معامله کردن حضرت ابراهیم با خدا

وجود مقدّس حضرت ابراهیم را وقتی که داشتند به سمت آتش پرتاب می‌کردند این‌قدر آتش زیاد بود که نمی‌توانستند جلو بروند او را داخل بیندازند، با منجنیق باید او را پرتاب می‌کردند. جبرئیل همان‌جا نازل شد. خدا از انسان‌ها چه جاهایی امتحان می‌گیرد، جبرئیل همان‌جا برای ابراهیم نازل شد که: «یَا إِبْرَاهِیمُ أَ لَکَ حَاجَهٌ»[۱]، حاجتی داری؟ کاری داری؟ اگر امثال من بودم آن‌جا چه می‌کردیم؟ می‌گفتیم معلوم است که حاجت دارم الآن دارند من را در آتش می‌اندازند، اگر آتش من را نسوزاند همین که من را پرتاب می‌کنند دست و پای من می‌شکند، انسان به التماس می‌افتد. امّا حضرت ابراهیم به جبرئیل، امین وحی خدا فرمود: معلوم است که حاجت دارم «أَمَّا إِلَیْکَ فَلَا»، به تو نه. «وَ أَمَّا إِلَی رَبِّی عِلْمُهُ بِحَالِی حَسْبِی مِنْ سُؤَالِی»، امّا به خدای خود این‌قدر محتاج هستم ولی خود او می‌داند.

ابراهیم در منطق قرآن کسی است که می‌تواند با خدا تا آخر معامله کند، شل کن و سفت کن ندارد وقتی با سختی‌هایی رو به رو شد دیگر خدا را رها کند. به تعبیر قرآن حضرت ابراهیم مهاجر است، «إِنِّی مُهاجِرٌ إِلى‏ رَبِّی».[۲] ما یک مهاجر داریم یک مسافر داریم، مهاجر کسی است که از خانه‌ی خود راه افتاده که برود، نمی‌خواهد برود که برگردد، دارد هجرت می‌کند، امّا مسافر آن کسی است که از خانه‌ی خود راه افتاده می‌خواهد برود تا برگردد. حضرت ابراهیم می‌گوید: «إِنِّی مُهاجِرٌ إِلى‏ رَبِّی»، من وقتی با خدا معامله کردم مهاجر هستم، از بیت نفس خود بیرون آمدم به سمت خدا رفتم، در سختی‌ها هم برنمی‌گردم، نمی‌ترسم. بعضی هستند همین که به سختی برخورد می‌کنند، کمی حقوق بالا و پایین می‌شود، قسط‌ها بالا و پایین می‌‌شود حاضر نیستند با خدا معامله کنند، به نفس خود برمی‌گردند، می‌ترسند، مسافر هستند. امّا ابراهیم مهاجر است، حتّی آن موقع که او را در آتش می‌اندازند با خدا فقط معامله می‌کند، لذا خداوند متعال به آتش گفت: آتش او را تحویل بگیر، «کُونی‏ بَرْداً وَ سَلاماً عَلى‏ إِبْراهیم‏».[۳]


[۱]– بحار الأنوار، ج ۱۲، ص ۵٫

[۲]– سوره‌ی عنکبوت، آیه ۲۶٫

[۳]– سوره‌ی انبیاء، آیه ۶۹٫