امام هادی(ع) را پس از یک روز اقامت در خان صعالیک، به خانه ای که در یک اردوگاه نظامی قرار داشت، بردند. متوکل جاسوسانی را در چهره خدمتکار برای زیر نظر داشتن امام به آن خانه فرستاد تا رفت و آمدهای ایشان را کنترل کنند. این خانه با دیگر خانه ها، متفاوت بود؛ متوکل دستور داده بود که در اتاق حضرت، قبری بکنند تا بدین وسیله، امام را از کنترل شدید خود آگاه و پیش از هر اقدامی، ابتکار عمل را از امام سلب کند.
صقر بن ابی دلف می گوید:
« وارد حجره امام شدم، او را در حالی یافتم که بر حصیری نشسته بود و پیش پایش قبری کنده بودند. به او سلام کردم، ایشان پاسخ سلام گفت و فرمود: بیا بنشین. سپس پرسید: برای چه آمده ای؟ گفتم: سرورم! آمده ام تا از شما حالی بپرسم. وقتی نگاهم به قبر افتاد، گریستم. امام به من فرمود: ای صقر! لازم نیست برای من ناراحت باشی؛ فعلاً به من آسیبی نمی رسد. من خوشحال شدم و خدا را شکر کردم».[۱]
امام هادی(ع) در دوران خلافت متوکل، روزگار بسیار سختی را پشت سر گذاشت. هراسی که متوکل از امام در دل داشت، سبب شده بود تا دستور دهد سربازانش گاه و بی گاه بدون اجازه از دیوار وارد خانه امام شوند و آنجا را بازرسی کنند. آنها گاه پا را از این نیز فراتر می گذاشتند و به هتاکی ساحت مقدس امام می پرداختند. در تاریخ آمده است که: برخی اوقات متوکل در حالت مستی، امام را شبانه احضار می کرد و به بزم شراب خود فرا می خواند.[۲]
تلاش های مذبوحانه بنی عباس
هر بار که متوکل تلاش مذبوحانه جدیدی را برای ترور شخصیتی امام طراحی می کرد، با شکست روبه رو می شد. شکست های پی در پی و تلاش های بی ثمر متوکل، به حدی او را در رسیدن به اغراض پلیدش ناکام گذاشته بود که روزی در جمع درباریان خود فریاد زد:
«وای بر شما! کار ابن الرضا روزگار مرا سیاه کرده و مرا سخت درمانده و سرگردان ساخته. هر چه تلاش کردم تا او جرعه ای شراب بنوشد و در مجلس بزمی با من همنشین باشد، نشد…».[۳]
ناکامی و شکست متوکل، وی را بر آن داشت تا نقشه قتل امام را بکشد. از این رو، دستور قتل او را به سعید حاجب داد. ابن اورمه می گوید:
«نزد سعید حاجب رفتم و این، در زمانی بود که متوکل، ابوالحسن (ع) را به او سپرده بود تا وی را به قتل برساند. سعید رو به من کرد و با تمسخر گفت: دوست داری خدای خود را ببینی؟ گفتم: سبحان اللَّه! خدا با چشم دیده نمی شود؟! گفت: منظورم همان کسی است که شما، او را “امام” می خوانید. گفتم: مایلم. گفت: من دستور قتل او را دارم و فردا این کار را انجام خواهم داد. اینک پیک نزد اوست؛ وقتی بیرون آمد، داخل شو. هنگامی که پیک بیرون آمد، وارد اتاقی شدم که امام در آن زندانی بود. داخل شدم و دیدم که قبری جلوی پای امام کنده اند. سلام کردم و بسیار گریستم. امام پرسید: برای چه گریه می کنی؟ گفتم: برای آنچه می بینم. فرمود: برای این گریه نکن؛ زیرا آنها به خواسته شان نمی رسند. دو روز بیشتر طول نخواهد کشید که خدا، خون او و هوادارش را که دیدی، خواهد ریخت». ابن اورمه می افزاید: به خدا سوگند! دو روز بیشتر نگذشته بود که متوکل به قتل رسید.[۴]
