فــردا کـه بــر فــراز نــی افـتـد گـذارمـان
حیـرت فـزای طـور شود، جـلـوه زارمـان
فـردا که کهـکـشان تجلی است ، نـیــزه هـا
گـردش کنـد زمیـن و زمـان بر مـدارمان
فـــردا کـه روز سـرخ عـروج من و شمـاست
بر روی نـیـزه هاست ، قــرار و مـدارمـان
فـردا کـه ســـرفــرازی مـا را رقــم زنــنـد
خورشید و مـاه می شود،اخـتـر شمـارمان
فـردا که روزعرضه ی عشـق وشهـادت است
حـیـرت کـنـند ، عـالـم و آدم ز کـارمـان
فـــردا کـه از تـبـار تـبـر، زخـم مـاند و داغ
غـیـــرت ، شـقایـقی بـُوَد از لالـه زارمـان
فـرداست روز وعده ی دیدار و دیـدنی است
بـر نــیــزه هـا ، تـجـلّـیّ پـروردگـارمـان
منـظـــومـه بـلنـد شـهـادت سـرودنـی است
فـردا که عشـق خـیـمـه زنـد در کنارمان
وارونــه نـیسـت، طـالـعِ خـون مـن و شـمـا
قـد می کشد بـه عــرش خـدا ، آبشارمان
در مـا عـیـان ، جـمـال خـدا جـلوه گر شود
چشمی کجـاست تا شـود آییـنه دارمـان؟
رنـگ پــــریده ای ست به چشم سپـهر، مهر
وقـتــی سپـیـده می دمـد از شـام تارمان
کـامل عیـار سنـگ محـک خــورده ایـم مـا
غیـر از خـدا کـسی نشنـاسـد، عـیـارمـان
مـا هـرچـه داشتـیـم بـه پـای تـو ریـختـیم
ای عـشـق ، ای تـمامـیِ دار و نــدارمــان
چـشـم امیـد مـاست بـه فــردای دور دست
بـــر تـک سـوار مانـده به جـا از تبـارمـان
شاعر: محمد علی مجاهدی
پاسخ دهید