بدعت رافضیان

برخی بر این پندار غلط حرکت می‌کنند که عزل ابوبکر از امارت حج از بدعت‌های رافضیان است!

خواهیم دید همین موضوعی که آن را بدعت رافضیان دانسته است، مورد تأیید بیشتر روایات سنی و شیعه است، مگر یک روایت که دوستداران ابوبکر نقل کرده‌اند. سایر روایات تأکید دارد که ابوبکر از میانه راه بازگشت. این دسته‌ی دیگری از روایات است که نه تنها رافضیان روایت نکرده‌اند، بلکه دشمنان و بدخواهان مکتب امامت نقل کرده‌اند که از نثار اتهامات باطل بدون دلیل و مدرک بر آنان، هیچ پروایی ندارند!

باید و سزاوار است که بطلان این اتهام ناروا دلیل و شاهدی باشد بر ارزش دیگر اتهاماتی که به شیعه وارد می‌کنند و میزان ستمی که بر این گروه روا می‌دارند. از درگاه ایزد منّان و متعال مسئلت داریم که به داد امّتی برسد که رهبران و علمای آن تا این اندازه جرئت دارند مرتکب اعمال خلاف و باطل شوند و به جاده حق و صداقت گام ننهند، بلکه به عمد ستم و جنایت روا دارند و اصرار ورزند که باطل را به حق بیارایند.

روایات اهل سنّت

در این موضوع اختلاف نظر است که ایا ابوبکر به مدینه بازگشت یا همراه علی علیه السلام به مکّه رفت؟!

اگر به مکّه‌رفت، آیا امیرالحاج بود و علی علیه السلام تحت امارت و ریاست وی یا برعکس علی علیه السلام امیر حاجیان بود و او تحت ریاست و امارت علی علیه السلام؟

پاسخ:

روایات اهل سنّت سه دسته است:

۱٫‌ روایاتی که اصولاً متعرض این موضوع نشده است.

  1. روایاتی که تصریح دارد ابوبکر به مکّه رفت و با علی علیه السلام حج گزارد.

این دسته روایات از ابوهریره و عبدالله بن عبّاس نقل می‌شود و به امام صادق علیه السلام و سدی هم منسوب است.

  1. روایاتی که از بازگشت ابوبکر به مدینه سخن می‌گوید. این دسته روایات از علی علیه السلام، عبدالله بن عبّاس، ابوهریره، سدی،[۱] ابوبکر و زید بن بثیع نقل شده است.

شماری از روایات اهل سنّت تصریح دارد که رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم ابتدا سوره برائت را با ابوبکر فرستاد. سپس او را خواست و علی علیه السلام را با این سوره فرستاد.[۲]

ملاحظه می‌شود: کسانی که گفته می‌شود: ‌آنان روایت کرده‌اند که ابوبکر سفر خود را تا مکّه ادامه داد و هم او بود که حج را برای مردم انجام داد؛ فقط سه نفر هستند. همین سه نفر به استثنای آنچه به امام صادق علیه السلام نسبت می‌دهند، روایت کرده‌اند که ابوبکر به مدینه بازگشت!

بدین ترتیب روایت اهل سنّت از بازگشت ابوبکر به مدینه، تقریباً مورد اجماع قرار می‌گیرد.

از سوی دیگر نادرستی این ادعا هم روشن می‌شود که می‌گویند: اخبار حج ابوبکر در سال نهم هجرت متواتر است! فضل بن روزبهان در ردّ بر علّامه حلّی (ره) می‌گوید:

اگر ابوبکر بازگشت، چه کسی آن سال حج را برگزار کرد؟ آیا مدعی هستی که آن سال علی امیرالحاج بود و با اخبار متواتر مخالفت می‌کنی؟! یا مدعی هستی که سال نهم احدی حج نگزارد؟![۳]

هم‌چنان‌که قاضی عبدالجبار معتزلی هم مدعی است:

ولایت ابوبکر بر موسم و حج در میان اهل اخبار بدون اختلاف به اثبات رسیده است. این درست نیست که پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم او را عزل کرد و رجوع ابوبکر به پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم که از این قصّه فهم می‌شود، بر عزل ولی دلالت ندارد.[۴]

 

در پاسخ می گوییم:

۱٫‌ اخبار متواتر است که ابوبکر به مدینه برگشت و علی علیه السلام به مکّه رفت و ادامه مسیر ابوبکر به مکّه را جز آنچه به امام صادق علیه السلام نسبت می‌دهند، کسی از اهل سنّت روایت نکرده است.

