تا به واسطهی غلبهی سِرّ خدا هر فکر و اندیشه از دل بیرون نرود، و تمام مدارک و حواس بشری تعطیل نشود، و جَبل اِنیّت عارف، مندکّ بلکه محترق نگردد، هنوز سالگ را از آن صِرف حقیقت و حقیقتِ صِرف، آگاهی نه، و در آن سراپردهی وحدت، راه نیست…
اشاره بدین معنی حقیر گفتهام:
تا نسازدم عشقت از جنون بیابانی نیست در سرم یارا عقل و هوش انسانی
از خوش آن زمان کز عشق فارغ از جهان گردیم همچو برق بگریزیم از دیار امکانی
عشق در ازل ما را سرافراز عالم ساخت خاص ما فقیران کرد تاج و تخت سلطانی
گر رود خیال خود از مقابل چشمت بینی آشکار ای دل سِرّ غیب پنهانی
عرش و عرشیان بینی در ستایش معشوق چشم قدسیان حیران زان جمال نورانی
مست ناز ابرویش چشم عقل هشیاران محو روی زیبایش قلب انسی و جانی
تا نبینی آن حُسنی کز جهان رباید دل از گناه خودبینی نیستت پشیمانی
با پرستش نفس است قرب دوست ناممکن فتح مُلک جان نتوان کرد با قوای حیوانی
خالصانه گرد بوسد مور، خاک راهش را خاک راه او گردد حشمت سلیمانی
پردههای انّیّت بردر از حجُب بگذر تا درون دل تابد نور سِرّ سبحانی
عاقلان الهیوار از فروغ عشق یار
نیست با جهانْشان کار ای حکیم اگر دانی
منبع: کتاب پندهای آسمانی، صص ۱۰۶-۱۰۷
پاسخ دهید