این که محیط اجتماعی، حقایق معارف دینی را به تدریج درک می کند، امری روشن است؛ به تعبیر دیگر تلقی جامعه از دین، امری تاریخی است. این روند را در موضوعات مختلف می توان پی گیری کرد. نوشته حاضر نشان می دهد که اطلاع از غیب در جامعه جاهلی، به ملائک یا جن منحصر بوده است؛ از این رو نبی اکرم صلی الله علیه وآله وسلم در آغاز دعوت با این پرسش مواجه می شدند که چرا مَلَک نیستند و یا متهم به جادوگری و کهانت می شدند؛ تا این که در اثر کثرت آیات و معجزات، نبوت ایشان پذیرفته شد و در نتیجه، آگاهی از غیب ـ در نظر جامعه ـ به پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم منحصر شد. این زمینه تاریخی موجب شد امیرالمؤمنین علیه السلام نیز در اخبارات غیبی خود، به ویژه در ایام خلافتشان، با اتهام های دعوی نبوت، علم غیب و کهانت مواجه شوند. این مشکل، در طول دوران امامت برقرار بود؛ اما در میان شیعه، تحقق بسیاری از پیش بینی های امیرالمؤمنین علیه السلام زمینه را آماده کرد تا شیعیان با مقوله امکان آگاهی از غیب ـ بدون کهانت و نبوت ـ آشنا شوند . ائمه علیهم السلام این موضوع را به تدریج به شیعیان آموزش دادند.[۱]
پذیرش ارتباط ائمه علیهم السلام با ملائکه و بهره مندی ایشان از اخبارات و علوم غیبی، موضوعی است که در روند تاریخی خود، با مشکلات و موانع مختلفی مواجه بوده است. به نظر می رسد ریشه این مشکلات در فرهنگ دوران جاهلی باشد؛ چنانکه پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم نیز با این مشکل مواجه بودند. از برخی آیات قرآن برمی آید که ذهنیت مشرکان و امم جاهلی این بوده است که لازمه اتصال به غیب، وجود ملک یا موجودی فرابشری است و اساساً بشر به تنهایی نمی تواند به ملکوت اتصال یابد. آیات فراوانی دلالت می کنند که مخالفان انبیا، شباهت ایشان را با سایر انسان ها، دلیلی بر انکار نبوت می دانستند و اعتقاد داشتند که خداوند، بشری معمولی را برای نبوت و اتصال به غیب برنمی گزیند.[۲]
در مقابل این گونه استدلال ها، انبیا دائماً تأکید می کردند که ایشان نیز مانند سایرین، بشر هستند[۳] و بشر بودن، مانع رسالت و نبوت نیست. همچنین انبیا ـ به گفته قرآن ـ در برابر انکار این گروه می گفتند: لازمه رسالت این نیست که رسول، ملک باشد و در ظاهر مثل دیگران نباشد و هیچ ضرورتی ندارد خدا بر مردم ملکی نازل کند تا ایمان آورند. آیات متعددی در قرآن بر این نکته تأکید دارند که غالب این آیات در سوره های مکی آمده اند و این، نشان دهنده این است که پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم بیشتر در دوره حضورشان در مکه، با این گونه اتهامات روبه رو بوده اند.[۴]
در فرهنگ جاهلی، اندیشه عدم امکان اتصال بشر به غیب تا حدی نفوذ کرده بود که پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم را ـ به آسانی ـ متهم به سحر و ارتباط با جنّیان می کردند و این حربه تا حدی نیز کارآیی داشت. آیات مختلفی دال بر وجود این جریان در مکه هست. در دوران حضور پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم در مدینه هم مواردی از انکار و اعجاب نسبت به اخبارات غیبی حضرت ـ در میان اطرافیان[۵] و اصحاب[۶] نبوی ـ وجود داشت که از رسوبات تفکر جاهلی در اندیشه برخی مسلمانان حکایت می کرد. درنتیجه، پذیرش اتصال پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم به غیب با مشکلات فراوانی مواجه بوده و به تدریج مورد قبول قرار گرفته است؛ در عین حال و تا اواخر حیات پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم بازهم در مواردی حضرت را مورد تردید یا حتی انکار قرار می دادند.[۷] اگرچه بسیاری از این تردیدها ناشی از بی ایمانی است، اما ابراز علنی آن ها در میان جمع و یا در محضر رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم نشان دهنده مساعد بودن زمینه های فکری و فرهنگی این انکارها و اعجاب هاست.
این زمینه فکری و اجتماعی، موجب شد که پس از رحلت پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم، پذیرش موضوع اتصال امام به وحی و اطلاع وی از غیب با مشکلاتی جدی روبه رو باشد. بعد از رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم به دلیل ختم نبوت، تلقی عمومی این بود که ارتباط با وحی به صورت کلی قطع شده است. به تعبیر دیگر، فهم شایع از ارتباط با غیب یا اتصال با ملائکه این بود که این امر از اختصاصات نبی است و بعد از ایشان کسی از این امور بهره ای ندارد. در جای خود روشن شده که در مراحل اولیه بعد از پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم تلقی جامعه از جانشینی و وصایت، بیشتر در عرصه سیاسی، تفسیر و فهم می شد و به شئون علمی خلیفه و وصی، چندان توجه نمی شد . البته منظور این نیست که پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم یا آیات قرآن به این مهم اشاره نکرده بودند؛ بلکه توجه جامعه به این ابعاد از شخصیت خلیفه پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم جلب نشده بود.
به بیان دیگر، توجه مردم به ابعاد مختلف واقعیت و ظرایف حقیقت، امری تدریجی و تاریخی بوده و هست. این تحول یا تکامل معرفتی در مورد معرفت به خدا و رسول هم جاری بوده است. انتقال مردم از شرک به توحید، امری تدریجی بوده و بسیاری از رسوبات فکری شرک و جاهلیت، در طول زمان و تدریجاً زدوده شده است. درک و شناخت کمالات نبوی هم در همین سیاق قابل تبیین است؛ مردم تدریجاً کمالات آن حضرت را می شناختند و اساساً بسیاری از زوایای شخصیت و مقامات آن بزرگوار برای بسیاری از مردم ناشناخته ماند .
در چنین فضایی، مردم نه از جهالت خلفای ساختگی دچار تعجب می شدند[۸] و نه حتی برای خلیفه حق، بهره خاصی از علم را قائل بودند. فردی به ابن عباس مراجعه می کند و به دلیل این که وی را از علی علیه السلام عالم تر می داند، از وی در مورد جنگ های حضرت با مسلمین پرس وجو می کند.[۹] همچنین گفته شده که پیرمردی از اهل کوفه، در مورد جنگ های حضرت با امام سجاد علیه السلام مجادله می کند.[۱۰] نظیر این وقایع برای امام باقر علیه السلام نیز واقع شده است .[۱۱] بر این اساس، تربیت فکری و هدایت جامعه به سوی درک مقامات و علوم اهل بیت علیه السلام کاری دشوار و تدریجی بوده است. به نظر می رسد در این شرایط اجتماعی، یکی از راه هایی که ائمه علیه السلام برای روشن گری شیعیان و آشنایی آنان با مقامات علمی خود برگزیده اند، تذکر به مقوله «تحدیث» باشد.
کثرت اخبارات غیبی امیرالمؤمنین علیه السلام :
در برابر شرایط عمومی جامعه، کانون توجه جریان تشیع ـ که به تدریج رشد می کرد ـ حقانیت و خلافت امبرالمؤمنین علیه السلام بود. ازاین رو، آمادگی متفاوتی برای قبول مقامات علمی آن حضرت و ـ به تبع او ـ اوصیائش در شیعه وجود داشت. البته در عین حال معرفت به این امر هم به تدریج در میان شیعیان رشد می کرد .