همچنین در اقدامی دیگر، متوکل به چهار تن از دژخیمان خود دستور می دهد که امام را با شمشیرهای برهنه به قتل برسانند. او به قدری خشمگین بود که سوگند یاد کرد پس از قتل امام، پیکر او را بسوزاند. جلادان او که با شمشیرهای آخته، انتظار امام را می کشیدند تا بدنش را طعمه شمشیر خود سازند، با دیدن وقار و شکوه امام آن چنان تحت تأثیر قرار گرفتند که تصمیم خود را فراموش و حتی امام را با احترام بدرقه کردند. هنگامی که بازگشتند، متوکل از آنان پرسید: چرا آنچه را که امر کرده بودم، انجام ندادید؟ پاسخ دادند: آن هیبت و شکوهی که در او دیدیم، هراس انگیزتر از صد شمشیر برهنه بود، و قدرتی در برابر آن نداشتیم؛ به گونه ای که نتوانستیم آنچه را امر کرده بودی، به انجام رسانیم».[۵]
به این ترتیب، بار دیگر توطئه قتل امام هادی(ع) نافرجام ماند.
قتل متوکل
متوکل در کمتر از دو دهه خلافت خود، چیزی جز بدرفتاری با شیعیان و قتل و خون ریزی آنان بر جای نگذاشت و سرانجام بغض و کینه ای که به خاندان پیامبر(ص) و پیروان آنان داشت، گریبان خود او را گرفت. در شبی که او به قتل رسید، عباده مخنّث، دلقک دربار، مثل همیشه در بزم شراب او مشغول مسخره کردن امامان شیعه بود. او سرش را که مو نداشت، برهنه کرده و متکایی هم روی شکم خود بسته بود و امام علی (ع) را مسخره می کرد و می گفت: «این مرد طاس و شکم برآمده، می خواهد خلیفه مسلمانان شود». متوکل شراب می نوشید و قهقهه سر می داد. منتصر، فرزند او که به امامان شیعه علاقه مند بود، از این حرکت عباده خشمگین شد و او را پنهانی تهدید کرد. عباده به کار خود ادامه نداد. متوکل متوجه او گردید و از او علّت را پرسید. عباده دلیل ادامه ندادن کار خویش را باز گفت. در این هنگام، منتصر برخاست و گفت: «ای امیرالمؤمنین! آن کسی که این سگ، تقلید او را می کند و این مردم می خندند، پسر عموی تو و بزرگ خاندان توست و مایه افتخار تو. اگر تو می خواهی گوشت او را بخوری (غیبت و بدگویی او کنی)، بخور؛ ولی اجازه نده که این سگ و مانند او از آن بخورند».
متوکل برای آنکه علاقه مندی فرزندش را به امام علی (ع) به سخره بگیرد، دستور داد تا آوازه خوانان درباره او و مادرش شعر هجوآمیزی بخوانند. این بی حیایی و بی شرمی متوکل، سبب شد تا پسرش همان شب تصمیم به قتل متوکل بگیرد.[۶] از این رو، همراه با ترکان، نقشه قتل او را کشید و وزیرش، فتح بن خاقان، او را به قتل رساند.[۷]
آرامشی زودگذر
امام هادی (ع) پس از قتل متوکل، هفت سال در دوران خلفای بعدی زندگی کرد. اگر چه فشارهای دستگاه در مقایسه با دوران متوکل کاهش یافت، ولی سیاست های کلّی دستگاه، در جهت اسلام زدایی جز در دوران مستنصر، تغییری محسوس نداشت و امام همچنان در سامرا تحت مراقبت شدید نظامی، روزگار می گذراند؛ چرا که امام هادی (ع) در بین مخالفان سرسخت حاکمیت، چهره ای شناخته شده و برجسته به شمار می رفت و به همین سبب، خلفا بر تداوم محدودیت های امام، اصرار می ورزیدند.