ابوهریره، عبدالله بن عبّاس و سدی، هر دو مورد را نقل کرده‌اند. اگر روایت بازگشت وی را که بیشتر راویان نقل کرده‌اند، بپذیریم، روایت دیگر این سه نفر از درجه اعتبار ساقط خواهد شد!

  1. به فضل بن روزبهان می‌گوییم: به تصریح روایات، آن سال، علی علیه السلام امیرالحاج بود. تبلیغ و اعلام برائت مانع از اقامه حج نمی‌شد؛ چنان‌که اگر رسول اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم ابوبکر را بازنمی‌گرداند، مانعی نبود که او نیز هر دو مأموریت را با هم انجام دهد.

  2. در پاسخ به سمن قاضی عبدالجبار گوییم:

اجماعی بر تولیت ابوبکر در موسم حج وجود ندارد. طبرسی در مورد علی علیه السلام می‌گوید:

دانشمندان شیعه روایت کرده‌اند که پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم او را بر موسم نیز ولایت داد و هنگامی که برائت را از ابوبکر گرفت، ابوبکر برگشت.[۵]

این نکته را نیز بیان کردیم که اکثر اخبار از این موضوع خالی است که ابوبکر مسیر خود به مکّه را ادامه داده باشد.

جمیع روایات و همه راویان و ناقلانی که به این موضوع پرداخته‌اند، تصریح کرده‌اند که ابوبکر به مدینه برگشت؛ جز یک روایت و یک راوی؛ چنان‌که سه نفر از راویان نیز گفته‌ی خودشان را نقض کرده‌اند. بنابراین به روایت آنان مبنی بر ادامه مسیر ابوبکر توجّه نمی‌شود. آن روایت دیگر، مورد تأیید سایر روایات است!

 

نقض عهد

برخی روایات می‌گوید: سوره برائت نازل شد تا عهدی را که میان رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و مشرکان بود، نقض کند.

سپس بیان می‌کند که مقصود عهد و پیمان عامی است که بین او و مشرکان بود. بدین ترتیب که نباید احدی را از آمدن به خانه کعبه بازداشت و نباید هیچ‌کس در ماه حرام بترسد… در این‌باره میان رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و قبایل عرب پیمان‌های مدّت‌دار بود.

سوره برائت نازل شد تا این عهد عام را بشکند.[۶]

 

در پاسخ می گوییم:

این سخن باطل است؛ زیرا میان رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و احدی از قبایل در این‌باره پیمانی وجود نداشت. مکّه در سال هشتم هجرت فتح شد و در این مدّت کوتاه، امور به همان حال خود رها شد. سپس این حکم صریح نازل شد که می‌بایست ابلاغ و اجرا شود… هرگز رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم عهدی را که با کسی بسته بود، چه عام و چه خاص نقض نمی‌کرد. چنین کاری برخلاف همه تعالیم حضرت است. روایات و آیات تصریح دارد که هر کس با پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم عهد و پیمانی دارد، این عهد تا پایان مدّت خود برقرار است امّا از عقد پیمان جدید با قبایل مشرک منع شد. همه می‌دانند که این، نقض پیمان نباشد. به آن دسته از قبایل هم که با پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم عهدی نداشتند، چهار ماه فرصت داد.

شاید هدف از اعطای این مهلت آن بود که قبایل فرصت پیدا کنند درباره اسلام و زندگی با مسلماان تحقیق کنند تا بتوانند با اگاهی و آرامش و به دور از هرگونه فشار و اکراه خود انتخاب کنند.