مهم ترین زمینه سازی در مورد علم امیرالمؤمنین علیه السلام را خود رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم انجام داده بودند. روایات متعددی دراین باره از ایشان نقل شده بود و طبیعی بود که برخی از آن ها به گوش شیعیان هم رسیده باشد؛ ولی مسأله این است که عمق موضوع برای ایشان به تدریج آشکار می شد؛ به ویژه اطلاع حضرت از غیب چندان مورد قبول نبود. آن گونه که از اخبار بر می آید امیرالمؤمنین علیه السلام در دوران حکومت خود، در موارد عدیده ای، از وقایع پس از خود و اتفاقات آینده اطلاع می دادند و این گونه اخبار و اطلاعات غیبی را در محافل عمومی و در انظار عموم مطرح می فرمودند.[۱۲] شواهد زیادی در این باب نقل شده است؛ نظیر فرمایش حضرت که «سلونـی قبل أن تفقدونـی»[۱۳] در موارد مختلفی مطرح شده است. موارد فراوانی از اخبارات غیبی حضرت نیز در منابع نقل شده است. کتاب شریف احقاق الحق در جلد هشتم نمونه هایی را گزارش کرده است.[۱۴] این اخبار بر دو قسم است: الف) خبرهایی که تحقق و صدق آن ها در زمان حیات حضرت یا با فاصله کمی مشاهده شده اند؛ ب) خبر هایی که تحقق آن ها بعد از شهادت و تا دوران صادقین علیها السلام مشاهده شده اند.
دسته اول :
اخباره علیه السلام بأنّه یأتی من الکوفه اثنا عشر ألف رجل و رجل، فأحصوه فما زادوا و لا نقصوا؛
اخباره علیه السلام یوم النهروان بأنّه لا ینجو من الخوارج عشره و لا یقتل من جیشه عشره؛
اخباره علیه السلام بعدد جیش یأتی مع ابنه الحسن من غیر زیاده و نقیصه؛
اخباره علیه السلام عن امرأه بأنّها لا تحیض کما تحیض النساء فقالت: انّ علیا اطلع منی ما لم یطلع علیه لا أمـی و لا أبـی؛
اخباره علیه السلام فـی واقعه زوج و زوجه یتشاجران فـی لیله العرس بأن الزوجه ام الزوج؛
اخباره علیه السلام عن عده جماعه الیهود قدموا بعد وفاه النبی صلی الله علیه وآله وسلم؛
اخباره علیه السلام برؤیا الخوله الحنفیه؛
اخباره علیه السلام عن غلام مجاشع حین یدعو أصحاب الجمل إلى کتاب الله بأنّه تقطع یده الیمنی ثم الیسری ثم یضرب بالسیف حتی یقتل؛
اخباره علیه السلام عن محل قتل الخوارج؛
دسته دوم :
اخباره علیه السلام عن شهاده نفسه؛
اخباره علیه السلام عن أن لحیته یختضب من رأسه؛
اخباره علیه السلام عن ابن ملجم أنّه قاتله حین أراد أن یبایعه؛
اخباره علیه السلام عن ابن ملجم بأنّه قاتله و انه لم یعترض له قبل قتله؛
اخباره علیه السلام عن زبیر بأنّه لیس بقاتله و أن قاتله رجل خامل الذکر؛
اخباره علیه السلام بأنّه یقتل بالکوفه؛
اخباره علیه السلام بأنّه لم یبق من عمره إلا لیال قلائل؛
اخباره علیه السلام فـی رمضان استشهد فیه بأنّه یقتل فـی العشر الاخر؛
اخباره علیه السلام بلیله قتله؛
اخباره علیه السلام عن شهاده الحسین بکربلاء؛
إخباره علیه السلام عن استغاثه أهل بیت رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم بأهل الکوفه و أنّهم لا یغاثون؛
اخباره علیه السلام عن شهاده سبعه من خیار شیعتهم منهم حجر بن الأزد؛
اخباره علیه السلام عن شهاده کمیل بید الحجاج؛
اخباره علیه السلام عن شهاده مزرع و صلبه بین شرافتین من شرف المسجد؛
اخباره علیه السلام عن شهاده رشید الهجری و انّه یقطع لسانه و یصلب؛
اخباره علیه السلام عن شهاده جویریه و انّه یقطع یده و رجله و یصلب تحت جذع کافر؛
اخباره علیه السلام بشهاده میثم و انّه یصلب على نخله باب دار عمرو بن حریث مع تسعه و ما یصیبه من البلایا؛
اخباره علیه السلام عن شهاده عمرو بن الحمق؛
اخباره علیه السلام عن شهاده زید؛
اخباره علیه السلام عن شهاده قنبر؛
اخباره علیه السلام عن ملک معاویه؛
اخباره علیه السلام عن ملک بنــی أمیه و هو على أنحاء؛
اخباره علیه السلام عن دعاه الدوله العباسیه من أهل خراسان؛
اخباره علیه السلام عن ملک بنـی عباس؛
اخباره علیه السلام عن فتن بنـی مروان؛
اخباره علیه السلام عن خالد بن عرفطه قائد مقدمه جیش ابن زیاد فــی الطف و حبیب صاحب لوائه؛
اخباره علیه السلام عن الملوک الذین ظهروا من ولده بطبرستان؛
اخباره علیه السلام عن غرق البصره و انّه یستوعبها الماء و لا یبقى منها إلا مقدار سفینه؛
اخباره علیه السلام عن هدم الکعبه؛
اخباره علیه السلام عن الحجاج بن یوسف؛
اخباره علیه السلام للحجر المرادی بأنّه یؤمر بلعنه؛
این اخبارات با عکس العمل های مختلفی مواجه می شدند. نکته قابل توجه این است که هر دو گروه از اخبارات ایشان، در جلب توجه افراد به علم ویژه وآگاهی غیبی حضرت نقش داشته و زمینه را برای طرح بحث تحدیث فراهم نموده اند. روشن است که وقوع خارجی این اخبارات در زمان خود حضرت، روی برخی افراد تأثیر زیادی گذاشت و به همین دلیل، یکی از عکس العمل ها، غلو در مورد امیرالمؤمنین علیه السلام بود که البته توسط خود حضرت مهار شد.
به نظر می رسد ظهور نسبت الوهیت و نبوت به آن حضرت ریشه در این نوع تفسیرجاهلانه از این واقعیت عجیب داشت؛[۱۵] اما در زمان حضرت در موارد زیادی این اخبارات با انکار، اتهام کهانت و ادعای نبوت مواجه می شدند.