این دوره هفت ساله در کشمکش قدرت بین خلفا گذشت و همین مسئله به علویان مجال می داد تا در این فضا بهتر بتوانند از محضر امام هادی(ع) کسب فیض کنند. روی آوردن علویان به سامرا، موجب حساسیت زمامداران وقت شد. معتزّ که در این دوره خلافت را بر عهده داشت، بدون کوچک ترین ارزیابی و بررسی اوضاع، تصمیم گرفت امام را به قتل برساند و سرکوبی شیعیان را دوباره در دستور کار بنی عباس قرار دهد.
جنایت هولناک
سرانجام توطئه دشمنان امام هادی (ع) به ثمر رسید و امام را به دستور معتزّ مسموم کردند. ابو دعامه می گوید:
«امام در بستر بیماری بود و من برای عیادت نزد ایشان رفتم. هنگام بازگشت، فرمود: چون برای عیادت من آمدی، برگردن من حقّی پیدا کردی و رعایت حق تو بر من واجب است. او در بستر بیماری آرمیده بود و شیعیان به دیدار امام می آمدند. آن حضرت به صورت کتبی و شفاهی، امام پس از خود را به آنان معرفی کرد تا پس از شهادت او، شیعیان دچار سرگردانی نشوند».[۸]
امام هادی (ع) در سوم رجب سال ۲۵۴ق به شهادت رسید.[۹] احمد بن داود می گوید:
«همراه عدّه ای از جمله محمد بن اسحاق اموال بسیاری را که خمس و نذورات مردم قم بود، با خود به قصد تحویل دادن به ابوالحسن می بردم. هنگامی که به مقصد رسیدیم، مردی که بر شتری سوار بود، پیش ما آمد و گفت: ای احمد بن داود و ای محمد بن اسحاق! من حامل نامه ای از سرورتان ابوالحسن هستم که برای شما نگاشته است مبنی بر اینکه من امشب به سوی بارگاه الهی رخت بر می بندم. پس، احتیاط کنید تا دستور فرزندم حسن (ع) به شما برسد».
ما با شنیدن این خبر، بسیار ناراحت شدیم و گریستیم؛ ولی این خبر را از دیگران که با ما بودند، مخفی داشتیم. به خانه امام هادی (ع) وارد شدیم. شخصی ما دو نفر را صدا زد و گفت: ای احمد و ای محمد! این نامه را بگیرید. در آن نوشته شده بود:
«به نام خداوند بخشایشگر مهرورز. از بنده امیدوار به رحمت خدا، حسن، به شیعیان و پیروان سوگوارش. اما بعد، خدای را برآنچه بر ما فرو فرستاد، سپاس می گویم و او را برای صبر زیبایی که به شما ارزانی داشت، شکر می کنم؛ چرا که او برای ما و شما، کافی است و برترین پشتیبان است».[۱۰]
در سوگ امام
بازتاب خبر شهادت پیشوای شیعیان، قلب مردم ستمدیده را جریحه دار کرد. در روز شهادت امام، جماعت بسیاری از بنی هاشم، بنی ابی طالب و بنی عباس در منزل امام جمع شده بودند و شیون و زاری، سراسر خانه را آکنده بود.[۱۱] مردم به صورت های خود سیلی می زدند و گونه های خود را می خراشیدند و فریاد می زدند: «وای بر ما از بی کسی و بی یاری! وای بر مستمندان و یتیمان از تنهایی!»[۱۲]
شهر یک پارچه در سوگ آموزگاری بلند اختر و پدری مهربان برای مستمندان و یتیمان نشست.
