ترجمه این روایت طولانی را از حیاه القلوب[۱] علّامه مجلسی (ره) نقل می‌کنیم:

 چون سعد بن معاذ انصاری شهید شد، رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: خدا رحمت کند تو را ای سعد، به درستی که استخوانی بودی در گلوهای کافران و اگر می‌ماندی، گوساله را که اراده نصب او خواهند نمود در بیضه اسلام ـ که مدینه است ـ منع می کردی مانند گوساله‌ی موسی.

صحابه گفتند: یا رسول الله؛ آیا اراده خواهند کرد در مدینه‌ی تو، گوساله برپا کنند؟

حضرت فرمود: بلی؛ والله اراده خواهند کرد و اگر سعد زنده می‌بود نمی گذاشت که ایشان بکنند، ولیکن خواهند کرد و حق تعالی نخواهد گذاشت که تدبیر ایشان مستمر شود و به زودی خدا تدبیر ایشان را باطل خواهد کرد.

صحابه گفتند: یا رسول الله؛ ما را خبر ده که تدبیر ایشان چگونه خواهد بود.

حضرت فرمود: بگذارید تا تدبیر حق تعالی در این باب ظاهر شود.

حضرت امام حسن عسکری علیه السلام از حضرت موسی بن جعفر علیه السلام روایت کرده است:

منافقان بعد از فوت سعد و متوجّه شدن رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم به جانب تبوک، ابوعامر راهب را رئیس و امیر خود گردانیدند و با او بیعت کردند و توطئه کردند که مدینه را غارت کنند و زنان و فرزندان حضرت رسول صلّی الله علیه و آله و سلّم و سایر اهل بیت آن حضرت و زنان و فرزندان صحابه آن حضرت که با آن حضرت بیرون رفته بودند را اسیر کنند و تدبیر کردند که بر آن حضرت در راه تبوک شبیخون بزنند و آن حضرت را به قتل برسانند؛ پس حق تعالی دفع ضرر ایشان از آن حضرت کرد و منافقان را رسوا گردانید؛ زیرا رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم به اصحاب خود فرمود: شما به راه آن جماعتی خواهید رفت که پیش از شما بوده‌اند مانند دو کفش که با هم موافقند و مانند پرهای تیر که با هم مساویند حتّی آن‌که اگر احدی از ایشان داخل سوراخ سوسماری شده باشد شما نیز داخل آن خواهید شد. گفتند: ‌یابن رسول الله؛ آن گوساله که فرمودی چه بود  و تدبیر آن منافقان چگونه بود؟

حضرت فرمود: بدانید که خبرها از جانب «دومه الجندل» به حضرت رسول صلّی الله علیه و آله و سلّم می‌رسید و پادشاه آن نواحی، مملکت عظیمی داشت نزدیک به شام و تهدید می‌نمود پیامبر را که قصد او خواهم کرد و اصحاب او را به قتل خواهم رسانید و بنیاد ایشان را برهم خواهم انداخت و اصحاب حضرت بسیار ترسان و هراسان بودند.

 از جانب او حتّی آن‌که هر روز بیست نفر از ایشان به نوبت از آن حضرت حراست می‌کردند و هر صدایی که برمی‌آمد در بیم می‌شدند که مبادا اوایل لشکر او داخل مدینه شده باشند و منافقان در این باب اراجیف و اکاذیب بسیار می‌گفتند و اصحاب حضرت را وسوسه می‌کردند که اکیدر پادشاه دومه الجندل از لشکر این قدر و از اسبان این قدر و از مال این قدر مهیا کرده است برای جنگ شما و ندا کرده است در قبایلی که بر دور او هستند که: من مباح می‌گردانم از برای شما نهب و غارت مدینه را که هر چه به دست شما آید از شما باشد؛ و ضعیفان مسلمانان را می‌ترسانیدند که اصحاب محمّد کی از عهده اصحاب اکیدر به در می‌آیند و به زودی اکیدر قصد مدینه خواهد کرد و مردان شما را خواهد کشت و زنان و فرزندان شما را اسیر خواهد کرد تا آن‌که دل‌های مؤمنان از سخنان منافقان بسیار به درد آمد و این حال را به حضرت رسول صلّی الله علیه و آله و سلّم شکایت کردند.