اتهام امیر المؤمنین علیه السلام به کهانت و دعوی نبوت :
کهانت خبر دادن از غیب به وسیله ارتباط با اسباب سماوی (مانند جن) بوده است.[۱۶] پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم از همان ابتدای دعوت خود با این اتهام مواجه بودند. ابن شهر آشوب در المناقب می گوید: «پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم به دلیل خبر دادن از غایبات، متهم به کهانت شدند».[۱۷] امیرالمؤمنین علیه السلام در قبال درخواست برخی اصحاب که طالب رؤیت عجایب از حضرت بودند، فرمودند: «در بهترین وضعیت اتهام به سحر و کهانت را مطرح خواهید کرد (یعنی ظرفیت آن را ندارید)». [۱۸] چنان چه امام باقر علیه السلام فرمودند: در جایی که مخاطب عاقل نباشد، شخصیتی مثل پیامبر هم در عین کثرت آیات متهم به کهانت می شوند. روشن است که در این زمینه، کار برای اوصیا هم با مشکلات زیادی روبه رو بوده است.[۱۹]
البته عموم ائمه علیهم السلام در طول دوران امامت، همواره هم از ناحیه دشمنان و هم از ناحیه دوستان جاهل، در معرض این اتهام بودند. مثلاً معاویه به جبیر خابور که مسئول بیت المالِ او بود و قصد رفتن به کوفه را داشت، می گفت: فردی در کوفه است به نام علی بن ابی طالب که مردی ساحر و کاهن است؛ زیرا نگران بود که جبیر، جذب علم و اطلاع حضرت از غیب شود.[۲۰] در موردی دیگر، وقتی یکی از نفوذی های منصور دوانقی برخی مشاهدات خود را از خبرهای غیبی امام صادق علیه السلام گزارش می داد حضرت را به کذب و سحر و کهانت متهم کرد.[۲۱] همچنین یکی از اهالی سامرا که همسایه امام هادی علیه السلام بود، درمورد ایشان نقل می کند که ایشان ساحر یا کاهن است؛ زیرا مرگ یکی از درباریان را هنگان عبورش از کوچه پیش بینی کرده بود. این فرد که حضرت را نمی شناخت، بنا داشت اگر سخن همسایه اش که از اهالی مدینه بوده، درست درنیاید، وی را بکشد.[۲۲]
از سویی دیگر گاه حضرت در حضور جمع، مطالبی را در مورد آینده مطرح می کردند و کسانی که نسبت به حضرت بی عقیده بودند ایشان را به خرافات، توهم و ادعای علم غیب متهم می کردند.[۲۳] در جنگ نهروان برخی شاهدان به امیرالمؤمنین علیه السلام خبر دادند که خوارج از پل نهر عبور کرده اند و حضرت در میان جمع فرمودند: به خدا قسم عبور نکرده اند و عبور نخواهند کرد. همین اصرار حضرت بر خلاف شاهدان، موجب شد بسیاری از مردم نسبت به آن بزرگوار اظهار ریب و شک کنند [۲۴] و بگویند که وی ادعای علم غیب دارد؛ به طوری که یکی از جوانان در میان مردم اظهار کرد که اگر خوارج از نهر عبور کرده باشند، وی به امیرالمؤمنین علیه السلام جسارت خواهد کرد.[۲۵] شبیه همین مضمون از جندب بن عبدالله ازذی نقل شده که در جنگ با خوارج تردید داشت و هنگامی که انکار حضرت را درباره عبور خوارج از پل مشاهده می کند، با خودش عهد می کند اگر حضرت خلاف گفته باشد در مقابل وی شمشیر بکشد.[۲۶] این نمونه ها نشان می دهند که پذیرش آگاهی امام از غیب، با مشکلات فرهنگی زیادی مواجه بوده است.
اعجاب و انکار، نسبت به اخباراتی که خواص اصحاب از قول امیرالمؤمنین علیه السلام نقل می کردند نیز وجود داشت؛ به گونه ای که در اثر نقل قول های میثم از امیرالمؤمنین علیه السلام مردم حضرت را به خرافه و توهم متهم می کردند. حتی اخبار ایشان از آینده میثم و نحوه شهادت وی ـ که در حضور جمع زیادی بیان شد ـ با چنین عکس العملی مواجه شد.[۲۷] اخبارات مزرع در مورد حوادث آینده که از قول حضرت علی علیه السلام بیان شد هم رمی به ادعای علم غیب شد.[۲۸] در موردی دیگر، هنگامی که حضرت بر منبر بودند، زنی به ایشان جسارت کرد و حضرت هم برخی از ویژگی های خصوصی زنانه اش را بیان نمودند. یکی ازحضار به نام عمروبن حریث[۲۹] در اثر اعجاب، با تردید به دنبال آن زن رفت تا در صحت سخن حضرت تحقیق کند. وی به آن زن گفت که علی مرتب سخنان عجیبی می گوید که ما حق و باطل آن را نمی دانیم.[۳۰] این سخن حاکی از آن است که هم اخبارات زیادی از حضرت علیه السلام صادر می شده و هم جامعه نسبت به آن پذیرش نداشته است. البته پس از مراجعت وی، حضرت برایش توضیح دادند که آگاهی ایشان از غیب، کهانت نیست.[۳۱].
تلقی شیعیان اولیه در باب علم امام :
درک مقامات علمی ائمه معصومین علیهم السلام در فضای اجتماعی آن دوره، برای شیعیان نیز موضوع چندان ساده ای نبود؛ چنان چه حتی در برخی نزدیکان حضرت در برابر اخبارات غیبی ایشان عکس العملی همراه با احتیاط و اعجاب دیده می شد. ابن عباس نقل می کند که امیرالمؤمنین علیه السلام در ذی قار تعداد لشکر کمکی بصره را با عدد دقیق اعلام کرده بودند و وی برای جلوگیری از خطای احتمالی و رفع آن، قبل از رسیدن لشکر به شمارش آن ها اقدام کرده و متوجه شده بود که عدد اعلام شده، بدون کم وکاست صحیح است؛ یعنی ابن عباس نیز با تمام شناختی که از مقامات حضرت داشت، همچنان به علم الهی ایشان ایمان قوی و معرفت کامل نداشت.[۳۲] با این حال صحت پیش بینی های ایشان نیز توجه و اعجاب افراد را برمی انگیخت . گذر زمان، به تدریج صحت پیش بینی های ایشان را روشن می کرد و یقین افراد به علوم الهی حضرت افزایش می یافت و سؤال درباره منشأ این علوم تقویت می شد.
مسأله دانش غیبی امیرالمؤمنین علیه السلام در میان اصحاب و شیعیان به تدریج به صورت خبری متواتر و جدی درآمده بود و اصحاب در توجیه و تبیین آن، با یکدیگر گفت وگو و اختلاف نظر داشتند. البته مسلم است که در دهه های اولیه بعد از رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم ذهنیت موجود در میان مردم این بود که ارتباط با ملائکه منحصر در نبی است و از این رو سلیم شامی در گفت وگویی که با محمد بن ابی بکر درباره محدث بودن امیرالمؤمنین علیه السلام داشت از او می پرسد: مگر غیر نبی هم می تواند با ملائکه سخن بگوید؟[۳۳]
پس اگرچه در اوایل، مسئله تحدیث درباره امیرالمؤمنین علیه السلام برای برخی از خواص مطرح شده بود،[۳۴] ولی مسئله به صورت عمومی قابل طرح نبود و به تدریج زمینه برای درک ارتباط امامان با ملائکه و آگاهی ایشان از غیب فراهم شده است. امام صادق علیه السلام به محمد بن مسلم ـ که از نزدیکان ایشان بود ـ در باب آگاهی امام از احوالات شیعیان توضیحاتی را فرموده اند؛ از جمله این که امام محدث است و امور به اطلاع او می رسد. ضمن این بیان، حضرت متذکر شدند که این آگاهی، از جنس کهانت و سحر نیست؛ اما درعین حال حضرت اضافه کردند که گروهی از جنیان مؤمن هم در خدمت امام هستند.[۳۵] به نظر می رسد در ذهنیت رایج جامعه، اطلاع از غیب ملازم ارتباط با جن است و ازاین رو امام با اشاره به تحدیث، از یک سو اطلاع از غیب را تأیید می فرمایند و از سوی دیگر کهانت، وساطت جن و نظایر آن را نفی می فرمایند و در کنار این ها، با تأکید بر ارتباط گروهی از جنیان مؤمن با ایشان، اخبارات آن ها را نیز به عنوان مقوله ای مستقل در مورد امام تثبیت می فرمایند. این تعابیر نشان می دهد که ائمه علیهم السلام، هم تحدیث و هم نگرانی های مرتبط با آن را برای شیعیان تبیین می فرمودند.
