم صلّی الله علیه و آله و سلّم میباشد.
[۱]. فقه السیره، ۹۱٫
[۲]. تاریخ الامم و الملوک، ۲/۶۲٫
[۳]. الاصابه، ۲/۲۳۳٫
[۴]. انساب الاشراف، ۱/۱۱۷٫
[۵]. ر.ک: سیره حلبی، ۱/۲۸۳؛ سیره دحلان، ۱/۹۹٫
[۶]. الاصابه، ۱/۲۸؛ سیره حلبی، ۱/۲۸۵٫
[۷]. التراتیب الاداریه، ۱/۴۰۸٫
پاسخ دهید