پس منافقان اتّفاق کردند و با ابوعامر راهب که حضرت رسول صلّی الله علیه و آله و سلّم او را فاسق نامیده بود بیعت کردند و او را امیر خود گردانیدند و بر خود اطاعت او را لازم ساختند، پس ابوعامر به ایشان گفت: رأی من آن است که من از مدینه پنهان شوم تا آن‌که تدبیر من با شما ظاهر نشود و نامه‌ای نوشتند به اکیدر و به سوی دومه الجندل فرستادند که: تو بیا به سر محمّد و ما تو را یاری می‌کنیم و او را از میان برمی‌داریم.

حق تعالی وحی فرستاد به سوی محمّد صلّی الله علیه و آله و سلّم و تدبیر ایشان را به آن حضرت خبر داد و امر کرد آن حضرت را که متوجّه تبوک شود؛ و آن حضرت هرگاه اراده جنگی می‌کرد اراده خود را اظهار نمی‌نمود و مردم نمی‌دانستند که حضرت اراده کدام جانب دارد، به غیر از جنگ تبوک که در آن‌جا اظهار اراده خود نمود و امر کرد اصحاب خود را که توشه‌ای از برای جنگ تبوک بردارند و آن جنگی بود که حق‌تعالی در آن جنگ منافقان را رسوا گردانید و مذمت‌ها کرد ایشان را در قرآن به سبب تخلف نمودن از جهاد و حضرت اظهار کرد: حق تعالی به سوی من وحی فرستاده است که من بر اکیدر ظفر خواهم یافت و با او صلح خواهم کرد که هر سال هزار اوقیه طلا با دویست حله در ماه صفر و در ماه رجب به جزیه بدهد و بعد از هشتاد روز همه سلامت به مدینه برخواهند گردید.

پس حضرت به اصحاب خود فرمود: حضرت موسی چون از میان قوم خود به جانب طور بیرون رفت، ایشان را چهل شب وعده داد، من شما را هشتاد شب وعده می‌دهم و بعد از هشتاد شب به سلامت و غنیمت یافته و ظفر یافته، بی‌جنگی و بی‌آن‌که آزاری به احدی از اصحاب من رسیده باشد به سوی مدینه برخواهم گردید.

چون منافقان این سخن را شنیدند گفتند: به خدا سوگند که چنین نیست، این آخرین شکست‌های او است که بعد از این به اصلاح نخواهد آمد، به درستی که بعضی از اصحاب او در این راه از گرما و بادهای سموم و آب‌های ناگوار خواهند مرد و هر که از اصحاب او از این بلاها نجات بیابد به دست لشکر اکیدر کشته، مجروح و اسیر خواهد گردید.

منافقان به خدمت آن حضرت آمدند و در نرفتن به آن جنگ عذرها اظهار می‌کردند، بعضی اظهار بیماری خود می‌کردند و بعضی اظهار بیماری عیال خود می‌نمودند و بعضی شدّت گرما را عذر خود می‌ساختند و به این عذرها از حضرت رخصت می‌طلبیدند و حضرت ایشان را مرخص می فرمود.

پس چون عزم آن حضرت بر رفتن به سوی تبوک به حدّ جزم رسید منافقان در مدینه مسجدی بنا کردند برای آن‌که در آن مسجد جمع شوند برای تدبیرات باطل خود و چنان بنمایند به مردم که ما از برای نماز در این‌جا جمع می‌شویم، پس جماعتی از ایشان به خدمت حضرت آمدند و گفتند: یا رسول الله؛ خانه‌های ما از مسجد تو دور است و ما کراهت داریم از آن‌که نماز را به غیر از جماعت ادا کنیم و بر ما دشوار است حاضر شدن به مسجد تو و به این سبب مسجدی از برای خود بنا کرده‌ایم، اگر مصلحت بدانی بیا و در مسجد ما نماز کن تا مسجد ما میمنت و برکت به هم رساند و چون ما در آن مسجد نماز کنیم از برکت تو محروم نباشیم.

پس حضرت به ایشان آنچه خدا او را خبر داده بود از کفر و نفاق و تدبیرهای باطل ایشان را اظهار نفرمود و فرمود: دراز گوش مرا بیاورید تا سوار شوم، پس یعفور را آوردند و حضرت سوار شد و هرچند او را زجر می‌کرد که به جانب مسجد ایشان روان شود نمی‌رفت و چون به جانب دیگر آن را می‌گردانید تند و رهوار می‌رفت.