به نظر می رسد بعد از شهادت امام حسین علیه السلام ـ که به تدریج زمینه توجه به مظلومیت، حقانیت و مقامات اوصیای پیامبر علیهم السلام بیشتر فراهم می شد ـ در میان شیعیان، سؤال درباره مبدأ علوم غیبی امیرالمؤمنین علیه السلام نیز بیشتر مطرح می شد و از خود اهل بیت علیهم السلام در این باب استفسار صورت می گرفت.
در اینجا تذکر این نکته لازم است که در میان اصحاب، عده ای از خواص بودند که از ابتدا در مورد علم امامان علیهم السلام عقیده کاملی داشتند و ایشان را بهره مند از علوم الهی و آگاهی غبیی می دانستند. در میان اصحاب امیرالمؤمنین علیه السلام می توان برخی را نام برد؛ از سلمان،[۳۶] ابوذر، مقداد، قنبر،[۳۷] رشید هجری،[۳۸] صعصعه، عمار[۳۹] و میثم[۴۰] مضامینی نقل شده که دلالت بر عقیده آن ها به اشراف حضرت علی علیه السلام به امور غیبی و علوم الهی دارد.
نفی علم غیب و ادعای تحدیث :
در مباحث پیشین اشاره شد که در برابر علوم الهی اهل بیت علیهم السلام و آگاهی ایشان از غیب، اتهام یا شبهه ادعای علم غیب وجود داشت که با برچسب هایی مانند دعوی نبوت یا کهانت مطرح می شد . ائمه علیهم السلام برای رفع این اتهام، در کنار طرح موضوع «تحدیث»، در موارد لازم، علم غیب را هم از خود نفی می کردند. نمونه جالب آن در نهج البلاغه گزارش شده است که وقتی امیر المؤمنین علیه السلام از برخی اخبار مربوط به آینده اطلاع دادند، فردی از قبیله کلب پرسید: آیا به شما علم غیب داده شده است؟ حضرت تبسم کردند و فرمودند: این علم غیب نیست؛ بلکه تعلم و یادگیری از صاحب علم است. سپس فرمودند: علم غیب آن چیزی است که جز خداوند کسی از آن مطلع نباشد.[۴۱] دقت شود که سؤال فرد هم از اعطای علم غیب است؛ نه از یک علم ذاتی. ازاین رو به نظر می رسد اساساً در دوره حضرت، علم غیب اصطلاح و تعبیری بوده که برای علوم اختصاصی خداوند به کار می رفته است. درواقع، حضرت در عین اشاره به علوم وهبی خود، این تعبیر را نفی می کنند .
ابوبصیر از اصحاب خاص امام باقر علیه السلام بود و ائمه علیهم السلام را عالم الهی می دانست . همین صحابی محترم و عالم، در فهم نحوه علم الهی ائمه علیهم السلام ابهام داشت و در این باره از حضرت سؤال کرد. حضرت نیز برای رفع ابهام او مسأله تحدیث را مطرح و برایش آشکار کردند که امر تحدیث، در تمامی لحظات و در جمیع موضوعات واقع می شود. در همین روایت، حضرت علم غیب را از خود نفی و هم زمان، علم وسیع الهی خود را ثابت می کنند؛ به این معنا که این علوم از ناحیه خداست و اگر لطف خدا نباشد، امام هم مثل بقیه مردم بی بهره می ماند.[۴۲]
یحیی بن عبد الله بن حسن به امام باقر علیه السلام می گوید که گروهی از مردم معتقدند شما علم غیب دارید. حضرت در پاسخ می فرمایند: به خدا سوگند آن چه ما می دانیم، از پیامبر خدا صلی الله علیه وآله وسلم به ما رسیده و از او به ارث برده ایم.[۴۳] این فرمایش حضرت هم روشن می کند که تعبیر علم غیب، معنای استقلال در علم را تبادر می کرده است و به همین دلیل، حضرت نسبت به آن، موضع انکاری می گیرند؛ وگرنه اصل بهره مندی از علوم الهی را انکار نفرمودند. همچنین، شیوه پرسش و نیز پاسخ حضرت نشان می دهد یحیی هم نسبت به علوم و مقامات اهل بیت علیهم السلام آگاهی و عقیده چندانی ندارد.
در گزارش دیگری از امام صادق علیه السلام روشن می شود که در متن جامعه چنین مطرح بوده که اساساً شیعیان به علم غیب امام عقیده دارند و این برچسب، موجب دردسر و مشکل برای امام و شیعیان می شده است. ازاین رو می بینیم حضرت در مجلس عمومی خود علم غیب را از خود نفی می کنند و حتی مثال می زنند که کنیز من درخانه مخفی می شود و من نمی دانم درکدام اتاق است. در ادامه همین خبر مشاهده می کنیم که سدیر به همراه ابوبصیر و میسر، پس از مجلس، همراه با حضرت به منزل ایشان می روند و از کلام حضرت در مورد کنیز خود اظهار تعجب می کنند و می گویند: ما در مورد شما معتقد به علم کثیر هستیم؛ بدون این که علم غیب به شما نسبت بدهیم. حضرت نیز ـ که مجلس را از اغیار خالی می بینند ـ در مورد جامعیت قرآن و شمول آن بر علم غیب توضیحاتی می دهند و تأکید می کنند که کل علم کتاب نزد ماست.[۴۴] این روایت جالب، هم بر وجود شرایط تقیه دلالت می کند و هم نشان می دهد خواص شیعه کاملاً به مراتب علمی ائمه علیهم السلام عقیده پیدا کرده اند.
روایات دیگری هم نقل شده اند که نشان می دهند ائمه علیهم السلام و به ویژه صادقینc علم غیب را آن بخش از علم الهی دانسته اند که هنوز به هیچ نبی و ملکی داده نشده است؛ اما علمی که به انبیا و ملائک داده شده است را نفی نکرده اند؛ بلکه آن را علم غیب تلقی نکرده و خود را از این علوم آگاه دانسته اند.[۴۵] در روایات دیگری، صادقینc به اصحاب خود آموخته اند که کلا علم خدا دو گونه است؛ علمی که هیچ کس غیر خدا ندارد و از آن به علم «مکفوف» یاد نموده اند و علمی که به انبیا و ملائک داده شده و از آن با علم «مبذول» یاد نموده اند و تأکید کرده اند که خداوند، علم مبذول را به ایشان عطا کرده است.[۴۶] این دسته روایات به خوبی نشان می دهند که در دوران صادقینc با وجود این که در محیط عمومی جامعه، همچنان شرایط تقیه حاکم است، ولی در میان شیعیان، گروه هایی پیدا شده اند که مقامات علمی ائمه علیهم السلام را درک می کنند و اثر تربیت علمی حضرات در ایشان کاملاً آشکار شده است. مثلاً در روایتی از عمر بن فرج نقل شده که یک بار در کنار دجله به امام باقر علیه السلام می گوید (با حالت پرسش) : شیعیان شما معتقدند که شما از تمام آن چه در دجله هست و وزن آن اطلاع دارید. حضرت می فرمایند: آیا خدا می تواند علم آن را به پشه ای بدهد یا نه؟ هنگامی که وی امکان آن را تصدیق می کند، حضرت می فرمایند: من نزد خدا از پشه و از اکثر خلق او محترم تر هستم.[۴۷] این روایت نشان می دهد که در این دوره به تدریج عقیده به آگاهی امام از غیب در میان شیعیان توسعه یافته و این شخص که مطلب برایش سنگین بود، با مثالی قانع می شود.
