محل اجتماعات ما در ضاحیه‌ی بیروت، دقیقاً خانه‌ای در مقابل مسجد امام رضا علیه السلام بود. رسانه‌ها خبر از بیماری امام می‌دادند. مدتی قبل، عمل جراحی انجام شده بود. من در لبنان، همچون بیش‌تر متدینان و مؤمنان، مطمئن بودم که امام پیش از ظهور امام عصر عج ‌الله ‌تعالی‌ فرجه ‌الشریف فوت نخواهد کرد. اعتقاد و ایمان راسخ داشتیم که امام تا ظهور حضرت صاحب الزمان عج ‌الله ‌تعالی‌ فرجه ‌الشریف، زنده می‌ماند. به همین سبب، وقتی گفتند که عمل جراحی بر روی امام انجام داده‌اند، اصلا نگران نشدیم؛ تا شبی که رادیو تهران اعلام کرد از عموم مؤمنان می‌خواهد که برای امام دعا کنند، نگرانی به جان‌مان افتاد و در مسجد امام رضا علیه السلام جمع شدیم. در منطقه‌ی ضاحیه‌، مؤمنان را با بلندگوها فراخواندیم تا در مساجد جمع شوند. مردم جمع شده بودند و تا نیمه‌های شب در حال گریه، توسل و دعا بودیم. به مردم گفتیم که به خانه‌های‌تان بروید. نماز صبح را خواندیم و خوابیدیم. چند ساعتی که گذشت، رادیو تهران، وفات امام را اعلام کرد. «سید سامی خدره» پیش من آمد و در حالی که عازم خانه‌اش بود، مرا بیدار کرد و گفت: «می‌خواهم خبر بدی به تو بدهم.» گفتم: «نگو، خودم فهمیدم!»

این برای ما یک ضایعه ی عظیم بود. در لبنان، عموم شیعیان و مسلمانان خیلی ناراحت بودند. حتی زنان بدحجاب و غیرمتدینان نیز در خیابان می‌گریستند. زندگی و حیات تعطیل شده بود. دسته‌های بزرگی در همبستگی با تشییع امام در تهران، به راه افتاد.

خیلی نگران بودیم و نمی‌دانستیم که در آینده چه رخ خواهد داد. خبر انتخاب سید قائد را که شنیدیم، همه سبک‌بار و آرام شدیم، طمأنینه و آرامشی در قلوب مؤمنان پدید آمد و درد و غم‌شان سبک شد و آسوده خاطر گشتند.

ما احساس خطر نمی‌کردیم که با فوت امام ممکن است حمله‌ای به حزب‌الله صورت بگیرد، بلکه برای خود ایران و در پی آن تمام مسلمانان و جنبش‌های اسلامی در جهان، احساس خطر می‌کردیم.

 

منبع: کتاب «سید عزیز»- نشر یازهرا سلام الله علیها