منافقان گفتند: شاید یعفور در این راه چیزی دیده باشد که رم کرده باشد و اکنون نخواهد به این راه برود، پس حضرت فرمود: اسب مرا بیاورید، چون اسب را آوردند و حضرت سوار شد هرچند او را زجر می‌کردند که به جانب مسجد رود ابا می‌کرد و چون روی آن را به جانب دیگر می‌گردانیدند تند می‌رفت.

باز منافقان گفتند: شاید این اسب از چیزی رم کرده باشد که نخواهد از این راه برود.

حضرت فرمود: بیایید پیاده برویم، ‌چون اراده حرکت کردند آن حضرت و اصحاب آن حضرت هیچ یک نتوانستند قدم بردارند و چون به جانب دیگر متوجّه می‌شدند حرکت بر ایشان آسان می‌شد؛ حضرت فرمود: معلوم شد که حق تعالی از این امر کراهت دارد و اکنون ما بر جناح سفریم، باشد تا ما از این سفر برگردیم و آنچه موافق رضای الهی باشد به عمل می آوریم.

حضرت اهتمام فرمود در بیرون رفتن و منافقان عازم شدند که بعد از بیرون رفتن حضرت، بازماندگان حضرت و مؤمنان را مستأصل گردانند، پس حق تعالی وحی فرستاد که: ای محمّد؛ خداوند علی ‌اعلای تو را سلام می‌رساند و می‌فرماید: می‌باید یا تو به این سفر بروی و علی در مدینه بماند و یا علی به این سفر برود و تو در مدینه بمانی، چون حضرت وحی الهی را به علی علیه السلام نقل کرد حضرت امیر فرمود: هر چه خدا فرموده اطاعت می‌کنم و به جان قبول می‌نمایم هر چند بر من دشوار است که در حالی از احوال، از خدمت تو دور باشم و از مشاهده تو مرحوم مانم.

پس حضرت رسول صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: یا علی؛ آیا راضی نیستی که از من به منزله هارون باشی از موسی در همه باب به غیر آن‌که بعد از من پیغمبری نیست؟!

حضرت امیر علیه السلام فرمود: راضی شدم یا رسول الله؛

حضرت رسول صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: تو را در آن ماندن، ثواب بیرون آمدن است و خدا تو را از این حال امّت تنها گردانید که به تنهایی با جمیع کافران و منافقان معارضه نمایی و مهابت تو مانع احداث فتنه ی ایشان شود، چنان‌که حق تعالی ابراهیم را امّت تنها گردانید و به تنهایی او را تکلیف معارضه مشرکان آن زمان فرمود.

حضرت رسول صلّی الله علیه و آله و سلّم از مدینه بیرون رفت و حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام آن حضرت را مشایعت کرد و منافقان برای ایذای آن حضرت گفتند: حضرت رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم، علی را برای آن در مدینه گذاشت که از صحبت او ملال شده بود و خواست که منافقان بر او شبیخون زنند و او را هلاک گردانند و از مصاحبت او خلاص شود.

چون این خبر به حضرت رسید، حضرت امیر علیه السلام گفت: یا رسول الله؛ می‌شنوی که منافقان چه می‌گویند؟

حضرت فرمود: یا علی؛ آیا تو را کافی نیست که به منزله‌ی مردمک دیده ی منی و به منزله‌ی روحی در بدن من؟

پس حضرت رسول صلّی الله علیه و آله و سلّم روانه شد و حضرت امیر علیه السلام به سوی مدینه مراجعت کرد و هر تدبیری که منافقان در حقّ مسلمانان اندیشه می‌کردند از بیم صولت و سطوت اسدالله الغالب به تعویق می انداختند و می‌گفتند: این آخرین سفر محمّد باشد تا خبر هلاک او برسد، بعد از آن، آنچه خواهیم بکنیم.

چون میان حضرت رسول صلّی الله علیه و آله و سلّم و اکیدر یک منزل راه ماند، زبیر و سماک بن خرشه را با بیست نفر از مسلمانان فرستاد به سوی قلعه اکیدر و فرمود: او را بگیرید و از برای من بیاورید.

زبیر گفت: یا رسول‌الله؛ ما چگونه او را بگیریم و از برای تو بیاوریم با آن لشکر فراوان و خدم و حشم بی‌پایان که او دارد و قلعه او در نهایت حصانت است؟

حضرت فرمود: با حیله و تدبیر او را بگیرید.