به این ترتیب، اگرچه اشکال علم غیب امام، بین عوام پابرجا بود، ولی در میان شیعیان و خواص به هدایت ائمه علیهم السلام به راحتی درک می شد و اخبارات غیبی ائمه علیهم السلام با شبهه جدی مواجه نمی شد؛ به تعبیر دیگر، شیعیان، اندک اندک از فرهنگ حاکم بر جامعه فاصله گرفتند و کمتر تحت تأثیر آن بودند؛ درنتیجه راحت تر، حقایق مقامات علمی امام را درک می کردند.
امامان، علمای ابرار و محدث :
با توجه به مشکل تبیین مسأله علم ائمه علیهم السلام، خود آن بزرگواران هم ضمن ترویج اصطلاح تحدیث، گاه با تعبیرهایی مانند «عالم صادق» و «مفهّم» نیز به توصیف مقام امام پرداخته اند. ابوهاشم جعفری تعبیر زیبایی را از امام رضا علیه السلام نقل می کند که حضرت فرموده اند: «الْأئِمَّهُ عُلَمَاءُ حُلَمَاءُ صَادِقُونَ مُفَهَّمُونَ مُحَدَّثُونَ».[۴۸] در تعابیر و خطب امیرالمؤمنین علیه السلام نیز شاهد چنین تعبیری در مورد اصفیا و علمای الهی هستیم که حضرت در وصف ایشان از تعبیر «علماء حکماء برره أتقیاء» استفاده می کنند.[۴۹] قریب به همین مضمون از امام سجاد علیه السلام نقل شده است.[۵۰] در روایتی که جابر بن یزید از امام باقر علیه السلام در مورد خلقت امامان نقل می کند، حضرت به تأیید امام توسط روح القدس اشاره می کنند و به واسطه همین ویژگی، امام را «علمای ابرار» معرفی می نمایند.[۵۱] قریب به همین تعبیر در کلمات دیگر ائمه گزارش شده است: «إنَّهُمْ لَأکْیَاسٌ فُصَحَاءُ عُلَمَاءُ حُلَمَاءُ حُکَمَاءُ أتْقِیَاءُ بَرَرَهٌ صَفْوَهُ اللهِ».[۵۲] در مضامین ادعیه نیز امامان با این وصف معرفی شده اند.[۵۳] در منابع اهل سنت نیز روایاتی از حضرت عیسی نقل شده که گروهی در میان امت پیامبر آخرالزمان هستند که از نظر علم مانند انبیا هستند.[۵۴] ائمه علیهم السلام در تورات به «صفوهالرحمن»، در انجیل به «علمای ابرار اتقیا» و در قرآن به «امت وسط» معرفی شده اند.[۵۵] یاد آوری این نکته مناسبت دارد که درروایات شیعه و سنی «امت وسط» در قرآن، بر اهل بیت حمل شده است.[۵۶] به این ترتیب، «علمای ابرار» از اوصاف خاص امامان علیهم السلام است که دلالت بر علم الهی ایشان ـ در عین عدم نبوتشان ـ می کند.
عقیده علمای ابرار در چنین گفتمانی، توسط برخی اصحاب مطرح شده و دلیل آن نیز نفی توهم نبوت از امامان علیهم السلام در عین اثبات علوم الهی و غیبی ایشان بوده است؛ چنانکه در بحثی که میان ابن ابی یعفور (صحابی معروف امام صادق علیه السلام) و معلّی بن خنیس صورت گرفت، ابن ابی یعفور تعبیر «علماء ابرار اتقیاء» را در توصیف امام به کار برد و با این توصیف، بیان معلّی را که می گفت: «الأئمه انبیاء»، رد می کرد. امام صادق علیه السلام نیز همین تعبیر را تأیید و تعبیر معلی بن خنیس را رد فرمودند.[۵۷] با این حال، ابن ابی یعفور، در بیانات دیگرش، آن حضرات را محدَّث و بهره مند از علم الهی دانسته است. روشن است که وی این اصطلاح را از خود امامان علیهم السلام آموخته است و معنای آن نوعی ارتباط با وحی و ملک بدون داشتن مقام نبوت است. البته با توجه به آن که معلی در منزل حضرت صادق علیه السلام، خدمت گزار بوده است، به نظر می رسد منظور وی، هم دوشی امام با انبیا بوده باشد؛ نه این که حضرت را نبی می دانسته است. البته امام صادق علیه السلام هم استعمال تعبیر شبهه ناک او را رد کرده اند و به صراحت، نبی نبودن خود را مورد تأکید قرار داده اند.[۵۸]
مقوله تحدیث در روایات اهل سنت نیز ناشناخته نیست و در برخی اخبار ایشان آمده که در هر امتی عده ای محدث هستند و ملائکه از زبان ایشان سخن می گویند؛ در این اخبار تلاش شده تا عُمر لایق این مقام معرفی شود [۵۹] و البته تعابیر روایات تلویحاً نشان می دهند که وی از این امر بی بهره است.
در کتاب مکتب در فرایند تکامل ادعا شده که اصطلاح محدث در ابتدای استعمالش، جنبه ضد غلو داشته است؛ نویسنده پس از نقل نزاع معلّی بن خنیس با ابن ابی یعفور می گوید: «عبد الله بن ابی یعفور، ائمه را محدث و مفهّم (یعنی ملهم از جانب خداوند) می داند؛ چه این اصطلاح گرچه در ادوار بعد با تفاسیر خاصی از سوی غلات و مفوّضه روبه رو شده، ولی در استعمال نخستین خود به وضوح، مفهومی ضد غالی و در برابر اعتقاد و نظر غلات به تداوم وحی و هم دوشی ائمّه با انبیا بوده است».[۶۰]
بر اساس مطالبی که بیان شد، روشن است که اصطلاح محدّث در لسان ائمّه علیهم السلام از ابتدا برای تبیین امکان ارتباط با وحی و ملائک بعد از پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم ـ بدون آن که نبوتی مطرح باشد ـ به کار رفته است. این مسئله در کلمات اهل بیت علیهم السلام به بیان های مختلفی آمده است؛ از جمله اخباری که علی علیه السلام را شریک علم نبی می دانند، بدون این که در اصل نبوت شراکتی در کار باشد. پیش تر، نمونه هایی از این احادیث را آوردیم.
پی نوشت ها :
* دانشجوی دکتری فلسفه دین
[۱]. این پژوهش، بیشتر به سده اول ظهور اجتماعی شیعیان می پردازد؛ یعنی از ابتدای خلافت امیرالمؤمنین علیه السلام تا پایان دوره امامت امام صادق علیه السلام.
[۲]. برای نمونه ر.ک: مؤمنون: ۲۳ـ ۲۵؛ فرقان: ۸ ـ ۹؛ مؤمنون: ۲۳ ـ ۲۵ و ۳۳ ـ ۳۴ و ۴۴ ـ ۴۸؛ شعرا: ۱۵۴ـ ۱۵۵ و ۱۸۵ ـ ۱۸۶؛ یس: ۱۵؛ قمر: ۲۳ـ۲۴٫
[۳]. امام علی النقی علیه السلام نیز در پاسخ به سؤالات یحیی بن اکثم بر این نکته تأکید فرموده اند که همه انبیا از جنس بشر بوده اند و احتیاجات بشری داشته اند (بحارالانوار، ج۱۰، ۳۸۸ به نقل از تحف العقول؛ علل الشرائع، ج۱، ص۱۲).
