کاوه در عملیات بدر رفته بود نشسته بود روی کاپوت جیپ، زیر آتش توپخانه و ادوات عراقیها، داشت به بچّهها میگفت چی کار کنند.
کارد میزدی خونم در نمیآمد.
گفتم «بیا پایین بنشین لااقل. کار دست خودت میدهی آ.»
گوش نمیکرد.
گفتم «با توام. محمود! تو را به جان هر کس دوست داری بیا پایین.»
نیامد. نمیآمد. بعدها ازش گله کردم. جمعمان جمع خودمانی بود وگرنه نمیگفت «اگر من میآمدم پایین هیچ کدامتان یک قدم هم نمیرفتید جلو. میرفتید؟»
سکوتمان گفت «نه.»
توی عملیات نصر هم همینطور بود. زیر آتش موشک هواپیماها و ادوات سنگین، رفته بود دو تا برانکار زده بود به هم، گرفته بود راحت نشسته بود، بیسیمچی کنارش، با بیسیمش حرف میزد. خمپاره میآمد، یا هواپیما با موشک، یا هر انفجاری که فکرش را بکنید، امّا او از جاش تکان نمیخورد. تازه خنده هم میکرد اگر میدیدمان.
منبع : کتاب «ردّ خون روی برف یا توی برف بزرگ شو دخترم»- انتشارات روایت فتح
به نقل از: ناصر ظریف
پاسخ دهید