مى گویند خدا ما را آفرید که به کمال برسیم؛ خوب کمال براى چه؟ بعد از به کمال رسیدن چه مى شود؟ مى گویند به بهشت مى روید خوب بعد از بهشت رفتن چه؟ آیا تا ابد در بهشت بودن، خسته کننده نیست؟
چرایى کمال:
ابتدا باید توجه داشت که سعادت و «کمال» براى انسان مطلوب بالذات است و مطابق ساختار وجودى و نیازخواهى درونى او است؛ چنان که رشد و میوه دهى درخت، مطابق ساختار طبیعى آن است و این رشد و کمال براى همگان خوشایند است.
کمال و تعالى انسان نیز براى همگان خوشایند است به طورى که میل و خواسته بشر براى رسیدن به کمال محدودیتى ندارد و به طور طبیعى انسان ها همه زیبایى ها و خوبى ها را هدف گیرى مى کنند؛ از این رو بهشت به عنوان جلوه گاه همه زیبایى ها و جایگاه همه خوبى ها و خوب ها، خواسته همه دل پاکان و خردمندان است.
عدم دلزدگى در بهشت:
آنچه موجب رنجش مى شود، کم شدن انرژى، خستگى و «عدم تداوم لذت» است. و آنچه موجب دلزدگى انسان مى شود «عدم تنوع لذت» است. در حالى که قرآن درباره نعمت هاى بهشتى مى فرماید: «لَهُمْ فِیها ما یَشاؤونَ…»؛[۱] «آنچه آنان بخواهند در آنجا برایشان آماده است».
و نیز مى فرماید: «…هُمْ فِیها خالِدُونَ »؛[۲] «و آنان در آنجا جاودان و پاینده اند». بنابراین هیچ محدودیتى در آنجا وجود ندارد؛ هر آنچه تصور کنند و بخواهند، برایشان مهیا است. دیگر آرزوى چیزى فراتر برایشان متصوّر نیست تا از بهشت دل زده و خسته شوند. از طرف دیگر ترس پایان نعمت نیز وجود ندارد تا از این جهت، رنجى وجود داشته باشد.
شهید مطهرى در این باره مى نویسد: «انسان همیشه دنبال دارا شدن است و اینکه انسان دنبال چیزى مى رود و بعد که آن را واجد شد، شوقش کاهش مى یابد و بلکه حالت تنفّر و دلزدگى پیدا مى کند، دلیل آن است که آنچه انسان در عمق دلش مى خواسته، آن چیز نبوده است! خیال مى کرده آن بوده؛ ولى در اصل دنبال چیز برتر؛ یعنى، کمال مطلق بوده است. انسان طالب کمال است، آن هم کمال نامحدود؛ چون از محدودیت که نقص و عدم است، تنفر دارد. به هر کمالى که مى رسد، اول همان بارقه کمال نامحدود او را به سوى این کمال محدود مى کشاند؛ پس خیال مى کند مطلوب و گمشده اش این است! دنبال یک اتومبیل یا خانه یا فلان مُد مى رود و تصورش این است که گمشده واقعى اش این است. وقتى که مى رسد و آن را کمتر از آنچه مى خواست مى بیند، باز دنبال چیز دیگر مى رود. به آن هم که رسید، چون اشباع نمى شود، مجدداً از آن دلزده شده و دنبال دیگرى مى رود و… . حال اگر این انسان، به چیزى یا جایى رسید که کمال مطلق است (یعنى به آنچه که در نهادش قرار داده شده است)، در آنجا آرام مى گیرد. دلزدگى هم پیدا نمى کند و به دنبال تحول هم نیست. درست مانند رود خروشانى که به اقیانوس مى رسد و یک مرتبه از خروش مى افتد.
قرآن درباره بهشت مى گوید: «خالِدِینَ فِیها لایَبْغُونَ عَنْها حِوَلاً»؛[۳] «جاودانه در آن خواهند بود و از آنجا درخواست انتقال نمى کنند». علاوه بر اینکه در بهشت، لذت هاى معنوى و درک حضور پیامبران، امامان و اولیاى الهى و لقاى پروردگار لذت فوق تصور دارد.
حافظ مى گوید:
روشن از پرتو رویت نظرى نیست که نیست
منت خاک درت بر بصرى نیست که نیست
ناظر روى تو صاحب نظرانند آرى
سرّ گیسوى تو در هیچ سرى نیست که نیست
یا سعدى مى گوید:
به جهان خرّم از آنم که جهان خرم از اوست
عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست
نه فلک راست مسلّم نه ملک را حاصل
آنچه در سرّ سویداى بنى آدم از اوست
آنچه که در سّر سویداى بنى آدم مى دانند، همین است که او جز با خداى خودش با هیچ جا پیوند واقعى ندارد؛ با هر چه پیوند داشته باشد، پیوندى است موقتى و مجازى، و روزى آن را خواهد برید.[۴]
پرسش و پاسخ ها «راز آفرینش» / مؤلف:حمیدرضا شاکرین
دفتر نشر معارف
پی نوشت ها
[۱] – نحل ۱۶، آیه ۳۱ ؛ فرقان (۲۵)، آیه ۱۶ ؛ به همین مضمون زمر (۳۹)، آیه ۳۴ ؛ شورى (۴۲)، آیه ۲۲ ؛ ق (۵۰)، آیه ۳۵ ؛ نساء (۴)، آیه ۱۳۲٫
[۲] – بقره ۲، آیات ۲۵ و ۸۲ ؛ آل عمران (۳)، آیه ۱۰۷ ؛ اعراف (۷)، آیه ۴۲ ؛ یونس (۱۰)، آیه ۲۶ ؛ هود (۱۱)، آیه ۲۳ ؛ مؤمنون (۲۳)، آیه ۱۱ و…
[۳] – کهف ۱۸، آیه ۱۰۸٫
[۴] – معاد، شهید مرتضى مطهرى، ص ۱۷۲ – ۱۷۰٫
پاسخ دهید