[۴]. برای نمونه ر.ک: ابراهیم: ۱۰ـ ۱۱؛ فرقان: ۲۱ـ۲۳؛ اسراء: ۹۰ـ ۹۵؛ فصلت: ۶
[۵]. برخی همسران پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم نیز ارتباط غیبی ایشان را برنمی تابیدند؛ لذا بعضی آیات در تأیید این موضوع نازل می شدند؛ چنان چه در سوره تحریم، وقتی پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم به یکی از همسران خود خبر می دهند که وی اسرار ایشان را به دیگری لو] داده، وی متعجبانه می پرسد: چه کسی به شما خبر داده است؟ و حضرت می فرمایند: علیم خبیر مرا آگاه ساخته است (برای مطالعه بیشتر ر.ک: سبل الهدى، ج ۱۱، ص۱۸۶؛ الطبقات الکبرى، ج ۸ ،۱۵۰ ـ ۱۵۱؛ الغارات، ج ۲، ص۷۹۸).
[۶]. مثلاً در مسیر غزوه تبوک ـ در یکی از منازل ـ شتر پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم گم شد و اصحاب مر در پی آن برآمدند. در این میان، سلآ خنلآ منافقان در میان اصحاب مطرح شد که پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم از آسمان خبر می دهد ولی از شتر خودش در زمین بی اطلاع است؟ در این حال بود که حضرت، محل دقیق شتر را نشان دادند. این تعابیر منافقان، نشان گر بقایای تفکر جاهلی در نفی ارتباط با آسمان است (برای مطالعه بیشتر ر.ک: أسد الغابه ، ج ۲، ص۱۴۶؛ الإصابه، ج ۲، ص۵۱۱؛ إمتاع الأسماع، ج ۴، ص۴۰۱ و ج ۱۴، ص۳۶۹؛ تاریخ الطبری، ج ۳، ص۱۰۶؛ دلائل النبوه ، ج ۵، ص۲۳۲).
نظیر این انکار ـ در هآـۀِّّۀۀهـ مین غزوه ـ زمانی صورت گرفت که اصحاب دچار بی آبی و تشنگی شدند و دراین باره به پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم شکایت بردند. حضرت دعا نمودند و در اثر آن، ابری ظاهر شد و باران مفصلی بارید. عده ای از اصحاب چنین شایع کردند که آن ابر، به طور اتفاقی عبور می کرد. این ها نشان گر انکارها و اعجاب های جاهلىییىلآلآلآیلآ در مورد اتصال به آسمان است (برای مطالعه بیشتر ر.ک: إمتاع الأسماع، ج ۵، ص۱۱۶؛ البدایه و النهایه ، ج ۵، ص۹؛ تاریخ الطبری، ج ۳، ص۱۰۶؛ دلائل النبوه ، ج ۵، ص۲۳۲؛ سبل الهدى، ج ۵، ص۴۴۸؛ السیره النبویه ، ج ۲، ص۵۲۲؛ الکامل، ج ۲، ص۲۷۹).
[۷]. از مواردی که اهمیت موضوع ترییىىیی می کند، سخنان خلیفه دوم هنگام مریضی پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم است؛ آن جا که حضرت درخواست دوات و کتف نمودند و با لآلآلآلآ تلآ علآ بیر تند وی که «الرجل لیهجر» مواجه شدند (الطبقات الکبرى، ج ۲، ص۱۸۷٫
[۸]. برای آشنایی با فضای جهل آلود میان اصحاب، بعد از رحلت رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم ر.ک: عبقات الانوار فى امامه الائمه الاطهارb، ج ۲۲، ص۶۸۸، باب ۱۸؛ بى اطلاعى و جهالت جمعى از اصحاب، از احکام واضحه حضرت ختمى مرتب، ص ۶۸۸ و همچنین باب های بعدی تا باب ۲۹؛ الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج ۶، ص۱۲۰؛ نوادر الأثر فی علم عمر، ص۱۲۰ و ۳۳۴؛ کلمات فی علم عمر، ص۹۱؛ رؤیا رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم فی علم عمر، ص۱۳۷، نهج الحق و کشف الصدق، ص۳۳۴٫
[۹]. الامالی للطوسی، ص۱۱، الامالی للمفید، ص۲۳۵؛ کشف الغمه ، ج۱، ص۳۷؛ بحارالأنوار، ج۳۲، ص۳۵۰
[۱۰]. طبرسی، الاحتجاج، ج۲، ص۳۱۲؛ بحارالأنوار، ج۳۲، ص۳۴۴
[۱۱]. نظیر همین اعتراض را در مورد حضرت علی علیه السلام فردی به نام سالم به امام باقر علیه السلام (همان). این موارد نشان می دهند که تا دوره امام پنجم نیز مردم برای علی علیه السلام علم الهی قایل نبودند.
[۱۲]. البته امیرالمؤمنین علیه السلام برای خواص اصحاب خود اخبارات غیبی زیادی داشتند که برای عموم مطرح نمی شدند و به قول ائمهb دهان اصحاب خاص حضرت قفل بود و چیزی را فاش نمی کردند (بصائرالدرجات، جزء خامس، ص۱۷، باب فی قول الأئمه b لشیعتهم لو کان على أفواههم أوکیه و کتموا على أنفسهم لأخبروهم بجمیع ما یصیبهم من المنایا و البلایا و غیره).
[۱۳]. احقاق الحق و ازهاق الباطل، ج۷، صص۶۱۰ و ۶۱۴، ج۱۲، ص۲۲۷، ج۱۷، ص۴۶۹، ج۲۸، ص۳۲۱، ج۳۲، صص۵۸ و ۶۸٫
[۱۴]. ر.ک: احقاق الحق و ازهاق الباطل، ج ۸، صص ۸۷ ـ ۱۸۱
[۱۵]. بحارالانوار، ج ۲۵، ص۲۸۵ و ج ۴۰، ص۳۰۱
[۱۶]. لسان العرب، ج ۱۳، ص۳۶۳٫ و فی الحدیث: نهى عن حُلْوان الکاهن؛ قال: الکاهِنُ الذی یَتعاطی الخبرَ عن الکائنات فی مستقبل الزمان و یدَّعی معرفه الأَسرار، و قد کان فی العرب کَهَنهٌ کشِقٍّ و سطیح و غیرهما، فمنهم من کان یَزْعُم أَن له تابعاً من الجن و رَئِیّاً یُلقی إِلیه الأَخبار، و منهم من کان یزعم أَنه یعرف الأُمور بمُقدِّمات أَسباب یستدل بها على مواقعها من کلام من یسأَله أَو فعله أَو حاله، و هذا یخُصُّونه باسم العَرَّاف کالذی یدَّعی معرفه الشی ء المسروق و مکان الضاله و نحوهما.
[۱۷]. بحارالأنوار، ج۱۶، ص۱۷۵
[۱۸]. الخرائج و الجرائح ، ج۲، ص۸۶۲؛ بحارالأنوار، ج۴۱، ص۲۵۹
[۱۹]. الخرائج و الجرائح، ج۱ ، ص۴۴۵؛ کشف الـغمه ، ج۲، ص۴۱۶؛ بحارالأنوار، ج۲، ص۱۸۱
[۲۰]. الخرائج و الجرائح، ج۱، ص۱۸۵ ؛ طوسی، الامالی، ص۳۲۱؛ بحارالأنوار، ج۴۱، ص۲۹۰
[۲۱]. الخرائج و الجرائح، ج۲، ص ۶۴۵؛ طبری، دلایل الامامه ، ص۱۱۶؛ بحارالأنوار، ج۴۷، ص۱۷۲
[۲۲]. الفهرست للنجاشی ، ص۴۱؛ بحارالأنوار، ج۵۰، ص۱۸۷
[۲۳]. الخصال، ج۲ ، ص۶۴۴؛ بصائر الدرجات، ص ۳۰۶؛ الاختصاص، ص۲۸۳؛ ابن شهر آشوب، المناقب، ج۲، ص۲۶۱٫ إسْحَاقُ بْنُ حَسَّانَ بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْأصْبَغِ مِثْلَهُ وَ فِیهِ فَبَایَعَهُ الثَّمَانِیَهُ ثُمَّ أفْلَتُوهُ وَ ارْتَحَلُوا وَ قَالُوا إنَّ عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ ع یَزْعُمُ أنَّهُ یَعْلَمُ الْغَیْبَ فَقَدْ خَلَعْنَاهُ وَ بَایَعْنَا مَکَانَهُ ضَبّاً فَقَدِمُوا الْمَدَائِنَ (بحارالأنوار، ج۴۱، ص۲۸۷).
