لباس رزم ندارد، هنوز جنگ، ندیده
هنوز هیچ رکابی، ندیده باش به دیده

کلاه‌خُود به سر دارد از کُلاله و کاکل
ز حُسن، روی حسن را پدید کرده، پدیده

ز نوک هر مژه دارد به جان خصم، خدنگی
دو ابروان خمیده، دو تا کمان کشیده

ز عمر سرو قدش، سیزده بهار گذشته
به گَرد ماه رُخ، ماه چارده نرسیده

ز روی خود، غزلِ نابِ آفتاب سروده
ز موی خود، شب شعر و دو زلف او، دو قصیده

دو گونه، مثل دو سیب و دو چشم، مثل دو نرگس
به باغ سبز رُخش، تازه خطّ سبز دمیده

چه شادی است به چشمش؟ هنوز وصل نجُسته
هنوز یار ندیده لبش عسل نچشیده

حسین، پورحسن را جدا نمی‌کند از خود
وداع یوسف و یعقوب دید، هر که شنیده

زنان به خیمه گرفتند، دور مادر قاسم
که رنگش از غم ماهش، چو ماهتاب، پریده 

 

شاعر: علی انسانی