عهدشکنی

کسانی که به دلسوزی از ابوبکر قلم زده‌اند، در توجیه ماجرای برائت، مدعی شده‌اند:

عهد و پیمان را فقط کسی می‌تواند منحل کند که از وی اطاعت می‌کنند یا فردی که آن را بسته است و یا مردی از خانواده او.[۷]

 

در پاسخ می گوییم:

این سخن مردود است؛ زیرا:

۱٫‌ پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم، همان‌گونه که توضیح دادیم، نه ابوبکر را برای انحلال یا نقض پیمان فرستاد و نه علی علیه السلام را به این مأموریت گسیل داشت.

  1. اگر به فرض بپذیریم که چنین موضوعی در کار بوده است، پس چرا از ابتدا ابوبکر را فرستاد؟! رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم از آداب و رسوم جوامع روزگار خود و عرف و عادات قریش و مردم عرب بی‌خبر نبود و بلکه احدی را نتوان پیدا کرد که در این‌باره از آن حضرت آگاه‌تر باشد!

  2. ادعای انحلال عقود و عهود توسط عاقد یا مردی از خاندان وی که آن را به عرف و عادت عرب نسبت می‌دهند، ادعای دروغی است که به مردم دوره جاهلی نسبت می‌دهند و آن را نه شاهدی است و نه مؤیدی و نه دلیلی جز همین مورد که موضوع بحث و نقد است.

به عقیده ابن ابی‌الحدید معتزلی، این موضوع در عرف و عادت عرب ناشناخته و تأویلی است که طرف‌داران متعصب ابوبکر، بدان پناه برده‌اند تا اقدام رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در بازپس گرفتن سوره برائت از وی را توجیه کنند امّا سخنی مهمی نیست.[۸]

  1. چرا ابوبکر که فردی است از همان جامعه عرب و بخش اعظم عمر خویش را در دوره جاهلی سپری کرده است و حتّی مدعی‌اند عالم به انساب عرب بود، در مدینه‌ به پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم اعتراض نکرد و از حضرت نخواست تا یکی از نزدیکان خود را برای انجام این مأموریت بفرستد؟! می‌دانیم در موارد فراوانی ابوبکر و عمر هم به رسول اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم اعتراض کرده‌اند و هم مواردی را پیشنهاد نموده‌اند!!

چرا احدی از اصحاب به این انتصاب اعتراض نکرد؟!

  1. اگر موضوع آن بود که اینان مدعی‌اند، چرا ابوبکر می‌ترسید که مبادا آیاتی درباره‌ی وی نازل شده باشد؟!

  2. دلایلی وجود دادر که تبلیغ برائت از احدی حتّی جمیع نزدیکان و خویشاوندان پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم ساخته نیست بلکه این کار مخصوص علی علیه السلام است. از رسول اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم روایت کرده‌اند که فرمود:

«لَا یُؤَدِّی عَنِّی إِلَّا أَنَا أَوْ عَلِیٌّ»

این کار را از طرف من انجام نمی‌دهد مگر خودم یا علی.

این خبر از یحیی بن آدم سلولی، حبشی بن جناده، حنش، عمران، ابوذر غفاری و عبدالله بن عبّاس روایت شده است.[۹]

روایات تصریح دارد که پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم به ابوبکر خبر داد که جبرئیل به او گفته است:

این کار را از طرف تو انجام نمی‌دهد مگر خودت یا مردی از تو.

متون دیگری تصریح دارد که این مأموریت را از طرف پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم انجام نمی‌دهد مگر خود او یا علی…

این در حالی است که رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم ده‌ها و بلکه صدها نامه همراه اشخاص مختلف برای پادشاهان، قبایل، گروه‌ها و جمعیّت‌ها فرستاد و این انجام تبلیغ از طرف او است، امّا نه خود مبلغ بود و نه مردی از او. پس چطور مأموریت از طرف او انجام شد؟!