[۲۴]. الکامل، ج ۳، ص۳۴۵
[۲۵]. احقاق الحق و ازهاق الباطل، ج ۸، ص۹۱
[۲۶]. احقاق الحق و ازهاق الباطل، ج ۸، ص۹۵
[۲۷]. الاصابه ، ج۶ ، ص۲۴۹؛ الغارات، ج۲، ص۷۹۶؛ بحارالأنوار، ج۴۱، ص۳۴۴
[۲۸]. الإرشاد؛ ج۱، ص۳۲۶؛ بحارالأنوار، ج۴۱، ص۲۸۶
[۲۹]. قابل ذکر است که وی نسبت به حضرت بی عقیده و منافق بوده است و در مواردی حضرت را متهم کرده که ادعای علم غیب دارد (مستدرک سفینه البحار، ج۹، ص۲۰۲).
[۳۰]. احقاق الحق و ازهاق الباطل، ج ۸، ص ۹۸
[۳۱]. بصائر الدرجات ، ص۳۵۴؛ بحارالأنوار، ج۴۱، ص۲۹۱
[۳۲]. احقاق الحق و ازهاق الباطل، ج ۸، ص۸۷؛ الإرشاد، ج۱، ص۳۱۵؛ الخرائج و الجرائح، ج۱، ص۲۰۰؛ بحارالأنوار، ج۴۲، ص۱۴۷٫
[۳۳]. بحارالأنوار، ج۲۶، ص۷۹
[۳۴]. از جمله خبری را سلیم بن قیس از امیرالمؤمنین علیه السلام نقل می کند که حضرت، از محدث بودن امامان (فرزندانش) اطلاع می دهد (ارشادالقلوب، ج۲، ص۳۹۳؛ الصراط المستقیم، ج۲ ، ص۱۲۴؛ کتاب سلیم، ص۸۲۱؛ بصائر الدرجات، ص۳۷۲؛ بحارالانوار، ج۳۰، ص۱۳۳٫ عَبْدُ اللهِ عَنْ إبْرَاهِیمَ بْنِ مُحَمَّدٍ الثَّقَفِیِّ عَنْ إسْمَاعِیلَ بْنِ یَسَارٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ جَعْفَرٍ الْحَضْرَمِیِّ عَنْ سُلَیْمِ بْنِ قَیْسٍ الشَّامِیِّ أنَّهُ سَمِعَ عَلِیّاً علیه السلام یَقُولُ: إنِّی وَ أوْصِیَائِی مِنْ وُلْدِی مَهْدِیُّونَ کُلُّنَا مُحَدَّثُونَ. فَقُلْتُ: یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ مَنْ هُمْ؟ قَالَ: الْحَسَنُ وَ الْحُسَیْنُ ثُمَّ ابْنِی عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ عَلَیْهِمُ الصَّلَاهُ وَ السَّلَامُ. قَالَ: وَ عَلِیٌّ یَوْمَئِذٍ رَضِیعٌ ثُمَّ ثَمَانِیَهٌ مِنْ بَعْدِهِ وَاحِداً بَعْدَ وَاحِدٍ وَ هُمُ الَّذِینَ أقْسَمَ اللهُ بِهِمْ فَقَالَ وَ والِدٍ وَ ما وَلَدَ أمَّا الْوَالِدُ فَرَسُولُ اللهِ وَ مَا وَلَدَ یَعْنِی هَؤُلَاءِ الْأوْصِیَاءَ. قُلْتُ: یَا أمِیرَالْمُؤْمِنِینَ أَیَجْتَمِعُ إمَامَانِ؟ قَالَ لَا إلَّا وَ أحَدُهُمَا مُصْمَتٌ لَا یَنْطِقُ حَتَّى یَمْضِیَ الْأوَّلُ.
[۳۵]. الخرائج و الجرائح ، ج۱؛ بحارالانوار، ج۴۶، ص۲۵۵
[۳۶]. سلمان حضرت را صاحب علم منایا و علم وصایا می دانست (کشی، رجال، رقم ۴۷، ص ۸۰).
[۳۷]. وی حضرت را سرچشمه علوم الهی معرفی می کرد . (همان، رقم ۱۲۹، ص ۲۸۹).
[۳۸]. رشید هجری قاطعانه از نحوه شهادتش از قول امیرالمؤمنین علیه السلام خبر می داد (همان، رقم ۱۳۱، ص ۲۹۰).
[۳۹] . از عمار نقل شده که نحوه شهادتش را از حضرت علی علیه السلام شنیده بود و با یقین کامل به ایشان، در جریان صفین از حضرت می پرسید که آیا زمان شهادنش رسیده یا نه (همان، رقم ۵۶ ، ص ۱۳۸).
[۴۰]. میثم نحوه شهادتش را به نقل از حضرت علی علیه السلام بیان می کرد و قاطعانه مدعی می شد که امامش صادق بوده است. (همان، رقم ۱۳۹و ۱۴۰، ص ۲۹۷).
[۴۱]. نهج البلاغه، ص ۱۸۶؛ شرح نهج البلاغه، ج۸، ص۲۱۵؛ بحار الانوار، ج۲۶، ص۱۰۳٫ لَمَّا أخْبَرَ علیه السلام بِأخْبَارِ التُّرْک وَ بَعْضِ الْأخْبَارِ الْآتِیَهِ قَالَ لَهُ بَعْضُ أصْحَابِهِ لَقَدْ أُعْطِیتَ یَا أمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ عِلْمَ الْغَیْبِ فَضَحِکَ وَ قَالَ لِلرَّجُلِ وَ کَانَ کَلْبِیّاً یَا أخَا کَلْبٍ لَیْسَ هُوَ بِعِلْمِ غَیْبٍ وَ إِنَّمَا هُوَ تَعَلُّمٌ مِنْ ذِی عِلْمٍ وَ إنَّمَا عِلْمُ الْغَیْبِ عِلْمُ السَّاعَهِ وَ مَا عَدَّدَهُ اللهُ سُبْحَانَهُ بِقَوْلِهِ إنَّ اللهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَهِ الْآیَهَ فَیَعْلَمُ سُبْحَانَهُ مَا فِی الْأرْحَامِ مِنْ ذَکَرٍ أوْ أُنْثَى أوْ قَبِیحٍ أوْ جَمِیلٍ أوْ سَخِیٍّ أوْ بَخِیلٍ أوْ شَقِیٍّ أوْ سَعِیدٍ وَ مَنْ یَکُونُ فِی النَّارِ حَطَباً أوْ فِی الْجِنَانِ لِلنَّبِیِّینَ مُرَافِقاً فَهَذَا عِلْمُ الْغَیْبِ الَّذِی لَا یَعْلَمُهُ أحَدٌ إلَّا اللهُ وَ مَا سِوَى ذلک فَعِلْمٌ عَلَّمَهُ اللهُ نَبِیَّهُ فَعَلَّمَنِیهِ وَ دَعَا لِی بِأَنْ یَعِیَهُ صَدْرِی وَ تَضْطَمَّ عَلَیْهِ جَوَانِحِی
[۴۲]. الحسن بن سلیمان الحلی، مختصر بصائرالدرجات، صص ۱۱۳ ـ ۱۱۴
[۴۳]. مفید، الأمالی، ص ۲۳
[۴۴]. کافی، ج ۱ ، ص ۲۵۷
[۴۵]. همان، ص ۲۵۶
[۴۶]. همان، ص ۲۵۵
[۴۷]. بحارالأنوار، ج۵۰، ص۱۰۱٫ وَ رُوِیَ عَنْ عُمَرَ بْنِ فَرَجٍ الرُّخَّجِیِّ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی جَعْفَرٍ إنَّ شِیعَتَکَ تَدَّعِی أنَّک تَعْلَمُ کُلَّ مَاءٍ فِی دِجْلَهَ وَ وَزْنَهُ وَ کُنَّا عَلَى شَاطِئِ دِجْلَهَ فَقَالَ علیه السلام لِی یَقْدِرُ اللهُ تَعَالَى أَنْ یُفَوِّضَ عِلْمَ ذَلک إلَى بَعُوضَهٍ مِنْ خَلْقِهِ أمْ لَا؟ قُلْتُ: نَعَمْ یَقْدِرُ. فَقَالَ: أنَا أَکْرَمُ عَلَى اللَّهِ تَعَالَى مِنْ بَعُوضَهٍ وَ مِنْ أَکْثَرِ خَلْقِهِ.
