امروز روز رونق دین پیمبر است 

امروز روز جلوه‌ی آیین داور است 

 

امروز روز تقویت دین مصطفی است 

امروز روز تهنیت شرع انور است 

 

امروز از ولایت سالار اولیا

دین را همه کمال و جمال است و زیور است

 

امروز روز رحمت و دور سعادت است

بر حق مدار نجم به چرخ مدوّر است

 

امروز بندگان را پیوسته از خدای

رحمت ز فرش اغبر تا عرش اکبر است

 

امروز روز شادی و هنگام عشرت است 

امروز روز باده و دوران ساغر است 

 

امروز باده‌ای ز مبارک خم غدیر

در جام خلق از کف ساقیّ کوثر است 

 

آن باده‌ای که در دل عالم، روان‌فزاست 

آن باده‌ای که در گِل آدم، مخمّر است 

 

آن باده‌ای که در طلب ساغرش مدام

خورشید و ماه، گردان بر چرخ اخضر است 

 

هان! ای نگار زهره بناگوش نوش‌لب!

زآن ده مرا که هم‌چو لبت روح‌پرور است 

 

گلبرگ را هر آینه بویش پسرعم است

یاقوت را هر آینه رنگش برادر است

 

در مغز سر، دمنده‌تر از عقل و دانش است

در جسم و جان رونده‌تر از عشق دلبر است

 

روح است؛ از آن روان همه چون روح در تن است

عقل است؛ از آن دمان همه چون عقل در سر است

 

ای رخ به رنگ آذر و پیکر به لطف آب!

زآن آب ده که طبعش چون طبع آذر است 

 

می هم‌چو آب کوثر، آن را حلال باد!

کش در کنار، چون تو بت حورمنظر است 

 

بالا و چهره‌ی تو و بر چهره چین زلف

سرو است و ماه و بر مه دام معنبر است

 

روی تو ماه لیکن ماهی است با کلاه

قدّ تو سرو امّا سروی سمنبر است

 

افتاده پرتوی ز رخت، ماه نخشب است

استاده سایه‌ای ز قدت، سرو کشمر است

 

ابرو مگو که سخت کمانی مقوّس است

بالا مخوان که راست بلایی مصوّر است

 

خود بویی آن دو زلف که یک باغ سنبل است

خود بینی آن دو چشم که یک راغ عبهر است

 

ترکا! قسم به موى تو! کز تاب روى تو
جانم بُوَد چو موى که در آتش اندر است

 

عید است و بوسه خواهم از آن لعل شکّرین 

دانی شگون عید به نُقل است و شکّر است 

 

امروز عید ملّت اسلامیان بُوَد 

روز کمال دین خداوند داور است 

 

ایّام برقرار به نیروی ملّت است 

اسلام، استوار به بازوی حیدر است 

 

حَبل المتین، امام مبین، پیشوای دین

کش قدر و رتبه از نظر وهم، برتر است 

 

استاد کارخانه‌ی  صنع خدا، علی

کز صنع او علامتی این هفت منظر است 

 

اعظم ولیّ بارخدا شاه لافتی 

آن واجبی که جامه‌ی امکانْش در بر است 

 

عقل نخست، صادر اوّل، ولیّ حق

کایجاد را به او سمت فعل و مصدر است 

 

جز او که بر خزینه‌ی فیض خدا امین؟ 

جز او که بر مدینه‌ی علم نبی در است؟

 

عنوان «انّما» به ولایش موشّح است

طغرای «هل اتی» به عطایش مسطّر است 

 

رایش به ده عقول، امیر مدبّر است 

حکمش به نه سپهر، قضای مقدّر است 

 

مهرش به چرخ، واسطه العقد هفت باب

لطفش به خاک، رابطه‌ی چار مادر است

 

او را ولایت، افسر تارک بُوَد ولی

از تارک مبارک او فخر افسر است

 

گر خطبه‌ی ولایت او بایدت شنید 

بشنو که حق، خطیب وی و عرش، منبر است 

 

«یا ایّها الرّسول» به ابلاغ جبرئیل

در شأن او ز قول خداوند اکبر است 

 

جشنی است از ولایت او در نه آسمان 

لیکن در آستان رضا جشن دیگر است 

 

سلطان طوس، بوالحسن آن شمسه‌ی شموس

شاهی که شمع دوده‌ی موسی ابن جعفر است 

 

غوث انام، قبله‌ی امّت، امام دین

کاو سوی حق به خلق، دلیل است و رهبر است 

 

گر از نهاد گویی، نور مقدّس است

ور از نژاد جویی، پور پیمبر است

 

ایمان بُود چو دیده و او نور دیده است

ملّت بُوَد چو پیکر و او روح پیکر است

 

جِرم فلک ز روضه‌ی پاکش مشرّف است

چشم ملک ز سرمه‌ی خاکش منوّر است

 

جان مطهّرش همه فیض مقدّس است

جسم مبارکش همه جان مطهّر است

 

در آستان  اقدسش امروز چون بهشت 

بزمی پی ولایت جدّش مقرّر است

 

بزمی که با سپهر ز رفعت مقابل است

بزمی که با بهشت به خوبی برابر است

 

پیراسته ز عیب چو گلزار جنّت است 

آراسته به حُسن چو رخسار دلبر است

 

بزمی که فیض سرمد در آن فراهم است

بزمی که عمر جاوید آن جا میسّر است

 

خدّام آستان رضا انجمن در آن

مانند رشته‌ای که در آن رشته گوهر است

 

کرّوبیان سدره نشینند گوییا

کآفاق هر یکی را در زیر شهپر است…

 

۱۳ بیت بعد از این دارد که در مدح شخص است و حذف شد.