زبیر گفت: یا رسول‌الله؛ چه حیله توانیم کرد در این شب ماهتاب که به مثابه روز روشن است و راه ما تا قلعه او همه‌جا صحرای هموار است و ایشان از قلعه ی خود از دور ما را می‌توانند ببینند؟

حضرت فرمود: آیا می‌خواهید که حق تعالی شما را از دیده ایشان مستور گرداند و سایه شما را برطرف کند که سایه شما را نبینند و شما را نوری مانند نور ماه کرامت کند که در ماهتاب شما را احساس نکنند؟

گفتند: بلی؛ یا رسول‌الله.

حضرت فرمود: صلوات فرستید بر محمّد و آل طیبین او و اعتقاد داشته باشید که بهترین آل محمّد، علی بن ابی‌طالب است؛ و تو ای زبیر به خصوص باید که اعتقاد داشته باشی که علی در میان هر گروه باشد او سزاوارتر است به ولایت بر ایشان از دیگران و دیگری را نیست که بر او تقدم جوید. چون چنین کنید از نظر ایشان پنهان می‌شوید تا به سایه قصر ایشان برسید.

پس حق‌تعالی آهوها و بزهای کوهی و گاوهای صحرایی را خواهد فرستاد که شاخ‌های خود را بر دروازه قلعه او بمالند، چون او صدای وحشیان را خواهد شنید خواهد گفت کیست که برود و سوار شود و این‌ها را برای ما شکار کند؟

پس زن او خواهد گفت: زنهار اراده بیرون رفتن نکن که محمد نزدیک قلعه تو فرود آمده است و من ایمن نیستم از آن‌که جمعی را فرستاده باشد که تو را غافل کنند و بگیرند، او در جواب خواهد گفت: که جرئت می‌کند در این ماهتاب از لشکر محمّد جدا شود و به سوی قلعه ما بیاید و حال آن‌که می‌دانند که جاسوسان و دیده‌بانان ما در کمین ایشانند و اگر کسی در حوالی قصر می‌بود این حیوانات وحشی به نزدیک قصر نمی‌آمدند، پس به زیر خواهد آمد از قصر خود و سوار خواهد شد که آن‌ها را شکار کند و آن‌ها خواهند گریخت و او از عقب آن‌ها خواهد تاخت، پس شما او را تعقیب کنید و بگیرید و به نزد من آورید.

چون ایشان متوجّه قصر او شدند و به پای قصر او رسیدند آنچه حضرت فرموده بود واقع شد و چون گرفتند او را، گفت: من حاجتی دارم به سوی شما.

گفتند: بگو حاجت خود را که هر حاجت که داری روا می‌کنیم به غیر آن‌که سؤال کنی که تو را رها کنیم.

گفت: حاجت من آن است که جامه‌های مرا بکنید و شمشیر و کمربند مرا بگیرید و مرا با پیراهن تنها به سوی محمد ببرید شاید چون مرا بر این حال ببیند بر من ترحم کند. پس چنان کردند و چون او را به خدمت حضرت آوردند فقرای مسلمانان آن جامه‌ها و حلی‌های طلا را که دیدند می‌گفتند: آیا این‌ها از بهشت است؟ حضرت فرمود: این‌ها جامه‌های اکیدر است و یک دستمال زبیر و سماک در بهشت بهتر است از این جامه‌ها، اگر بمانند بر آن عهدی که با من کرده‌اند تا در حوض کوثر مرا ملاقات کنند.

چون مسلمانان از این سخن تعجّب کردند حضرت فرمود: یک تار دستمال که اهل بهشت در دست گیرند بهتر است از آن‌که مابین آسمان و زمین را پر از طلا کنند.

چون اکیدر را به خدمت حضرت آوردند او تضرع و استغاثه کرد و گفت: مرا رها کن تا دشمنان تو را که در عقب ملک منند از تو دفع کنم.

حضرت فرمود: اگر به گفته‌ی خود وفا نکنی چون خواهد شد؟

گفت: اگر وفا نکنم، اگر پیغمبر خدایی پس تو را ظفر خواهد داد بر من، آن خداوندی که نگذاشت در ماهتاب سایه اصحاب تو در زمین پیدا شود و وحشیان صحرا را فرستاد که مرا از قصر بیرون آوردند و به بلا انداختند و اگر پیغمبر نباشی آن دولت و اقبال تو که مرا به این سبب فریب و حیله عجیب در دام تو انداخت باز مرا مسخّر تو خواهد کرد.