می‌توان در پاسخ گفت:

۱٫‌ مقصود از تبلیغ در این‌جا مواردی است که از شئون پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم به عنوان مبلّغ از طرف خدا می‌باشد. این تبلیغ، به شریعت و کتاب خداوند مربوط می‌شود. در حالی که فرستادگان پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم و نامه‌هایی که به افراد و شاهان می‌فرستاد از این قبیل نبود.

  1. افرادی که نامه‌های حضرت را به مخاطبان می‌رساندند، مبلّغ از طرف پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم نبودند بلکه این نامه‌ها بود که پیامبر حضرت را به اشخاص و گروه‌ها می‌رساند.

در حالی‌که در تبلیغ سوره برائت مطلوب آن است که حامل آیات، خود مأموریت تبلیغ از طرف رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم را انجام دهد..و به کسانی که اصرار دارند هم‌چنان حرمت مسجد‌الحرام را بکشنند، اعلان جنگ کند و احکام و تصمیمات محکم و کوبنده مربوط به شئون عمومی جامعه را ابلاغ نماید؛ و هرگونه خلاف و مخالفت را در این‌باره ریشه‌کن سازد، از آن جمله است: ممنوعیت طواف برهنه پیرامون کعبه؛ ابطال عادات جاهلی در وقوف به عرفات، اخطار به مشرکان و اعلام مهلت چهارماهه و نیز اعلام عدم تجدید عهد و پیمان با مشرکان.

همه این موارد نیازمند تدبیر، درایت و تصمیم است و از آن‌جا که این تدابیر نهایی است، جایی برای معامله و قت‌گذرانی وجود ندارد.

از سوی دیگر باید همه رشته‌های امید مشرکان و مخاطبان این اعلامیه قطع شود که بتوانند در جانشین پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم کوچک‌ترین تعاطف و همراهی در نقض یا تلطیف این تدابیر پیدا کنند!

علی علیه السلام یک چشم به هم زدن به خداوند یکتا شرک نورزیده است و از روزی که خداوند او را آفریده، پرچم‌دار توحید خالصانه بوده است و به نص قرآن، جان پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم و برادر او و کسی است که نسبت به محمّد همان مقام و منزلت را دارد که هارون نسبت به موسی داشت. حال اگر علی علیه السلام این مأموریت را از طرف رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم انجام دهد، تأثیر آن بسی ژرف‌تر و عمیق‌تر خواهد بود و او به اعلان برائت خداوند و رسول از شرکت و مشرکان از هر کس دیگری سزاوراتر است.

در مقابل، ابوبکر که ده‌ها سال از عمر خود را در فضای شرک سپری کرده بود، نمی‌توانست برائت حقیقی از شرک و مشرکان را با همان قدرت، قوت، حزم درایت و نشاط و جنبش اعلان کند یا دست کم مشرکان چنین خواهند اندیشد که موضوع جدّی نیست!

شواهد مختلفی در روایات و احادیث وجود دارد که این حقیقت را مورد تأکید قرار می‌دهد. می‌توانید برای آگاهی از آن به منابع مراجعه کنید.[۱۰]

 

همراهی ابوبکر و عمر در ابلاغ سوره برائت

پژوهشگران کمتر به این نکته اشاره می‌کنند که روایات تصریح دارد:

رسول اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم، ابوبکر و عمر را ابلاغ برائت به اهالی مّکه با هم به آنجا فرستاد. آن دو با هم به راه افتاند. در میان راه سواری به آنان رسید.

ابوبکر گفت: این کیست؟!

گفت: من علی هستم. ای ابوبکر؛ نامه‌ای را که همراه تو است به من بده. علی علیه السلام نامه را از ابوبکر گرفت و برد؛ و ابوبکر و عمر به مدینه بازگشتند. آن دو به رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم گفتند: ای رسول خدا؛ ما را چه رسیده است؟!

