خوارزمی از ابن عبّاس روایت کرده است:

زمانی که رحلت فاطمه (ع) نزدیک شد به هیچ وجه اندوهگین به نظر نمی‌رسید و مرگ، برایش دشوار نبود ولی دست حسن (ع) و حسین (ع) را گرفت و به سوی قبر پیامبر اکرم (ص) رفت، آن‌ها را کنار قبر نشاند، سپس ایستاده در میان منبر و قبر دو رکعت نماز بجای آورد، آن‌گاه آن دو را به سینه چسبانیده در آغوش کشید و فرمود: فرزندانم! ساعتی در نزد پدرتان بنشینید، علی (ع) آن هنگام در مسجد مشغول نماز بود فاطمه (ع) به خانه برگشت و با باقی مانده‌ی حنوط پیامبر اکرم (ص) غسل کرد و مقدار اضافی کفن پیامبر اکرم (ص) را پوشید، سپس اسماء را صدا کرد اسماء گفت: ای دختر پیامبر اکرم (ص)! گوش به فرمانم به او فرمود: مواظب من باش، من وارد این اطاق، می‌شوم و مدّتی آن‌جا می‌مانم، هر گاه ساعتی گذشت و من بیرون نیامدم، مرا سه مرتبه،‌ صدا بزن، اگر جواب ندادم، بدان که به رسول خدا (ص) ملحق شده‌ام، سپس برخاست و در مقام رسول خدا (ص) در خانه‌اش، ایستاد و دو رکعت نماز گزارد آن‌گاه با گوشه‌ی لباس خود، چهره‌اش را پوشاند و روحش به آسمان پرواز کرد.

گفته شده: فاطمه (ع) در حالت سجده از دنیا رفته است زمانی چند گذشت اسماء پیش آمد و صدا کرد ای فاطمه (ع)! ای مادر حسن (ع) و حسین (ع)! ای دختر رسول خدا (ص)! ای سرور زنان جهان! امّا پاسخی نشنید، لذا وارد اتاق شد و او را در حالی یافت که رحلت کرده بود.

اعرابی ـ عربی بیابانگردـ از ابن عبّاس پرسید: ای پسر عبّاس! چگونه او، زمان مرگش را می‌دانست؟ ابن عبّاس پاسخ داد: پدرش او را آگاه، ساخته بود.

اسماء جامه دریده و گفت: چگونه جرأت کنم تا فرزندان رسول خدا (ص) را از رحلت تو، آگاه سازم؟ سپس بیرون رفت حسن (ع) و حسین (ع) با او روبرو شده و پرسیدند مادرمان کجاست؟ اسماء خاموش ماند و سخن نگفت آن دو به درون خانه آمدند و فاطمه (ع) را در بستر خویش، خفته یافتند. حسن (ع) مادر را تکان داد و او را بی‌جان یافت و گفت: برادر! خدا تو را رحلت مادرمان صبر و اجر دهد. آن دو از اتاق، بیرون آمدند و فریاد می‌زدند: یا محمّداه! عزای تو امروز، وقتی مادرمان رحلت کرد، برای ما تجدید شد. سپس علی (ع) را که در مسجد بود، خبر دادند و حضرت با شنیدن این خبر بی‌هوش افتاد. به رویش آب پاشیدند تا به هوش آمد. علی (ع) فرزندان را برداشت و با آن‌ها،وارد اتاق فاطمه (ع) شد. او در حالی مشاهده کرد که اسماء در کنار سرش، گریسته و می‌گفت: وای یتیمان محمّد (ص)! ما، هنگام رحلت پیامبر اکرم (ص) شما را به وجود فاطمه (ع)، تسلّی می‌دادیم و حالا به چه کسی، بعد از رحلت او تسلی دهیم؟ سپس پرده از چهره‌ی فاطمه (ع) برداشت و با نوشته‌ای بالای سرش، روبرو شد.

 


روی الخوارزمیّ:

عن ابن عبّاس أنّه قال: و لمّا جاء فاطمه الأجل لم تحم ولم تصدع و لکن إخذت بیدی الحسن و الحسین فذهبت بهما إلی قبر النّبیّ (ص) فاجلستهما عنده ثمّ وقفت فصلبت بین المنبر و القبر رکعتین ثمّ ضمّتهما إلی صدرها و التز متهما و قالت: یا ولدیّ ءجلسا عند أبیکما ساعه و علیّ (ع) یصلّی فی المسجد ثمّ رجعت نحو المنزل فحملت ما فضل من حنوط النّبیّ (ص) فاغتسلت به ولبست فضل کفنه ثمّ نادت: یا أسماء و هی إمرأه جعفر الطیّار فقالت لها: لبّیک یا بنت رسول الله، فقالت: تعاهدینی فإنّی أدخل هذا البیت فأضع جنبی ساعه فإذا مضت ساعه ولم أخرج فنادیننی ثلاثاً فإن أجبتک و إلّا فاعلمی إنّی لحقت برسول الله (ص) ثمّ قامت مقام رسول الله فی بیتها فصلّت رکعتین ثمّ جللت وجهها بطرف ردائها و قضت نحبها و قیل: بل ماتت فی سجدتها فلمّا مضت ساعه أقبلت أسماء فنادت: یا فاطمه الزّهراء، یا أُمّ الحسن و الحسین، یا بنت رسول الله، یا سیّده نساء العالمین، فلم تجب، یا أُمّ الحسن و الحسین، یا بنت رسول الله، یا سیّده نساء العالمین، فلم تجب، فدخلت فإذا هی میّته، فقال الأعرأبی: کیف علمتْ وقت وفاتها یا ابن عبّاس، قال: أعلمها أبوها، ثمّ شقّت أسماء جیبه و قالت کیف اجتریء فأخبر ابنی رسول الله بوفاتک، ثمّ خرجت فتلقاها الحسن و الحسین فقالا: أین أمّنا؟ فستکتت. فدخلا البیت فإذا هی ممتدّه فحرّکها الحسین فإذا هی میّته فقال یا أخاه آجرک الله فی أمّنا؛ و خرجا ینادیان یا محمّداه الیوم جدّد لنا موتک إذ ماتت أمّنا ثمّ أخبرا علیّاً و هو فی المسجد فغشی علیه حتّی رشّ علیه الماء ثمّ أفاق فحملها حتّی أدخلهما بیت فاطمه الزّهراء فرأها و عند رأسها أسماء تبکی و تقول و ایتامی محمّداه کنّا نتعزّی بفاطمه (ع) بعد موت جدّکما فبمن نتعزّی بعدها ثمّ کشف علیّ (ع) عن وجهها فإذا برقعه عند رأسها… الحدیث.[۱]

 

 


[۱]ـ مقتل الحسین ۱: ۸۴ عنه البحار ۴۳: ۲۱۴ ذکر بعض الروایه ضمن ح ۴۴، العوالم: ۶: ۲۸۳ ح ۶٫