پس حضرت با او مصالحه نمود که او را رها کند و او در هر سال در ماه رجب و صفر هزار اوقیه طلا و دویست حله بدهد، مشروط بر آن‌که هر که از لشگریان مسلمانان بر ایشان بگذرند سه روز ایشان را ضیافت کنند و تا منزل دیگر توشه ی ایشان را هم بدهند و اگر مخالفت یکی از این شرط‌ها بکنند از امان خدا و رسول خدا بری باشند.

پس حضرت به سوی مدینه مراجعت کرد که کید منافقان را باطل گرداند در نصب کردن گوساله، یعنی ابوعامر راهب که حضرت او را فاسق نام کرده بود و به سلامت و عافیت و قرین ظفر و نصرت داخل مدینه شد؛ امر فرمود که مسجد ضرار را که آن منافقان مکار بنا کرده بودند سوزاندند و حق‌ تعالی ابوعامر را به قلنج و فالج و خوره و لقوه مبتلا گردانید و چهل صباح بر آن حال ماند و به عذاب ابدی واصل شد چنان‌که حق تعالی به قصه ایشان در قرآن اشاره فرموده است:

وَ الَّذینَ اتَّخَذُوا مَسْجِداً ضِراراً وَ کفْراً وَ تَفْریقاً بَیْنَ الْمُؤمِنینَ وَ إِرْصاداً لِمَنْ حارَبَ اللهَ وَ رَسُولَهُ مِنْ قَبْلُ وَ لَیَحْلِفُنَّ إِنْ أَرَدْنا إِلَّا الْحُسْنی و اللهُ یَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَکاذِبُونَ.[۲]

و آن‌هایی که مسجدی اختیار کردند که مایه زیان و کفر و پراکندی میان مؤمنان است و [نیز] کمینگاهی است برای کسی که قبلاً‌ با خدا و پیامبر او به جنگ برخاسته بود و سخت سوگند یاد می‌کنند که جز نیکی قصدی نداشتیم؛ و[لی] خدا گواهی می‌دهد که آنان قطعاً دروغ‌گو هستند.[۳]

 

چند نکته:

این نص متضمن امور مهمی است. دوست داریم به اختصار به آن توجّه دهیم.

کودتا

این متن بیان می‌کند که توطئه بر ضدّ رسول اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم خلق الساعه نبوده است، بلکه در ضمن یک برنامه گسترده و دقیق اجرا شد که هم اهداف آن معین شده بود و هم روش اجرا؛ و هم انتظار می‌رفت به نتایج مطلوب دست یابد و ضربات کوبنده و مؤثری وارد سازد و در حقیقت از هر جهت حساب شده و دقیق بود.

نخستین اولویت آنان ضربه کوبنده و ویرانگر به مرکز تصمیم‌گیری و نقطه تمرکز و محوری و رأس هرم بود که حافظ و ضامن وحدت و یکپارچگی عمومی به شمار می‌رفت و تأثیر اساسی در حرکت و ادامه راه داشت. سپس درهم کوبیدن همه نهادهای وابسته مؤثر یا دستگاه‌هایی که احتمال می‌رفت در بازگرداندن نظم و آرامش به جامعه مؤثر باشد؛ و آن‌گاه به دست گرفتن زمام امور چنان‌که در مورد رسول اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم اقدام کرده بودند و تصمیم داشتند همه افراد و اعضای خانواده پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم و دیگر یاران و صحابه خاص او را به اسارت گیرند و بازداشت کنند.

این همه برای آن بود که به خوبی دریافته بودند ایجاد اختلال در مرکز تصمیم‌گیری، همه دستگاه‌ها و نهادهای فعّال و مؤثر را از کار خواهد انداخت و زمینه از هم‌گسیختگی و فروپاشی جامعه را هر چه سریع‌تر فراهم خواهد کرد.

از این‌رو کوشیدند از همراهی با رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم سرپیچی کنند و همراه حضرت به تبوک نروند.

نقشه منافقان

تصریح کردند که به زودی مسلمانان بین دو خطر کوبنده قرار خواهند داد؛ چون پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم و مسلمانان بیرون روند، متخلفان از همراهی، سرپیچی خواهند کرد. وقتی از تبوک بازگردند، اکیدر از پشت سر، آنان را تعقیب خواهد کرد و متخلفان مدینه از مقابل و روبه‌رو هجوم خواهند آورد؛ چنان‌که هراکلیوس هم با پادشاه غسان از سمت شام به یاری نیروهای ا کیدر خواهند آمد. البتّه این در صورتی است که ابوعامر راهب بتواند هم امپراتور روم را به این نقشه قانع کند و هم پادشاه غسان را در این‌باره همراه سازد.

