نیمههای شب بیست و یک رمضان بود. حال همسرم هر لحظه بدتر میشد. خیلی نگران بودم. با کمک همسایهها قابله خبر کردیم.
کمی سحری خوردم. در حیاط خانه با ناراحتی قدم میزدم. یک دفعه صدایی بلند شد؛ کلامی که آرامش را برای من به همراه داشت. صدایی آشنا و همیشگی.
الله اکبر الله اکبر
صدای الله اکبر اذان با صدایی دیگر درآمیخت! هم زمان با اذان صبح، صدای گریه نوزاد بلند شد. لبخند شادی بر لبانم نقش بست. یکی از خانمها بیرون آمد و گفت: «مژده، پسر است!»
عجب تقارن زیبایی. اذان صبح و تولد فرزند. عجیب اینکه فرزندم در همان حسینیه به دنیا آمد.
این پسر فرزند اذان[۱] بود. در بهترین ساعات و بهترین ماه و در بهترین مکان قدم به این دنیا نهاد؛ در حسینیهای که جز ذکر خدا در آن گفته نمیشد.
علمدار، سیّد رمضان علمدار، ص ۱۹٫
[۱]. سیّد مجتبی موقع اذان صبح به دنیا آمد. موقع اذان مغرب به شهادت رسید و موقع اذان ظهر به خاک سپرده شد.
پاسخ دهید