در پیشینهی ادب فارسی بعضاً شعرایی یافت میشوند که هیچ اطّلاعی از زندگی آنان در دست نیست. فقط شعری از آن شاعر باقی مانده و بس. نه سال تولّد و نه سال درگذشت و نه مدفن و نه دیوان.
یکی از این شاعران، «عنقای یزدی» است که قصیدهای غدیریه از او سراغ داریم و بس.
برای این نوشته طبیعتاً به دو اثر گرانسنگ سری زدیم تا بلکه ردّ و نشانی از او بیابیم که بی حاصل بود:
• تذکرهی شعرای یزد: عبّاس فتوحی یزدی؛ قطع وزیری.
• دانشنامهی مشاهیر یزد (۳ جلد): میرزا محمّد کاظمینی، قطع رحلی.
پس مأخذ و منبع این شعر از کجاست؟
حاج مهدی آصفی که از ذاکران و مدّاحان معاصر ماست؛ در دو تألیف خود این شعر را آوردهاند و در صحبت حضوری با ایشان، معلوم شد که مأخذ قصیده، بیاض یکی از مدّاحان دهههای قبل به نام مرحوم حاج حسن محمّدی دولابی بوده؛ مدّاحی زحمتکش با محفوظاتی بسیار بالا و با صدایی خاص که ضمناً کتاب «گلستان سخن» را به یادگار از خود گذاشت.
و امّا آن دو کتاب که این قصیده امروزه در آن چاپ شده است:
• نوادر یا سفینهی شمشیری: تهران، انتشارات جمهوری، سال ۱۳۷۳، ص ۵۲ ـ ۵۴٫
• غدیر در آیینهی شعر فارسی: تهران، انتشارات منیر، سال ۱۳۹۳، ص ۵۸ ـ ۶۰٫
اینک متن قصیده که طبیعتاً در فضای مجازی تا به امروز نبوده است:
ز جابلقا سحر، خُور کرد چون آهنگ جابلسا
ز یُمنش این تل خاکستری شد غیرت سینا
قدم زد نخوت فرعون شب در قعر نیل یم
عیان شد ز آستین کسوت مشرق، کف موسی
فلک دیبای سرخ افکند بر نُه طارم اخضر
ملک قندیل زر آویخت بر نُه گنبد مینا
ز بطن حوت پیدا شد تن سیمینبر یونس
ز تشت دهر ظاهر شد سر مهرْ افسر یحیی
افق یاللعجب! گفتی که مریم بود و از بطنش
پدید آمد ز فیض روح قدسی، طلعت عیسی
عجب صبح فرحبخشی است کز بهر فلک ریزد
به ایثار زمین، غوّاص قدرت، لؤلؤ لالا
مگر ابواب جنّت باز شد مفتوح بر آدم
که در قصر جنان رقصند با هم آذر و سلما
و یا خمّ غدیر استی که با امّت، نبی گوید
هرآن کس را که من مولاستم، هستش علی مولا
الا! یا ایّها السّاقی! اگر باشد غدیر خم
«جزاک الله خیرا» عجّلوا قُم لحظهای از جا
به تشریف غدیر خم، مرا خم خم بیاور می
که رطل و ساغر و پیمانه میندهد کفاف ما
حریف بزمم ای شیرین شمایل! گر خبر داری
ز اعجاز صواب آیهی «انّا و اعطینا»
«ادرکاًساً و ناول» تا بسی اعجازها بینی
ز من در مدح خلّاق وجود آدم و حوّا
صفای جلوهی مرآت، نور ذات یزدانی
ظهور مظهر قدرت، علیّ عالی اعلا
ز شمشیر کج او راست، نظم عرصهی امکان
ز دست قدرت او بیستون، نُه آسمان بر پا
ز صبح مهر او عصیان آدم چون به آب، آتش
به شام قهر او طغیان عالم چون خس دریا
نشان از کوثر و رضوان و خُلد و طوبی ار جویی
رُخش خُلد و لبش کوثر، خدش رضوان، قدش طوبی
به عزم و حزم و نظم و رزم او این چار، زان سان شد
زمین ساکت؛ زمان، صامت؛ فلک، گردون؛ ملک، گویا
خطرنزدیک و منزل دور و ره در پیش وخصم از پی
بیابان سخت و معبر تنگ و دانش لنگ و درک اعما
سمند وهم، هم وامانده اندر مدحتش ای دل!
بکش لختی عنان واپس که میترسم شوی رسوا
صریحش گر خدا خوانم، معاذ اللَّـه! خطا دانم
ولی از قصّهی معراج دارم حیرتی حاشا
اگر او خود خدا نبْوَد، ندانم نکتهاش چبْود
که خود شد میزبان بر میهمان لیله الاسری
از این سرّ نهان چون لاعلاجم فاش میگویم
به تصدیق نُصیری هر چه بادا باد بی پروا
خدا بود و نکردی دعوی حق زان که دانستی
خدایی هم بود بر قامتش دیبای نازیبا
خدیوا! من کجا و مدح ذات چون تو ممدوحی؟
که اندر بکرهی عرش، آشیان نتوان کند «عنقا»
البتّه مضمون دو بیت ماقبل آخر، غلوّ است و مورد پسند ذوات مقدّسهی اهل بیت (علیهم السّلام) نیست. برای نقل کامل شعر، در این جا آمده است.
پاسخ دهید