فرمود: شما را جز خیر نباشد لیکن به من گفته شد: این مأموریت را از طرف تو ابلاغ نمی‌کند مگر تو یا مردی از تو.[۱۱]

مؤید مشارکت عمر در این مأموریت، آن است که برخی روایات تصریح دارد که پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم نامه‌ی خود به مشرکان را بر همه اصحاب عرضه داشت امّا همه از بردن آن و رفتن به مکّه کاهلی کردند و سنگینی به خرج دادند. پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم فردی از آنان را برگزید و فرستاد.[۱۲]

این بدان معنی است که عمر هم از کاهلان بوده است… همین کاهلی مردم سبب شد که رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم بردن نامه به مکّه را، به مرد معینی تحمیل کند!!

بدین تریتب در همه مواردی که موجب شد، رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم ابوبکر را برگرداند، وضع عمر نیز همانند وضع او است و همان آثار و پیامدها را می‌توانست به دنبال داشته باشد.

شاید عمر هم به اجبار همراه ابوبکر شده بود. او کسی نبود که به اختیار، خود را در معرض خطر قرار دهد. پیش از این در مباحث حدیبیه آوردیم که عمر حاضر نشد فرمان رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم را امتثال و نزد اشراف قریش برود. آری او راضی نشد به مکّه رود بلکه به صراحت گفت: ای رسول خدا؛ من از قریش بر جان خود ترس دارم.[۱۳]

علی علیه السلام و عمّار درابلاغ سوره برائت

در مقابل، برخی روایات بر آن است که عمّار بن یاسر، علی علیه السلام را در سفر به مکّه همراهی کرد. شاید دلیل این‌که در غالب روایات نامی از عمّار نیامده آن باشد که راویان به ذکر فردی بسنده کرده‌اند که مهم‌تر بوده است. از این‌رو، یاد کرد نام علی علیه السلام از ذکر فردی بسنده کرده‌اند که مهم‌تر بوده است. از این‌رو، یاد کرد نام علی علیه السلام از ذکر نام عمّار کفایت می‌کند؛ همان‌گونه که ذکر ابوبکر از یاد عمر بی‌نیاز می‌کند؛ خصوصاً که عمر، مشروعیت حکومت خود را از مشروعیت خلافت ابوبکر می‌گیرد. می‌دانیم که خلیفه دوم به موجب وصیّت ابوبکر، به این منصب نایل آمد.

برخی از نصوص و متون اشاره دارد که عمّار بن یاسر، علی علیه السلام را در سفر به مکّه همراهی کرد. همین روایت بر ان است که فلانی و فلانی از فرستادن علی علیه السلام ناراحت و پریشان شدند و دوست داشتند که پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم، فرد مسن‌تری را می‌فرستاد. آن دو گفتند: این کودک را فرستاده است، کاش دیگری را به مکّه می‌فرستاد که بزرگان و اشراف قریش در مکّه هستند. به خدا قسم؛ کفر برای ما سزاوارتر است از آنچه در آن قرار داریم.

سپس به سوی علی علیه السلام و عمّار راه افتادند و هر دو را از اهالی مکّه ترساندند و کار را بر آن دو سخت نشان دادند و گفتند: همانا ابوسفیان و عبدالله بن عامر و اهالی مکّه برای آنان گرد هم جمع شده‌اند…

علی علیه السلام گفت: ما را خداوند یکتا بس است و او بهترین وکیل است. آن‌گاه با عمّار رفت و وارد مکّه شدند. خداوند متعال نازل فرمود:

«الَّذینَ قالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَکُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزادَهُمْ إیماناً وَ قالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَکیلُ؛ فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَهٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ لَمْ یَمْسَسْهُمْ سُوءٌ وَ اتَّبَعُوا رِضْوانَ اللَّهِ وَ اللَّهُ ذُو فَضْلٍ عَظیمٍ.»[۱۴]

همان کسانی که [برخی از] مردم به ایشان گفتند: مردمان برای [جنگ با] شما گرد آمده‌اند؛ پس، از آن بترسید. و[لی این سخن] بر ایمانشان افزود و گفتند. خدا ما را بس است و نیکو حمایت‌گری است. پس با نعمت و بخششی از جانب خدا، [از میدان نبرد] بازگشتند، در حالی‌که هیچ آسیبی به آنان نرسیده بود و هم‌چنان خشنودی خدا را پیروی کردند و خداوند دارای بخششی عظیم است.