به نظر می‌رسد ابوعامر موفّق شده بود میان منافقان مدینه و پادشاه غسان ارتباط برقرار کند. نامه پادشاه غسان به کعب بن مالک به همین نکته اشاره دارد.

برنامه‌ی پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم

نقشه پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم که آنان را غافگیر کرد، در سه جهت حرکت می‌کرد:

۱٫‌ با جانشینی علی علیه السلام در مدینه نقشه‌ی منافقان را برای انجام هر گونه تحرکی در مدینه برهم زد. همان‌گونه که روایت منقول از امام کاظم علیه السلام توضیح داد، دشمنان دین و پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم، نتوانستند کوچک‌ترین اقدامی در مدینه انجام دهند.

  1. درهم کوبیدن سریع و قاطعانه‌ی اکیدر که وی را به اسیری به مدینه آورد تا همگان ضعف و ذلت او را به چشم خود نظاره کنند.

  2. اثبات عملی این موضوع که امپراتور روم و اتباع هراکلیوس و از جمله حارث غسانی، جرئت مواجهه و مقابله با پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم را ندارند بلکه هم پیشنهاد روابط مودت آمیز دارند و هم جوانب احتیاط را مراعات می‌کنند و هم در پی کسب رضایت و خشنودی پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم هستند!

آنچه موجب خفت و خواری بیشتر آنان بود، پیشگویی پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم از آنچه بر اکیدر خواهد رفت و مقدار جزیه‌ای است که بر او خواهد بست…

شاید همین باعث شد که وقتی از مدینه بیرون می‌آمد، مقصد خود را اعلام کرد. هدف حضرت آن بود که احدی خیال نکند وی دشمنان خود را غافل‌گیر کرده است و اگر این‌گونه نبود، شاید نتایج برعکس می‌شد!… این برنامه هم تأثیری بس ژرف در قطع آمال و آرزوهای اهل نفاق و خفت و خواری اهل شقاق داشت.

اخبار غیبی، معجزات

به رغم آن‌که رسول اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم، گاه و بی‌گاه خصوصاً در لحظات سختی و عسرت، معجزات و کراماتی برای اصحاب می‌آورد تا بیشتر بر دل نشیند و دل‌هایشان را به ایمان پیوند دهد و مواقع اعجاز و خصوصیت کرامات را در آنچه می‌بینند و زندگی می‌کنند، بیشتر لمس نمایند، امّا آنچه در غزوه تبوک به طور خاص به ظهور پیوست، چندین برابر موارد دیگر بود تا آن‌جا که ممکن است خواننده متون و اخبار تبوک خیال کند همه آنچه در این سفر به وقوع پیوسته مربوط به غیب است و منظور اظهار کرامت و رعایت و دخالت الهی و بدون توجّه و اتفات قابل ذکر به اسباب آشکار! تا آن‌جا که به مسلمانان خبر داد که بر اکیرد دومه چه خواهد گذشت و چه مقدار جزیه بر او خواهد بست!

این نشان می‌دهد که تبوک را خصوصیتی است که در دیگر جنگ‌های رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم نبود! شاید خصوصیت تبوک در این نکته نهفته باشد که هدف، درهم کوبیدن نفاق و ضربه مهلک به منافقان بود؛ زیرا جنگ با منافقان به نقطه اوج خود رسیده و سرنوشت‌ساز و تعیین‌کننده، شده بود.

هرگونه ضعف و سستی در این زمینه می‌توانست همه‌ی تلاش‌های پیامبران را در معرض خطر جدّی و ویرانگر قرار دهد؛ چنان‌که امام کاظم علیه السلام در روایت پیشین بیان فرمود.

ظهور این ارتباط عمیق با غیب، بسیاری از مسلمانان را از تأثیر‌پذیری از وسوسه‌های باطل و گمراه‌کننده‌ی منافقان حفظ کرد و اجازه نداد تحت تأثیر القائات آنان، دین و دنیای خود را نابود سازد.