[۴۸]. طوسی، امالی، ص۲۴۵؛ بحارالأنوار، ج۲۶، ص۶۶٫ حدثنا یعقوب بن یزید عن محمد بن إسماعیل بن بزیع قال سمعت أبا الحسن علیه السلام یقول: الأئمه علماء صادقون مفهمون محدثون (بصائرالدرجات، ص۳۱۹).
[۴۹]. مروج الذهب، ج ۲، ص۴۲۰؛ البدایه و النهایه ، ج ۸ ، ص۶؛ کافی، ج۲، ص۱۳۲٫ البته در برخی روایات، این تعبیر حضرت در خطبه ای آمده که در وصف شیعیان خاص خود بیان فرموده اند (مصباح البلاغه، ج۳، ص۲۷۰، به نقل از الصواعق المحرقه).
[۵۰]. کافی، ج۲، ص۱۳۲٫
[۵۱]. همان، ج۱، ص۴۴۲٫ الْحُسَیْنُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنِ الْمُفَضَّلِ عَنْ جَابِرِ بْنِ یَزِیدَ قَالَ: قَالَ لِی أبُوجَعْفَر علیه السلام یَا جَابِرُ إنَّ اللهَ أوَّلَ مَا خَلَقَ خَلَقَ مُحَمَّداً صلی الله علیه وآله وسلم وَ عِتْرَتَهُ الْهُدَاهَ الْمُهْتَدِینَ فَکَانُوا أشْبَاحَ نُورٍ بَیْنَ یَدَیِ اللهِ قُلْتُ وَ مَا الْأشْبَاحُ قَالَ ظِلُّ النُّورِ أبْدَانٌ نُورَانِیَّهٌ بِلَا أرْوَاحٍ وَ کَانَ مُؤَیَّداً بِرُوحٍ وَاحِدَهٍ وَ هِیَ رُوحُ الْقُدُسِ فَبِهِ کَانَ یَعْبُدُ اللهَ وَ عِتْرَتَهُ وَ لِذَلک خَلَقَهُمْ حُلَمَاءَ عُلَمَاءَ بَرَرَهً أصْفِیَاءَ.
[۵۲]. بحارالأنوار، ج۶۴، ص۳۵۲
[۵۳]. ر.ک: بحارالأنوار، ج۵۲، ص۲۱٫ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ أهْلِ بَیْتِهِ الْأئِمَّهِ الْهَادِینَ الْمَهْدِیِّینَ الْعُلَمَاءِ الصَّادِقِینَ الْأبْرَارِ الْمُتَّقِینَ دَعَائِمِ دِینِکَ وَ أرْکَانِ تَوْحِیدِک وَ تَرَاجِمَهِ وَحْیِکَ وَ حُجَجِکَ عَلَى خَلْقِکَ وَ خُلَفَائِکَ فِی أرْضِکَ.
[۵۴]. أبی حیان اندلسی، تفسیر البحر المحیط، ج۸، ص۲۵۹؛ زمخشری، کشاف، ج۴، صص۹۹ ـ ۱۰۱؛ عینی، عمده القاری، ج۱۶، صص۹۵ـ ۹۶
[۵۵]. مناوی، فیض القدیر، ج۴، ص۶۴۴
[۵۶]. کافی، ج۱ ، ص۱۹۰؛ بحارالأنوار، ج۲۲، ص۴۴۱
[۵۷]. ففی الکشی: محمد بن الحسن البرنانی و عثمان ، قالا : حدثنا محمد بن یزداد ، عن محمد بن الحسین، عن الحجال ، عن أبی مالک الحضرمی ، عن أبی العباس البقباق ، قال : تذاکر ابن أبی یعفور ومعلى ابن خنیس ، فقال ابن أبی یعفور : الأوصیاء علماء ابرار أتقیاء ، وقال معلى بن خنیس : الأوصیاء أنبیاء ، قال : فدخلا على أبی عبد الله علیه السلام ، قال : فلما استقر مجلسهما ، قال : فبدأهما أبو عبد الله علیه السلام، فقال : یا عبد الله أبرأ ممن قال انا أنبیاء.
[۵۸]. البته برخی معاصران به دلیل جلالت قدر معلی بن خنیس گفته اند که ظاهر حدیث در نسبت نبوت به ائمهb توسط معلی درست نیست و باید تأویل شود ( بحوث فی فقه الرجال، تقریر بحث الفانی، صص ۱۹۲ ـ ۱۹۵).
[۵۹]. سبل الهدى، ج۱۰، ص۱۰۰٫ روى الإمام أحمد و البخاری عن أبی هریره، و الإمام أحمد و الشیخان و الترمذی و النسائی عن عائشه رضی الله عنها أن رسول الله صلّى الله علیه و سلم قال: «قد کان فی الأمم محدّثون، فإن یکن فی أمتی منهم أحد فإنه عمر بن الخطاب».
و روى الطبرانی فی الأوسط عن أبی سعید الخدری رضی الله عنه قال: قال رسول الله صلّى الله علیه و سلم: «إنه لم یبعث الله نبیّا إلا کان فی أمته محدّث، و إن یکن فی أمتی منهم أحد فهو عمر»، قالوا: یا رسول الله، کیف یحدّث؟ قال: «تتکلم الملائکه على لسانه». و روی أیضا عن عائشه رضی الله عنها أن النبی صلّى الله علیه و سلم قال: «ما کان نبیّ إلا فی أمّته معلّم أو معلّمان فإن یکن فی أمّتی منهم أحد فهو عمر بن الخطاب». و روى الطبرانی فی الأوسط و البیهقی عن علیّ رضی الله عنه قال: ما کنا نشکّ و نحن متوافرون أصحاب محمد صلّى الله علیه و سلم أن السکینه تنطق على لسان عمر». و روى البیهقی عن طارق بن شهاب، قال: کنا نتحدّث أن عمر بن الخطاب رضی الله عنه ینطق على لسان ملک.
و روى الحاکم عن ابن عمر رضی الله عنهما قال: ما سمعت عمر یقول لشی ء إنّی لأظنّ کذا و کذا إلا کان کما یظنّ.
[۶۰]. مکتب در فرایند تکامل، ص۷۵، پاورقی۲٫
پاسخ دهید