شاید ناراحتی فلانی و فلانی و پرشان حالی آن دو، پس از آن بود که در ابتدای کار، کاهلی کردند و پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم به اجبار ابوبکر را به این مأموریت اعزام و سپس بر کنار کرد. این برکناری، آنان را غافل‌گیر کرد و آنچه موجب پریشانی آنان گردید، این بود که علی علیه السلام جایگزین باشد. بدین ترتیب از یک ضربه روحی سخت، بی‌هوش شدند و بسیار دردناک. آن دو بسی علاقه‌مند بودند که به گونه‌ای این خسارت جبران شود، حتّی اگر علی علیه السلام از این کار انصارف دهد یا در آن تردید روا دارد یا از انجام مأموریت بترسد؛ چنان‌که همان دو نفر، وی را از این همه ترساندند که مردم مکّه گرد هم جمع شده‌اند…

همین اظهار علاقه بر انجام مأموریت می‌توانست اندکی از اعتبار از دست رفته را به آنان بازگرداند، اگر چه اندک و ناچیز باشد.

 

بشارت بازگشت علی علیه السلام

ابوذر به سرعت تمام خود را به خدمت رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم رسانید و گفت: بشارت باد تو را یا رسول الله.

حضرت فرمود: چه بشارت داری ای ابوذر؟

گفت: علی بن ابی‌طالب به سلامت آمد.

رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: به عوض این بشارت، پاداش تو را بهشت است.

پس حضرت سوار شدند و صحابه در خدمت آن حضرت سوار شدند و از مدینه بیرون رفتند و چون حضرت امیر علیه السلام نظرش بر خورشید جمال حضرت رسالت پناه افتاد از ناقه به زیر آمد و رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم نیز از ناقه به زیر آمد و دست در گردن امیر المؤمنین علیه السلام درآورد و روی مبارکش را بر دوش حضرت امیر گذاشت و از شادی ملاقات وافرالمسرات او بسیار گریست و حضرت امیر نیز بسیار گریست، پس رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: پدر و مادرم فدای تو باد؛ چه کردی بگو که وحی در باب تو دیر به من رسید و چون حضرت امیر آنچه به عمل آورده بود همه را بیان کرد.

رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود:

خدا داناتر بود به تو از من که مرا امر کرد که تو را بفرستم برای این کار.[۱۵]

استقبال از علی علیه السلام

نه معروف بود و نه مرسوم، که پیامبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم به این صورت از احدی استقبال کند مگر آن‌که می‌دانیم وقتی جعفر بن ابی‌طالب از حبشه برگشت، رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم با چند گام مختصر به استقبال او رفت… امّا سراغ نداریم که شترش را سوار شده از مدینه بیرون رود و مسافتی را بپیماید تا از احدی استقبال کند، جز علی علیه السلام.

سپس گونه‌اش را بر روی دوش علی علیه السلام می‌گذارد و علی علیه السلام از شادی دیدن پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم می‌گرید و پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم از شادی قدوم علی علیه السلام!

 

منبع: اقتباسی از ترجمه کتاب الصحیح من سیره النبی الاعظم صلى الله علیه وآله، ج۱۰٫  


[۱]ـ ر. ک: مکاتیب الرسول (صلّی الله علیه و آله و سلّم)، ۱/۲۶۸٫

[۲]ـ ر. ک: مسند احمد، ۳/ز العمّال، ۲/۴۲۲؛ الغدیر، ۶/۳۴۵؛ تاریخ مدینه دمشق، ۴۲/۳۴۴؛ احقاق الحق، ۲۲/۴۲۲٫

[۳]ـ دلائل النبوه، بیهقی،۳/۱۸ـ ۱۹؛ احقاق الحق، ۲۲۲٫

[۴]ـ المغنی، عبدالجبار، ۲۰/۳۵۰؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ۱۷/۱۹۵٫