شیعیان بدن مطهر امام هادی (ع) را بر دوش گرفتند و از خانه ایشان بیرون بردند و از جلوی خانه موسی بن بغا گذشتند. وقتی معتمد عباسی آنان را دید، تصمیم گرفت برای عوام فریبی، بر بدن امام نماز بگزارد. از این رو، به دستور او بدن مطهر حضرت را بر زمین گذاشتند و او بر جنازه ایشان نماز خواند؛ در حالی که امام حسن عسکری (ع) پیش از تشییع بدن مطهر پدرش، به اتفاق شیعیان نماز را خوانده بودند. بدن پاکیزه حضرت را در یکی از خانه هایی که در آن زندانی بود، به خاک سپردند. ازدحام جمعیت به قدری بود که حرکت کردن در بین آن همه جمعیت برای امام حسن عسکری (ع) مشکل بود؛ در این هنگام، جوانی مرکبی برای امام آورد و مردم، امام را تا خانه بدرقه کردند.[۱۳]
ابو هاشم جعفری که از نزدیکان امام هادی (ع) بود، قصیده ای در رثای امام خود با این مضامین سرود:
«آن هنگام که شنیدم بیمار شده ای، تب و اضطراب سراسر وجودم را فرا گرفت و زمین به لرزه در آمد. به من گفت: پیشوای تو، بیمار و نزار شده است. در پاسخ گفتم: سر و جان من فدای او باد! اینک دین، بیمار شده و ستارگان آسمان، در اندوه فرو رفته اند. ای سرور من! شگفتا که تو به درد و رنج مبتلا شده ای؛ حال آنکه تو خود، طبیب همه دردهایی و همه دردها را مداوا می کنی و مردگان را زنده می کنی…».[۱۴]
پیشینه حرم سامرا
حرم سامرا، شامل دو بارگاه منوّر امام هادی و امام عسکری(ع) است که زمین آن را امام هادی (ع) از شخصی به نام «دلیل بن یعقوب» خریداری کرده است. پس از شهادت امام حسن عسکری (ع) در سال ۲۶۰ ق و دفن ایشان در جوار آرامگاه پدر، این خانه از وضعیت مسکونی خارج شد و زیارتگاه عاشقان و دوستان گردید. در سال ۳۳۳ ق به دستور «ناصر الدّوله هَمْدانی» بر گرداگرد خانه، دیواری کشیدند و بر روی هر دو قبر، گنبدی برافراشتند. در دوران آل بویه، نخست، معزّالدّوله هزینه زیادی را برای توسعه و عمران این بقعه و سرداب امام مهدی(عج) اختصاص داد و برای نخستین بار ضریحی از چوب بر روی هر دو قبر نصب کرد و نگهبان ها و خادمانی را به خدمت حرم و زائران گماشت. پس از او، در سال ۳۶۸ق به دستور عضد الدوله دیلمی، صحن بزرگی، همراه با چندین رواق، گرداگرد قبرها ساخته شد. افزون بر آن، دور تا دور شهر سامرا نیز باروی مستحکمی کشیدند. پس از سقوط آل بویه، به دستور بساسیری، در سال ۴۴۴ ق، ساختمان با شکوهی روی قبرها بنا شد که دو قرن دوام یافت. این بنا در سال ۶۴۰ ق، در اثر آتش سوزی از بین رفت. به دستور خلیفه عباسی، المستنصر باللّه، تمامی ساختمان ها به بهترین شکل تجدید بنا و ساخته شد. این ساختمان ها چند صد سال در برابر حوادث طبیعی دوام آورد، تا آنکه در سال ۱۲۰۰ ق، احمد خان دُنبلی که از حکمرانان آذربایجان بود، ساختمان های کهن را ویران و ساختمان با شکوه دیگری با ترکیب و معماری نو بنا کرد که در زمان حکمرانی فرزندش، حسین قلی خان دنبلی، در سال ۱۲۲۵ق پایان پذیرفت. سرپرستی کار ساختمان که هزینه فراوانی داشت، به عهده میرزا محمد سلماسی بود.
در سال ۱۲۸۵ق به دستور ناصر الدین شاه قاجار، ضریح قدیمی تعویض و به نقره تبدیل شد. طلا کاری گنبد عظیم حرم مطهر و کاشی کاری سطح بیرونی گلدسته ها و ایوان ها و سردرهای حرم مطهر نیز به دستور ناصرالدین شاه انجام گرفت.
