عمّان سامانی از شعرای مشهور ولایی است که اشعارش متعدّد چاپ شده است. البتّه منظومهی معروف عاشورایی او با نام «گنجینهی اسرار» بیشتر به زیور طبع آراسته شده ولی این منظومه، تمام دیوان او نیست. او علاوه بر این مثنوی مشهور، معراجنامه، قصیده، غزل و رباعی هم دارد.
«دیوان عمّان سامانی» به تصحیح مهدی آصفی و جواد هاشمی «تربت»، مشتمل بر تمام موارد فوق توسّط انتشارات جمهوری به بازار کتاب راه یافته است. اثر مذکور با دیوان وحدت کرمانشاهی و سفینهی آصفی در همان مجلّد توأم است. این اثر را میتوان کاملترین چاپ «عمّان» دانست (و البتّه کاملترین چاپ «وحدت»). از دیگر محاسن تصحیح فوق، داشتن فهرستی از «عمّان»های منتشر شده است.
میرزا نورالله سامانی متخلّص به «عمّان» در شب شنبه ۱۹ ذیحجّه، سال ۱۲۵۹ ه . ق در سامان از توابع چهارمحال و بختیاری دیده به جهان گشود.
خاندان او، خاندان شعر و ادب بودند. پدرش میرزا عبدالله متخلّص به «ذرّه» و پدربزرگش میرزا عبدالوهّاب متخلّص به «قطره» از شاعران آن زمانند. عموها، برادران، فرزند و حتّی نوهی او نیز از طبع شعر بهرهمند بودهاند.
آثار او را میتوان به ترتیب برشمرد:
۱٫ گنجینه الاسرار ۲٫ معراجنامه ۳٫ دیوان قصاید و غزلیّات ۴٫ مخزن الدّرر یا سفینه الدّرر ۵٫ سه رساله ۶٫ نامهای به برادر.
تاریخ درگذشت او را ۱۲ شوّال سال ۱۳۲۲ ه . ق نقل کردهاند. جنازهی او به نجف اشرف منتقل و در وادی السّلام به خاک سپرده شد.
اینک متن قصیهی غدیریّهی او (ص ۱۹۳ ـ ۱۹۷)؛
بریخت صاف و نشاط از خم غدیر به جام
صلای سرخوشی، ای صوفیان دردآشام!
دمید نیّره اللّه از چه طور، این نور
که برد ز آینهی روزگار، زنگ ظلام؟
چه خوش نسیم است اللَّه! که از تبسّم او
شکوفهی طرب از هر کنار شد بسّام
مشام شیران شد زین نسیم، عطرآمیز
چه باک از این که سگان را فرو گرفت زکام؟
غلام روی کسیّام که بر هوای بهشت
ز جای خیزد، خیز ای بهشترویْ غلام!
بریز خون کبوتر ز حلق بط به نشاط
به ساغر ای بت طاووس چهر کبکخرام!
می کهن به چنین روز نو به فتوی عقل
بخور حلال کز این پس محرّم است و حرام
نه پای عشرت باید به بام گردون کوفت
ز سدره، صد ره برتر نهاد باید گام
همین همایون روز است آن که ختم رسل
محمّد عربی، شاه دین، رسول انام،
شعاع یثرب و بطحا، فروغ خیف و منا
چراغ سعی و صفا، آفتاب رکن و مقام،
فرو کشید ز بیت الحرام رخت برون
به اتّفاق کرام عرب پس از احرام
طواف خانهی حق کرده کآدمی و ملک
یُسبّحون له ذوالجلال و الاکرام
ز بعد قطع منازل در این همایون روز
عنان کشیده به خمّ غدیر ساخت مقام
رسول شد ز خدا زی رسول، روح القدس
که ای رسولِ به حق! حق تو را رسانْد سلام
که ای به خلق من از من خلیفهی منصوب!
به گوش کآمد نصب خلیفه را هنگام
از این زیاده منه آفتاب را به کسوف
از این زیاده منه ماهتاب را به غمام
بس است سرّ حقیقت نهفته در صندوق
درش گشا که ز گل، رنگ خوش، ز عنبر، فام
یکی است همدم ساز تو، دیگران غمّاز
یکی است محرم راز تو، دیگران نمّام
بلند ساز، تو تا دیدههای بی آهو
دهند فرق سگ و خوک وروبه از ضرغام
بساخت سیّد دین، منبر از جهاز شتر
که تا پدید کند هر چه شد به او الهام
بر آن برآمد و اسرار حق هویدا ساخت
بلند کرد علی را بدین بلندْ کلام
که: من نبیّ شمایم، علی امام شماست
زدند نعره که: نعم النّبیُّ نعم الامام
تبارک اللَّه از این رتبه کز شرافت آن
مدام آب درآید به دیدهی اوهام
گر او نه حامی شرع نبی شدی به سنان
ور او نه هادی دین خدا شدی به حسام،
که باز جستی مسجد کجا و دیر کجا؟
که فرق کردی مصحف کدام وزند کدام؟
گر او ز روی صمد، پرده باز نگْرفتی
هنوز کعبهی حق بُد مدینه الاصنام
علی است آن که عصا زد به آب و دریا را
شکافت از هم و زد در میان دریا، گام
علی است آن که نشست اندر آتش نمرود
علی است آن که به آتش سرود برد و سلام
علی است آن که به توفان نشست در کشتی
معاشران را از بیم غرق داد آرام
غرض که آدم و ادریس و شیث و صالح و هود
شعیب و یونس و لوط و دگر رسل به تمام
به وحدتند علی کز برای رونق دین
ظهور کرده به هر دورهای به دیگر نام
از این زیاده به جرأت مزن رکاب، ای طبع!
بکش عنان که عوامند خلق کالانعام
زبان به کام کش ای خیرهسر! که میترسم
به کشتن تو برآرند تیغها ز نیام
تو آینه به کف اندر محلّهی کوران
ندا کنی که ببینید خویش را اندام؟
زهی امام همام! ای امیر پاکضمیر!
که با خدایی همراز و همدم و همنام
به خرگه تو فلک را همی سجود و رکوع
به درگه تو ملک را همی قعود و قیام
به یمن حکم تو ساری است نور در ابصار
به فرّ امر تو جاری است روح در اجسام
تفقّدی ز کرامت به سوی «عمّان» کن
که از ولای تو بیرون نمیگذارد گام
به جز مدیح تو کاریش نی به سال و به ماه
به جز ثنای تو شغلیش نی به صبح و به شام
محبّ راه تو را شهد عشرت اندر کاس
عدوی جاه تو را زهر حسرت اندر جام
پاسخ دهید