سیّدعبّاس فرزند نصرالله رضوی ملقّب به «سراج» و متخلّص به «هاشمی» به سال ۱۲۷۶ ه . ش در قریهی سرآسیا که جزء بلوک شاندیز، بخش شش مشهد میباشد، به عالم پای گذاشت.
وی از پانزده سالگی شروع به شعر گفتن کرد و در سرودن، طبعی روان و سرشار داشت. طبعش بیشتر به سرودن مراثی و مصائب حضرت سیّدالشّهدا(ع) و نوحههای سینهزنی و عزاداری رغبت داشت. از اشعار مراثی او تأثّر و خلوص عقیده حس میشود. البتّه در مدایح اهل بیت(ع) نیز آثاری دارد.
آثارش در ۶ جلد (گاه در قطع رقعی و گاه وزیری) منتشر شده است: جلد سوم «گلزار کربلا» نام دارد و پنج جلد دیگر «گلزار هاشمی».
یادآور میشویم جلد سوم، علاوه بر قصاید و پندیّات، شامل شصت بند تضمین سروش اصفهانی است و جلد آخر هم مختصّ یاد امام زمان(عج) است. به امید تلفیق مناسب این شش جلد در یک مجلّد.
«هاشمی» یا «سراج» در روز شنبه ۱۳ ذیقعدۀ الحرام ۱۳۹۵ ه . ق مطابق با ۱۳۵۲ ه . ش درگذشت و در زادگاهش، قریهی سرآسیاب (شاندیز) به خاک سپرده شد.
اینک غدیریّهی او که طبیعتاً پیش از این در دنیای مجازی یافت نمیشد (نقل از دیوان گلزار هاشمی، ج ۴):
باز دین احمدی را رونق دیگر گرفت
حقشناسی، شرق و غرب دهر، سر تاسر گرفت
برگشود از هم همای بخت شاه لافتی
چشم او نازم که عالم را به زیر پر گرفت!
لطف بی پایان حق بنگر علی رغم رقیب
کار حیدر بود بالا، باز بالاتر گرفت
فارغ از اعمال حج چون گشت ختم الانبیا
چون طریق راه یثرب، پیش، آن سرور گرفت
چون رسید اندر غدیرخم بیامد جبرئیل
پس عنان ناقهی رهوار پیغمبر گرفت
گفت چون امر وصایت، لازم الاجرا بُوَد
بایدی السّاعه جا در عرشهی منبر گرفت
پس خطیب زیب اورنگ سلونی را بخواند
کز وصایت استفاده باید از حیدر گرفت
یکه تاز لیله الاسرا بفرمود ای بلال!
باید از حجّاج آناً مجلس و محضر گرفت
گرد خورشید نبوّت را گرفته مرد و زن
همچنان انجم که دور خسرو خاور گرفت
عدّهای خمّار بودند از می خمّ غدیر
شاهد ما جست از جا و به کف، ساغر گرفت
خم شد و یک یا علی گفت و علی را برفراشت
روی دستش آن که در از قلعهی خیبر گرفت*
پس به شأن مرتضی، «من کنت مولا» ساز شد
قاف تا قاف جهان را این سخن، یکسر گرفت
صوت بخٍّ بخ علیّا شد بلند از حاضرین
دین حق اکمل شد و حق جای خود دیگر گرفت
عرشیان و فرشیان شادند از خمّ غدیر
حق به مرکز جا به امر حضرت داور گرفت
لیک شد روز عزا بر ما چه اندر کربلا
بر سر دستش حسین، قنداقهی اصغر گرفت
گفت رحمی اهل کوفه این رضیعم تشنه است
مرغ روحش از عطش اندر بدن پرپر گرفت
بر شما ما میهمانیم و نباید کار را
تا به این اندازه بر ما سخت ای لشگر! گرفت
من نخواهم بهر خود آبیّ و گر چه تشنهام
دل شرر از آتش این کودک مضطر گرفت
چون نسوزد دل که کاری کرد آخر حرمله
خون حلق اصغرش قنداقه سرتاسر گرفت
دید گر ریزد به خاک آن خون، شود نازل عذاب
پس به دست خویش خون اصغر از حنجر گرفت
آن به ناحق ریخته خون را گرفت و بر سما
چون فشاندی رنگ خون بر طارم اخضر گرفت
از زمین بر آسمان شد شور واویلا به پا
زینب، او را چون ز روی دست آن سرور گرفت
شد ز آل الله بر پا شور محشر، چون رباب
در بر، آن قنداق پر خون، غمزده مادر گرفت
مرغ روح اصغر از شاخ بدن پرواز کرد
رفت در آغوش زهرا جانب کوثر گرفت
«هاشمی» را بعد عاشورا دگر عیدی نماند
سیل طوفان دو چشمش کشور دفتر گرفت
* این بیت نیاز به بازسازی دارد که فعلاً صرفاً نقل شد.
پاسخ دهید