امروزه گنبد حرم عسکریین بزرگ ترین گنبد در میان گنبدهای عتبات مقدسه و دومین گنبد بزرگ پس از گنبد سلطانیه زنجان در مشرق زمین است.[۱۵]
شایسته یاداوری است که با کمال تأسف در تاریخ ۳/۱۲/۱۳۸۴ گنبد نورانی دو امام بزرگوار در سامرا توسط مزدوران انگلیس و آمریکا منفجر گردید و بار دیگر در تاریخ۲۳/۳/۱۳۸۶ دو گلدسته باقی مانده از آن در سایه حمایت اشغال گران عراق تخریب شد وَ سَیَعْلَمُ الّذینَ ظَلَمُوا أَیّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ…
زیارت نامه امام
برای این حرم مطهر، سه زیارت نامه وارد شده است که یک زیارت، مشترک بین دو امام است، و برای هر یک از آن دو امام همام نیز زیارت نامه جداگانه وجود دارد. در زیارت نامه مخصوص امام هادی (ع) می خوانیم:
«… سلام بر تو ای ابوالحسن که پاکیزه روح، هدایتگر و نور تابناک خدایی! درود خدا بر تو ای برگزیده خدا! سلام بر تو ای سرّ خدا… ! سلام بر تو ای رشته محکم خدا… ! سلام بر تو ای ستاره درخشان!
گواهی می دهم ای مولای من که تو، حجت خدا بر آفریدگان هستی و خلیفه حق در میان خلق و امین در ملک حق، و شاهد و گواه حق بر بندگان او هستی. گواهی می دهم که تو به حقیقت، روح پارسایی و دروازه شهر هدایت هستی. تو رشته محکم ایمان و حجت حق بر هر کسی هستی که در بالا و زیر این زمین خاکی است. گواهی می دهم که تو پاک و منزهی از هر گناه، و از هر عیب و نقص دوری، و به لطف خاص خداوند اختصاص یافته ای، و به مرتبه حجت خداوندی مخصوص گردیده ای، و کلمه خدا به تو عنایت شده است. تو آن رکن و نگهبان دینی که بندگان به سوی تو پناه می آورند…». مفاتیح الجنان، شیخ عباس قمی، قم، انتشارات اسوه، چاپ چهارم، ۱۳۷۹ ش، ص ۸۴۴٫
منبع: سخن تاریخ
[۱] بحارالانوار، ج ۵۰، ص ۱۹۴٫
[۲] همان، ص۲۱۱٫
[۳] همان، ص ۱۵۸؛ الارشاد، ج ۲، ص۴۳۱٫
[۴] بحارالانوار، ج ۵۰، ص ۱۹۵٫
[۵] همان، ص ۱۹۶٫
[۶] الکامل فی التاریخ، علی بن ابی الکرم ابن اثیر، بیروت، دار صادر، ج ۷، ص۵۵٫
[۷] تاریخ یعقوبی، ج ۲، ص۵۲۲٫
[۸] منتهی الآمال، شیخ عباس قمی، قم، انتشارات هجرت، چاپ هشتم، ۱۳۷۴ ش، ج ۲، ص ۶۸۸؛ بحارالانوار، ج ۵۰، ص۲۳۹٫
[۹] منتهی الامال، ص۶۸۰٫
[۱۰] وفیات الائمه ، ص۳۸۵٫
[۱۱] منتهی الآمال، ج ۲، ص ۶۸۴٫
[۱۲] وفیات الائمه ، ص ۳۸۶٫
[۱۳] برگرفته از: منتهی الآمال، ج ۲، ص۶۸۳و۶۸۶٫
[۱۴] همان.
[۱۵] جنات ثمانیه، فخر الواعظین محمد باقر بن مرتضی حسینی، قم، انتشارات دلیل، ۱۳۸۱ش، ص۷۶۸٫
پاسخ دهید