[۵]ـ مجمع البیان، ۵/۹؛ بحار الانوار، ۲۱/۲۶۶؛ ۳۰/۴۱۷؛ التفسیر الصافی، ۲/۳۲۱؛ التبیان، ۵/۱۶۹؛ نور الثقلین، ۲/۱۸۲٫

[۶]ـ ر. ک: جامع البیان، ۱۰/۴۲؛ دلائل الصدق، ۲/۲۴۵؛ المغنی، عبدالجبار، ۲۰/۳۵۱؛ مجمع البیان، ۵/۱۲؛ عمده القاری، ۱۸/۲۵۸٫

[۷]ـ ر. ک: دلائل الصدق، ۲/۲۴۵٫

[۸]ـ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ۱۷/۲۰۰؛ بحار الانوار، ۳۰/۴۲۲؛ ۳۵/۳۱۲٫

[۹]ـ اعلام الوری باعلام الهدی، ۱۴۰؛ الارشاد، ۱/۶۶؛ مسند احمد، ۴/۱۶۴ـ ۱۶۵؛ الدر المنثور، ۳/۲۱۰؛ کنز العمّال، ۲/۲۲؛ جامع البیان، ۱۰/۴۶؛ سنن ابن ماجه، ۱/۴۴؛ الصواعق المحرقه، ۱۲۲؛ کنوز الحقائق، ۲/۱۶؛ مصابیح السنه، ۴/۱۷۲؛ البرهان فی تفسیر القران، ۲/۱۰۵؛ علل الشرایع، ۱/۱۹۰؛ الغدیر، ۶/۳۴۴؛ نور الثقلین، ۲/۱۷۹؛ تاریخ مدینه دمشق، ۴۲/۳۴۵؛ احقاق الحق، ۱۴/۶۵۲؛ ۲۲/۴۲۳؛ ۲۳/۲۰۶؛ ۳۰/۶۲۰؛ بحار الانوار، ۳۵/۲۸۵٫

[۱۰]ـ الخصال، ۲/۳۶۹؛ بحار الانوار، ۳۵/۲۸۶ـ ۲۸۸؛ ۳۸/۱۷۲؛ اقبال الاعمال، ۲/۳۹؛ الصحیح من سیره النبی الاعظم (صلّی الله علیه و آله و سلّم)، ۳۰/۲۵۸ـ ۲۶۸٫

[۱۱]ـ المستدرک علی الصحیحین، ۳/حادیث و الآثار، ۲/۵۰؛ شواهد التنزیل، ۱/۳۱۸؛ ابوهریره، ۱۲۴٫

[۱۲]ـ الخصال، ۲/۳۶۹؛ بحار الانوار، ۳۵/۲۸۶؛ ۳۸/۱۷۲٫

[۱۳]ـ ر. ک: تاریخ الامم و الملوک، ۲/۲۷۸؛ اقبال الاعمال، ۲/۳۸؛ بحار الانوار، ۳۵/۲۸۷؛ مسند احمد، ۴/۳۲۴؛ تخریج الاحادیث و الآثار، ۳/۳۱۰؛ جامع البیان، ۲۶/۱۱۱؛ الثقات، ۱/۲۹۸؛ عیون الاثر، ۲/۱۱۸؛ تاریخ مدینه دمشق، ۳۹/۷۸؛ سبل الهدی و الرشاد، ۵/۴۶؛ عین العبره فی غبن العتره، ۲۴٫

[۱۴]ـ آل عمران، ۱۷۳ـ ۱۷۴؛ ر. ک: تفسیر عباشی، ۱/۲۰۶ـ ۲۷۹؛ بحار الانوار، ۳۰/۲۱۷؛ ۳۵/۲۹۴؛ نور الثقلین، ۱/۴۱۱، ۵۶۲؛ کنز الدقائق، ۲/۲۸۹؛ غایه المرام، ۴/۲۲۷٫

[۱۵]ـ اقبال الاعمال، ۲/۴۰؛ بحار الانوار، ۳۵/۲۸۹٫