قلت اهل ایمان لشگر

روایت منقول از امام کاظم علیه السلام، سخن رسول اکرم را تفسیر می‌کند که بالای منبر در تشویق مردم به جهاد می‌فرمود:

«اللَّهُمَّ إِنْ تُهْلِکْ هَذِهِ الْعِصَابَهَ لَمْ تُعْبَدْ فِی أَلْاَرض».[۴]

توطئه بزرگ بود و خطیر و هدف، قتل رسول اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم و همه‌ی اصحاب برگزیده و اهل بیت (علیهم السّلام)، توطئه اینان برای از بین بردن مسلمانان، به قلت مؤمنان نسبت به منافقان اشاره دارد که اکثریت بالایی را تشکیل می‌دادند و همین، منافقان را بر آن می‌داشت تا ارتکاب این جنایت را آسان شمارند و به تبعات آن بی‌اعتنا باشند… اگر منافقان گروهی بس اندک و در شمار مثلاً هشتاد مرد یا کمتر بودند، ارتکاب چنین جنایتی موجب انقلابی کوبنده بر ضدّ آنان می‌شد و نتیجه‌ای جز ریشه‌کنی نداشت!

شاهد آن‌که جمع نیروهای اکیدر هر چه زیاد و خطرناک بود، نتوانست سی هزار نفر را حتّی با یاری منافقان موجود در مدینه از بین ببرد!

این نشان‌دهنده‌ی آن است که منافقان چشم به مساعدتی داشتند که از درون همان سپاه همراه رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم، به یاری آنان می‌آمد. بدین ترتیب که گروهی از آنان برای ترور پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم اقدام کنند؛ سپس گروهی دیگر مواضع را در اختیار گیرند و بر اوضاع مسلط شوند؛ زیرا به سبب شمار فراوان منافقان و قلت اهل ایمان، قدرت این کار را داشتند.

دلیل آن‌که رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم به یکی از یاران خود فرمود که سپاه تبوک را بشمارد. وقتی شمرد، سی‌ هزار نفر بودند. سپس دستور داد تا مؤمنان سپاه را برشمارد. چون شمارش کرد، فقط بیست و پنج نفر بودند.[۵]

چقدر آسان است که شکست شوکت فقط بیست مرد، به دست سی هزار نفر که گمان می‌برند با آنان هستند! حال چگونه خواهد بود که نیروهای فراهم شده‌ی اکیدر به آنان بپیوندند و پس از آن منافقان مدینه به کشت و کشتار اهل بیت پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم و مؤمنان اقدام کنند؟!

فرصت‌های پیروزی و موفقیت این نقشه شوم و خبیث هنگامی مورد تأکید و تقویت قرار خواهد گرفت که منافقان در اجرای نقشه قلت پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم و علی علیه السلام موفق شوند.

فرمانده لشگر تبوک

روایات مکتب خلافت بر این پندار است که پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم، خالد بن ولید را به فرماندهی سریه دومه‌الجندل گماست.

در حالی‌که روایت منقول از امام کاظم علیه السلام بر این عقیده است که رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم کار اکیدر را به زبیر بن عوام یا ابودجانه موکول کرد.

ما رد نمی‌کنیم که خالد در آن سریه هم، حضور داشته باشد و دوستداران وی فرصت را غنیمت شمرده، سریه را به او منسوب کرده‌اند تا فضیلتی برای خالد دست‌وپا کنند که پس از تحمیل شکست موته به مسلمانان و نابودی، پیروزی عظیم آنان بر سپاهیان روم و ارتکاب جنایت مشهور در حق افراد بنی جذیمه و مالک بن نویره، بسی به چنین فضیلت شایانی محتاج بود.

ابودجانه کسی نداشت که به حفظ تاریخ وی همت گمارد و از مواضع وی دفاع کند و نشان دهد که کجا بر وی جنایت رفته و چگونه دستاوردهای وی را به غارت برده‌اند.

زبیر، هر چند نزد این خوارشدگان به افتخار جنگ با علی بن ابی‌طالب علیه السلام نایل آمد، لیکن شایسته ذکر نباشد که پسر شوم وی به نزاع امویان برخاست و منقطه‌ی حجاز را از آنان جدا کرد.. این گناه نابخشودنی است و امویان، فرزندان درخت ملعونه در قرآن، پیروان و دوستداران آن‌ها که بس پرشمارند، به سادگی از کنار آن نمی‌گذرند!

پیامبر و زبیر

پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم خصوصاض از زبیر خواست که ولایت علی علیه السلام را به رسمیت بشناسد و به آن اعتراف کند؛ زیرا آن حضرت، پسر عمّه‌اش را چنان‌که باید می‌شناخت. از این‌رو به او خبر داد که به زودی با علی علیه السلام خواهد جنگید و او در این نبرد، ظالم است.[۶]

چنان‌که علی علیه السلام و دیگر مردم از جنگ ناکثین، قاسطین و مارقین با امیر المؤمنین علیه السلام خبر داد. منظور از ناکثین، اصحاب جمل به فرماندهی عایشه، طلحه و زبیر است.

