بلاذری گوید:

در آن حال، سنان بن انس بر او حمله کرد و با نیزه بر او ضربتی زد و او افتاد. به خولی گفت: سرش را جدا کن. خولی خواست چنان کند، ناتوان شد و لرزید. سنان به او گفت: دست و بازویت شکسته باد! خودش فرود آمد و سر او را جدا کرد و نزد خولی آورد.

 در نقل دیگری است که خولی به اذن سنان سر او را جدا کرد.

 

 

قال البلاذریّ:

و حمل علیه و هو فی تلک الحال- سنان بن أنس بن عمرو النّخعیّ فطعنه بالرّمح، فوقع ثمّ قال [سنان]: لخولیّ بن یزید الأصبحیّ: احتزّ رأسه.

فاراد [خولیّ] أن یفعل فضعف، و أرعد، فقال له سنان: فتّ الله فی عضدک و أبان یدک! و نزل ألیه فذبحه ثمّ دفع رأسه إلی خولیّ…

و فی روایه: أن خولیّ بن یزید هو الّذی تولّی احتزاز رأسه بإذن سنان.[۱]


[۱]– انساب الاشراف ۳: ۲۰۳ ح ۴۳ و ۴۴٫