 

منبع: اقتباسی از ترجمه کتاب الصحیح من سیره النبی الاعظم صلى الله علیه وآله، ج۱۰


[۱]ـ ۴/۱۲۷۱ـ ۱۲۷۸٫

[۲]ـ توبه: ۱۰۷٫

[۳]ـ ر. ک: تفسیر امام حسن عسکری (علیه السّلام)، ۱۹ـ ۱۹۹؛ ۴۸۰ـ ۴۸۸؛ بحار الانوار، ۲۱/۲۵۷ـ ۲۶۳؛ التفسیر الصافی، ۲/۳۷۶؛ حیاه القلوب، ۴/۱۲۷۱ـ ۱۲۷۸٫

[۴]ـ المعجم الکبیر، ۱۸/۲۳۲؛ مجمع الزوائد، ۶/۱۹۱؛ کنز العمّال، ۱۳/۳۷؛ تاریخ مدینه دمشق، ۳۹/۶۳٫

[۵]ـ ر. ک: تفسیر قمی، ۱/۲۹۶؛ البرهان فی تفسیر القرآن، ۲/۱۳۲؛ بحار الانوار، ۲۱/۲۱۸؛ التبیان، ۵/۲۸۰؛ مجمع البیان، ۵/۱۰۴٫

[۶]ـ علی (علیه السّلام) و الخوارج، ۱/۲۵۳ـ ۲۵۸؛ ر. ک: انساب الاشراف، ۲/۲۵۸؛ المستدرک علی الصحیحین، ۳/۳۶۶؛ اسد الغابه، ۲/۱۹۹؛ الشافی فی الامامه، ۴/۳۲۳؛ الوافی بالوفیات، ۱۴/۱۲۳؛ رسائل المرتضی، ۴/۷۲؛ کفایه الاثر، ۱۱۵؛ مصباح البلاغه، ۴/۸۴؛ کشف المحجه لثمره المهجه، ۱۸۳؛ الصراط المستقیم، ۳/۱۲۰؛ ۱۷۱؛ الجمل، ابن شدقم، ۱۰، ۱۳۱؛ بحار الانوار، ۱۸/ ۱۲۳؛ ۳۰/۱۹؛ ۳۲/۳۲۴؛ فتح الباری، ۶/۱۶۱؛ ۱۳/۴۶؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ۱/۲۳۴؛ ۱۳/۲۸۷؛ المصنّف، ابن ابی شیبه، ۸/۷۱۹؛ المصنّف،‌صنعانی، ۱۱/۲۴۱؛ کنز العمّال، ۱۱/۳۳۰؛ فیض القدیر، ۴/۳۵۸؛ کشف الخفاء، ۲/۴۲۳؛ الضعفاء الکبیر، ۳/۶۵؛ العلل، دارقطنی، ۴/۲۴۵؛ تاریخ مدینه دمشق، ۱۸/۴۰۹ـ ۴۱۰؛ تهذیب الکمال، ۱۸/۹۳؛ الاصابه، ۲/۴۶۰؛ تهذیب التهذیب، ۶/۲۹۰؛ العثمانیه، ۳۳۵؛ الکامل فی التاریخ، ۳/۲۴۰؛ البدایه و النهایه، ۶/۲۳۷ـ ۲۳۸؛ ۷/۲۶۸ـ ۲۶۹؛ الفتوح، ابن اعثم، ۲/۴۷۰؛ الاستغاثه، ۲/۶۸؛ بشاره المصطفی (صلّی الله علیه و آله و سلّم) لشیعه المرتضی (علیه السّلام)، ۳۸۰؛ اعلام الوری باعلام الهدی، ۱/۹۱؛ المناقب، خوارزمی، ۱۷۹؛ مطالب السؤول فی مناقب ال الرسول (صلّی الله علیه و آله و سلّم)، ۲۱۵؛ کشف الغمّه، ۱/۲۴۲؛ کشف الیقین، ۱۵۴؛ الفصول المهمه، ۱/۴۱۲ـ ۴۱۵؛ سبل الهدی و الرشاد، ۱۰/۱۴۹؛ خزانه الادب، ۵/۴۱۶؛ ۱۰/۴۱۳٫